انترناسيونال ٩٨

٧ مرداد ١٣٨٤، ٢٩ ژوئيه ٢٠٠٥

نگاهي به وضعيت سياسي ايران

(بخش دوم)

جمهوري اسلامي در برابر جنبش انقلابي مردم

حميد تقوايي

اين نوشته بر مبناي سخنراني در بيست و سومين پلنوم کميته مرکزي تنظيم شده است.

بعد از بررسي موقعيت جناحها اجازه دهيد به اين سئوال بپردازيم که سياست اين دولت جديد در مقابل مردم و اعتراضات آنان چيست؟ و در مقابله با جنبش سرنگوني چه ميخواهد و مهمتر چه ميتواند بکند؟

رئيس جمهور جديد بعنوان نماينده جناح حزب الله و قداره بند رژيم و با ادعاي کنترل و ارعاب و سرکوب مبارزات مردم بجلو آمده است و تمام تلاشش را خواهد کرد که اين نقش را ايفا کند. سرکوب و ارعاب پيام سياسي انتخابات اخير بود و يک هدف رژيم از از صندوق درآوردن يک تيرخلاص زن و عامل مستقيم شکنجه و کشتار مخالفين رساندن همين پيام بگوش مردم بود. در اين قصد و نيت حکومت ترديدي نيست، اما سئوال اينجاست که آيا رژيم قابليت عملي کردن سياست ارعاب و سرکوب را داراست؟ جواب به اين سئوال همانطور که در بالا (بخش اول مقاله) توضيح دادم منفي است. مشکل رژيم در اينست که موقعيت سياسي مساعد و قدرت لازم براي عملي کردن اين تهديد را ندارد. شايد دولت جديد در ابتداي کارش و به سياق انتخاباتهاي گذشته قادر به اعمال فشار و عقب راندن موقت اعتراضات مردم باشد اما سياست سرکوب و ارعاب نميتواند بعنوان يک سياست مستمر و پايدار ادامه پيدا کند و به اهداف خود برسد و حتي در کوتاه مدت قادر به ارعاب جامعه باشد. رژيم منسجم نيست و حتي نيروهاي نظامي و سرکوبگرش يکپارچه و تحت اتوريته واحدي نيستند. نمونه محسن رضائي که جزء جناح شکست خورده رفسنجاني است نشان دهنده اينست که در دولت جديد شکاف و چند دستگي در ميان نيروهاي مسلح رژيم تشديد خواهد شد. اما اين هنوز فاکتور اصلي نيست. عامل مهمتر اينست که حکومت از نقطه نظر سياسي و اجتماعي بهيچوجه در موقعيتي شبيه خرداد ٦٠ و يا تابستان ٦٧ قرار ندارد. نميتواند بزند و ببندد و با عکس العمل اعتراضي مردم و تعرض گسترده آنان روبرو نشود. آن عامل تعيين کننده اي که در نهايت سياست سرکوب و ارعاب حکومت را خنثي ميکند و به شکست ميکشاند نه تشتت و اختلافات دروني حکومت، بلکه مبارزات گسترده مردم و تعرض و پيشروي جنبش سرنگوني است. بهم ريختگي صف حکومتگران خود ناشي از اين مبارزات است. ناشي از جنبشي است که هر روز گسترده تر، راديکالتر و چپ تر ميشود و حکومت را از هر طرف تحت فشار قرار ميدهد. در يک کلام رژيم نميتواند بطور سيستماتيک بزند و ببندد و جامعه را مرعوب کند چون شرايط سياسي در کل جامعه اين امکان را به او نميدهد، چون مردم و ما اين اجازه را نميدهيم.

