ديپلماسى تصرف قدرت سياسى

روايت تازه اى از داستان کهنه "هنوز نوبت کمونيستها فرا نرسيده"

سمينار حميد تقوايى در نقد نظرات کورش مدرسى - بخش اول

اين نوشته عينا از نوار بحث شفاهى سمينار ٢١ ژوئيه ٢٠٠٤ پياده شده است. متن شفاهى بحث نيز روى سايتهاى حزب قابل دسترسى است.

٢١ ژوئيه ٢٠٠٤

صحبتهايى که من دارم دو بخش است. امشب من نقد سياسى ديدگاه و بحثهائى که رفيق کورش مطرح کرده را اينجا مطرح مى کنم. و فقط اين نظرات را نقد مى کنم. درست مثل يک نظرى که در جامعه مطرح شده. مى خواهم بگويم حزب، حزبيت، موقعيت من، موقعيت رفيق کورش، کادرها، تعدد نظرات در حزب، حزب چه مى شود، بعد چه کار مى کنيم و غيره، همه را مى گذاريم کنار. از اينها به اصطلاح انتزاع مى کنيم، اينها را کنار مى گذاريم و من يک سيستم نظرى را نقد مى کنم. همانطور که اگر يک آدم ناشناسى در يک يوميه اى مثلا فرض کنيد روزنامه شهروند در اينجا اينها را مى نوشت من چطورى نقدش مى کردم، همين کار را خواهم کرد. بنابراين امشب فقط نقد نظرات است و اين نظرات هم قبلا مآخذش را برايتان معرفى کرده ام. بحثهاى مربوط به حزب و قدرت سياسى، حزب و سرنگونى و غيره که مورد دوم است در روى اسناد، مباحث شورا و گفتم کدامهايش و همان نوار بحث ٤٥ دقيقه اى ١٩ و ٢٠ اکتبر ٢٠٠٢ که آن هم روى سايت هست. اميدوارم رفقا اينها را خوانده باشند و شنيده باشند و آماده تر باشند براى طرح اين بحث. من اين نظرات را نقد مى کنم. البته اينجا و آنجا هم اسناد ديگرى هست که مهم هايش همين هاست. اساسا همينها است که خدمتتان عرض کردم. البته رفيق کورش آن موقعى که من اين اسناد را معرفى کردم اين سمينار را نداده بود الان بعد از سمينار وى خود محتويات سمينار هم يک منبعى است که اميداورم خيلى از رفقا که اينجا هستند در سمينار رفيق کورش هم شرکت داشته و بحثهايش را شنيده باشند. اين مجموعه را من به عنوان يک سيستم نظرى نقد مى کنم و همانطور که گفتم نه من در اين بحث به عنوان حميد تقوايى نقشى در اين حزب دارم و نه گوينده اين بحثها، نه رفيق کورش هيچ نقشى در اين حزب دارد. دو سيستم نظرى است مستقل از گويندگانش که بايد نقد شود و مقابل هم بحث کنند و اين به نظرم من راه سالم و واقعى مناظره درون حزبى است. بايد مکان حزبى، پستهاى حزبى و غيره اينها را ناديده بگيريم و بحث را در چهارچوب فقط نقد، و نقد سياسى و نظرى پيش ببريم. و من امشب اينکار را مى کنم.

اما خوب طبيعى است که اين بحث، اين نقد خارج از حزب داده نشده. يک بحث حزب بوده و بعد از مرگ نادر(منصور حکمت) اينها مطرح شده، کم کم به تدريج اسنادش جمع شده و به هر حال در حزب اتفاق افتاده. اين است که بايد در متن حزب و به عنوان يک ديدگاهى که در حزب کمونيست کارگرى ايران مطرح مى شود هم به آن نگاه کرد. و آنوقت ديد که بحث چيست، جناح بندى بوده، نبوده، حزب تعدد نظرات است يا نيست، و غيره و غيره. و اين کارى است که من در جلسه فردا مى کنم. يعنى امشب در انتزاع از حزب و به عنوان يک سيستم فکرى و نظرى نقد مى کنم همانطور که هر کسى مى توانست، هر ايکس آدمى مى توانست اين بحثها را نوشته باشد در هر روزنامه و من به نقدش مى نشستم. امشب اينکار را مى کنم و فردا اين را مى گذارم بر کانتکست و بر زمينه حزبيش و آن وقت ببينيم در حزب چه گذشت. چرا اين بحثها الان علنى مى شود؟ چرا قبلا علنى نشد؟ و در پلنوم ١٦ چه شد؟ کنگره ٤ چه شد؟ جلسات دفتر سياسى و غيره و غيره. از جمله نکاتى که رفيق کورش در سمينار اولش مطرح کرد بر سر به اصطلاح کرونولوژى و تاريخچه مباحث. همه اينها را فردا شب بهش مى پردازم. امشب فقط بحث من بحث نظرى است.

قبل از شروع باز يکبار ديگر اينرا بگويم که رفقا من الان نظرات يک جناح را نقد نمى کنم. من اصلا قبول ندارم جناحى حول اين نظرات هست. اين را فردا شب مفصلتر صحبت مى کنيم. حتى نظرات رفيق کورش مدرسى به عنوان رهبر حزب هم اينجا به آن وارد نمى شوم. من يک نظراتى که فرض کنيد نوشته شده و امضايش هم پايش هست به دست من رسيده و من نظرات يک فرد معينى را، يک نوشته ها و حرفهاى معينى را نقد مى کنم و به همين خاطر به هيچ وجه بحث من نه شخصى هست و نه ذره اى شخصى اينجا نقد مى شود، کوبيده مى شود و يا تجزيه تحليل مى شود. يک سيستم نظرى اينطور مى شود. اگر مى گوييم يک سيستم نظرى راست است آن سيستم راست است نه شخص گوينده آن. بحث من بر سر اشخاص نيست، بر سر گويندگان نيست. يک سيستم نظرى را مى خواهم نقد کنم. و ميخواهم با دست باز، فارغ و عميق و هرچه به نظرم مى رسد در نقد اين بحث و حتى الامکان مستدل با رفرنس و دقيق بحث را مطرح کنم. مى خواهم خواهش کنم بنابراين شخصى گرفته نشود، بحث جناحى نيست، بحث باندى نيست و فعلا امشب حتى بحث درون حزبى هم نيست. بحثى است در نقد يک نظرى است که نوشته هايش و گفته هايش را همه شما شنيده و خوانده ايد و با هم شريکيم و من به همان ها رجوع مى کنم و بحثم را با اجازه تان شروع مى کنم.

اين نظرات از ابتدا بگويم به نظرم از نقطه نظر سياسى راست است. نظراتى کاملا راست. از نظر متدولوژيک متافيزيکى است. غير مارکسيستى است. از نظر تئوريک يک التقاطى ست از به نظر من ليبراليسم چپ، منشويسم و کلا چيزى که در آن اساسا غايب است تز مبارزه طبقاتى و تز دولت طبقاتى است در اين نظرات. من اين را ادعا مى کنم و اميدوارم امشب بتوانم نشان دهم که هم از نظر سياسى و هم از نظر تئورى و هم از نظر متد چرا اينطور است.

شروع مى کنيم. اين بحث اولين بار در پلنوم ١٦ مطرح شد و روى سايت هست و شما اميدوارم آن بحث پلنوم ١٦ را شنيده باشيد. در بحثهاى کتبى هم به اندازه کافى به آنها رجوع شده. در آن بحث رفيق کورش اينطور مطرح مى کند که جمهورى اسلامى در معرض فروپاشى است و دارد فرو مى پاشد. البته با ضربه مردم و مردم يورشى مى کنند و جمهورى اسلامى فرو مى پاشد. و بعد مى گويد که سئوال ان است که بعدش چه مى شود که خودش به اين سئوال اينطور جواب مى دهد که با فروپاشى جمهورى اسلامى دولت مى افتد در دست نزديکترين نيروئى که به اصطلاح به قدرت هست که آن موقع بود دوخردادى ها. قدرت مى افتد در دست دوخردادى هاى درون حکومت. و بعد رفيق کورش مى گويد که بايد از بالا و پايين دخالت کرد و بايد پروسه شرکت در دولت را الان پيش رو گذاشت به منظور اينکه به مردم فرجه اى بدهيم براى اينکه در ميدان بمانند. براى اينکه اينکار را بکنيم، اولا بايد يک بيانيه اى بدهيم، بيانيه آزادى ها و يا حقوق پايه اى مردم ، آن موقع يک همچين اسمهاى مى برد و رئوسش را مى گويد: آزادى هاى بى قيد و شرط، لغو مجازات اعدام و غيره و غيره. بيانيه اى بدهيم که اين بيانيه را سعى کنيم سلطنت طلب، مجاهد و غيره بپذيرد. و مى گويد که به نظرم مجاهد خيلى امکان دارد که بپذيرد. اگر اينها بپذيرند با آنها دولت تشکيل مى دهيم و اگر نپذيرند خودمان تشکيل مى دهيم. يک دولت موقت. اين خيلى موجز و فشرده بحثى ست که رفيق کورش آنجا مى کند. مفصل نوارش هست، نوشته اش هست و رفقا مى توانند به آن رجوع کنند ولى اين اساس اين بحث است. اساسش اين است که اين اتفاق دارد مى افتد. اين نظرات را من نظراتى کاملا راست مى دانم. چرا؟ نه به خاطر به اصطلاح دولت حجاريان و غيره بحثى که همه جا هست. به اين کارى ندارم. حتى اگر اسم حجاريان هم برده نمى شد و گفته نمى شد باز اين نظرات راست است. حتى اگر نمى گفت دولت مى افتد بغل دو خردادى ها باز اين نظرات راست است.

چرا راست است اين نظرات؟ اجازه بدهيد چند تا نکته ديگر هم اضافه کنم که بتوانم بحث را جمع و جورتر بکنم. بعد در نوشته هايش رفيق کورش صحبت را اين طور مى کند که يک فرمولى مى دهد به اسم دولت موقت و يا دولت موقت انقلابى بعلاوه مجلس موسسان به اضافه رفراندم. مى گويد اين فرمول جواب ميدهد. بحثش اين است که يک دولت موقت تشکيل مى شود، که اين دولت مجلس موسسانى تشکيل ميدهد براى تعيين نوع حکومت، بعد از يک مدتى که آن بيانيه اى که گفتم، بيانيه آزادى سياسى پياده شد و غيره و بعد رفراندمى مى گذاريم براى اين که آن نظر مجلس موسسان به تاييد مردم برسد و مردم راى بدهند. در بحثهاى قبلى هم البته نافرمانى مدنى را هم رفيق کورش قبلش آورده، پلاتفرمى که رد شده در بحثهاى دفتر سياسى و در ادامه بحثها هم بحثى مى کند که قيام خشونت است يا خشونت تحميل شده به ماست و راه دمکراتيک و متمدنانه گذار قيام نيست چون قيام خشونت تحميل شده است. اين مجموع، همين حکمها و همين کلمات يعنى شما اگر تو خيابانهاى تهران برويد و هر کس که با سياست ايران اندک آشنايى دارد را ببينيد (اسم هيچ کس را نبريد) و بگوئيد يک حزبى هست که مى گويد رژيم جمهورى اسلامى دارد فرو مى پاشد و دولت موقتى تشکيل مى شود، اين دولت موقت يک مجلس موسسانى مى گذارد که ممکن است در اين دولت موقت مجاهد باشد، سلطنت طلب باشد يا دوخردادى هاى که نزديک قدرتند و قدرت فورى افتاده بغلشان باشند، اينها باشند، يک حزبى هست که مى گويد در اين دولت شرکت مى کنم يک مجلس موسسانى مى گذاريم، نوع حکومت را تعيين مى کنيم و رفراندم مى کنيم. و به اين هم مى گوييم راه مسالمت آميز و متمدنانه و دمکراتيک راه رسيدن به قدرت و مى گويد قيام خشونت است و خشونت تحميل شده است و در ضمن نافرمانى مدنى هم يک تاکتيک است که بايد از پيش گرفت. اگر اين شنونده آشنا باشد به سياست در ايران مى گويد لابد يکى از جمهورى خواهان ملى ايران را مى گوييد. يکى از اين احزاب بايد باشند. يک جائى بين راه کارگر و اکثريت و خانباباتهرانى. يک نيروئى اينجاها اين حرفها را مى زند. رفيق کورش مى گويد که "مگر کلمات نجسند؟ اين کلمات نجس نيستند، من اين کلمات را بکار بردم با يک تئورى ديگرى، با يک معنى ديگرى، در يک جايگاه ديگرى". تک تکش را مى گويد. "رفراندم مگر بد است. خودمان گفتيم رفراندم. مجلس موسسان مگر بد است". بعد البته خودش مى گويد مثل اينکه يک کمى هم بد است ولى در هر حال آلترناتيو ديگرى نداشتم اين را گذاشتم. "دولت موقت مگر بد است. قيام هم خشونت است خوب خشونت است. قيام خشونت مى کند. نافرمانى مدنى هم مگر بد است خوب مردم دارند اعتراض مى کنند و نافرمانى مدنى مى کنند. کلمات که نجس نيستند. "

به نظرم رفيق کورش متوجه نيستند که صحبت بر سر اصحاب ديکشنرى نيست. .انسکلوپديستها با هم بحث نمى کنند، احزاب سياسى با هم بحث مى کنند. احزاب سياسى با يک ترمهايى، با يک اصطلاحاتى، با يک تاکتيکهايى، با يک شيوه هايى تداعى مى شوند، معرفى مى شوند، معروف مى شوند. شما اگر بگوييد قيام، اگر بگوييد انقلاب، اگر بگوييد شورا، اگر بگوييد بى خدايى، اگر بگوييد دولت سکولار، اگر بگوييد آزادى بى قيد و شرط، مى گويند اين چپ است. امروز که حزب کمونيست کارگرى ايران است. يا در يک کشور ايکس مى گويند يک نيروى چپ راديکال اين حرفها را مى زند. اگر بگوييد مجلس موسسان، رفراندم، قيام خشونت است، نافرمانى مدنى، دولت موقت با شرکت چندين حزب راست و چپ و غيره. مى گويند اين يک حزب پارلمانى ليبرال چپى است که حداکثر اين حرفها را مى زند. همه جاى دنيا همين را مى گويند. کسى نمى آيد در ديکشنرى بگردد و کسى نمى آيد از شما بپرسد که تئورى هاى پشتش چى هست. آيا تئورى هاى پشت مجلس موسسان شما همان است که مجاهد مى گويد مثلا يا تئورى پشت رفراندم شما همان است که آنها مى گويند. که البته بعد نشان مى دهم که تئورى اش هم تازه همان است ولى حالا فعلا براى اينجاى بحث به اين مربوط نيست که تئوريش چيست. وقتى حزب توده فرض کنيد مى آيد و با اسلام دعوايى نمى کند و آقاى طبرى اسلامى مى شود و مى رود در جمهورى اسلامى، مى گويند حزب توده راست شد. همه مى دانند طبرى بى خداست همه مى دانند يک تئورى هاى ديگرى مثلا "تئورى دوران" حزب توده را برده درون جمهورى اسلامى نه اسلام صفوى يا علوى يا اسلام خمينى. همه اين را مى دانند. ولى اين ديگر مهم نيست. در سياست اين ديگر مهم نيست چه تئورى هايى شما را به کجا رسانده. شما يک سناريوئى چيديد که جمهورى اسلامى مى افتد، دولت مى افتد در دست نزديکترين نيرويش و ما مى رويم در آن دولت شرکت مى کنيم با يک بيانيه اى و آن بيانيه را پياده مى کنيم و سعى مى کنيم پياده شود. مجلس موسسان نوع دولت را تعيين مى کند و اين دولت را به رفراندم مى گذاريم و در کنار اين مى گوييم اين راه مسالمت آميز و راه دمکراتيک است و قيام خشونت است و کنارش مى گوييم نافرمانى مدنى هم چه اشکالى دارد مبارزه ماست و جزيى از مبارزه است. اينها نظرات يک بلوک راست است، نظرات جمهورى خواهان و سلطنت طلبان و دوخرداديان خارج از حکومت است. اين ترمها معنى دارند اينطورى نيست که کلمات از روى ديکشنرى معنى اش در مى آيد.

