نگاهي به وضعيت سياسي ايران

بخش اول

موقعيت جمهوري اسلامي و جناحهاي حکومت بعد از "انتخابات"

اين نوشته بر مبناي سخنراني در بيست و سومين پلنوم کميته مرکزي تنظيم شده است.

بخش اول

حميد تقوايي

با انتخابات اخير رياست جمهوري در ايران دوره اي به پايان رسيد و سيکلي بسته شد. اين سيکل از انتخاب خاتمي در دور اول رياست جمهوريش شروع شد و با انتخاب احمدي نژاد خاتمه يافت. اهميت و معني سياسي رياست جمهوري احمدي نژاد بسيار فراتر از صرفا تعويض يک رئيس جمهور است. بحث اصولا بر سر مقام رياست جمهوري نيست. نه رئيس جمهور قبلي رئيس جمهور کسي بود و نه کسي که به جايش گذاشته اند. ما بدرست هيچيک از اين باصطلاح انتخابات ها را قبول نداشتيم و نتايج آنرا نشانه راي و نظر آزاد و آگاهانه مردم، هيچ بخشي از مردم، نميدانستيم. در بازي انتخاباتي اخير مردم نيز به اين حقيقت پي بردند و اکثر قريب باتفاق جامعه با ما بودند. اگر هشت سال قبل، در دور اول انتخاب خاتمي توهمي به او وجود داشت و مردم در مخالفت با ولي فقيه و کانديد وي ناطق نوري به خاتمي راي دادند، در دور اخير ديگر از اين نوع حسابگريها و توهمات در جامعه خبري نبود و حتي خود جناحهاي رژيم هم علنا صحت و مشروعيت انتخابات را زير سئوال بردند. اين بار جامعه با نظر و سياست ما کاملا همراه و همخوان بود و انتخابات در افکار عمومي چيزي جز يک بازي پوچ و مسخره نبود. بنابراين بحث بر سر انتخاب کسي و شخص و يا سياستي ازجانب مردم نيست. بحث اين نيست که گويا مردم خاتمي را بخاطر وعده ها و سياستهاي رفرميستي اش انتخاب کرده بودند و حالا جناح حزب الله را ترجيح داده اند. آنطور که مثلا در کشورهاي غربي در انتخاباتها از حزبي زده ميشوند و پشت حزب ديگري ميروند. کودنهاي دو خردادي اين تحليل را دارند که گويا مردم سياستهاي مستضعف پناهي جناح راست را انتخاب کرده اند و از خودشان انتقاد ميکنند که چرا دير متوجه اين گرايش در اعماق جامعه شده اند! دو خرداد را جان بجان کنيد کارش توهم پراکني و عوامفريبي است! اصلا بروي مبارک نمي آورند که اين انتخابات سراسر جعل و تقلب و صندوقسازي بوده است. اعداد خود ساخته رژيم را، که حتي بخشهاي ديگر خود جناح راست قبولش ندارند، به خورد مردم ميدهند و بر تعداد رايها تحليلهاي درخشانشان را سوار ميکنند. اهميت انتخابات در اين نيست که راي کسي را، نظر بخش حتي کوچکي از جامعه را، حتي از سر توهم، نمايندگي ميکند، بلکه در اين است که موقعيت رژيم و کل صف ضد انقلاب را در برابر مردم و جنبش انقلابي آنان منعکس ميکند. همانطور که اشاره کردم اين انتخابات نقطه پايان يک دوره در صحنه سياسي ايران بود و براي درک معني سياسي اش بايد ابتدا ببينيم اين دوره چگونه و در پاسخ به چه ضروريات سياسي اي آغاز شد. چه عاملي اصولا خاتمي را بجلو راند؟ چه عاملي باعث شد در قدم اول اين دو جناح راست و دوخردادي در حکومت شکل بگيرد و نقش و کاربرد اين دو جناح چه بود؟ آيا هدف و مضمون سياسي اين جناحها همان بود که خودشان ميگفتند و ادعا ميکردند؟ سياست را بايد از تصور خود شخصيتها و احزاب درباره خودشان عميق تر ديد و بررسي کرد. بحث بر سر نيات نيست. ممکن است واقعا يک فعال دوخردادي فکر کند براي آزادي و دگر انديشي مبارزه ميکند و نيت خيري داشته باشد ولي معني و جايگاه سياسي دوخرداد اين نبود که يک جنبش يا يک حرکت و يا يک موج اجتماعي براي دگر انديشي و اصلاحات تدريجي در جامعه وجود داشت و مابازاي سياسي آن خاتمي و يا امثال آقاي سروش و سازگارا بودند. ضرورت سياسي دو خرداد و همينطور جناح مقابلش اساسا حفظ نظام در برابر امواج اعتراضي مردم بود. تمام مساله اين بود که در اواخر دوره دولت رفسنجاني جمهوري اسلامي با يک بحران عميق سياسي و اقتصادي روبرو بود و بايد براي بقاي خودش فکري ميکرد. جنگ با عراق تمام شده بود و سردار سازندگي خراب کرده بود و ما در آخرين سالهاي رياست جمهوري رفسنجاني شاهد شورشهاي شهري بوديم. جامعه را از ٣٠ خرداد ٦٠ و نسل کشي سال ٦٧ و از جنگ با عراق عبور داده بودند، شانس سردار سازندگي و بازسازي اقتصاديشان هم سوخته بود و به بن بست رسيده بودند. رژيم بايد راهي براي بقاي خود مييافت و دو خرداد در پاسخ به اين ضرورت شکل گرفت. دوخرداد بوجود آمد نه به اين معني که يک جنبش رفرميستي، رفرميسم به هر معنائي، يک جنبش اصلاح طلبي هر چند ملايم و قانع و صبور اما اصيل و واقعي، در جامعه وجود داشت و دو خرداد آنرا نمايندگي ميکرد. دو خرداد شکل مشخص بروز جنبش ملي-اسلامي بود که از مدتها قبل، از زمان شاه، در ايران وجود داشت و يکي از سه جنبش اصلي است که منصور حکمت در بررسي اوضاع سياسي ايران از آنها نام ميبرد. اين جنبش قبل از دو خرداد وجود داشت و پس از آن هم وجود خواهد داشت و اشکال بروز مختلفي به خود خواهد گرفت. زمينه داخلي عروج خميني و بقدرت رسيدن جمهوري اسلامي همين جنبش ملي مذهبي بود و در واقع با روي کار آمدن جمهوري اسلامي جنبش ملي مذهبي همه شاخه هايش از راست تا چپ طرفدار و حافظ نظام حاکم بود. جرياني که به دو خرداد معروف شد شاخه اي از اين جريان ملي مذهبي بود و هيچ ريشه و ربط و نقطه اتصالي به رفرميسم و اصلاح طلبي نداشت. دو خرداد در واقع بخشي از حکومت بود که به جامعه در حال خروش که تغييرات راديکال ميخواست، عکس العمل نشان ميداد.