در رابطه جمهوري اسلامي با غرب نيز جنبشهاي اعتراضي مردم نقش تعيين کننده اي دارد. تا آانجا که به نفس اين رابطه و مستقل از فاکتور مبارزه مردم مربوط ميشود ترديدي نيست که با رياست جمهوري احمدي نژاد رابطه دولتهاي غربي با جمهوري اسلامي سردتر و انتقادي تر خواهد شد. غرب ترجيح ميداد کسي مثل رفسنجاني رئيس جمهور شود و رسانه ها و برخي مقامات غربي صريحا همين را گفتند. در اين صورت غرب ميتوانست بهتر با جمهوري اسلامي کنار بيايد و جاي مانور و انعطاف بيشتري داشته باشد. انتخاب يک حزب الهي سر سپرده ولي فقيه اين دريچه را تنگ ميکند. اما در عين حال جناح راست نشان داده است که با تمام تبليغات ضد آمريکائيش حاضر به کنار آمدن با سياستهاي غرب هست و دولتهاي غربي هم عملا در مذاکره و سازش و توافقات پشت پرده با جناح راست مساله اي نداشته اند. روشن است که رياست جمهوري يک حزب الهي کار را مشکل تر ميکند اما تغيير اساسي و استراتژيکي در مناسبات غرب با جمهوري اسلامي ايجاد نخواهد کرد. آنچه در نهايت بر اين مناسبات تاثير تعيين کننده دارد موقعيت رژيم در خود ايران و رابطه آن با جنبش اعتراضي مردم است. به درجه اي که موقعيت رژيم در مقابل جنبش سرنگوني طلبانه مردم تضعيف بشود دولتهاي غربي نيز در برقراري رابطه با جمهوري اسلامي محتاط تر و دست به عصا تر خواهند شد. و بر عکس به درجه اي که رژيم بتواند بحران داخليش را تخفيف دهد اعتبار بيشتري نزد دولتهاي غربي کسب ميکند. خلاصه آنکه در عين آنکه انتخاب احمدي نژاد رابطه دولتهاي غربي با جمهوري اسلامي را مشکل تر ميکند اما تغيير اساسي در آن نميدهد. اين تغيير اساسي وقتي بوجود ميآيد که احمدي نژاد و حکومتش در زير منگنه جنبشهاي اعتراضي مردم قرار بگيرند و دولتهاي پراگماتيست غرب دريابند که جمهوري اسلامي رژيم ماندگار و قابل اتکائي نيست.

اجازه بدهيد در مورد موقعيت سه جنبش سياسي موجود در ايران نيز نکاتي را توضيح بدهم. جنبش دوخرداد که تکليفش معلوم است. بستر اصلي دو خرداد يعني جنبش ملي-اسلامي هنوز حضور دارد و ميتواند در اشکال ديگري در عرصه سياست و جامعه حضور داشته باشد. اما دو خرداد نه تنها بعنوان بخشي از حکومت، بلکه اساسا بعنوان يک جنبش اجتماعي کاملا به آخر خط رسيد و ضرورت و امکان بقاي سياسي خود را از دست داد. در مورد ورشکستگي و ختم دوخرداد تا کنون حزب ما نوشته هاي زيادي داشته است و نيازي به بحث بيشتر نيست. در اينجا ميخواهم تنها بر يک نکته تاکيد کنم. پايه و زمينه اجتماعي جنبش دوخرداد توهم به تغيير و رفرم و بهبود تدريجي وضع با حفظ جمهوري اسلامي بود. انتخابات اخير اين تصور و توهم را تماما دود کرد و بهوا برد. تا وقتي اين شمعک اميد به بهبود وضع کورسوئي ميزد امکان و زمينه حضور سياسي جنبش دو خرداد نيز وجود داشت، انتخابات اخير اين شمعک را خاموش کرد. چه کسي است که بتواند ادعا کند در دولت احمدي نژاد امکان بهبود تدريجي اوضاع وجود دارد؟ کدام کودن سياسي اين جرات را بخود ميدهد و کدام متوهم خوشخيالي چنين ادعائي را قبول ميکند؟ دو خرداد اجتماعا و ار لحاظ افق و استراتژي که نمايندگي ميکرد به آخر رسيد و همانطور که قبلا اشاره کردم اين جنبش ناگزير به دو شاخه اپوزيسيون سرنگوني طلب و مدافع تمام و کمال حکومت تجزيه خواهد شد. اپوزيسيوني که بين دوصندلي مينشست و ما به مسخره آنرا اپوزيسيون پرو رژيمي ميناميديم زير اين تناقض شکست و فعالين و شخصيتهاي آن ناگزيرند يا اپوزيسيون حکومت و يا طرفدار آن باشند. من فکر نميکنم هر نوع جناحي در جمهوري اسلامي شکل بگيرد بتواند در هيچ سطحي روي توهم مردم به رفرم و تغييرات گام به گام حساب باز کند. بيشتر احتمال دارد جناحنبديهائي حول رابطه با آمريکا و برنامه هاي اقتصادي و مستضعف پناهي، نظير آنچه در دوره رفسنجاني وجود داشت، شکل بگيرد که آنهم بيشتر درون حکومتي و بدون هيچ پايه و نفوذ اجتماعي خواهد بود.