مثالى بزنم. دمکراسى. دمکراسى کلمه بدى است؟ خيلى هم مثبت تر از رفراندم، خيلى هم مثبت تر از دولت موقت و خيلى هم مثبت تر از مجلس موسسان است و غيره. ولى ما دمکراسى را بکار نمى بريم در ادبياتمان. مى گوييم آزادى. مدتهاست دمکراسى را بکار نمى بريم. چون مى گوييم اين دمکراسى مهم نيست. شما برويد ببينيد معنى دمو چيست و معنى کراسى چيست و بگوييد مردم سالار. اين دمکراسى در کانتکست و چارچوب سياسى امروز دنيا، اين يک پرچم جنگ سردى عليه کمونيسم بوده است. همان بحثهاى مفصلى که در بحث "دمکراسى، تعابير و واقعيات" نادر(منصور حکمت) نوشته است. ما بکار نمى بريم اين کلمه را. تازه اين کلمه خيلى بى آزار ترست از همه کلماتى که کوروش سر هم کرده است. تازه ما دمکراسى انتزاعى را هم بکار نمى بريم نه در سياست ايران، نه هيچ جاى دنيا. در ادبيات ما دمکراسى نيست. مى گوييم آزادى. حتى دمکراسى شورائى را هم مدتهاست نمى گوييم. نمى گوييم دمکراسى شورايى. پس بحث بر سر کلمات نيست. با همين استدلال رفيق کورش مى شود گفت، و مى گويند در جنبش هم مى گويند: چه اشکالى داره آقا با دمکراسى بدى؟ دمو يعنى مردم، کراسى هم يعنى سالار. يعنى حکومت مردم. مردم سالارى. با مردم سالارى بدى؟ خود بورژوازى، خود سلطنت طلبها مى گويند مردم سالارى. اگر يکى بيايد و در ادبيات ما مردم سالارى بنويسد خوب همه مى گويند که اين دارد به راست متمايل مى شود. مهم نيست در ديکشنرى اين کلمه چقدر بى آزار است. يا چقدر مترقى است. مهم اين است که در آن مبارزه سياسى و در آن بک گراند و در آن کانتکست چطورى به کار برده مى شود. همه اينها که رفيق کورش مى گويد، مجلس موسسان، رفراندم، قيام خشونت است، نافرمانى مدنى، دولت موقت، همه اينها به وسيله جريان راست غير سرنگونى خواه، اپوزيسيون پرو رژيمى، اپوزيسون پرو غربى بکار برده شده و معنى مى دهند. لغات نجس نيستند ولى آن کانتکست سياسى همه است، لغات سياسى هستند. با لغت شناسى و انسکلوپدى و ديکشنرى سراغش نمى رويم. مى رويم ببينيم در چارچوب سياسى ايران اين لغات چه معنى مى دهند. حزب ما با شورا تداعى مى شود. با انقلاب و آزادى هاى بى قيد و شرط تداعى مى شود. با سکولاريسم و جدايى مذهب از دولت و اصلا جارو کردن مذهب از جامعه و با بى خدايى و ضديت با مذهب تداعى مى شود. و حزب آنها با گذار مسالمت آميز و قيام خشونت است و رفراندم و مجلس موسسان و دولت موقت و نافرمانى مدنى و غيره تداعى مى شود. شما بگوييد تئورى هايمان فرق دارد. نمى شود دست برد و ترم سياسى طبقات و اقشار ديگر را برداشت تئورى ديگرى زيرش گذاشت. تلقى عمومى در جامعه نه فقط در نزد آن طبقه، آن طبقه اى که آن حزب مال آن هست، در نزد افکار عمومى جامعه آن تلقى هست که آنها گفتند. من در پلنوم ١٦ اولين بحثم اين بود که رفيق کورش مجلس موسسان صندلى اش اشغال شده. رفراندم هم همينطور. نافرمانى مدنى هم حالا آنجا بحثش نبود. نافرمانى مدنى هم خيلى بيشتر. بحث هست و رفقا مى توانند بروند ببينند. اينها، اينها را يک طبقه ديگرى و يک جنبش ديگرى بکار برده. اصلا ترمينولوژى مناسب آنهاست. بعد مى بينيم چرا اين ترم مال آنهاست. مى بينيم چرا رفيق کورش هم اتفاقا با همان تئورى ها آنها را بکار مى برد.

الان مى روم سر همين نکته. حالا گيرم بگوييم باشد لغات مهم نيست و تئورى هاى مختلفى گذاشته شده. ببينيم رفيق کورش چه تئورى هايى را پشت اينها داشته. رفراندم را بگيريد. رفيق کورش مى گويد که رفراندم مى کنيم براى اينکه نوع حکومت را تعيين کنيم. خوب مگر سلطنت طلب چه مى گويد؟ سلطنت طلب هم مى گويد رفراندم کنيم و حکومت تعيين کنيم. مى خواهم بگويم تئورى اش هم زياد فرقى ندارد. زمانش فرق دارد. رفيق کورش مى گويد بعد از سرنگونى. اين هم بگذاريد توضيح بدهم. رفيق کورش خيلى جاها، در سمينارش هم بارها گفت من گفتم بعد از سرنگونى، بعد از سرنگونى. مى دانم شما گفتيد بعد از سرنگونى ولى سئوال اين است که سرنگونى را به چه مى گوييد؟ در پلنوم ١٦ سرنگونى را اينطورى تعريف کرديد رژيم ميرود و دولت مى افتد دست نزديک ترين نيرو. که خودتان گفتيد دوخرادى هاى درون حکومتند. به اين گفتيد سرنگونى. خوب يعنى چى ؟ يعنى زدن ولى فقيه ديگر. زدن جناح راست. خوب سلطنت طلبها هم به همين ميکويند سرنگونى. شما عملا در پلنوم ١٦، بعدا البته فرمول را دقيق کرديد، ولى در پلنوم ١٦ به زدن جناح راست و افتادن رژيم در دست دو خردادى ها که نزديکترين نيرو به حکومتند، شما اينجا گفتيد که خوب بايد وارد بازى شد. يک دولت موقت تشکيل مى شود نمى تواند بماند و بايد رفت بيانيه داد و غيره. و حتى اگر اين هم را نمى گفتيد در هر حال اينکه رفراندم براى تعيين نوع حکومت است مهم نيست بعد از سرنگونى و قبل از سرنگونى. هيچ جاى دنيا نوع حکومت را با رفراندم تعيين نمى کنند. مگر بعد از انقلاب، مثل رفراندم جمهورى اسلامى يا رفراندمهاى ديگر. قيام و انقلاب هم که رفيق کورش گفت که اصلا اتفاق نمى افتد در ايران. که حالا وارد اين بحث هم مى شويم. نوع حکومت را رفراندم تعيين نمى کند در هيچ جا. هيچ جاى دنيا. من مى دانم مثلا براى پيوستن به اروپاى واحد رفراندم مى گذارند و براى نوع پول ، پول را يورو کنيم يا نه کنيم رفراندم مى گذارند. در همين کانادا کبک براى جدائى از کانادا رفراندم مى گذارند. خودمان در کردستان گفتيم يک جائى مى شود که ما رفراندم را قبول داريم. اينها بله. رفراندم در مقابل يک اتفاقات سياسى که پاسخش آرى يا نه است. نوع حکومت، بخصوص نوع نظام و حکومت را نميتواند اصلا رفراندم تعيين کند. نوع حکومت را هم نمى کند. نوع کابينه را هم نمى کند. کجاى دنيا يک کابينه را با يک رفراندم عوض کرده اند؟ رسوايى مى شود، نخست وزيرش استعفا مى دهد، معاون مى آيد مى گيرد تا چهار سالش تمام شود. رفراندم نمى کنند. هيچ جاى دنيا حتى کابينه را با رفراندم تعيين نمى کنند. مى گويند آقا انتخابات. چه برسد يک نظامى را، چه برسد يک سيستمى را، يک سيستم حکومتى را با رفراندم عوض کنند. اين توهم است. همان نقدى ست که ما به سلطنت طلبها داريم. يک گوشه نقد ما به رفراندم سلطنت طلبها اين نيست که زمانش مال قبل از افتادن جمهورى اسلامى يا بعدش است. آن هم تازه جمهورى اسلامى که افتاده به دامن نزديکترين نيرويش که راستش زياد فرقى نمى کند با قبلش و بعدش. بحث ما اصلا تازه هرچه باشد بر سر سرنگونى، بحث اساسى ما به سلطنت طلبان سر رفراندم اين نيست که شما چرا قبل از افتادن جمهورى اسلامى مى گوئيد و بعدش اشکانى ندارد. مى گوييم اصلا نوع حکومت با رفراندم تعيين نمى شود. اين پوچ است اين توهم است. همچين اتفاقى نمى افتد.

مى خواهم بگويم بنابرين اگر به تئورى هاى پشت اين هم نگاه کنيد مى بينيد کاملا راست است. حالا مجلس موسسان را در نظر بگيريد. مجلس موسسان تعيين مى شود معمولا تشکيل مى شود براى اينکه قانون اساسى يک حکومت را بنويسد. ولى يک حکومتى که تکليفش فى الحال تعيين شده در عرصه ديگرى. يک سيستمى که تکليفش فى الحال معلوم شده، مجلس موسسان تشکيل مى شود که قانون اساسى اش را بنويسد. مثل بعد از انقلاب مشروطه و يا انقلاب کبير فرانسه و يا خيلى انقلابها. مجلس موسسان هم نوع حکومت را هيچ جا تعيين نمى کند. اين توهم تعيين نوع حکومت با اين شيوه ها جايگاه اساسى دارد در فکر و نوشته هائى که من دارم نقد ميکنم و بعدا به آن مفصلتر مى پردازم. ولى در هر حال مى خواهم تئورى مجلس موسسان هم تماما رايت است.

قيام خشونت است که ديگر اظهرمن الشمس است. من همان موقع در جواب رفيق کورش نوشتم رفيق کورش قيام خشونت نيست. حتى خشونت تحميل شده به ما نيست. قيام را خشونت بوجود مى آورد. و با خشونت سرکوبش مى کنند. به همين دليل دقيقا قيام خشونت نيست. اگر يکى تو گوش شما زد و شما جلوى دستش را گرفتيد به شما نمى گويند خشن. اگر مقاوت کردى و زديش زمين به شما نمى گويند خشن. اگر کسى با شمشير به شما حمله کرد و شما با مشت خالى زديدش به شما نمى گويند خشن. مى گويند از خودتان دفاع کرديد در مقابل خشونت. اگر نمى کرديد که مى کشتدندت، مى زدندت. قيام در نهايت منطق سياسى اش اين است که مردم مى خواهند رژيمى برود نمى رود و مى کوبد و سرکوبشان مى کند و آنها عليه اش قيام مى کنند. رفيق کورش مى گويد قيام خشونت است و بعد بدتر از آن در مقابلش اين را مى گذارد که مجلس و رفراندوم استراتژى گذار مسالمت آميز و متمدنانه و دمکراتيک است. قيام هيچ کدام از اينها نيست. خوب سلطنت طلبان هم که همين را مى گويند. چقدر راه است بين قيام تا انقلاب. من در نوشته ام هم گفته ام مگر مى توانيد شما بگوئيد قيام خشونت است ولى انقلاب خشونت نيست. ديگر راهى نيست تا بسط اين ايده به خود انقلاب. مگر سلطنت طلبان همين را نمى گويند؟ مگر آنها هم راه مسالمت آميز و دمکراتيک و غير خشونت آميز را با رفراندم تعيين نکردند؟ شما هم همين کار را کرديد ديگر. مگر نافرمانى مدنى جز اين هست که راه مسالمت آميز و دمکراتيکى است در مقابل خشونت؟ خوب شما هم که به قيام گفته ايد خشونت. نافرمانى مدنى هم که در اين سيستم هست. رفراندم هم که هست. حالا تئورى هايشان خيلى با هم فرق دارند؟ خيلى تئورى هائى که رفيق کورش مى گويد انقلابى و راديکال است پشت اين کلمات؟ و تئورى هاى آنهاى ديگر راست است؟ اين يک سيستم است در واقع. شما فقط جابجايى زمانى اش را عوض کرديد. وگرنه رفراندم شما هم مى خواهد نوع حکومت را تعيين کند، قيام هم از نظر شما خشونت است. مجلس موسسان شما هم جمع ميشود باز نوع حکومت را تعيين کند. و گذار مسالمت آميز و دمکراتيک و متمدنانه تان هم همين هاست. خوب من نمى دانم اين تئورى چقدر فرق مى کند با چيزى که مثلا ممکن است يک جمهورى خواه ملى به ما بگويد. پس اين هم از نظر تئوريک.