اين جنبش اصلاح طلبان و دگرانديشان نبود، بخشي از خود رژيم سرکوبگر بود که براي حفط نظام قدم بجلو گذاشت و لباس اطلاح طلبي بر تن کرد. "حماسه دوخرداد" از همان آغاز کمدي بي مايه اي بيش نبود. من همان موقع در سخنراني که در آلمان داشتم جريان دوخرداد را اينطور توضيح دادم که اصلاح طلبي اي که در برابر انقلاب شکل ميگيرد عين ارتجاع است. طنابي است که ميخواهد جنبش آزاديخواهانه مردم را مهار کند و به عقب بکشد. اين نوع "اصلاح طلبي" به مردمي که ميتوانند ١٠٠ را بدست بياورند ١٠ را وعده ميدهد و همان را هم بر آورده نميکند. کافيست مردم به ١٠ قانع شوند تا جناح سرکوبگر رژيم، بقول خودشان بال دوم نظام، بيايد و جنبش را درو کند. اين نقش کلاسيک جناحهاي "اصلاح طلب" حکومتهائي ايست که "خطر انقلاب" را بو ميکشند، اصلاح طلباني که لنين در موردشان ميگفت از انقلاب بيشتر از ارتجاع ميهراسند و اين گفته دقيقا و کاملا در مورد دوخرداديهاي ما نيز صادق بود. حتي در فعالين و شخصيتهاي دو خردادي، آنجا که سياست به شخصيت ترجمه ميشود، اين بي ربطي دو خرداد به رفرميسم را ميبينيد. آدمکش ديروزي دانشگاه تهران و سرکوبگران جنبش کردستان و سازماندهندگان سپاه پاسداران و سازمان اطلاعات، کساني که حتي در کنفرانس برلين و پس از مدتها دم زدن از آزادي و مدنيت همچنان از جنايات ديروزشان دفاع ميکردند، اينها همه پيشقراولان و مهره ها و رهبران دو خرداد بودند. ما در ادبياتمان اينان را ولتر-پاسدار ناميديم و اين نام بسيار با مسمائي ايست. در بعد شخصيتي هم روشن بود که جنبش دو خرداد پايه اش جنبش ملي-مذهبي است و اساس و خصلتش اينست که بخشي از خود حکومت و طرفدار حفظ نظام است.