با تمام شدن اين جنبش نيروهاي سياسي بخش بيرون حکومت دو خرداد نيز بي خط و افق ميشوند و بايد تکليف خود را روشن کنند. پس از چنين "انتخابات" آشکارا مجعول و پر از تقلبي ديگر هر نوع تبليغ رفراندوم و تغيير قانون اساسي و بهبود وضع از طريق صندوق راي پوچ و بي معنا ميشود و در نتيجه بازار سازمانهائي نظير اکثريت و حزب توده بيش از پيش کساد و بي رونق ميشود. اين نوع سازمانها نيز در برابر دوراهي مخالفت و مبارزه با کليت رژيم و يا طرفداري تمام و کمال از آن قرار ميگيرند و بايد انتخاب کنند. در واقع ميتوان گفت که آشفتگي و بي خطي و سردرگمي جناحهاي حکومت گريبان نيروهاي اپوزيسيون پرو رژيمي يا به بيان بهتر کل صف نيروهاي ضد انقلاب و مخالف با انقلاب را گرفته است و ما شاهد تغيير و تحولات زيادي در کل اين صف خواهيم بود.

اين بي افقي و سردرگمي در مورد جنبش راست و نيروهاي جمهوري-سلطنت طلب هم صدق ميکند. اين جنبش تا آنجا که خود را به دو خرداد نزديک کرده بود باخت و آوار دوخرداد بر سر او هم خراب شد. رفراندوم و تغيير قانون اساسي و نافرماني مدني حرف مشترک سلطنت طلبها با بخشي از دو خرداد بود که امروز ديگر حتي به عنوان "گفتمان" هم گوش شنوائي پيدا نميکند. سلطنت طلبها تاج رضا پهلوي را کنار گذاشتند و زير بيرق دو خرداد رفتند که از نمد جنبش "اصلاحات" کلاهي بدوزند، و حالا بايد از اينجا مانده و از آنجا رانده عواقب شکست دوخرداد را تحمل کنند. اين شرايط اپوزيسيون راست را دوباره به مواضع سنتي اوليه اش باز خواهد گرداند. بويژه اينکه با فاصله گرفتن بيشتر غرب از جمهوري اسلامي ممکن است نيروهاي اپوزيسيون راست زير سايه مخالفت دول غربي با حکومت امکان مانور بيشتر داشته باشند. لذا بايد منتظر بود که نيروهاي اپوزيسيون راست روياليست تر و سنتي تر شوند و خط سنتي اتکا به آمريکا و اميد بستن به آمريکا براي خزيدن بقدرت در ميان آنان مقبوليت و نفوذ بيشتري پيدا کند. البته نيروهاي اپوزيسيون راست، لاقل خط مسلط و بستر اصلي آن، تحت فشار جنبش انقلابي مردم و نقد راديکال و چپ علنا و صريحا از مداخله نظامي آمريکا و رژيم چنج به شيوه آمريکائي صريحا دفاع نميکنند و ما بايد همچنان اين فشار را بر اپوزيسيون راست وارد کنيم، اما در هر حال در يک مقياس اجتماعي سلطنت طلبها روي اين حساب باز خواهند که رياست جمهوري يک حزب الهي سر سپرده ولي فقيه که دخالتش در گروگان گيري آمريکائي ها نيز رو شده است ميتواند اميد به تعرض بيشتر غرب و مشخصا دولت آمريکا و اميد به تحولات از بالا به کمک امريکا را در جامعه دامن بزند و لذا شانس آنها را براي ايفاي نقش در تحولات آتي بالا ببرد. در اينجا نيز اينکه اين سناريو تا چه حد متحقق شود نسبت معکوسي با قدرت جنبش سرنگوني و نفود چپ و مشخصا حزب ما در اين جنبش دارد. همانطور که اشاره کردم موقعيت جنبش انقلابي در مناسبات بين دولتهاي غربي و جمهوري اسلامي تاثير تعيين کننده اي دارد و به طريق اولي براي اپوزيسيون راست پرو غرب نيز اين امر صادق است.