ببينيد يک نکته اينجا هست که رفيق کورش هى مى گويد که، دولت فرو مى باشد و نادر هم گفته که دولت فرو مى پاشد (بعد اين رجوع ها به نادر را من بعدا بهش مى رسم). مى گويند نادر هم گفته دولت فرو مى پاشد و بعد انقلاب شروع مى شود. اين بعد انقلاب شروع مى شود البته کم کم از نظر رفقا مى رود کنار و فقط اين مى شود که دولت فرو مى پاشد. درست است که نادر گفته به احتمال زياد احتمال اين هست که دولت اول فرو بپاشد و بعد انقلاب شروع شود ولى هيچ طرحى نادر نداده که وقتى دولت فرو مى پاشد چطورى برويم تو دولت! در نظر رفيق کورش دولت فرو مى پاشد و بعدش هم انقلابى نيست. مى رويم در همين دولت و اسمش هم هست دولت موقت، دولت سوسياليستى هم نيست. دولت حزب کمونيست کارگرى هم نيست. مى رويم در اين دولت موقت با سلطنت طلب، با مجاهد، با آن نزديکترين نيروهاى که قدرت به بغلشان افتاده، مى رويم تو حکومت! اين کجاش چه ربطى دارد به بحث نادر! نادر وقتى مى گويد انقلاب شروع مى شود آيا انقلاب بر عليه ما شروع مى شود؟ بحث نادر اين است که آن انقلاب است که شما بايد برويد، و تازه نوبت شماست و تازه مى رسد، تازه مى گويد اين جمهورى اسلامى که با يک ضربه ممکن است فرو بپاشد، روزنه ايو فرصتى است که ما بايد برويم آن انقلاب را رهبرى کنيم تا به قدرت برسيم. رفيق کورش بحث را مى کشد جلو و مى گويد در همين فرو پاشى ما بايد يک کارى بکنيم. و وقتى مى خواهد يک کارى بکند اساس قضيه اين است که به نظر من و اين را عميقا من مى خواهم نشان بدهم. رفيق کورش ديپلماسى را با سياست طبقاتى اشتباه مى گيرد. با سياست اشتباه مى گيرد. ببينيد رفقا مجلس موسسان، رفراندم، دولت موقت، نافرمانى مدنى حتى، اينها اجزا سياست درستى هستند براى احزاب يک طبقه. طبقه حاکمه. طبقه بورژوازى. وقتى کابينه ها عوض مى شود، اينها اجزا ديپلماسى هستند. اجزا مبارزه طبقاتى نيستند. در سياست اينها به درد نمى خورند. نظامها اينطور زير رو نمى شوند. انقلاب لازم است. يک دست به دست شدن طبقاتى قدرت لازم است. رفراندم و مجلس موسسان و دولت موقت، اين راههاى مسالمت آميز و متمدنانه و دمکراتيک، اينها راههاى احزاب بورژوايى براى تغيير کابينه هاست. براى تغيير حداکثر حکومتهاى نظامى به حکومتهاى پاپيونى پارلمانى و بر عکس مثلا در امريکاى لاتين. براى رفتن شاه با شاه ديگر و يا رئيس جمهور ديگر با حفظ نظام. تازه براى اين هم اگر تغيى کمى اساسى باشد انقلاب لازم است به اين سادگى نيست. در هر حال اين نوع تغييرات در بين خود طبقه حاکم است. من به اين مى گويم ديپلماسى. اين ديپلماسى به درد تغيير دولت به معنى تغيير کابينه مى خورد. تغيير حتى دولت تا آنجا که به نظام دست نزند. به سيستم حکومتى، به نظام اقتصادى، به نظام اجتماعى دست نزند. به درد اينها مى خورد. و مدام دارند اين کار را مى کنند. احزاب مى آيند و مى روند. حکومتهاى حزبى. حزب تورى مى رود حزب ليبرال مى آيد. حزب ليبر مى رود حزب غيره مى آيد. دمکرات مى رود محافظه کار مى آيد. در امريکا در اروپا در انگليس در همه جاى دنيا که پارلمان دارند احزاب اينجورى دست به دست مى کنند قدرت را. اين ماتريال، مجلسس موسسان، رفراندم ، دولت انقلابى و غيره و بخصوص تز قيام خشونت است و تز نافرمانى مدنى در اين سيستم بکار مى رود که به آن مى گوييم ديپلماسى. ببينيد، کمونيستها و احزاب راديکال انقلابى که مى خواهند سيستم عوض کنند، مى خواهند نظام را عوض کنند، در اين بازى راهشان نمى دهند. رفيق کورش اصرار دارد که ما برويم در دولت که بحث قدرت سياسى را اين طور فهميده که حزب بايد برود در دولت و به دولت نگاه کنيم و غيره. باشد اينکار را بکنيم. ولى يک سئوال اين است که آيا راهمان مى دهند؟ بالاخره ما کمونيست هستيم، راديکاليم، قيام گفته ايم، انقلاب گفته ايم، مى خواهيم سرمايه را بر بيندازيم. راهمان مى دهند در دولت؟ آيا در اين بازى زائده نمى شويم؟ مثل حزب توده ته مانده جمهورى اسلامى نمى شويم؟ که مثل دستمال استفاده مان بکنند و بياندازند دور؟ آيا مثل بابک زهرايى زائده بنى صدر نمى شويم؟ که مثل دستمال استفاده مان بکنند و بياندازنمان دور؟ رفقا کمونيستهايى که خواستند وارد ديپلماسى بشوند هميشه کلاه سرشان رفته است. هميشه باخته اند. هميشه شدند پل به قدرت رسيدن بقيه. شده اند زائده. از اين نوع چپها کم نداشتيم. در ايران از همين الان از بهمن نيرومند تا خان بابا تهرانى تا انواع شاخه هاى فدايى و غيره از اين نوع چپ هائى هستند که وارد ديپلماسى شدند. رفقا بحث ما بر سر تغيير حکومت هست منتها تغيير حکومتى که قدرت را بدهد بدست حزب ما. حزب ما يک حزب کارگرى است. قدرت را از دست يک طبقه در بياورد و نظام را عوض کند. ما نمى خواهيم ولى فقيه بياندازيم فقط. مى خواهيم يک نظامى را عوض کنيم. اگر کسى فکر کند که کمونيستها در اين بازى ديپلماسى مى توانند اينکار را بکنند آن وقت ديگر پايش روى زمين نيست به هيچ وجه. توهم عظيمى دارد. و مبارزه طبقاتى و اصلا جوهر مارکسيسم و جوهر بحث مارکسيستى بر سر مبارزه طبقات و مکانيزمهاى اجتماعى که نادر مى گويد که به آنها برمى گردم، مکانيسمهاى اجتماعى براى انقلابات و تغيير حکومتها را نمى بيند. مکانيسمهاى درون طبقاتى اش را ديده. و وقتى مى گويند (و من بارها اين را گفتم) حزب و قدرت سياسى، رفيق کورش و رفقاى ديگرى هم بعضى جاها در بحثشان استفاده مى کنند، به بالا نگاه مى کنند. پارلمان، کريدورها، دولت موقت، مجلس موسسان، قانون اساسى، رفراندم، بيانيه ها، قواعد بازى، اينها را مى بينند و فکر مى کنند که بورژوازى با ما امضا مى کند و رعايت ميکند. نه عزيز من، بورژوازى مى گويد يک حزب کمونيست ديگرى گير آوردم از نوع احزاب کمونيستى که مدام به من سرويس دادند و اين هم يکى ديگرش. مثل "توده اى هستم و همراه امام". ما هم مى رويم همراه سلطنت طلبان و مجاهد، بر فرض راهمان هم بدهند و قبولمان هم کنند، رفتيم تو زمين اون و شده ايم زائده اش. من حالا اين را بيشتر باز ميکنم.

در هر حال اين به نظرم در تمام سير نظرى رفيق کورش از اول تا آخر مى دود. تو تئورى حزب سياسى اش هم همينطور است که من اين را نشان ميدهم. تو بحثهاى ديگرش هم اينطور است که کلا ديپلماسى، يک حزب پارلمانى، ترمها، شيوه ها، روشها، اينها از آنجا مى آيد. و شروعش در همان پلنوم ١٦ بود با اين بحثى که کردم. بحث مفصلتر سر اين الان کتبى هست رفقا مى تواند به آن رجوع کنند. من وارد نمى شوم چون خيلى نکات هست که بايد بپوشانم.

و بعد ما وارد بحثهايى مى شويم که من گفته بودم به رفقا با آن رجوع کنند. بحثهاى ٤٥ دقيقه اى. مقصودم نوار ١٩ و ٢٠ اکتبر ٢٠٠٢ هست که آنجا مفصلا هرکدام ٤٥ دقيقه که عملا فکر کنم بيشتر، رفيق کورش و من نقطه نظراتمان را بعد از آن بحثهاى، بيانيه و منشور و غيره که در دفتر سياسى گير افتاده بود بالاخره گفتيم برويم بحث اساسى مان را بکنيم. جدا از سناريو و محتملات و غيره هر کس نقطه نظراتش را بگويد. و رفيق کورش آنجا نقطه نظراتش را گفت. اميدوارم نوارش شنيده باشيد من خلاصه اش را اينجا مى گويم.

رفيق کورش مى گويد انقلاب سلبى است. و اين نتيجه را مى گيرد که انقلاب يک انقلابى است بر سر آزادى و غيره. بر سر سوسياليسم نيست. و يک دولت موقتى را بوجود مى آورد اين انقلاب، در اين دولت موقت ما بايد شريک شويم. و بعد با رفراندم مى رويم سوسياليسم را مى آوريم. مى گويد حتى اگر دولتى که بعد از فروپاشى به قدرت برسد دولت يگانه حزب باشد، به آن مى گوييم دولت موقت انقلابى. به آن نمى گوييم سوسياليسم. نبايد بگوييم دولت سوسياليستى. حتى اگر خودمان تنها باشيم. اين دولت سوسياليستى نيست. و بعد اين را باز مى کند و مى گويد چرا. چون اگر بگوييم سوسياليسم، مردم رم مى کنند. مردمى که پشت شما جمع شدند پراکنده مى شوند. شما اينها را براى آزادى زن، براى عليه مذهب، عليه ظلم ملى و غيره و غيره جمع کرديد. و براى آزادى بى قيد و شرط جمع کرديد و وقتى بگوييد سوسياليسم رم مى کنند. و پراکنده مى شوند بنابرين نمى شود گفت. رفيق کورش مى گويد اين نتيجه را از بحث سلبى اثباتى گرفته که مردم از سر سوسياليسم شما را انتخاب نمى کنند از سر نه شما را انتخاب مى کنند و چون اين نه است بنابرين دولتى که شما تشکيل ميدهيد حتى اگر فقط خودتان باشيد اين دولت سوسياليستى نيست. اين دولت موقت است. خودتان بايد به خودتان بگوييد دولت موقت. و بعد اين دولت موقت بايد ٦ ماه صبر کند که اين مردمى که از سر نه ، از سر نه به مذهب، از سر نه به شونيسم مرد سالارانه، از سر نه به خفقان و غيره پشت سر ما جمع شدند قانع بشوند به سوسياليسم در يک مدت چند ماهى و بعد رفراندم کنيم و سوسياليسم را بياوريم. اين بحثى است که آنجا رفيق کورش دارد. خوب نقد من را هم اميدوارم رفقا شنيده باشند. نقد من هم اين بوده که چرا وقتى ما بقدرت مى رسيم به خودمان نمى گوييم جمهورى سوسياليستى؟ قرار نبود فقط انقلاب دمکراتيک سلبى باشد، انقلاب سلبى است. انقلاب. انقلاب کمونيستى هم سلبى است. حال کار ندارم بعد معلوم مى شود در ديدگاه رفيق کورش اصلا انقلابى در کار نيست. اين را بعدا به آن مى رسيم. در بحثهاى سمينارش مى فهمم که اصلا انقلابى در کار نيست. سلبى - اثباتى معلوم نيست اصلا از کجا مى آيد چون انقلابى در کار نيست. ولى در هر حال فعلا آن بحثى که آنجا دارد اين است که انقلاب دمکراتيک به اصطلاح سلبى است. اين سلبى بودن اجازه نمى دهد سوسياليستى باشد. چون سلبى است سوسياليستى نيست. و بنابرين وقتى که به قدرت برسيم، بعد از افتادن جمهورى اسلامى ، بعد از فروپاسى به قدرت برسيم، نبايد بگوييم. بايد به خودمان بگوييم دولت موقت. من مى گويم خوب چه حزبى در دنيا به تنهايى به قدرت رسيده و به خودش گفت دولت موقت؟! و چرا رفراندم کنيم و مردم را قانع کنيم. من بحثم آنجا اين است که وقتى حزب ما به قدرت رسيده يعنى مردم چپ را انتخاب کرده اند. تمام شد ديگر. يک فاز از مبارزه طبقاتى، فاز مهمش تمام شده. حزب کارگرى، کمونيستها به قدرت رسيدند حزب ما قدرت را گرفته، به خودمان هنوز مى گوييم موقت؟! اين به رسميت نشناختن پيروزى است. به رسميت نشناختن اصلا قانون مبارزه است. رفيق کورش حتى آنجايى هم که با قدرت انقلاب، حالا خودش مى گويد فرو پاشى، هر چيزى، حزب ما به تنهايى به قدرت رسيده باز محو ديپلماسى است. مقهور ديپلماسى است. باز شروع مى کند به رفراندم گذاشتن. مى گويد ساکت، شلوغ نکنيد. حتى اگر دولت موقت با باقى هم باشيم، به طريق اولى مى گوييم که بايد رفراندم کنيم و مى گوييم که شلوغ نکنيد و قانع مى کنيم به رفراندم. من نمى دانم اين کجاى مبارزه طبقاتى است؟ رفقا اين ديپلماسى حتى در خود بورژوازى هم به رسميت شناخته نمى شود. اگر زور يکى برسد. پارلمان و همه اينها را رعايت مى کنند براى اينکه احزاب تقريبا هم زور هستند در جامعه. يک حزبى سياست معينى داشته باشد، بخش عمده جامعه را داشته باشد خوب هيتلر مى شود ديگر. مى شود نازيسم. مى شود خونتاهاى نظامى. مى زنند زير پارلمان و مارلمان و همه اين قوانين بازيشان. زير رفراندم و مجلس موسسان و همه چيزشان مى زنند. اساس سياست رفقا، زور است. نيرو است در خيابانها. اين را من گلويم پاره شد پلنوم بعد از پلنوم گفتم. نيرو در خيابانهاست، اساس قدرت ما در خيابان است. براى حتى احزاب بورژوايى هم قدرت از پارلمان نمى آيد. اينکه چقدر ارتش و نيروى سرمايه پشتم باشد و بتوانم حکومت کنم، پارلمان را هم مى بندم. مگر نديديم بارها. رفيق کورش به نظر من اساس ديدگاهش ديپلماسى قدرت ( من به آن مى گويم ديپلماسى قدرت) است، از بحث حزب و قدرت سياسى رفيق کورش به نظرم فقط اين را گرفته که اين اصلا در بحث نادر نيست. غايب است. يک چيزى ديگر را گرفته به آن سنجاق کرده و آن هم ديپلماسى قدرت است. تا جائى که حتى وقتى خودمان يگانه به قدرت مى رسيم به قول کورش باز هم به خودمان نمى گوييم جمهورى سوسياليستى. شروع مى کنيم به رفراندم با اين توهم که مردم به سوسياليسم قانع مى شوند. توى مبارزه طبقاتى من را انتخاب کردند به قدرت رساندند حالا قرار است با ترويج چه جورى نمى دانم بايد قانع شان بکنم! به سوسياليسم بايد قانع شان کنم. خوب بحث من آنجا اين است که اگر اکثريت جامعه ايران زير خط فقر است به سوسياليسم قانع است ديگر. اگر نمى داند نمى شناسد. وقتى پياده اش کنى دورت جمع مى شود. يعنى چى پراکنده مى شود اگر من سوسياليست باشم. شرايط ابژکتيو پس آماده نيست در ايران؟ برگرديم به آن تزها؟ قدرت را گرفته اى، راديو و تلويزيون دستت است، تمام ارگان دولتى دستت است، از بالا همه امکانات دستت است، هنوز مى خواهى کم کم بگويى. نمى توانى به مردم بگويى دولت سوسياليست هستى؟ همانجور که خمينى (سلبى بود خمينى هم ديگه) گفت تو گوش شاه مى زنم تو گوش امريکا مى زنم، بختيار بايد بره، اين بايد بره اون بايد بره، اين حرفها را گفت و آمد قدرت را گرفت سه هفته بعدش هم رفراندم کرد جمهورى اسلامى با ٩٥ درصد آرا ديگر. خوب من سوسياليست هم مى گويم اين بايد بره، تو گوش اين مى زنم، سلبى سلبى به قدرت مى رسم مى گوييم جمهورى سوسياليستى. مى گويند راى نگرفتى ؟ کى مى گويد؟ بورژوازى چلنجم مى کند ديگر. از رژيم افراد از تخت افتاده چلنجم مى کنند. سازمان ملل چلنجم مى کند. امريکا چلنجم مى کند. مى گويند راى نگرفت مى گويم چشم اين هم راى ديگر. ٩٩ درصد مى گويند سوسياليسم ديگر. مگر نادر در همان بحث سلبى اثباتى اش نگفت کسى که سلبى اش را با من آمده اثباتى اش را هم باما مى آيد. رفيق کورش مى گويد نه اثباتى اش فرارى مى دهد چون اينها سلبى با تو آمده اند اثباتى فرار مى کنند. بايد برويم قانع شان کنيم. من هم به اين گفتم فرار از پيروزى. به رسميت نشناختن پيروزى. نفهميدن و نديدن پايه اى ترين به نظرم قوانين و مسايل مبارزه طبقاتى. اصلا نديدن کل مبارزه طبقاتى. حالا بعد به اين برمى گردم. اين بحثى ست که در آن سمينار ٤٥ دقيقه اى رفيق کورش مى گويد. من مى خواهم بدانم کجاى دنيا با رفراندم کسى سوسياليسم آورده رفقا؟ همان بحثى که کردم دفعه اول. ما داريم يک نظام حکومتى ، اقتصادى و اجتماعى را زير و رو مى کنيم. يک نظام ديگر به جايش مى گذاريم. با رفراندم اين کار را مى شود کرد؟ بحث بر سر جابجايى کابينه ها نيست. بحث بر سر دست به دست شدن قدرت در دل يک طبقه نيست. دولت موقت مى دانم خيلى جاها ،دولت گذار داريم. دولت گذار خيلى داريم. دولتهاى انتقالى. دولتهاى موقت. ولى همه اين دولتهاى موقت وقتى تشکيل مى شوند که قبلا تکليف قدرت يک جاى ديگرى، در خيابان تعيين شده، يا در جنگ داخلى و يا در انقلاب و يا هر جورى تعيين شده و اين دولت گذار فقط مى آيد مشروعيت فرمال و قانونى به آن بدهد. مثل رفراندم براى کرزاى. مثل رفراندمى که قرار است در عراق بکنند. مثل رفراندمى که خونتاهاى نظامى مى کنند در امريکاى لاتين بعد از ٦ ماه مى گويد دولت گذارم، ٦ ماه صبر کن و رفراندم هم نمى کند. ٦ ماه دولت موقتم و بعد مى دهد به يک کراواتى مثل خودش. اين مثالهايى که در نوشته زدم اخيرا خواندم يادم است و به شما مى گويم. در آن بحث، آنجا بحث من اين بود: بابا جان رفراندم، مجلس موسسان و دولت موقت اينها همه مکانيسمهاى دست به دست شدن قدرت از يک طبقه به يک طبقه ديگر نيست. ما هم ممکن است دولت موقت، دولت گذار در شرايط انقلابى داشته باشيم منتها گذار از خودمان به خودمان. قرار نيست اين دولت موقت وقتى تمام شد قدرت را برگرداند به سرمايه دارها. عکسش هم همينطور است. اگر آن زورى که اول آن دولت موقت را آورده اساسا با هژمونى بورژوازى و نيروهاى بورژوازى است مطمئن باشيد مجلس موسسانش، رفراندمش، هر سيستمى، بورژوازى را به تخت خواهد رساند. به خاطر اينکه اگر نکند کودتا مى کنند عليه تان. نمى گذارند. مگر شوخى است مبارزه طبقاتى. مگر با بچه کودکستانى طرفيم. مگر توهم داريم به اين حرفها. اين براى رفيق کورش نقشه عمل است ولى. اسمش را هم مى گذارد دخالتگرى در حکومت و بحث حزب و قدرت سياسى و به بالا نگاه کردن. تمام بحث رفيق کورش تحت عنوان حزب و قدرت سياسى به نظر من ديپلماسى قدرت است به همين معنى که گفتم. و بنابرين کاملا، کاملا غير عملى است. و براى ما اگر ما برويم پاش ما را زائده احزاب بورژوايى مى کند. دو راه شما داريد يا بايد برويد بگذاريد راديکاليسمتان را کنار و با آن قوانين برقصيد که هنوز راهتان نمى دهند به خاطر گذشته کمونيستيتان حالا حالاها راهتان نمى دهند، يا بايد بشويد يک نيروى منزوى اى که آن گوشه جامعه حرفهاى هپروتى مى زند و کسى هم به حرفش گوش نمى دهد. بنابرين رفراندم، دولت موقت و مجلس موسسان معلوم است که اينها ابزارهاى سياسى معينى هستند و ترمهاى معينى هستند تئوريهاى مختلفى هم مى توانيد پشتش بگذاريد ولى تمام تجربه تاريخ، تئورى طبقاتى دولت، تئورى مارکسيستى مبارزه طبقاتى همه اينها و همه تجربه به ما نشان مى دهد که با اين سيستمها، با اين شيوه ها نمى شود نظامى را جابجا کرد. نمى شود حکومتى را جابجا کرد. نمى شود حکومتى را از دست يک طبقه به طبقه ديگرى داد. در دل يک طبقه يک جاهائى چنين اتفاقاتى مى افتد و هر روز هم دارد مى افتد. من گفتم خمينى - بگذاريد اين را هم توضيح بدهم - من گفتم خمينى آمد سلبى به قدرت رسيد بعد گفت جمهورى اسلامى به راى گذاشت و گفت نه يک کلمه زياد نه يک کلمه کم، جمهورى اسلامى، راى آورد ٩٥ درصد، راى شان هم درست بود و تقلبى هم در آن نبود. شد جمهورى اسلامى ايران. اتفاقى که افتاد شروع کرد پدر مردم را در آورد. مردم گفتند عجب غطلى کرديم بعد از ٦ ماه. يک عده که همان موقع مى دانستند و به مردم مى گفتند نکنيد نکنيد. مثل خود ما. توده مردم هم بعد از يک سال فهميدند داستان چى هست. اما در مورد ما چى؟ مردم سرشان کلاه ميرود؟ فرض کنيد زنى که براى آزادى زن آمده من بيايم سوسياليسم را برايش بياورم، فرار مى کند؟ سوسياليسم را نه اينکه ترويج بلکه پياده کنم. بروم به قول نادر در اولين اقدام، اتوبوس و آب و برق را مجانى کنم. ٩٠ درصد آن جامعه که زير خط فقر است فرار مى کند؟ مى گويد آخ آخ اينها مالکيت را گرفتند؟! استثمار لغو کردند؟! قرار بود فقط زن آزاد بشود قرار نبود آب و برق مجانى بشود؟! اين را مى گويد؟ مى گويم ببينيد چقدر ذهنى است اين قضيه! از سوسياليسم فرار مى کنند چقدر بى پايه است. و چقدر مى افتد گوشه همان سيستمى که گفتم. در همان ديپلماسى نافرمانى مدنى، رفراندم، مجلس موسسان البته معنى دارد مردم از سوسياليسم فرار مى کنند ديگر! چون مردم که آنها مى گويند از خرده بورژوازى متوسط به بالاست. آنها همه فرار مى کنند. اين ترمها ترمهاى آن طبقه است. همانها که قيام برايشان خشونت است از سوسياليسم فرار مى کنند. همانها که از نافرمانى مدنى فراتر نميروند. بگذاريد نافرمانى مدنى را هم اينجا يک کمى درباره اش صحبت کنم. باز نوشته من هم هست روى اين موضوع ولى اين را هم بگويم. ببينيد رفقا در نوشته من گفتم نافرمانى مدنى اساسش در کلمه مدنى است نه نافرمانى! مى گويد نافرمانى ولى مدنى. اينطور نيست که اين کلاس اول اعتصاب است خوب اين را بگوييم کلاس دومش را هم مى گوييم. کسى که مى گويد نافرمانى مدنى خواه ناخواه مى گويد نامدنى اش بد است. که رفيق کورش هم مى گويد يک جورى. قيامش را لااقل که مهمترين نامدنى است رفيق کورش مى گويد متمدنانه نيست. خشونت تحميل شده به ماست. از طرف ديگر اين طور نيست که هر زنى که چادر به سر نکند نافرمانى مدنى مى کند. اين کار را نمى کند. از خود زنى که چادر به سر نمى کند، حجاب بسر نمى کند در ايران بپرسيد مى گويد دارم جمهورى اسلامى را بهش دهن کجى مى کنم. مى خواهم بياندازمش. دارم به اين آخوندهاى فلان فلان شده مى گويم نه. نمى گويد من دارم قانون حجاب را زير پا مى گذارم. براى اعتراض! اين زيادى پاپيون زده است و همان سلطنت طلبها بايد اينجور راجع به نافرمانى مدنى صحبت کنند. مردم اين را نمى گويند. مردم به مبارزه شان نمى گويند نافرمانى مدنى. مدنى چيست؟ من دارم مى زنم زير آن! آخه اگر بگوييد نافرمانى مدنى آن وقت اعتصابى که طبق قانون اعتصاب نيست نامدنى مى شود ديگر. جلويش را مى گيرند. شما مى گوييد نافرمانى مدنى و غيرمدنى هر دوشان را قبول داريد پس از همان اول چرا مدنى را گذاشتى. بگو نافرمانى. اصلا چرا نافرمانى؟ کسى فرمانى داده شما زيرش زده ايد؟ شما زير يک نظام داريد مى زنيد. با فرمان بدون فرمان. اصلا فرمانش را قبول ندارى. قانونش را قبول ندارى. نافرمانى مدنى در اين کشورهايى که اين توهم هست که قانون منافع عمومى را نمايندگى ميکند و پيش همه رعايت مى شود باز معنى دارد. در ايران که اصلا قانون نيست. از ترافيکش با پول حل مى شود تا معاملات ملکى اش، تا اسم نويسى بچه مدرسه. اصلا قانونى در کار نيست. نافرمانى مدنى چى؟ قوانين را زير پا بگذاريد! کدام قوانين؟ خود کارمندان نافرمانى مدنى مى کنند از صبح تا شب. رشوه مى گيرند مى زنند زير قانون. قانونى در آن مملکت در کار نيست. يک کمى زيادى لوکس است اين قضيه. حالا رفيق کورش مى گويد نافرمانى مدنى که خوب چيزى نيست. خوب نافرمانى مى کنيم ديگر. نه عزيز من اين ترم معنى دارد. يعنى نافرمانى غيرمدنى نه. شما اين لغت را بر مى داريد مى خواهيد بگوييد هم نافرمانى مدنى هم نافرمانى غير مدنى. خوب بگو نافرمانى ديگر. اگر شما هم نافرمانى مدنى را قبول داريد هم نافرمانى غير مدنى را، صفت مدنى اينجا چکار مى کند؟ و بعد هم که همه سلطنت طلبها همين را مى گويند. نافرمانى توده اى اش را هم که الان يک عده ديگر دارند مى گويند. نافرمانى ها ضبط شد، برده شد، تمام شد. مگر ما نمى توانيم بگوييم تظاهرات، اعتصاب، مبارزه، قيام، اعتراض؟ کمپين عليه حجاب داريم، کمپين عليه سنگسار داريم. هزار و يک جور کمپين داريم، مگر مجبور شده ايم بگويم يک جاى گوشه قانونى زير پا گذاشته شده؟ ما کل آن قانون را قبول نداريم. اصلا مى گويم هر روز دارد قوانين زير پا گذاشته مى شود.