اين جنبش اپوزيسيون جمهوري اسلامي نبود و اساسا نميتوانست باشد. کل جنبش ملي-مذهبي با جمهوري اسلامي بقدرت رسيد و لذا امر و هدف غائي و استراتژيک تمام شاخه هاي اين جنبش حفظ نظام بود. در يک مقطع از حيات سياسي جمهوري اسلامي، از حدود هشت سال قبل تا امروز، جنبش ملي-اسلامي شکل دو خرداد را بخود گرفت با اين هدف که بتواند نظام را از مخمصه اي که در آن گرفتار شده بود نجات بدهد. هر دو جناح رژيم بعنوان مکمل يکديگر در حفظ جمهوري اسلامي عمل ميکردند. دو خرداد سپر و چتر و سرپوشي بود براي اينکه جناح سرکوبگر بتواند کارش را بکند. دوخرداد توان سرکوب جمهوري اسلامي را کاهش نداد، افزايش داد. و عکس اين مطلب هم صادق است. حذف دو خرداد توان سرکوب جمهوري اسلامي را افزايش نميدهد، کاهش ميدهد. جنايتها و سرکوبهاي وحشيانه اي که در دوران خاتمي اتفاق افتاد، از قتلهاي زنجيره اي تا ١٨ تيرها و اعدامها و سنگسارها همه تحت پوشش "خودسريها و زياده رويهاي" جناح راست و ظاهرا برخلاف "نيات پاک" خاتمي و ابواب جمعي اش صورت ميگرفت. يکي ميزد و ميکشت و يکي اشک تمساح ميريخت و براي حفظ مصالح نظام لب بدندان ميگزيد و هيچ نميگفت!

اين جنايات ممکن شد چون رژيم دو جناح داشت. رژيم در دوره بعد از رفسنجاني بقول رهبرشان با اتکا به هر دو بال نظام خود را حفظ کرد. امروز که يک بال رژيم شکسته و کنار گذاشته شده حکومت دوباره به نقطه اول رجعت کرده است، سيکل بسته شده است و همان معضلي که باعث شد رژيم دو جناحي شود، همان معضل رژيم را دوباره يک جناحي کرد يا بهترست بگويم کاسه کوزه هر دو جناح را به هم ريخت. اين معضل لاينحل حکومت جنبش رشد يابنده سرنگوني طلبي است که امروز دوباره با شدن و حدت و ثقل بسيار بيشتري از گذشته دوباره در مقابل کل جمهوري اسلامي قرار گرفته است. امروز بحران حکومت هم از نظر سياسي و هم اقتصادي و اجتماعي عميق ترست و حرکت مردم بمراتب راديکال تر و چپ تر و وسيع تر است و اصلا با جنبش مردم در هشت سال پيش قابل مقايسه نيست. در نتيجه مساله بسيار عاجل تر و مبرم تر و حياتي تر براي جمهوري اسلامي مطرح است بي آنکه ديگر کارت دو جناح را داشته باشد. بي آنکه ديگر سپر و ضربه گير دوخرداد را داشته باشد. سيکل بسته شد و رژيم در يک دور مارپيچي بيشتر و عميق تر در همان بحران قديمي بقا و حفظ خود فرو رفت با استيصال بيشتر و صفوف بهم ريخته تر.