بالاخره ميرسيم به جنبش کمونيسم کارگري و نقش حزب. تاثيرات حزب ما در اوضاع سياسي را بايد در دو سطح مورد بررسي قرار داد. يک جنبه که در تحليلها و قطعنامه هاي حزبي نيز بر آن تاکيد شده به چپ چرخيدن جنبش سرنگوني در يکي دوسال اخير است. شواهدش را همه ميدانيم. از گسترش نفوذ چپ در جنبش دانشجوئي و برافراشته شدن پرچم آزادي و برابري در ١٦ آذرها تا طرح شعارهاي سوسياليستي در تظاهرات مردم در سنندج و تهران و تا اول ماه مه سرخ با پخش سرود انتزناسيونال در تجمعات کارگري و تعرض کارگران به رفسنجاني و اياديش در استاديوم آزادي و تا طرح شعار ٤٥٠ هزار تومان و گسترش اعتصابات و اعتراضات کارگري با خواستها و شعارهاي تعرضي و راديکال، همه اينها تحولاتي است که به روشني منزوي شدن سياستهاي اپوزيسيون راست و دو خردادي و گسترش نفوذ چپ در جنبش سرنگوني را به همگان نشان ميدهد. جنبش سرنگوني طلبي در يک مقياس وسيع اجتماعي به چپ پرخيده است و اين واقعيت براي هر ناظر سياسي بيطرف و منصفي قابل مشاهده است. اين نفوذ سياستها و شعارهاي چپ در جنبش سرنگوني و در مبارزات کارگري بيانگر موقعيت اجتماعي حزب و جنبش ما و تاثير تعيين کننده اي است که حزب ما در شکل بخشيدن به جنبش انقلابي مردم عليه جمهوري اسلامي ايفا کرده است. در يک سطح ديگر نتيجه اين فعاليتهاي حزب روي آوري فعالين چپ بسوي حزب است. به اين معنا جنبش کارگري و دانشجوئي و در يک سطح عمومي جنبش سرنگوني طلبي حزبي تر شده است و اين مشخصا ثمره کار تلويزيون و راديو انترناسيونال و دخالتگري عملي و ايفاي نقش کميته هاي حزبي در رهبري روزمره اعتصابات کارگري و مبارزات اعتراضي جوانان و معلمان و اقشار مختلف مردم بود. جنبش چپ علي العموم امروز متعين تر و معرفه تر است. بخشي از آن اجتماعا و شايد بي آنکه لزوما نام حزب را شنيده باشد به سياستها و شعارهاي حزب روي آورده است و بخشي ديگر، فعالين و دست اندرکاران و سازماندهندگان چپ در اين جنبشها، به حزب نزديکتر شده اند و خواهان برقراري رابطه فعالتر و شنيدن رهنمودها و سياستهاي عملي حزب هستند. فعاليني که در جريان اعتصابات و آکسيونهاي اعتراضي با ماتماس ميگيرند و مي پرسند چه بکنيم. ما نمونه هاي متعددي از اين نوع تماسها با تلويزيون و راديو و سازمان جوانان و کميته کردستان و کميته سازمانده حزبي داريم. به نظر من حزب و حزبيت در اين دوره جايگاه ديگري پيدا کرده است، در واقع بايد گفت جنبش سرنگوني به چپ چرخيده و فعالين و رهبران عملي آن بطرف حزب چرخيده اند.