اين هم راجع نافرمانى مدنى. مى خواهم بگويم اين نافرمانى مدنى هم چطور در آن ديد قدرت ديپلماتيک است. قدرت از طريق ديپلماسى. و ترمهاى ديپلماسى. و شيوه هاى ديپلماسى. و دخالت گرى ديپلماسى. و اين توهم که با اين ديپلماسى بازى ها مى شود قدرت را کمونيستها بگيرند. غير ممکن است. شما را مى کنند زائده خودشان بازيتان مى دهند و بعد مثل دستمال مصرف شده مى اندازنتان دور. چند هزار بار اين بر سر کمونيستها آمده است؟

و بعد بحث دولت موقت هم يک چيزى بگويم. دولت موقت. ببينيد ظاهرا به منصور حکمت استناد مى شود به بحث دولت در دوره هاى انقلابى. منتها چيزى که رفقا مى گويند و رفيق کورش مى گويد ربطى به دولت در دوره هاى انقلابى ندارد چون اصلا انقلابى در کار نيست به قول خودش. يک فرو پاشى است که با چهار درجه تخفيف به آن مى گويد انقلاب دمکراتيک. و مدام مى گويد انقلاب نبود ها، انقلاب فوريه هم انقلاب نبود ولى حالا تخفيف ميدهيم بهش مى گوييم انقلاب. خوب اگر انقلابى در کار نيست پس دولت در دوره هاى انقلابى من سئوالم اين است از کجا آمده؟ شما داريد دولت گذار، دولت موقت، دولت آشتى ملى، "ترانزيشنال گاورمنت" را مى گوييد. اين ربطى به دولت در دوره هاى انقلابى منصور حکمت ندارد رفقا، هيچ ربطى ندارد. دولت نوع کرزاى، دولت نوع عراق، دولتى که خونتا هاى نظامى درست مى کنند براى سه ماه و به مردم قول ميدهند بعد از سه ماه انتخابات مى گذاريم، اينها چه ربطى به دولت در دوره هاى انقلابى دارد؟ شما رفقا از دولت در دوره هاى اتتلافى صحبت مى کنيد. رفيق کورش در واقع صحبتش دولت در دوران ائتلافى است. دولت در دوران فروپاشى. دولت در دوران غير انقلابى. دولت در دوران ديپلماسى. رفيق کورش از اين صحبت مى کند. دولت در دورانى انقلابى وقتى که انقلابى نباشد، بحثش هم به طريق اولى بايد از پنجره برود بيرون ديگر. بنابرين اين دولت موقت را هيچ ربطش ندهيد به بحثهاى منصور حکمت. ربطى به اين ندارد و من در اين مورد بعد بيشتر صحبت مى کنم.

و بعد در اين بحثهاى رفيق کورش مى بينيم اصولا انقلابى در کار نيست. در بحثهاى سمينارى اش رفيق کورش اين را بيشتر باز کرد و عميقتر هم گفت. اولى فرو پاشى است. رفيق کورش اصرار دارد و مى گويد اين انقلاب نيست. درست است که مردم ضربه مى زنند، با ضربه مردم مى افتد ولى فروپاشى است. انقلاب نيست. خوب باشد قبول مى کنيم. رفيق کورش با تسامح و دو درجه تخفيف مى گويد انقلاب دمکراتيک. قبول دارم اين انقلاب نيست. خوب بعد چى؟ بعدش هم با رفراندم مى خواهيم برويم براى سوسياليسم. انقلاب اين وسط رفقا غيب شد! رفت تو کلاه و از کلاه کبوتر آمد بيرون! از انقلاب ايران شروع کرديم از مبارزه شروع کرديم، از تصرف قدرت به وسيله حزب شروع کرديم، انقلاب، کاراکترى که رفت بيرون و اين بيشتر و بيشتر جايش را به ديپلماسى داد! پس ما در دوران ديپلماسى هستيم ديگر! يک فرو پاشى هست، بعدش هم يک رفراندم هست، بعدش هم سوسياليسم مى آيد. بعد که مى بينيم حالا نوبت کمونيست ها نيست. حالا با بحثهاى بعدى اش هم مى رسيم. و بعد رفيق کورش اينجا مى گويد قدرت حزب کمونيست کارگرى معادل سوسياليسم نيست. خوب اينطورى که شما مى گوييد حتما نيست. حتما معادل سوسياليسم نيست. انقلابى در کار نيست اصلا. يک چپهايى هستند که از نوع شايد نمى دانم کى ها مثل بابک زهرائى که با بنى صدر رفت يا خان بابا تهرانى و بهمن نيرومند، يک نوع چپهاى از اين نوع ممکن است اينجورى حرف بزنند. آنها هم مى گويند سوسياليسم در کار نيست. آنها هم آرمانش را دارند. "بعدها فرا مى رسد" يک ديد مرحله اى که رفيق کورش اصرار دارد مرحله اى نيست (حالا سر سمينارهايش اينها را بحث مى کنم که مرحله اى هست يعنى چى؟) در هر حال بحثى که رفيق کورش کرده تا اينجا اين است که يک فرو پاشى هست که انقلاب نيست. بعدش هم يک رفراندم مى کنيم مى رويم به طرف انقلاب سوسياليستى. انقلاب اجى مجى حذف شد. با يک چرخش ديپلماتيک انقلاب از پنجره رفت بيرون. ولى به جاش تا دلتان بخواهد رفراندم داريم، دولت موقت داريم، مجلس موسسان داريم، راى مى گيريم داريم، نافرمانى مدنى داريم، انقلاب نداريم. نه بعدش نه قبلش. اين چه ربطى دارد به بحث نادر وقتى گفت که ممکن است سناريو برعکس اتفاق بيافتد، اول جمهورى اسلامى بيافتد بعد انقلاب داشته باشيم؟ رفيق کورش که بعدش هم مى گويد که انقلابى نيست. مى گويد قوانين بازى را رعايت مى کنند ما مى رويم در آن دولت بيانيه مان را پياده مى کنيم، راى مى گيريم، رفراندم مى کنيم، سوسياليسم مى آيد ديگر. مردمى که از سوسياليسم فرار مى کنند بعد از اينکه قانع شدند دور ما مى مانند و سوسياليسم را مى آورم. پس انقلاب لازم نيست. انقلاب لازم نيست در اين بحث. گفتم بحث حزب و قدرت سياسى، تصرف قدرت، جمهورى سوسياليستى و اينها نيست. بحث قدرت ديپلماتيک است. قدرت از طريق ديپلماسى.