انعکاس اين وضعيت در درون خود حکومت بهم ريختگي کامل جناحبنديهاي گدشته است. جناح دو خرداد حدف شد و بهمراه آن جناح راست هم بي معني شد. وضعيت فعلي رژيم از لحاظ جناحبندي يک نوع اغتشاش و ميشود گفت يک نوع فضاي باز سياسي ميان خودي ها است. دار و دسته ها دارند يکديگر را ميسنجند، همديگر را متر ميکنند، نيروهاي مسلح سر سپرده بخود و ديگران را وزن ميکنند، حضورشان را در مجلس و شوراي نگهبان و تشخيص مصلحت و سه قوه و غيره مقايسه ميکنند و در مورد يارگيريها و موضعگيريهاي جديد تصميم ميگيرند. با ختم انتخابات دوباره دعواها به پشت صحنه رانده ميشود و بخصوص با بجلو راندن يک فرد دست چندم در سلسله مراتب خودشان مناسبات و روابط کله گنده هاي رژيم در پشت صحنه تعيين کننده ميشود(در مورد اينکه چرا به يک پادوي دون پايه اي مثل احمدي نژاد نياز پيدا کرده اند پائين تر توضيح ميدهم). کله گنده هائي مثل ناطق نوري و عسگر اولادي و مصباح يزدي و کروبي و رفسنجاني بازي جديدي را شروع ميکنند و رژيم نميتواند به شکل فعلي بماند. الان شخصيتها و دار و دسته هاي رژيم الکترونهاي آزادي هستند که بايد هر يک دوباره مدار خودش را پيدا کند و بالاخره معلوم شود وزن ونقش هر کدام در حکومت چيست. اين دوره فعلي موقت است و جناحبندي تازه اي شکل خواهد گرفت. اينکه اين جناحبندي مشخصا چه شکلي خواهد داشت نهايتا به جنبش اعتراضي مردم و پيشرويهاي آن بستگي دارد. من فکر نميکنم اين پايان جناح بنديهاست و رژيم يکپارچه ميشود. فعلا رژيم تکه تکه شده و قطعات مختلفش تا اطلاع ثانوي از درگيري شديد به شکلي که در جريان انتخابات شاهد آن بوديم احتراز ميکنند ولي اين وضع پايدار نيست. رفيقي ميگفت همين ديروز رفسنجاني در نماز جمعه گفته است "سربسته بگويم که نظام با وضعيت خطيري روبروست". يا چيزي شبيه اين. قبلا هم ايشان گفته بود شکاياتش از انتخابات را در روز معاد مطرح خواهد کرد! اما اين روز ممکن است با اولين ناکامي رئيس جمهور جديد فرا برسد و سر حرفها باز بشود.

در هر حال در بررسي وضعيت جناحها اين نکته را بايد توجه داشت که با کنار رفتن دو خرداد جناح ديگر هم معني و کاربرد خود را از دست ميدهد. در همين انتخابات ديديم که جناح راست حتي بر سر يک کانديدا نتوانست به توافق برسد. وضع نابسامان و آشفته دو خرداد کاملا قابل انتطار بود، اما ديديم جناح راست هم که ظاهرا ميبايست در ميدان بي رقيب يکه تازي کند وضعيت بهتري نداشت. يک علت اين وضعيت آنستکه اين دو جناح مکمل هم بودند و در مقابل هم معني داشتند، حدف يکي خواه ناخواه ديگري را هم بي معني ميکند. وضعيت امروز جمهوري اسلامي را بايد با همان متدي بررسي کرد که منصور حکمت فروپاشي بلوک شوروي را تحليل ميکرد. او پس از فروپاشي ديوار برلين گفت با از بين رفتن بلوک شرق بلوک غرب هم بي معني ميشود و ديديم که دقيقا همين اتفاق افتاد و ناتو و سازمان ملل و مناسبات اروپا و آمريکا و غيره همگي بهم ريخت و مضمون جديدي پيدا کرد. حالا امروز در جمهوري اسلامي جناح حزب الله حکومت دقيقا در همين موقعيت است.