در بررسي جنبش کمونيسم کارگري بايد اين نقش و جايگاه حزب وحزبيت را مد نظر داشت. روشن است که اين موقعيت کوهي از وظايف و فعاليتهاي تازه را در برابر ما قرار ميدهد که بايد خود را براي پاسخگوئي به آن آماده کنيم. اين خامه حزبي جامعه منتظر رهنمود عملي و سازمانيابي از جانب ماست و بايد به اين توقع پاسخ داد. در سياستها و نقشه عملهاي حزب اين واقعيت را ما تحت عنوان سازماندهي کلان در دستور کار ارگانهاي سازمانده قرار داده ايم. در هر حال وارد شدن به جزئيات بيشتر اين بحث در اينجا لزومي ندارد و ما را از موضوع دور ميکند.

موضوع مورد بحث نقش حزب و جنبش کمونيسم کارگري در مبارزات کارگران و اقشار مختلف مردم بود. همانطور که در بالا اشاره کردم ما امروز در سير رويدادها و تحولات تاثير تعيين کننده اي داريم. براي درک اين نکته همين پروسه انتخابات اخير را در نظر بگيريد. من در اين شک ندارم که اگر حزب ما بجاي تاکتيک خراب کردن انتخابات بر سر رژيم سياست ديگري را در پيش ميگرفت تحولات شکل ديگري بخود ميگرفت، انتخابات به يک معضل و بحران براي رژيم تبديل نميشد و در هرحال رژيم ميتوانست مشکل انتخاباتش را با رسوائي و افتضاح کمتري از سر بگذراند. تعرض کارگران در استاديوم آزادي لااقل در آن شکل قاطع و راديکال اتفاق نمي افتاد، راهپيمائي زنان در هفته اول انتخابات با شعار آزادي برابري رفع تبعيض جنسيتي را نداشتيم و مسلما بنرهاي سرخ مرگ بر رژيم شکنجه و کشتار با امضاي ح.ک.ک. در سنندج بر پا نميشد.

کمي که مساله را پايه اي تر برسي کنيد ميبينيد که بدون مقابله هميشگي حزب ما با کل نظام جمهوري اسلامي و بويژه افشاي دو خرداد از همان آغاز شکل گرفتنش، کل رژيم امروز موقعيت منسجم تر و قوي تري داشت. حزب ما به يمن سالها مبارزه و فعاليت پيگير و راديکال بعنوان يک حزب مدافع و خواهان و بشارت دهنده انقلاب و بويژه با محبوبيت و نفودي که امروز راديو و تلويزيون حزب در ميان توده مردم يافته است روزبروز به موقعيت يک حزب سازمانده و رهبر انقلاب نزديکتر ميشود. ما بايد با تمام قوا و امکاناتمان به استقبال اين موقعيت برويم و براي ايفاي اين نقش خود را آماده کنيم.