و حالا بريم سر بحثهاى سمينار کورش. رفيق کورش مى گويد تحولاتى هستند که کمونيستها را به قدرت نمى رساند. به اين گفته اند انقلاب دمکراتيک. و بعد هم اصرار دارد مى گويد اين مرحله نيست، خصوصيت انقلاب يک جورى هست که دمکراتيک است. يعنى انقلابى داريم که خصوصيتش دمکراتيک است. من هم مى گويم يک ديد مرحله اى انقلاب داريم که بحث را ربط مى دهد به اقتصاد. مى گويد چون نيروهاى مولده رشدش کافى نيست و غيره و غيره، (ديد منشويکى کلاسيک)، بنابرين انقلاب دمکراتيک است. ديد سه جهانى و غيره. رفيق کورش اين را نمى گويد، ولى مى گويد انقلاب مرحله اى است. خصلت انقلاب نشان مى دهد دمکراتيک است. و اين تحول دمکراتيک هم بنا به تعريف کمونيستها را به قدرت نمى رساند. بعد رفيق کورش مى گويد که بچه اى که بدنيا نيامده اسم برايش نمى گذارند. چون نادر در بحثش اين را گفته. از پيش نمى شود گفت انقلاب دمکراتيک است يا سوسياليستى است. انقلابى بايد در حال جريان باشد. رفيق کورش ميگويد همين انقلابى که هست انقلابى که در ايران بوجود آمده خصوصيتش سوسياليستى نيست، دمکراتيک است. سوسياليستى نيست. اين کمونيستى نيست. اين انقلاب کمونيست ها را نمى تواند به قدرت برساند. بنابرين دمکراتيک است. کمونيستها با انقلاب کمونيستى مى آيند روى کار. بعد از وى مى پرسيم که انقلاب کمونيستى کدام است؟ مى گويد کمونيستى همان است که کمونيستها را به قدرت مى رساند! چى شد؟ انقلاب، اين انقلاب خصوصيتش دمکراتيک است، انقلاب دمکراتيک انقلابى است که کمونيستها را به قدرت نمى رساند. ميگوئيم چشم مى رويم دنبال انقلاب کمونيستى. انقلاب کمونيستى کدام است؟ انقلاب کمونيستى همان است که کمونيستها را به قدرت مى رساند. دلبر جانان من برده دل و جان من، برده دل و جان من دلبر جانان من! حالا من بايد چکار کنم؟ از اين دور تسلسل چه جورى بياييم بيرون؟ رفقائى که در سمينار رفيق کورش بودند عينا اين دو تعريف را شنيده اند. گفت انقلابى که کمونيستها را به قدرت برساند کمونيستى است. و انقلاب غير کمونيستى و دمکراتيک بنا به تعريف کمونيستها را به قدرت نمى رساند. تمام شد رفت، تکليف ما روشن شد! در ايران هم که اين انقلاب فروپاشى است حالا رفيق کورش به ما تخفيف داده و به آن گفته انقلاب دمکراتيک قراره کمونيستها را به قدرت نرساند ديگر. و اين بحث حزب و قدرت سياسى منصور حکمت است؟! نه، اين بحثى است که منصور حکمت در نقدش حزب و قدرت سياسى را نوشته است. ببينيد رفقا منصور حکمت چى گفت. گفت کمونيستهايى هستند که زور مى زنند، فداکارى مى کنند، مبارزه مى کنند، سيانور زير زبان مى گذارند، بدبخت مى شوند، انقلابى در مى گيرد، مى آيند بيرون و وقتى مى گويند قدرت سياسى، بهشان مى گويند نوبت شما نرسيده است. اين انقلاب انقلاب شما نيست. نيروهاى مولده رشد نکرده اند. ضد امپرياليستى است، تضاد عمده نيست، تضاد فرعى نيست، خصلتش دموکراتيک است، و کمونيستها مى گويند آه آره نوبت ما نيست باشد باشد. و مى روند در غارشان تا ٢٥ سال ديگر. عينا اين مثال را رفيق منصور دارد. حالا رفيق کورش هم يکى از آنهاست که مى گويد اين انقلاب يکى از همان هاست. ما آمده ايم بيرون مى گوييم جمهورى سوسياليستى، حکومت کارگرى مى خواهيم قدرت را بگيريم. رفيق کورش مى گويد نه نه نه نوبت شما نيست اين انقلاب خصلتش کمونيستى نيست. و بنابه تعريف انقلاب دمکراتيک کمونيست ها را به قدرت نمى رساند. مى گويم بر گردم به غار مى گويد نه نه نه. سفره ديپلماسى را جلوى من پهن ميکند. مى گويد نرو تو غار بيا بيا. مى توانيم بريم مجلس موسسان بگذاريم، مى توانيم بريم رفراندم کنيم، مى توانيم بريم نافرمانى مدنى شعار بدهيم و غيره. فقط مواظب باشيم از سوسياليسم و انقلاب سوسياليستى حرفى نزنيم! انقلاب اصلا خشونت است اصلا اگر بود هم زياد جالب نبود. قيام که خشونت است. يک راه دمکراتيک و متمدنانه برايت دارم! نادر(منصورحکمت) مى گويد کمونيستهاى سنتى، يا مى خواستند راديکال باشند منزوى مى ماندند يا مى خواهند دخالتگر بشوند راست مى شوند. سازش کار مى شوند. خوب رفيق کورش منزوى نمى خواهد بماند، نمى خواهد ما را ببرد تو غار، ولى سياست راست را جلوى ما مى گذارد. ديپلماسى را جلوى ما مى گذارد. اين انقلاب من نيست بنا به تعريف. (حالا وارد همه اينها مى شويم)، فروپاشى است و فروپاشى هم همانى است که به آن مى گويند انقلاب دمکراتيک. اين تعريف تعريف جديدى از انقلاب دمکراتيک است و بنابرين انقلاب دمکراتيک هم که قرار نيست کمونيستها را به قدرت برساند. پس حرف جمهورى سوسياليستى را لطفا نزنيد. قدرت يگانه هم، تازه يگانه هم خودتان بگيريد نبايد بگوييد سوسياليستى چون مردم رم مى کنند در اين مرحله از سوسياليسم، بنابرين چه خودتان به تنهايى به قدرت برسيد و چه نه، سفره ديپلماسى را بايد باز کنيد شروع کنيد به رفراندم بازى، راى گيرى و بيانيه دادن و غيره و غيره. اين اتفاقى است که رفيق کورش به ما مى گويد. خوب اين يکى از همانهائى نيست که منصور حکمت "حزب و قدرت سياسى" را در نقد نظراتش نوشت؟ تئورى هاى "کمونيستى" که مدام به ما مى گويند نوبت شما نيست، انقلاب شما نيست، خصلتش نيست، مرحله اش نيست، تضاد عمده اش يک چيز ديگر است، نيروهاى طبقاتى فراهم نيستند؟ رفيق کورش در آن بحث هم گفت شاطرها اعتصاب مى کنند اگر ما برويم سوسياليسم پياده کنيم. مردم رم مى کنند. همين حرفها را به ما زدند و نگذاشتند برويم قدرت را بگيريم ديگر. رفيق کورش البته نمى گويد برگرديم تو غار، فعال است. ببينيد ما دو نوع تروتسکيست داشتيم در ايران. در دنيا هم. يک نوع تروتسکيست داريم مثل چپ ايتاليا، همان نوعى که نادر مى گويد. مى گويد جز انقلاب کمونيستى انقلابى نداريم. رفيق کورش هم مى گويد جز انقلاب کمونيستى انقلاب ديگرى نداريم. به من مى گويد تو گفته اى "زنده باد انقلاب" غلط است و "انقلاب ما را فرامى خواند" غلط است، بايد بگوئى انقلاب کمونيستى. مى دانم بابک زهرايى هم مى گفت انقلاب کمونيستى. منتها چون نوبتش فرا نرسيده بود رفت با بنى صدر. بابک زهرايى اين کار را کرد ديگر اگر يادتان باشد. وحدت کمونيستى، چپ جبهه ملى که آناتومى را نوشته عليه شان منصور حکمت، مى گفت انقلاب کمونيستى و انگار خيلى راديکال است. مى گفت انقلاب ديگرى به غير از انقلاب کمونيستى را به رسميت نمى شناسم. خيلى ممنون! ولى انقلاب حاضر کمونيستى نيست. ضد مذهب است، عليه امريکاست، تضاد عمده اش يک چيز ديگر است، مرحله اش يک چيز ديگر است. به قول کورش خصلتش دمکراتيک است، اصلا فرو پاشى است. دمکراتيک هيچى، فرو پاشى است. پس نوبت من نيست. مى خواهيد فعال باشيد برويد با بنى صدر اين دوره ديگر. يا چپ ايتالياست که مى گويد انقلاب نيست برگرديم تو غارمان، نوبت ما هنوز نرسيده . هنوز نوبت حزب کمونيست کارگرى ايران نرسيده تزهاى رفيق کورش. در بحث نادر بيچاره مگر چيزى جز نقد همين نظرات بود در بحث حزب و قدرت سياسى؟ حالا به اسم بحث قدرت سياسى سفره ديپلماسى در مقابل ما پهن مى کنيد؟

و اما حالا خوب گيرم انقلاب دمکراتيک باشد. رفيق کورش مى گويد که اين انقلاب دمکراتيک است لنين هم گفته، اتحاد مبارزان هم گفته، اينها انقلاب مشخصى بوده و غيره. اولا رفيق کورش نمى گويد وقتى ما انقلاب دمکراتيک را از برنامه برداشتيم چى بجايش آمد. کسى يادش هست؟ به جايش گذاشتيم انقلاب سوسياليستى و بجاى جمهورى دمکراتيک انقلابى هم گذاشتيم حکومت کارگرى. و بعدش گذاشتيم جمهورى سوسياليستى. اينها در بحثهاى رفيق کورش معلوم نيست چه بر سرش آمده. نيست اينها. غايب بود. در تمام سمينارها و بحثهايش غايب اند. يکبار من نديدم رفيق کورش از جمهورى سوسياليستى در اين مرحله، يا در اين دوره صحبت کرده باشد. البته ميگويد بايد جمهورى سوسياليستى رابگوئيم. مى گويد حکومت کارگرى هم بايد بگوئيم - ولى فقط بايد بگوئيم. نقشه عملها، تاکتيکها، سياستها، اينجا ختم نمى شود چون اين دوره هنوز زود است. هنوز زود است رفقا. هنوز نرسيده موقعش. الان فقط مى شود ديپلماتيک در قدرت شرکت کرد. هيچ جور ديگرى نمى شود.

اين يک. ثانيا همان اتحاد مبارزان. کى تئورى اتحادمبارزان راجع به انقلاب دمکراتيک اين بود؟ کى تئورى بلشويکها اين بود؟ تئورى لنين اين بود در انقلاب دمکراتيک که نوبت کمونيستها نيست؟ مى گفت انقلاب دمکراتيک به رهبرى کمونيستها. کمونيستها مى توانند و بايد به قدرت برسند. بايد در مبارزه براى دمکراسى هژمونى داشته باشند، حالا با شريک بى شريک، با دهقانان مثلا ديکتاتورى دو طبقه. تمام جوهر لنينيزم دخالتگرى است و اينکه طبقه کارگر و حزب طبقه کارگر در راس آن تحولات باشد. کارى ندارم آن تحولات دمکراتيک است و خصلتش هرچى هست. "انقلاب دمکراتيک به رهبرى پرولتاريا" تز لنين است. در "خطوط عمده" اتحاد مبارزان هم صحبت از رهبرى کمونيستها در انقلاب دمکراتيک است. کى گفته انقلاب دمکراتيک باشد کمونيستها به قدرت نمى رسند؟ اين از کجا آمده؟ اين تز را کى گفته؟ اين منشويسم است ديگر. منشويسم مگر چيزى غير از اين بود. مى گفت اين انقلاب مرحله ايست و دمرکراتيک است قدرت را بدهيد دست بورژوا ليبرالها، کادتها، چه مى دونم هر کى که بود. بدهيم به آنها. نوبت ما نيست. ما بايد در اپوزيسيون بمانيم. رفيق کورش نمى گويد که در اپوزيسيون بمانيم ولى مى گويد مى رويم در قدرتشان ولى بالاخره قدرت ما نيست. قدرت به دست کمونيستها نمى رسد. اين تز انقلاب دمکراتيک هم بر فرض قبول کنيم معلوم نيست چرا قرار است انقلاب دمکراتيک بنابه تعريف کمونيستها را به قدرت نرساند. يا فروپاشى. چرا فروپاشى نبايد کمونيستها را به قدرت برساند؟ مى گويم چرا و مى تواند اينطورى بشود حتى. ولى با ديپلماسى نه البته. با ديپلماسى هيچ وقت شما به هيچ جا نمى رسيد. با سياست انقلابى مى رسيد.