يک علت ديگر اين وضعيت آنست که شکست دوخرداد نتيجه پيروزي جناح راست نبود، اينطور نبود که سياستهاي جناح حزب الهي در حکومت دست بالا پيدا کرد و کارآئي خود را بر همه نشان داد. (منظورم کارآئي از ديد حکومتي هاست، از ديدگاه مردم که ولي فقيه و سياستهاي حزب الهي مدتهاست نقطه تمرکز تنفر همگاني از حکومت است). اينطور نبود که همه جناحها فهميدند سياست شلاق و اعدام و سنگسار و اسيد پاشي جواب ميدهد، و يا راه مقابله با مردم حزب الله چرخاني و قمه کشي و قتلهاي زنجيره اي و يا پرتاب کردن دانشجويان از بالکن خوابگاههاست. کاملا برعکس هيچيک از اين جنايات نتوانست و نميتواند مردم را مرعوب و ساکت کند. چند هفته قبل از همين انتخابات مردم در ميدان محسني حسين پارتي برپا ميکنند و سردار طلائي را سکه يک پول ميکنند و هفته بعدش فرمانده نيروهاي امنيتي تهران به خامنه اي مينويسد که اگر در پايتخت شورشي در بگيرد که شش ساعت طول بکشد کنترل از دست همه در خواهد رفت و "پايتخت منفجر خواهد شد". و در جريان انتخابات پايتخت و بسياري از شهرهاي ديگر تا مرز انفجار پيش ميرود. کارگران رفسنجاني را با آن افتضاح از رفتن به استاديوم ورزشي و نطق انتخاباتي منصرف ميکنند و مجبورش ميکنند سفرهاي انتخاباتيش را لغو کند و بر سر کانديداهاي ديگر هم همين بلا را مياورند. اين وضعيت رژيم است. اگر قرار بود سياستهاي سرکوبگرانه حزب اللهي و ولايت فقيهي جواب بدهد جنبش اعتراضي مردم اين گستردگي و عمق و تداوم را پيدا نميکرد و آنوقت اساسا دعوا ميان بالائي ها هم تا به اين حد حاد نميشد و نيازي هم به اين تقلبات آشکار و رودست زني هاي انتخاباتي بيکديگر نميبود.

شکست دو خرداد نتيجه پيروزي سياستهاي جناح راست نبود بلکه نتيجه پيروزي مردم بر هر دو جناح بود. در دوره خاتمي هر جناح ميتوانست تقصير را بگردن ديگري بياندازد. يکي ميگفت تقصير قوه قضائيه است و ديگري ميگفت رئيس جمهور نميگذارد. امروز ديگر اين بهانه ها را ندارند. واقعيت اينست که اگر زير چتر دوخرداد نتوانستند با سرکوب اعتراضات را خاموش کنند بدون دو خرداد به طريق اولي نميتوانند. وجود دوبال نظام براي رژيم اين کاربرد را داشت که يکي ميتوانست بزند و ببندد و ديگري ميتوانست بگويد ناراحت نباشيد با تغييرات تدريجي گام بگام وضع درست ميشود. نافرماني مدني بکنيد و خشونت نکنيد بتدريج کارها درست ميشود. حسن ديگرش هم اين بود که سرکوبها را به گردن بخشي از حکومت ميانداختند، و همه از مواهبش بهره مند ميشدند. يک جناح و نه کل رژيم را مسئول سرکوبگريها قلمداد ميکردند و کل حکومت را از زير ضرب حمله مردم به در ميبردند و حفظ ميکردند. با شکست دوخرداد اين بازي تمام شد و اين شکست تماما نتيجه مستقيم پيشرويهاي جنبش سرنگوني و به چپ چرخيدن اين جنبش بود. به درجه اي که مبارزه مردم به پيش ميرفت و اين ترفند رنگ ميباخت، جناح دو خرداد نيز ارزش مصرف سياسي اش را از دست ميداد و کنار زده ميشد و امروز با اضمحلال کامل دو خرداد اين بالانس و توازن وعملکرد هماهنگ سياسي به هم ميريزد و جناح راست بدون سپر و ضربه گير "اصلاحات" و لخت و عور و بي حفاظ، و ضعيف تر و مستاصل تر از گذشته دوباره در برابر مردم قرار ميگيرد.