اجازه بدهيد در بخش آخر صحبتم به نکاتي در مورد خصوصيات انقلابي که در ايران در حال شکل گيري است و رئوس وظايف حزب در قبال آن بپردازم. در پلنوم گذشته در يک سطح عمومي در اين مورد صحبت شد و در اينجا ميخواهم مشخص تر اين موضوع را مورد بررسي قرار بدهم. ما بارها در اسناد و ادبيات حزبي تاکيد کرده ايم که انقلاب آتي ايران انقلاب جديدي است و ويژگيهاي خودش را دارد. براي ما اهميت حياتي دارد که نقشه جنبش سرنگوني و انقلاب را در برابر خود قرار بدهيم و مکانيسمهاي آنرا بشناسيم. اين خصوصيات و مکانيسمها ناشي از دنياي قرن بيست و يکم و کاملا بيسابقه اند. نه لنين ميتواند در اين سطح مشخص کمکي به ما بکند و نه هيج انقلابي ديگري. منصور حکمت سر نخهاي بررسي و شناخت تحولات انقلابي در ايران را به دست داده است اما او با اين جنبش عظيمي که امروز در مقابل ماست روبرو نبود. امروز اين وظيفه بعهده ماست که جنبش انقلابي حاضر را دقيقا بشناسيم، خصوصيات و مکانيسمهاي آنرا بررسي کنيم و دريابيم که چگونه بايد در آن شرکت و دخالت کرد و رهبري سازماندهي انقلاب چه ملزوماتي دارد. اينها تماما مسائل تازه اي هستند که پاسخ و راه حلهاي بکر خود را ميطلبند. هر نوع مقايسه و شبيه سازي با انقلاب ٥٧ که بخصوص افرادي که در تجربه آن انقلاب نيز شرکت داشته اند معمولا به سمت اين نوع مقايسه ها کشيده ميشوند ميتواند اشتباه و منحرف کننده باشد. انقلاب ٥٧ يک جنبش عظيم خودبخودي و محصول شرايط سياسي ايران و اوضاع جهاني در آن زمان بود. انقلاب با وجود سرنگون کردن نظام سلطنت در نهايت با دخالت غرب به شکست کشيده شد. خميني را بجلو راندند تا انقلاب را بنام انقلاب درهم بکوبد. غرب بر زمينه جنبش ملي-اسلامي ضد شاهي و براي به شکست کشاندن انقلاب ايران که بيخ گوش شوروي صورت ميگرفت خميني را بجلو راند و زير نورافکن قرار داد و به اين ترتيب موفق شد انقلاب ٥٧ را که اساسا شکل يک جنبش عظيم خودبخودي را داشت، تحت نام انقلاب در هم بکوبد. انقلابي که در ايران در حال شکل گيري است از هر نظر با انقلاب ٥٧ متفاوت و از بعضي جهات نقط مقابل آنست. اين انقلاب نه شکل يک جنبش عظيم خودبخودي را خواهد داشت و نه کسي ميتواند براي آن رهبر تراشي بکند.

به نظر من و تا آنجا که شواهد نشان ميدهد در اين انقلاب، کاملا برعکس انقلاب ٥٧ مصافها و جبهه هاي مختلف نبرد با مطالبات و خواستهاي مشخص نقش تعيين کننده اي خواهد داشت. در انقلاب ٥٧ يک جامعه خاموش، که گورستان آريامهري لقب گرفته بود، ناگهان به خروش آمد و در مدت کوتاهي با شعار همگاني مرگ برشاه نظام سلطنت را در هم کوبيد. کمپين ها و مبارزاتي که امروز در حتي شهرستانهاي دور افتاده ايران در حال جريان است آن زمان حتي بوسيله اپوزيسيون خارج کشوري شاه، يعني سازمانهاي سياسي چپ عضو کنفدراسيون در اروپا نيز به پيش برده نميشد. جنبش ضد شاهي اساسا بي شکل، خودبخودي، بدون فعالين و اکتيويستهاي شناخته شده و جنبشي تحزب نيافته بود. نقد اجتماعي عميق و راديکالي به نظام موجود نداشت و تقريبا همه نيروهاي و سازمانهاي اپوزيسيون جزئي از خانواده بزرگ جنبش ملي- اسلامي بودند که تمام راديکاليسمش در مخالفت با شاه خلاصه ميشد. همين شرايط باعث شد بتوانند فرد ارتجاعي مثل خميني را بعنوان رهبر انقلاب جا بزنند و انقلاب را به شکست بکشانند.