اجازه بدهيد حالا که بحث حزب و قدرت سياسى شد دو تا يا چند نکته ديگر هم بگويم. ببينيد بحث حزب و قدرت سياسى، بحثى که همه جا ذکر مى شود که نادر گفته با صد نفر هم مى گيريم با يک مليون هم مى گيريم با نمى دانم ده درصد هم مى گيريم. آن بحثى است که نادر دارد مى کند در مقابل همين نوع ديدگاهها که مى گويند نوبت ما نرسيده، مردم رم مى کنند، خصلت دمکراتيک است نوبت ما نيست. نادر مى گويد نه خير اين حرفها را نداريم با ده درصد هم مى گيريم. بحث بر مجاز بودن، مجاز بودن گرفتن قدرت است. نه سر ممکن بودنش. امکان گرفتن قدرت را نادر آنجا صحبت نمى کند. سناريو گرفتن قدرت، نقشه عمل گرفتن قدرت از اينجا نمى گذرد. من اين مثال را هم زدم يک جائى براى رفقا ديگرى. ببينيد ما در اين جامعه همه ما مجازيم اتوموبيل بخريم. مجازيم. منتها شما برويد دم مغازه بگوييد مجازم اتومبيل بخرم که به شما اتوموبيل نمى دهند. مى گويند پولش را دارى؟ پس پيش شرط دارد بايد رفت پول جمع کرد. ما مجازيم هر موقع بخواهيم قدرت را بگيريم ولى بايد برويم نيرو جمع کنيم در جامعه. در جامعه. با ديپلماسى نيرو گير نمى آيد. در جامعه. خود بورژواها تو ديپلماسى همديگر را برسميت مى شناسند به همان اندازه که لوله هنگش حزبشان آب ور مى دارد تو طبقه خودش يا تو جامعه. تازه بورژوازى که وارد ديپلماسى مى شود اينطورى به خودش نگاه مى کند. چرا من را بايد سر سفره ديپلماسى بنشانند؟ تا آنجا که نيرو دارم در جامعه، تا آنجا که قدرت دارم. اگر مى خواهيد حتى شريک قدرت بشويد. قبول دارم نجس نيست. مجلس موسسان نجس نيست، و همه اينها. به شرط اينکه استراتژى ديپلماسى خط شما نباشد. نتيجه جبرى روش انقلابى شما باشد هر جا لازم شد تو پارلمان هم مى رويم تو خوکدونى هم به قول لنين مى رويم. اين درست. ولى به شرط اينکه افق و چشم اندازتان و سياست و نقشه شما براى رفتن به قدرت اين مرحله بندى و اين ديپلماسى نباشد. اين را کار مى کنيم. ولى کى در آن خوک دونى شما را راه ميدهند؟ اين دو طرف دارد. شما ميرويد مى گوييد به بورژوازى و آنها هم مى گويند بفرما تو؟ بهمين سادگى؟ کى مى گويند بفرما تو؟ به اندازه اى که قدرت داشته باشيد در جامعه. با صد نفر، شما را راه نمى دهد کسى. اگر انقلاب نباشد شما را راه نمى دهند. اين را بارها رفيق کورش اول مى گفت. بعد يک تلاطم انقلابى اضافه کرد که تلاطم انقلابى مى خواهد. نه، بدون انقلاب نمى شود. رفيق رحمان (حسين زاده) که تا همين امروز هم مى گويد بدون انقلاب مى شود. سئوال اين است چه جورى بدون انقلاب مى شود؟ جوابى که رفقا مى دهند مى گويند با ديپلماسى. کلمه ديپلماسى را نمى گويند ولى در واقع با ديپلماسى است. با ديپلماسى مى رويم قدرت را مى گيريم. مى بينم که در نظر رفيق کورش انقلاب از پنجره پرت شد بيرون. اصلا انقلابى در کار نيست. اول فروپاشى است و بعد هم رفراندم است. تا سوسياليسمش هم مى رويم همينجورى. با ديپلماسى. اين در بهترين حالات توهم تام و تمام است. اصلا پاى اين سياست روى زمين نيست. پاى اين خط روى زمين نيست. اشکال اساسى اين ديد اين است که به نظر من انقلاب در آن غايب است. انقلاب تحليلا در آن غايب است. در اين سمينار اخير که ديگر رسما و با فرمول بندى دقيق رفيق کورش رسما و واقعا انقلاب را گذاشت کنار. انقلاب را نمى خواهد. يک فروپاشى داريم، يک انقلاب دمکراتيک که بهش فعلا تخفيف مى دهيم بعدش هم رفراندم داريم. انقلابى در کار نيست. اگر اين را هم نمى گفت، من تحليلا اين را بار ها گفتم، من گفتم حلقه بين حزب و قدرت سياسى انقلاب است. کمونيستها يا يک حزب سياسى راديکالى که مى خواهد نظام را، نه فقط کمونيستها، هر حزبى که مى خواهد يک سيستم عوض کند. اقتصادى - اجتماعى را عوض کند، اگر مى خواهد فئوداليسم را بياندازد، اگر مى خواهد حتى نژاد پرستى افريقاى جنوبى را هم بياندازد، يعنى يک تغيير بنيادى در ريشه هاى اجتماعى - اقتصادى جامعه بدهد، انقلاب لازم دارد. انقلاب ضرورتش همين است. چرا؟ براى اينکه طبقه حاکمه با زبان خوش که نمى رود بساط جامعه را به هم بريزد. با زبان خوش قدرت را مى دهد به کابينه بغل دستى اش. مى دهد به جناح ديگر بورژوازى. شايد بدهد حتى به جناحهاى ضعيفتر بورژوازى در شرايط فوق العاده. به نمايندگان موقتش مثل خمينى در شرايط انقلابى ايران که بيايند انقلاب را خاموش کنند. به خرده بورژوازى. ولى ديگر به حزب چپ راديکال که بخواهد سيستم را عوض کند که با ديپلماسى قدرت را نميدهند. شما بايد انقلاب کنى عليه اش. مى کوبدت. براى تغيير نظام انقلاب مى خواهيد. براى گرفتن قدرت سياسى انقلاب مى خواهيد. کجاى دنيا کمونيستها بدون انقلاب آمده اند روى کار؟ که ما دوميش باشيم. اين را در سمينار حزب و انقلاب گفتيم در تمام جلسات گفتيم، بحث کرديم. ولى هنور در اين حزب دارند مى گويند بدون انقلاب هم مى شود. با ديپلماسى هم مى شود. اين رفقا، راست است. رفقا نه نيت راستى دارند و نه هيچى. ولى نتيجه عملى اش .راست روى کامل تمام عيار است. رفتن تو زمين ديپلماسى بدون اينکه در خيابان نيرويش را جمع کرده باشى، وقتى استراتژى ات بر اساس ديپلماسى باشد وقتى بگويى اين انقلاب مال کمونيستها نيست، خصلتش دمکراتيک است مال ما نيست بنابرين برويم تو حکومت شرکت کنيم که با ديپلماسى برويم طرف سوسياليسم، بورژوازى يک لبخندى مى زند و مى گويد خوب باز از آن نوع ديگرش يکى گيرمان آمد. يک سوپاپ اطمينانى گيرمان آمد. شش ماه با آن بازى مى کنيم و بعد مثل دستمال مصرف شده مى اندازيمش دور. اگر اصلا راهت بدند، اگر به تو نخندند. ته قضيه اين است به نظر من . اساس اين بحث اين است که انقلاب درش غايب است براى همين من بحث سمينار حزب و انقلاب را گذاشتم. (اين سمينار روى سايت حزب قابل دسترس است ) سمينار حزب و انقلاب که همه بحث من سر همين است که مکان انقلاب کجاست. به نظر من حلقه اصلى بين حزب و قدرت سياسى انقلاب است. بدون انقلاب حزب ما نمى تواند قدرت سياسى را بدست بگيرد. اين به اين معنى نيست که در مجلسى شرکت نمى کنيم، پاى ائتلافى نمى رويم با دولت موقتى، همه اين کارها را مى کنيم وقتى شرايط روزش باشد. ولى از امروز افقتان اين نيست. مردم را اينطورى تربيت نمى کنيم. اينطورى نمى توانيم نيرو جمع کنيم. همان طورى که ما مى گوييم تازه خيلى بدتر از آن ولى يک مثال يک کمى شبيه اين مى شود مثل رفرم. رفرم براى ما خوبه و ما هر رفرمى را مى رويم به استقبالش، ولى اگر افق من رفرم باشد، براى رفرم مبارزه کنم، چشم انداز رفرم را بگذارم و بعد بگويم مثلا انقلاب خشونت است و رفرم متمدنانه است رفرميستم ديگر. و بدتر از آن اگر فکر کنم با اين رفرمها مى توانم سوسياليسم را بياورم ديگر متوهمم. رفرم را برداريد بجايش بگذاريد قدرت سياسى. اين اتفاق تو ديدگاهى که نقدش مى کنم دارد مى افتد. من قبلا گفتم که به نظر من حزب و قدرت سياسى بحثش اساسا در نقد چپى ست که از گرفتن قدرت فرار مى کند. رفيق کورش در سمينارش مى گويد اينطورى نيست خوب خيلى ها معلوم است قدرت مى خواهند. حزب دمکرات قدرت مى خواهد، نمى دانم مجاهد قدرت مى خواهد، سلطنت قدرت مى خواهد. رفيق کورش! بحث حزب و قدرت سياسى در نقد آنها نيست بر عکس است. نادر مى گويد هر چهار تا بورژوايى دور هم جمع مى شوند مى خواهند قدرت را بگيرند. بنى صدر، ته مانده هاى جبهه ملى، شاخه هشتم نمى دانم مشروطه چى ها اينها همه مى خواهند قدرت را بگيرند، بى حزب و با حزب همه مدعى قدرت هستند. بعد مى گويد نوبت کمونيستها که مى رسد تئورى هاى خودمان را جلوى خودمان مى گذارند دست ما را از پشت مى بندند. مى گويند مرحله اش نرسيده، تضاد عمده اش نرسيده، نيروهاى مولد رشد نکرده، به قول شما خصلتش دمکراتيک است، نوبت شما نرسيده است. و تمام بحث حزب و قدرت سياسى نقد اين است. من اين را گفتم. اساس بحث آنجا اين است. اين براى مجاز بودن براى اينکه هر موقع بخواهم قدرت را مى گيرم. به فاز و مرحله و اينها - مرحله اقتصادى و يا سياسى فرقى نميکند- به اين مراحل کارى ندارم. رفيق نادر در نقد اين حرفها بحث حزب و قدرت سياسى را مى گويد. و اين منسجم است، مى چسبد به بحث حزب و جامعه. در بحث حزب و جامعه هست که منصور حکمت سراغ مکانيزمهاى اجتماعى مى رود و مکانيسمهاى اجتماعى قدرت اساسش را مى گذارد انقلاب. اساسش را نمى گذارد ديپلماسى. ديپلماسى در آن بحث نادر هيچ جا جايى ندارد. نه در بحث حزب و قدرت سياسى اش و نه در بحث حزب و جامعه اش. و براى همين پلاتفرمهائى که نادر مى نويسد، پلاتفرم ليدر شيپش، يک پاراگراف بزرگ روى حزب و جامعه دارد. هيچى راجع به حزب و قدرت سياسى ندارد. قطعنامه کنگره ٣ راجع به حزب و جامعه دارد و حزب و قدرت سياسى توش نيست. قطعنامه کنگره ٣ سر انقلاب است، سر سوسياليسم است، سر اينکه اکثريت مردم، اکثريت کارگران حتى بايد بيايند بگويند سوسياليسم تا بتوانيم برويم. به اينها هم بعدا مى رسم ولى در عين حال مى خواهم بگويم که من يک گوشه اى مى خواستم بزنم به بحث حزب و قدرت سياسى و اينکه بحث مجاز بودن، بحثى که ما در نقد چپ مريخى فرارى از قدرت سياسى داريم، را اشتباه ميگيرند با نقش عمل براى گرفتن قدرت سياسى. و اين اشتباه تو بحثها هست. رفيق کورش حتى علنى اش را هم نوشته. يک مقاله اى دارد در شهروند، يک نوشته اى دارد رفيق کورش- اميدوارم رفقائى که اين را خوانده اند يادشان بيايد فکر کنم سال ٢٠٠٢ بود يا ٢٠٠٣ بود رفيق کورش يک تابستانى اينجا بود و در شهروند که مصاحبه اى با وى کرده رفيق کورش مى گويد که اولا بدون انقلاب نمى توانيم بيايم روى کار و انقلاب لازم است. خيلى ممنون. بحثهاى که در بحث حزب و انقلاب به آنها گفتم را آنجا رفيق کورش مى گويد، اما نظر خودش را هم خيلى خوب مى گويد . در يک قسمت بحث ميگويد که يک راه ديگرى هم غير انقلاب هست و آن هم اينکه با ده هزار نفر بريم خانه سه نفر را بگيريم. رفسنجانى و خامنه اى و خاتمى و کارشان را تمام کنيم. بعد هم مى گويد منصور حکمت گفته است. منصور حکمت يک همچنين چيزى گفته؟ اين نمونه فاحش عوض کردن و اشتباه گرفتن بحثى است که منصور حکمت در نقد مجاز بودن دارد با نقشه عمل گرفتن قدرت. من سئوال مى کنم رفيق کورش خوب ما راههاى مختلفى داريم، چپها براى گرفتن قدرت تئورى هاى مختلفى دارند. فرض کنيد محاصره شهرها از طريق دهات، جنگ دراز مدت طولانى، جنگ چريک شهرى، موتور کوچک و موتور بزرگ، انقلاب، قيام، اينها را داريم. اين تئورى ها بالاخره معنائى دارند تئورى ميدهند، ممکن است يکى توضيح بدهيد چطورى با ده هزار نفر ما مى رويم مى گيريم؟ اين ده هزار نفر روز مى روند؟ شب مى روند؟ مسلح اند؟ مسلح نيستند؟ يک حزبى که الان در شرايطى است که دو نفر را به هم وصل نمى کند و سازماندهى منفصل دارد ده هزار نفر چطورى دور هم جمع شدند؟ چطورى خبر شده اند؟ تو خيابانها راه ميروند؟ آيا با هلى کوپتر از بالا نمى زنند شان؟ بعد از اينکه خانه رفسنجانى را گرفتند مى گذارند به خانه دوم برسند؟ ارتش و سپاه پاسداران راه نمى افتد تا شليک کند به آنها؟ انقلابى که در کار نيست که اگر انقلاب بود که ديگر تئورى ده هزار نفر نمى خواستيم مى گفتى قيام مى کنيم و مبارزه مى کنيم و مى رويم مى گيريم ديگر. من مى فهمم ابتکارهاى اينطورى را در دل يک انقلاب براى يک جرقه زدن. چپ فدايى هم بالاخره يک تزى که داشت مى گفت موتور کوچک جرقه اى ست که موتور بزرگ را با حرکت در مى آورد. اينها بالاخره معنى اى مى دهد. ولى انقلاب يک راه. راه ديگر با ده هزار نفر آن هم مى رويم خانه سه نفر را مى گيريم، اين را ديگر نمى فهمم! راديو و تلويزيونها و پادگانها را دست نمى زنيم مى رويم خانه آن سه نفر را مى گيريم؟ آن هم جمهورى اسلامى ده هزار تا سر دارد خانه هر کدام را بگيرى هر کدام ديگرش ده تا سپاه پاسداران و کميته زير دستش هست. خوئينى ها و چه مى دانم امثال کروبى را چه کار مى کنيد؟ حجاريان را چکار مى کنيد؟ سردار نمى دانم فلانى و سرکار بهمانى را چکار مى کنيد؟ خانه آنها را نمى گيريد؟ خوب مى ريزند پدرمان را در مى آورند که. و اين ده هزار نفر چطورى راه مى افتند اصلا من نمى فهمم اين سناريو از کجا مى آيد؟ اين نمونه مطلق اشتباه گرفتن بحثى در نقد چپى ست که مى گويد مجاز نيستيم، مثل خود رفيق کورش که مى گويد اين انقلاب خصلتش دمکراتيک است و حزب کمونيست به قدرت نمى رسد. در نقد آنها نادر مى گويد آقا جان با يک مليون هم مى روم و اين عدد را پائينتر مى آورم با صد هزار نفر هم مى روم اگر بتوانم. بحث اکثريت و اقليت نيست. اين را اشتباه مى کنيد با آن.