بنابراين شکست دوخرداد نه حاصل دست بالا پيدا کردن سياستهاي حزب الهي جناح راست است و نه ميتوند به چنين نتيجه اي منجر شود. اين ثمره و نشاندهنده شکست کل رژيم، هر دو جناح آن، از مردم است. واقعيت آنست که جناح راست در نقطه ضعفش کل حکومت را گرفت. اين اتفاق ميافتد چون رژيم در برابر پيشرويهاي جنبش انقلابي مردم ناگزير ميشود قيافه سرکوبگرانه بخودش بگيرد و فقط جناح راست ميتوانست اين قيافه را به حکومت بدهد. اما اين ظاهري پوشالي و توخالي است. روي کار آوردن يک حزب الهي دست هشتم که حتي در سلسله مراتب جناح راست هم کسي تحويلش نميگيرد، آن هم با آن افتضاح تقلبات آشکار، تنها ميتواند نشاندهنده ضعف و استيصال جناح راست باشد. در بيانيه حزب هم گفتيم اين رئيس جمهور استيصال است. رئيس جمهوري مثل ناطق نوري و يا مصباح يزدي ميتوانست نشاندهنده قدر قدرتي جناح راست باشد ولي از صندوق در آوردن يک تير خلاص زن و مامور اجراي جنايتهاي رژيم، بجاي عمامه گنده هاي آمر اين جنايات، نشانه چيزي بجز ضعف و استيصال کل رژيم نيست. احمدي نژاد را بزرگ نکرده اند، پست رياست جمهوري در صفوف خود رژيم بي ارج و قرب شده است. مردم را مرعوب نکرده اند، در انظار مردم و جامعه کل نظامي که با چنين رئيسي جمهوري نمايندگي ميشود به مراتب بي اعتبار تر و پوشالي تر از گذشته شده است. اين انتخابي از سر لاعلاجي است. جنبش مردم، اعتصابات و اعتراضات کارگري، جنبش دانشجوئي و جنبش زنان و جنبش آزادي زندانيان سياسي و ده ها نبرد و مصاف ديگر وسعت گرفته است و هر رژيمي در اين موقعيت به عنوان آخرين راه چاره دست به شمشير ميبرد و سرکوبگرانش را بجلو ميفرستد، حتي اگر توان و قدرت سرکوب نداشته باشد. خودتان را بجاي هر يک از اين آيت الله هاي حزب اللهي رژيم بگذاريد و اتفاقات چند ماه قبل از انتخابات را بازبيني کنيد: در ١٦ آذر دانشجويان با شعار نان و آزادي براي همه خاتمي را سکه يک پول ميکنند، در اول مه در استاديوم آزادي کارگران آن بلا را بر سر رفسنجاني ميآورند، در همان اول مه در تجمعات علني کارگري سرود انترناسيونال پخش ميکنند و عليه سرمايه داري قطعنامه صادر ميکنند، و آن هم پلاکاردهاي سرخ در خيابانهاي سنندج است در دور دوم انتخابات با شعار مرگ بر رژيم شکنجه و کشتار جمهوري اسلامي و با امضاي ح.ک. ک، و غيره و غيره. خوب به چه نتيجه اي ميرسيد؟ جز اينکه اين وضعيت قابل تحمل نيست و بايد زد و بست و مرعوب کرد؟ اينکه چقدر اين سياست عملي است ديگر جاي چنداني درمحاسبات ندارد. چاره ديگري ندارند. با خودشان گفته اند بالا تر از سياهي رنگي نيست. يا ميزنيم و ميمانيم و يا همه مان را جارو ميکنند. جناح قداره بند رژيم مجبور است جلو بيايد و شمشيرها را از رو ببندد. اين يک موقعيت کلاسيک است. هر رژيمي تحت فشار جنبش انقلابي مردم ناگزير است به سرکوب عريان رو بياورد حتي اگر توان آنرا نداشته باشد، که رژيمهاي گرفتار در گرداب انقلاب معمولا چنين تواني را ندارند. حتي اگر مجبور شود کسي مثل سرلشگر ازهاري را جلو بفرستد که مردم در همان شب اول با شعار ازهاري گوساله به استقبالش بروند. سرلشگرها را جلو ميفرستند و مفتضح تر ميشوند اما چاره ديگري ندارند. همه رژيمها در مقابل انقلاب به زرادخانه شان متوسل ميشوند حتي اگر باروتي در آن نباشد. بالاتر از سياهي که رنگي نيست، ناگزيرند با برگ آخر "ارعاب و سرکوب" بازي کنند و به آن اميد ببندند.