اين شرايط امروز تماما و از پايه تغيير کرده است. جامعه ايران و بخصوص نسل جوان در ايران امروز از لحاظ آگاهي و ديد سياسي و نقدي که بر جمهوري اسلامي دارد و خواستها و مطالباتي که مطرح ميکند بسيار جلو تر و پيشرفته تر از نسل انقلابيون ٥٧ است. بخشهاي مختلف جامعه با مطالبات معيني بپا خاسته اند. جنبش دانشجويي شعارها و شخصيتها و اکتيويستهاي سرشناس و تشکلهاي خودش را دارد. جنبش زنان، معلمان و پرستاران نيز همينطور. جنبش کارگري ديگر صرفا به محافل مخفي و در خود متکي نيست. شبکه اي از فعالين شناخته شده پا بميدان گذاشته اند و در يک سطح سراسري با يکديگر در ارتباط هستند. کميته ها و نهادهاي متعدد کارگري حول خواستهاي مشخص در حال شکل گيري است و شرکت خانواده هاي کارگران در مبارزات کارگري و دادن بيانيه و تومار در حمايت از مبارزات و اعتصابات کارگري دارد به يک سنت تبديل ميشود. از سوي ديگر تحرکي مثل جشن آدم برفي در شهرهاي کردستان در دفاع از حقوق کودکان را داريم که اوج انساندوستي و مدرنيسم جنبش انقلابي مردم را نشان ميدهد. انقلابي که در ايران شکل ميگيرد خيلي متاثر از شيوه هاي اعتراض و مبارزه در جوامع باز و مدرن خواهد بود. يک عامل موجد اين وضعيت امکانات تکنولوژي امروزيست. راديو و تلويزيونهاي ماهواره اي و اينترنت ديگر ايجاد و حفظ جوامع بسته و مجزا از بقيه دنيا را غيرممکن کرده است. جامعه ايران با وجود تمام وحشيگيريها و جنايات جمهوري اسلامي هيچوقت تبديل به گورستان آريامهري نشد. امروزه هيچ نظام ديکتاتوري نميتواند جامعه تحت سلطه خود را به شکل يک جزيره محافطت شده از فرهنگ سياسي و عقايد و آراي جنبشها و ترندهاي سياسي جهاني اداره کند. تکنولوژي واقعا دنيا را به يک دهکده جهاني تبديل کرده است و اين هم انتظارات و توقعات مردم در جامعه اي نظير ايران جمهوري اسلامي را بالا ميبرد و هم جلوگيري از تاثير سياستها و تبليغات احزاب انقلابي و چپ نطير حزب ما بر جامعه را غير ممکن ميکند. اساس حساسيت و در عين حال بدبختي و درماندگي رژيم در مقابله با آنتنهاي بشقابي و اينترنت در همين حقيقت نهفته است.

اين شرايط جهاني باعث ميشود انقلابات و تحولات سياسي در جوامعي مثل ايران محدوديتها و عقب ماندگيهاي ناشي از فرهنگ سياسي درخود و ارتجاعي و شرقزده را، که در زمان شاه پايه و بستر جنبش ضد شاهي را ميساخت، در هم بشکنند، و توقع و انتظار و نقد و افق و آرمان خود را از جنبشهاي جهاني و آخرين دستاورها و سنتها و شيوه هاي مبارزاتي در جوامع پيشرفته اتخاذ کنند. فعالين انقلاب در ايران مدتهاست که در ظرفيت و بعنوان اکتيويستهاي جنبشهاي مختلف اعتراضي فعاليت ميکنند. جنبش کارگري، جنبش زنان، جنبش دانشجويان، مبارزات معلمان و پرستاران، مبارزه براي آزادي زندانيان سياسي، دفاع از حقوق کودکان، هر يک از اين عرصه ها فعالين خود و نهادها و مطالبات ويژه خود را دارد. کمپينهاي علني که امروز در تمام اين سطوح در جريان است در زمان شاه حتي در روزهاي اوجگيري انقلاب نيز شکل نگرفته بود. انقلاب آتي ايران نه به شکل يک خيزش ناگهاني و عظيم خودبخودي بلکه در ادامه اين نبردها و پيشرويهاي جنبشهاي اعتراضي در عرصه ها و حول خواستهاي مشخص و از به هم پيوستن و سر بهم آوردن آنها بوجود مي آيد. به عبارت ديگر همه شواهد نشاندهنده آنست که انقلاب آتي ايران انقلابي است متشکل، با شخصيتها و فعالين علني شناخته شده که در ادامه و با به هم پيوستن عرصه ها و نبردها و جنبشهاي اعتراضي کارگران و جوانان و زنان و بخشهاي ديگر جامعه حول مطالبات معين شکل ميگيرد.