رفقا وقتى انقلاب را مى گذاريد کنار در سيستمتان، خواه ناخواه نيتتان هر چه باشد به دو جا مى غلتيم يا به سازش و ائتلاف، تزهاى که رفيق کورش در پلنوم ١٦ و بعد در بحثهاى داخلى داد، يا به آوانتوريسم. از سر کوه سرازير مى شويم که بقول خودش که در مصاحبه با شهروند گفته، با ده هزار نفر مى رويم خانه سه نفر را مى گيريم. اين انقلاب اينقدر غايب است که يک بحث دارد اميدوارم خوانده باشيد در بحث شورا، رفيق رحمان مى گويد، دقت کنيد، مى گويد پروسه تصرف قدرت سياسى سلبى است! نادر مى گويد انقلاب سلبى است. انقلاب حذف شده جايش آمده پروسه تصرف قدرت سياسى. چرا؟ چون راه هاى غير انقلابى هم رفقا به آن معتقدند و اصلا معتقدند اين مى شود و اين اصلا بيشتر مى شود، توى فاز اول که حتما اين مى شود. و آنوقت اين سلبى است. اين چه ربطى به بحث دارد. من نمى فهمم پروسه تصرف قدرت سياسى چه جورى سلبى است؟ مثلا با ده هزار نفر سلبى مى رويم خانه سه نفر را مى گيريم؟! يعنى چى اصلا اين حرف؟! نادر اگر گفت سلبى، گفت انقلاب امرى سلبى است. تازه گفت جنبش سوسياليستى اثباتى است بحث بر سر هژمونى يک جنبش اثباتى يعنى جنبش سوسياليستى، بر جنبش سلبى يعنى انقلاب است. لطفا برويد نوار ها را گوش کنيد. در بحث رفيق رحمان شده پروسه تصرف قدرت سياسى سلبى است. رفقا اينقدر اين انقلاب بيگانه است با اين سيستم که اسمش را هم نمى آورند. من پلنوم به پلنوم گفتم انقلاب، به من گفتند آژيتاتور! به من گفتند انقلاب ايدئولوژيک است. تو آژيتاتورى و غيره. الان من مى خواهم بگويم که خيلى خوب من آژيتاتور. رفيق کورش بعد مى گويد که (به بحث هاى من اشاره مى کند بدون اينکه اسم مرا بياورد) مى گويد "انقلاب ما را فرا مى خواند" "زنده باد انقلاب" کدام انقلاب؟ من ميگويم رفيق کورش همان انقلابى که مجله اکونوميست ٦ ما پيش نوشت در ايران انقلاب ميشود. همان انقلابى که امام جمعه ها سه ماه يک بار در منبر، هر دو هفته يکبار در منبر دارند مى گويند که دارد يک همه چيز به مى ريزد! همان انقلابى که مردم مى گويند امروز نه فردا دارد مى آيد در خيابان. همان انقلابى که يک عمر ما دادش را زديم. همان انقلابى که منصور حکمت راجع به آن قطعنامه داد. همان انقلاب زنده باد. يعنى چى کدام انقلاب؟ اين انقلاب کمونيستى نيست پس به درد نمى خورد؟ غارت سوپر مارکتهاست و کمونيستى نيست؟ اين چه حرفى است؟ انقلاب ٥٧ کسى سوپر مارکت غارت کرد؟ هيچ کمونيستى اى هم نبود! کدام انقلاب، حتى در تحولات جنبش ملى نفت شهريور ٢٠ کسى سوپر مارکت غارت کرد؟ ضد انقلاب و شعبان بى مخ بود که آمد مغازه آتش زد. مردم مغازه اى آتش زدند؟ هيچ کمونيستى هم نبود. اين چه حرفى است؟ اين چه جور تحقير انقلاب و تو سر انقلاب زدن هست؟ انقلاب کمونيستى نيست بعد از شما مى پرسند انقلاب کمونيستى کدام است؟ انقلاب کمونيستى انقلابى که کمونيستها به قدرت مى رسند. اين که اين همان گويى است. همان روز اول که در سمينار قبلى اش هم رفيق کورش در جواب بحث من گفت. گفتم اين همان گويى است. اين هيچ چيز نيست. اين دور تسلسل است. انقلاب غايب است از اين سيستم. ديپلماسى تصرف قدرت داريم و بس. ببينيد انقلاب اينقدر غايب است که پروسه تصرف قدرت سياسى سلبى است نه انقلاب. انقلاب اينقدر غايب است دولت در دوران انقلابى شده دولت موقت! که انقلابى هم پشتش نيست. و بعد مى گويند نادر گفته نادر گفته. رفقا اسمش دولت در دوران انقلابى است شما اينرا کرده ايد دولت در دوران ائتلافى. ديپلماسى را هم گذاشته ايد جلوى من. انقلاب اينقدر بيگانه است! هر کى از انقلاب حرف بزند مداح انقلاب است! بگذاريد اين مداحى انقلاب را بگويم. به من خيلى گفتند آژيتاتور. الان ديگر رفيق کورش به من گفت که مداحى هم مى کنى. اولا مداحى انقلاب من مى خواهم بدانم چه عيبى دارد؟ اولا چرا به آن مى گوييد مداحى؟ چرا نمى گوييد آژيتاتور؟ چرا نمى گوييد آژيتاسيون انقلابى؟ کدام رهبر کمونيستى در دنيا بوده که آژيتاتور نبوده؟ تروتسکى؟ لنين؟ فيدل کاسترو؟ منصور حکمت؟ اينها هيچ کدام آژيتاتور نبودند؟ آژيتاسيون روى انقلاب حالا ديگر بد شده است؟ مى دانيد چرا بد شده است چون خود انقلاب مثل اينکه رگى را در قلبى به حرکت در نمى آورد! و اين آژيتاسيون مى شود پوچ! همانطور که به ما مى گفتند تربچه هاى پوک. مى شود مداحى. "پايت روى زمين نيست! مگر نمى بينى انقلابى در کار نيست. اگر هم بشود سوپرمارکتها را به آتش مى کشند. اگر هم بشود انقلاب کمونيستى نيست. من هيچ انقلابى را به غير از انقلاب کمونيستى قبول ندارم. پس چرا مداحى مى کنيد؟" من مى شوم مداح! و آژيتاسيون انقلابى مى شود امرى مذموم. و بايد گذاشت کنار. به درد نمى خورد. ببينيد در ديپلماسى هيچ کس آژيته نمى شود رفقا. ديپلماسى است. آرام، خونسرد، سخنرانى هاى مبسوط در مورد اينکه دولت ها کى مى روند و کى ميآيند و چه جورى صحبت مى کنيم. رفيق کورش خودش ادعا مى کند از بالا و پائين. باشد، از پايين که چيزى از ايشون نشنيده ايم از بالا يک ذره بين دست مى گيرد مى گذارد روى دولت و شروع مى کند اول کى مى افتد، در بغل کى مى افتد، کى کجا مى رود، دولت موقت چه و غيره. با دقت مينياتورى تصوير مى کند و ما هم بازيگر اين صحنه ايم و قوانين را روشن مى کنيم. سر انقلاب، يک نسيم انقلاب به ما مى خود و کافى است. از اين بيشتر بگوييد مداحى کرديد! مداحى که گفتم اصلا عيبى ندارد، حالا بر فرض عيب دارد من مى خواهم بگويم کدام يک از مقالات من مداحى بوده است. رفقا روى انقلاب در اين دوره بعد از نادر بيشترين مقالات را من نوشته ام. مداحى است؟ تزهاى که من دادم کدام است؟ من گفتم جنبش سرنگونى به جنبش انقلابى تبديل شد و اين معانى مشخصى دارد. يک معنى اش اين است که ديگر اينکه به رژيم چه بگوييم مهم نيست مهم اين است که در کنار انقلاب باشيد يا نه. اين يکى از مداحى هاى من. تز بعدى من گفتم جنبش کارگرى، من گفتم ظاهرش اقتصادى و مطالباتى است ولى مضمونش اين نيست. اين ظاهر اقتصادى و مطالباتى بيشتر توازن قواى جنبش کارگرى و رژيم را نشان مى دهد تا مطالبات واقعيش را. اين جنبشى است متعلق به جنبش سرنگونى جنبش اقتصادى کارگرى. اين مداحى دوم. من گفتم که حزب و جامعه در ايران. من گفتم کمپينها، تشکلها، شخصيتها. من راه نشان دادم که چطورى اين را بسازيم. در جنبش کارگرى، در جنبش زنان در جنبش جوانان. و جامعه جواب داده. نمى گويم همه اش حرفهاى من بوده، جامعه نشان داده مقداريش کار ما بوده و مقداريش از نظر ابژکتيو جامعه به آغوش ما آمده. انقلاب ما را فرا خوانده است. تزهاى ما را فرا خوانده است. رفيق کورش به همه اينها و آن مقاله اى که تيترش را گفت اين حرفها در آن زده شده است، ميکويد مداحى. سخنرانى آلمان هم که مقاله بعدش نوشتم و رفقائى که از آلمان هستند مى دانند بحث را. حلاجى کردم. من پلنوم بعد از پلنوم گفتم انقلاب را بگذاريد روى ميز حلاجى کنيم. آناتومى انقلاب لازم داريم. رفيق کورش آناتومى دولت را جلوى ما مى گذارد. آناتومى نيروهايى که دولت بعدى که ما نيستيم را تشکيل مى دهد و ما چطورى برويم با آنها بازى کنيم. اين ديپلماسى است. اين ديپلماسى قدرت است نه بحث حزب و قدرت سياسى. اگر کسى مى خواهد قدرت سياسى براى کمونيستها را بگيرد آناتومى انقلاب را لازم دارد. شناخت قانونمندى هاى انقلاب آن چيزيست که نادر مى گويد. مکانيزمهاى اجتماعى تصرف قدرت. اين مکانيسمها را بايد رفت شناخت. مقاله به مقاله اينکار را کردم. به من گفتند آژيتاتور. به من گفتند مداح! الان مى فهمم چرا گفتند مداح. تو سيستمى که انقلاب نباشد از انقلاب حرف زدن تربچه پوک است. حرف مفت است. آژيته نمى شوند با اين حرفها. آدمهاى ديپلمات که از انقلاب آژيته نمى شوند. انقلاب اگر خشونت است و اگر غير متمدنانه است، کسى که آژيته مى کند مداح است ديگر. همان حرفى را به من مى زنند که ديپلماتهاى کريدورهاى قدرت به هر انقلابى مى زنند. شما مداحيد. شما راه نشان نمى دهيد. رفيق کورش مى گويد راه نشان نمى دهى، مداحى. اينها که گفتم راه نبود؟ يک قلم حزب و جامعه در ايران راه به کسى نشان نداد؟ وارد اين بحثها فردا مى شوم رفقا اين فقط يک اشاره به آن بود.

رفقا چند نکته ديگرى مانده که فکر کنم زيادى خسته شديد نزديک دو ساعت صحبت کردم. استراحت مى دهيم. خيلى ممنون که حرفهاى مرا گوش کرديد سر صبر و تکست نزديد. خيلى متشکرم.

-----------

نکته ديگرى که ميخواستم تحت عنوان همين بحث انقلاب و حزب و قدرت سياسى به آن اشاره کنم بحثى است که رفقا از جمله رفيق رحمان حسين زاده يکى دو بار مطرح کرده اند. رفيق رحمان در شوراى کادرهاى کردستان، همين آخرين کنفرانس که منهم درآن حضور داشتم گفت "منصور حکمت به اين دليل روى کومله سرمايه گذارى کرد که کومله خيره شده بود بقدرت". فعلا به اصطلاح "سرمايه گذارى" کارى ندارم که ترم جالبى نيست. چيزى که ميخواهم تاکيد کنم اينست که آنچه منصور حکمت را واقعا به کومله جلب کرد و نقطه قوت کومله بود به نظر من اجتماعى بودن کومله بود و نه خيره شدنش به قدرت. اين خيره شدن بقدرت را من راستش زياد نمى فهمم. کومله که کانديد رياست جمهوريش مسعود رجوى بود، کدام خيره شدن بقدرت؟ اصلا درآن دوره مساله قدرت سياسى مطرح نبود به شکل امروز. منصور حکمت به اين فکر نبود. اين را فردا بيشتر باز ميکنم که چطور دوره ها را قاطى ميکنيم و مسائل و مقولات و موضوعات و تز هاى يک دوره را عقب و جلو ميبريم و به دوره ديگرى تسرى ميدهيم. و فکر ميکنيم که چون الآن بحث حزب و قدرت سياسى براى ما خيلى مهم است در سال ٥٨ هم ذهن منصور حکمت را اين گرفته بود و از آنطرف هم کومله خيره شده بود بقدرت و غيره. اولا کومله بقدرت خيره نشده بود ثانيا همانقدر هم که شده بود نقطه قوتش نبود چون کم نبودند نيروهائى که بقدرت خيره شده بودند. فراوان بودند. نکته مهم اين بود که کومله يک جريان راديکال اجتماعى بود که بر ميگردد به بحث حزب و جامعه. که همانطور که قبلا هم گفتم اساس بحث آنجاست. اميدوارم وقت بشود بعدا بيشتر راجع به اين صحبت کنم. در يادداشتهايم ديدم اين نکته جا افتاده خواستم اين توضيح را بدهم و بعد بروم دنبال ادامه بحث.در بحث گفتم که چطور در نظراتى که دارم نقد ميکنم ديپلماسى و مانورهاى ديپلماتيک جاى انقلاب و سازماندهى انقلاب مردم را ميگيرد. منظورم اين نيست که در اين ديد انقلاب اصلا جائى ندارد. انقلاب يک زمينه ايست که زياد به آن کارى نداريم، آنجا هست، مفروض و داده شده است، معلوم است که ما انقلابى هستيم. هر وقت صحبت شده ميگويند معلومه، معلومه که ما انقلاب را سازمان ميدهيم اينکه گفتن ندارد، اين کار را که ميکنيم. ولى ظاهرا سازماندهى انقلاب و مردم و رهبرى انقلاب و غيره کاريست که خيلى ساده و روتين است و اسمش هم دخالتگرى نيست، اسمش تبليغ و ترويج است اما تا بحث عمل و دخالت و سازماندهى و کارى بجز تبليغ و ترويج بميان مى آيد کار رو به بالا و ديپلماسى است ، رو به انقلاب و مردم هيچ کار عملى، هيچ نوع تاکتيکى، هيچ نوع شناختن و بکار گرفتن مکانيسمهائى لازم نداريم. ميخواهم بگويم انقلاب در اين ديدگاه هست ولى يک زمينه ايست که هر وقت لازم باشد اسمش را ميبريم مثل بحث تلاطم انقلابى که در تزهاى سمينار آخريش رفيق کورش ميگويد تلاطم انقلابى لازم است - که البته رفيق رحمان ميگويد اينهم لازم نيست-، آن پشتها يک تلاطم انقلابى لازم است تا من بتوانم اين مانورها را در جلوى صحنه بدهم. و بعد نميگويد آن تلاطم انقلابى قوانينش چى است و چطور بايد برويم و اين تلاطم را تبديل کنيم به يک انقلاب واقعى و چطور سازماندهى و رهبريش کنيم. بحث سازماندهى و رهبرى انقلاب غايب است در اين ديد. اين بحث از اين طرف مطرح شد. بحث رفقا رهبرى و سازماندهى انقلاب نيست و حتى اسم انقلاب را نمى آورند در بحثهايشان. پروسه تصرف قدرت است و اين پروسه اساسا ديپلماسى و رابطه با احزاب و با بالا است. انقلاب هم مثل شورا (به بحث شورا بعدا ميپردازيم) از نظر رفقا بودن و نبودنش على السويه است. اگر باشد خوب است، ما اگر هم نباشد يک جور ديگر ميرويم قدرت را ميگيريم.

اما اجازه بدهيد در ادامه همين ديد و همين بحث ديپلماسى که گفتم به تز حزب سياسى را هم که رفيق کورش چندين بار به آن اشاره کرده و بر آن تاکيد دارد بپردازيم. رفيق کورش ميگويد حزب سياسى حزب تعدد نظرات و وحدت عمل است و بخصوص حزب بعد از منصور حکمت ديگر بايد حتما اينطور باشد. و اگر اين تعددنظر را قبول نکنيم يک فرقه ايدئولوژيک هستيم. يعنى در اين نظريه بين ايدئولوژى و نقشه عمل هيچ فاصله اى نيست، من قبول دارم فرقه ايدئولوژيک نبايد بود. زمان منصور حکمت هم نبايد ميبوديم، زمانى هم که بقول کورش قائد داشتيم نبايد ميبوديم. ولى آيا يک نظر سياسى واحد هم نبايد داشته باشيم؟ تعد نظرات يعنى چى؟ تعدد تئورى ها را تا حدى مى فهمم ولى تعدد نظرات سياسى چطورممکن است؟ آيا بين ايدئولوژى وعمل، سياست و تاکتيک و اهداف سياسى و استراتژى سياسى نيست؟ اگر حزبى بخواهد سر اينها نظر واحدى داشت باشد باز هم فرقه ايدئولوژيک است؟ ميتوانيم مثلا استراتژى هاى مختلف بقدرت رسيدن داشته باشيم؟ تاکتيکهاى مختلف داشته باشيم و هنوز وحدت عمل داشته باشيم؟! چطور چنين چيزى ممکن است؟! ميدانم ايدئولوژى و يا حتى تئورى مستقيما به عمل نميرسد، ولى ئئورى از حلقه سياست رد ميشود، از حلقه تاکتيک رد ميشود، از حلقه نقشه عمل رد ميشود و ميرسد به عمل. خوب چطور وحدت عمل داريد وقتى اينها همه مختلفند؟ ميخواهم بگويم اين حزبى که درش تعددنظرات هست اصولا چطور ميتواند دست به عمل بزند؟