خصوصيت ديگر انقلاب مشخصا حزبيت و وجود حزب ماست. حزبي که پيش بيني ميکند و ميخواهد انقلابي با خصوصياتي که گفتم شکل بگيرد و به پيروزي برسد و تمام توانش را بکار ميگيرد تا چنين شود. سئوال اساسي آنست که حزب ما چنين انقلابي را چگونه رهبري و سازماندهي ميکند؟ بحث حزب و جامعه و حزب و قدرت سياسي را بايد بر اين زمينه قرار داد و از آن استنتاجات مشخص عملي بدست داد. اين کاريست که در قطعنامه ها و مصوبات و ادبيات حزبي از کنگره سوم تا امروز به پيش برده ايم و در اين اسناد جنبه هاي مختلف استراتژي و تاکتيکهاي ما در قبال جنبش سرنگوني و انقلاب ايران بيان شده است. واضح است که به موازات پيشرفت جنبش انقلابي در ايران و درگير شدن بيشتر حزب در سازماندهي عملي مبارزات، ميبايست اين وظايف عملي را مشخص تر و دقيق تر تبيين و تعريف کرد.

يک نمونه از اين وظايف تازه امکان و ابعاد تازه اي است که تلويزيون کانال جديد براي ما فراهم کرده است. حزب ما داراي فعالين سرشناسي در عرصه هاي مختلف فعاليت درخارج کشور است. در جنبش پناهندگي، مبارزه عليه اسلام سياسي در کشورهاي غربي، جنبش زنان، کمپين عليه سنگسار و اعدام در ايران، در دفاع از حقوق کودکان و غيره ما فعالين و شخصيتهاتي داريم که در کشورهاي محل فعاليت خود و در مواردي حتي فراتر از آن و در سطح کشورهاي غربي سرشناس و محبوب اند. اين چهره ها و ابعاد فعاليت آنها بايد به کمک تلويزيون کانال جديد رو به ايران معرفي و شناخته بشوند. اين يکي از حلقه هاي تعيين کننده در تامين رهبري حزب بر عرصه و جنبشهاي شکل دهنده انقلاب در داخل کشور و در نتيجه بدست گرفتن رهبري انقلاب در ايران است. اين تنها يک نمونه از استنتاجات مشخصي است که از بحث حزب و جامعه و حزب و شخصيتها و کاربرد در تامين رهبري حزب بر انقلاب ايران ميتوان به عمل آورد. همانطور که اشاره کردم بايد با شناخت دقيقتر خصوصيات و مکانيسمهاي انقلاب ايران و با حرکت از استراتژي روشني که در اسناد کنگره هاي سوم و چهارم و پنجم حزب جنبه هاي مختلف آن تبيين شده است وظايف و راههاي ايفاي نقش و دخالتگري عملي حزب در مبارزات جاري را به شکل دقيقتر و در جزئيات بيشتري تعيين کرد و در دستور قرار داد. اميدوارم بحثهاي پلنوم نقطه شروع خوبي براي تعيين اين نقشه عملها باشد.

موخره:

بحث فوق بر اساس سخنراني در پلنوم بيست و سوم حزب که در تاريخ ٥ و ٦ ژوئيه برگزار گرديد نوشته شده است. در آن زمان هنوز شورشهاي شهري در شهرهاي کردستان و اهواز و اعتصاب و راهپيمائي کارگران نساجي کاشان و تظاهرات خانواده هاي زندانيان سياسي اتفاق نيافتاده بود. اين تحولات تاکيدي بر صحت تحليل و ارزيابي ما از موقعيت ضعيف و ناتواني رژيم در مقابله با جنبش سرنگوني طلبانه مردم است. اين رويدادها به روشني نشان ميدهد که مردم در مقابل سياست ارعاب و سرکوب رژيم ايستاده اند و جنبش سرنگوني همانطور که ما پيش بيني ميکرديم نه تنها مرعوب نشده و عقب ننشسته است بلکه با قدرت بيشتري به پيش ميرود. زنده باد انقلاب! ٭