کورش ميگويد حزب سياسى و پشتش را هم ميدهد به بحث از گروه فشار تا حزب سياسى منصور حکمت ظاهرا. ولى اين بحث همانقدر به منصور حکمت ربط دارد که ديپلماسى قدرت به بحث حزب و قدرت سياسى منصور حکمت ربط داشت. يعنى کاملا بى ربط است. حزب سياسى منصور حکمت حزب تعدد نظرات نيست. درست است که درش باز است و همه ميتوانند عضوش شوند ولى منصور حکمت ميگويد کادرهاى اين حزب مارکسيستند و رهبريش يک خط دارد و يک سياست دارد و راديکال است، ميخواهد از يک روزنه کوچک حزب را بقدرت برساند، بايد نبضش کاملا باهم بزند، اين تعدد نظرات در کادرها و رهبرى اگر باشد که ديگر معلوم نيست اصلا چطورى و کجا ميخواهيم برويم! فرقه ايدئولوژيک نباشيم اما از ايدئولوژى تا عمل ده ها حلقه است که به آن ميگويند سياست، استراتژى، تاکتيک، خط سياسى، چشم انداز سياسى، افق، اهداف سياسى، شعارها. روى اينها هم تعدد نظرات اشکالى ندارد؟ اين حزب بدرد هر چيزى بخورد بدرد انقلاب نميخورد. رفيق کورش اين تعدد نظرات را ميگويد بعلاوه مدرنيسم. حزب مدرن باشد و ضوابط داشته باشد، آئين نامه ها معلوم باِشد و غيره و ليدر هم داشته باشد ( بحث ليدر را بعدا واردش ميشويم). اين ميشود حزب سياسى منصور حکمت! منصور حکمت حزب سياسى را اصلا با اينها تعريف نميکند. اين مدرنيسم و ضوابط و غيره در بحثهاى ديگر منصور حکمت هست ولى حزب سياسى او حزبى است که پرچم سوسياليسم را ميکوبد در وسط ميدان شهر. پرچم انقلاب را بلند ميکند، مدعى قدرت است و در پى جلب اجتماعى طبقه کارگر در يک سطح سراسرى است و نه فقط در سطح رهبرى محلى. اساس رهبرى اجتماعى و سراسرى است و راجع به اين بارها صحبت کرده ايم و ده ها تز و قطعنامه داده ايم. در قطعنامه هاى کنگره ٤ آمده و در اين قطعنامه پيشنهادى من در مورد استراتژى آمده و در هزار و يک مقاله آمده. که از نظر منصور حکمت يک حزب سياسى يعنى چى. حزبى که نميخواهد براى اينکه قدرت سياسى را بگيرد سازش کار بشود و براى اينکه رايکال بماند منزوى شود. حزبى که راديکاليسم را توده اى ميکند. حزب رهبران. حزب رهبران عملى، حزب رهبران اجتماعى، حزب که خودش را اجتماعا مطرح ميکند و مدعى قدرت است، حزب علنى کار که پرچم خودش، پرچم انقلاب سوسياليستى را در ميدان شهر ميکوبد و نه پرچم مجلس موسسان را. حزبى که فعالين و رهبران عملى را بخود جلب ميکند. و شخصيتهاى سرشناسش را دارد. اين حزب سياسى منصور حکمت است. احزاب چپ سنتى هيچکدام اينطور نيستند. من نمى فهمم حزب تعدد نظرات بعلاوه يک سرى قوانين و مناسبات از کجاى اين بحث در مى آيد؟ ميدانم در حزب تئوريهاى مختلف ميتواند باشد ولى اگر آن تئوريهاى مختلف به استراتژيهاى مختلف و به تاکتيکهاى مختلف ختم شود که ديگر وحدت عملى بجا نميماند. اينطور شده است، در همين حزب ما دارد در جلوى چشممان اتفاق ميافتد. اين ربطى به حزب سياسى ندارد. حزب سياسى اسمش با خودش است بايد حول يک سياست باشد، يک حزب راديکال بايد بدنه اش يعنى کادرهايش همراه رهبرى مثل يک قلب واحد بزند، نبضش با هم بزند. حول يک استراتژى و سياست و تاکتيک واحد. ئتوريهايش مختلف باشد و ايذئولوژى هم اصلا مطرح نيست و اعضايش هم همه باشند. ولى اساس همه بحث درها را بروى اعضا باز کنيم نادر، حزب کادرها بود. اين کادرها بايد مارکسيست باشند و هم خط و هم افق باشند. با خودشان و با رهبرى. اين حزب تعدد نظرات به نظر من نميتواند انقلاب را رهبرى بکند. چنين حزبى بدرد رهبرى انقلاب نميخورد. يکى از مغرب ميکشد و يکى از مشرق. حزبى که وارد نقلاب ميشود حزبى که ميخواهد رهبر و سازمانده انقلاب باشد بايد بدنه کادريش و رهبريش مثل يک گلوله منسجم باشد و متحد باشد حول تزهاى معينى و استراتژى معينى. حول کمونيسم کارگرى و تزهاى حزب و قدرت سياسى و حزب و جامعه منصور حکمت. حزب بايد مارکسيست باشد و نقد عميقى به جامعه داشته باشد. بحث حزب سياسى منصور حکمت بر اينها مبتنى است. اينکه منصور حکمت قائد ما بود و رفت پس حالا حزب سياسى چيز ديگريست اين را هم من خوب نميفهمم. پس تا وقتى منصور حکمت بود حزب سياسى نميتوانستيم داشته باشيم؟ تعد نظرات را شرط حزب سياسى تعريف کردن به نظر من پوچ و بى ربط است. در مورد حزبى که به انقلاب ربطى نداشته باشد اين حرفها را ميشود زد. احزاب پارلمانى ميتوانند هزار يک جور نظر داشته باشند چون مساله راى و انتخابات است. کانديد واحدى بايد داشته باشند و کار زيادى نميکنند غير از اينکه بروند توى پارلمان و کابينه و با يکى سازش کنند و با يکى ائتلاف کنند. ميخواهم بگويم سفره ديپلماسى را که جلويمان پهن کنيد آنوقت تعدد نظرات اشکالى ندارد، ولى اگر حزب ميخواهد مثل يک گلوله منسجم بدل جامعه بزند و رهبر و سازمانده انقلاب بشود، بله آنوقت حتما نبايد فرقه ايدئولوژيک باشد، ولى بهمين خاطر بايد حول سياست و تاکتيک و استراتژى واحدى کار کند. ممکن است دو خط در حزب باشند ولى اين ديگر جزو تعريف حزب نيست، آن خط مسلط بايد مارکسيست و راديکال باشد. ميتوانيم بگوئيم چندين نظر در حزب است اما يک نظر خط را تعيين ميکند، يک نظر پشت فرمان حزب است، آن نظر معين ديگر بايد مارکسيست و کمونيست کارگرى باشد، اگر نباشد که ديگر چه حزب سياسى و مدرنى؟ اين که قوانين و ضوابط داشته باشيم، مدرن باشيم، مناسبات داشته باشيم و غيره، همه اينها سر جاى خودش درست. ولى تعريف حزب سياسى که اين نبود. حزب سياسى حزبى است که براى کسب قدرت سياسى بجنگد و بتواند قدرت را بگيرد و قدرت را حفظ کند. و براى اينکار بايد نبض واحدى داشته باشد. تز حزب سياسى رفيق کورش از آنجا که اساسش تعدد نظرات و قوانين بازى است نميتواند حزب انقلاب باشد. انقلاب را که بگذاريم کنار اين حزب مشکلى نخواهد داشت. ميتواند حزب پارلمانى خوبى باشد.

بحث ديگرى هست در اين استنباط خاصى که از بحث حزب و قدرت سياسى و از حزب سياسى هست. در اين استنباط فعال محلى و کادر حزب در محل نميداند چکار بايد بکند. بى وظيفه است. فقط يک کارهاى روتينى بايد بکند و بس. مثل راه انداختن خانه حزب و پخش نشريات و ازينقبيل. اينهم باز ميبنيد که با احزاب پارلمانى جودر در ميآيد. اين احزاب در محل کار زيادى ندارند جز کمپينهاى انتخاباتى هر ٤ سال يکبار. در اين تزها هم ميخواهم ببينم اعضا بجز پخش عکس ليدر چکار ميکنند؟ تمام بحثهائى که مربوط ميشود به مکانيسمهاى انقلاب، شناختن اين مکانيسمها و در دست گرفت آنها و سازماندهى انقلاب، رهبرى انقلاب همه اينها يک بخشش در محل انجام ميشود. اما اگر نخواهيد انقلاب سازمان بدهيد زياد به محل احتياجى نداريد. من اين را بارها در بحثهايم گفته ام که رفقائى که از حزب و قدرت سياسى اين تصور را دارند حرفى براى فعال محلى ندارند.

رفقا من ديگر صحبتم را تمام ميکنم. يک جمعبندى از صحبتهايم بکنم. من در اول بحث گفتم که اين نظرات از نظر سياسى راست است، از نظر تئوريک التقاطى است، چيزى بين منشويسم وليبراليسم چپ است، کنار گذاشتن مبارزه طبقاتى است و از نظر متدلوژى هم متافيزيکى است. اميدوارم نشان داده باشم که چرا اين تزها از نظر سياسى راست است. از نظر تئوريک کمى بيشتر توضيح ميدهم. ببينيد تئوريهائى که در پشت اين نظرات مطرح ميشود اساسا التقاطى است. چرا اينطورست؟ براى اينکه با تئورى مارکسيستى بخصوص مارکسيسم منصور حکمت نميشود اين نظرات را فرموله کرد. خيلى سخت است. در نتيجه مجبوريد شما التقاطى و اکلکتيک برويد از اين گوشه و آن گوشه حرفهائى را برداريد. شيوه رجوع به منصور حکمت هم نقل قول جملات بريده از متن است. مثلا منصور حکمت ميگويد ما با اقليت قيام ميکنيم و مقصودش فعالين و رهبران عملى طبقه کارگر و مردم انقلابى است مقصودش اينست که همه طبقه انقلاب و قيام نميکند اقليتى از فعالين آن هستند و غيره. بعد از اين بحث اين در مى آيد که ما حزب اقليتيم! و تا قدرت را نگيريم اکثريت نميشويم! معنى عمليش چيست؟ چرا اين را ميگويد؟ معلوم نيست. بعد يک مقاله از رفيق نادر مى آوريم که ما حزب اکثريتيم. بعد رفقا ميمانند که چى شد؟ يا نادر گفته با ١٠ درصد هم اگر بتوانيم قدرت را ميگيريم و بعد در قطعنامه ديگرى نادر ميگويد بايد اکثريت طبقه کارگر بيايد زير پرچم سوسياليسم تا قدرت را بگيريم! حالا تکليف چيست؟ ظاهرا نادر تبديل ميشود به يک سرى نقل قولهائى که مدام يکديگر را نقض ميکنند و مجبور ميشويم بگوئيم "منصور حکمت ده سال قبل ديگر قبول نيست. منصور حکمت کنگره دوم با قبل از آن فرق دارد، بحثهاى شورا مال پانزده سال پيش است و کهنه شده و غيره" مجبوريم اين کار را بکنيم. وگرنه منصور حکمت به يک آدم التقاطى تبديل ميشود که به مناسبتها و شرايط حرفهايش را مدام عوض کرده است و ما هم بدلخواه يک نقل قول را بر ميداريم و نقل قول ديگر را کنار ميگذاريم. اما از منصور حکمت بعنوان يک سيستم فکرى و يک متدلوژى و يک تئورى منسجم اين حرفها استنتاج نميشود. نص صريح منصور حکمت در همان نوشته حزب و قدرت سياسى جواب اين نوع استنتاجات را داده، بحث او مکانيسمهاى اجتماعى کسب قدرت و انقلاب است. اينکه اين انقلاب کمونيستى نيست و نميتوانيم سوسياليسم را بياوريم در هيچ جاى منصور حکمت نيست. اينکه انقلاب دموکراتيک است و ما را بقدرت نميرساند اصلا ربطى به منصور حکمت ندارد. منصور حکمت نه تنها سال ٢٠٠٠ و کنگره ٢ بلکه منصور حکمت قبل از نقلاب ٥٧ هم تزهايش اين نبود. که کمونيستها بقدرت نميرسند و بايد برويم با بقيه دولت موقت درست کنيم. از منصور حکمت منسجم اينها در نمى آيد. ولى از دولت در دوره هاى انقلابى، انقلابيش را بزنيد، به دولتش صفت موقت بدهيد، آنوقت ميتوانيد تبديلش کنيد به بحثهائى که ميبينيم. اينجورى ميشود از منصور حکمت هر چيزى نتيجه گرفت! بحث انقلاب سلبى است را تبديل کنيد به "پروسه تصرف قدرت سياسى سلبى است" و بعد هم از بحث سلبى نتيجه خودتان را بگيريد که چون سلبى است سوسياليستى نيست، بله اينجورى ميشود آدم حرف خودش را بزند و به گردن منصور حکمت بياندازد! منصور حکمت گفته انقلاب سلبى است نه اينکه انقلاب دموکراتيک سلبى است. با اينهمه ميگويند چون انقلاب سلبى است پس دموکراتيک است. ظاهرا انقلاب سوسياليستى انقلابى است اثباتى! ميخواهم بگويم اينجورى به منصور حکمت اتکا ميکنند. چه دولت در دوره هاى انقلابى منصور حکمت و چه بحث سلبى و اثباتى و بحث حزب و قدرت سياسى او ربطى به اين حرفها ندارد، ربطى به حزب اقليت و تز با ده هزار نفر خانه سه نفر را ميگيريم ندارد و غيره.

يک نکته را بايد اينجا بگويم. گاهى از نادر نقل قولهاى شفاهى ميشود. که بعدا خود نادر بر اساس اين بحثهاى شفاهيش مقاله نوشته است. حرفهايش را اديت کرده و فرمولبنديها را دقيق کرده است. وقتى مقاله هست ما محق نيستيم باز هم به بحث شفاهى رجوع کنيم. اگر آن جملات شفاهى که در کتبى نيست خصلت نماى نظرات اوست چرا در مقاله نيامده؟ نميگويم اين جملات غلط است، در کانتکست بگذاريد آنها هم درست است ولى کسى که مدام مجبور ميشود برود از بحث شفاهى وقتى نسخه کتبى آنها وجود دارد نقل قول بياورد رجوع درستى به منصور حکمت نميکند. اين نوع گفته هاى شفاهى که در اديت و متن کتبى که بر اساس اين گفته ها خود نادر نوشته نيامده است، سنديت ندارد. مثلا منصور حکمت کل بحث حزب و قدرت سياسى را بعنوان يک زير تيتر مقاله حزب وجامعه آورده است حالا اگر مدام به سخنرانيش رجوع کنيم شيوه درستى نيست. تئورى و سياست و متدولوژى منسجم منصور حکمت را بايد شناخت و اين راهنماى کار ماست. ميخواهم بگويم اين اکلکتيسيسم واين التقاطى گرى تئوريک ازينجا ناشى ميشود که مارکسيسم منصور حکمت و اصولا مارکسيسم اين نوع نظرات را تاييد نميکند. انقلاب من چندين بار گفته ام که جوهر و قلب مارکسيسم است. نه تنها بعنوان ايده هاى انقلابى. دقيقا چون ايده هاى انقلابى است، روشها هم بايد انقلابى باشد. ايده هاى انقلابى را کسى با پارلمان نميتواند پياده کند. نميشود. مساله فقط اين نيست که غلط است، مساله اينست که ممکن نيست.

از نظر متدولوژيک اين نظرات متافيزيسم است بخاطر اينکه ميگويد انقلاب کونيستى نيست پس کمونيستها نميتوانند بقدرت برسند. اين سئوال متافيزيکى است. اين جوابى است که کائوتسکى، آن موقع که هنوز اتوريته سوسيال دموکراسى جهانى بود، به اين ستوال داده است که آيا انقلاب آتى روسيه دموکراتيک است يا سوسياليستى؟ کائوتسکى جواب ميدهد اين سئوال متافيزيکى است. لنين در يکى از نوشته هايش به اين اشاره ميکند و ما هم در دوره انقلاب ٥٧ خيلى به اين نوشته رجوع ميکرديم. براى اينکه متدولوژى لنين را در برخورد به انقلاب توضيح بدهيم. اين شيوه متافيزيکى است بخصوص وقتى اين دور تسلسل را جلوى ما ميگذارد که خصلت انقلاب دموکراتيک است و لذا کمونيستها را بقدرت نميرساند و انقلاب کمونيستى هم آنست که ما را بقدرت ميرساند! اين ديگر عين متافيزيسم است. متافيزيسم که هيچ اصلا يک تناقض منطقى در خود است. اين هم از نظر متد.

رفقا من ديگر بيشتر وققتان را نميکيرم. فقط چند توضيح را تکرار ميکنم. من در اين بحث فقط يک نظر را نقد کردم نه رفيق کورش را و نه هيچ گروه وجناحى را. و نه حتى بعنوان نظرى در حزب. من يک نظريه را نقد کردم همانطور که اگر آنرا در يک روزنامه اى ميخواندم نقدش ميکردم. به همين خاطر هيچ تخفيفى در اين انتقاد ندادم. به نظر من اين راه اصولى و درست مبارزه نظرى است. من هيچ تخفيفى ندادم و اين نظر را کوبيدم ولى ميخواهم روشن باشد که من يک نظرات معينى را گفتم راست است. نميگويم رفيق کورش راست است و حتى نميگويم رفيق کورش در همه نظراتش راست است. يک نظرات معينى را نقد کردم. ميدانم رفيقى که اين نظرات را دارد خيلى جاها انقلابى عمل کرده است. فردا اينها را بحث ميکنم. امروز خارج از چارچوب حزبى صحبت کردم. فرض کردم رفيق کورش کسى است به اسم ايکس و نظراتش را نقد کردم. آنهم نوشته هاى معينى، بحثهايش بر سر استراتژى تصرف قدرت و انقلاب را و نه همه نظراتش را. دهها نوشته و سمينار در مورد مسائل ديگر هم رفيق کورش دارد که من با آنها موافقم. ميخواهم اين روشن باشد.

زحمت را کم ميکنم. روز و شب همه شما بخير!