احمدي نژاد در چنين شرايطي بجلو رانده شده. بجلو رانده شده نه به اين خاطر که فکر ميکنند ميتوانند بزنند و بمانند بلکه به اين علت که راه ديگري ندارند. اين البته به اين معنا نيست که ايشان سعي اش را نميکند و زورش را نميزند و حتي در کوتاه مدت هم، مثل همه انتخاباتهاي قبلي، ممکن است بگير و ببندها زياد بشود،( به اين مساله بعدا ميپردازم) اما در اين سطح بحث نکته اينست که از صندوق در آوردن احمدي نژاد با آن ترفندها و رودست زدنها به يکديگر و تقلبات و افتضاح آشکار نتيجه توان سرکوب و ارعاب جناح راست نبود بلکه از سر اجبار و درماندگي بود. اين همان عکس العمل خودبخودي هر رژيم در حال سقوط زير فشار انقلاب است. احمدي نژاد حتي ازهاري شان هم نيست. ميتوانستند ناطق نوري را جلو بياندازند اما در اين شرايط کسي را ميخواهند که بتواند نقش شر خر را برايشان بازي کند، بتوانند براحتي کنترلش کنند و در عين حال اگر خورد همه نخورند، تقصيرها را بگردنش بياندازند و "اسوه" هاي رژيم بي آبرو نشوند (البته اگر آبروئي برايشان مانده باشد). کسي را ميخواهند که در صورت لزوم در برابر موج اعتراضات مردم براحتي بتوانند قربانيش کنند و کنارش بگذارند. با امثال کروبي و ناطق نوري و رفسنجاني نميشد اين کار را کرد. اينها ميتوانستند نمايندگان پيروزي جناح راست باشند اما بن بست و استيصال اين جناح و در واقع درماندگي کل حکومت را تنها يک پادوي حزب الهي ميتواند نمايندگي کند. پادوئي که هنوز به کرسي رياست ننشسته رقباي انتخاباتيش با القاب تير خلاص زن و ملاعمر و فاشيست و طالبان مزينش کنند و گردي هم به دامن اسوه هاي حکومت ننشيند! شعار "ازهاري گوساله" را خود مقامات رژيم از هم اکنون سرداده اند!

به آخر خط رسيدن هر دو جناح در عين حال به اين معناست که بايد منتظر جناحبندي هاي تازه اي در صفوف حکومت باشيم. جمهوري اسلامي در دوره هاي مختلف جناحبنديهاي متفاوت و متعددي داشته است. زماني دو جناح حزب جمهوري اسلامي و بني صدر را داشتيم و بعد جناح سازندگي و بازار و حجتيه اي و غيره را و بالاخره جناح راست و دو خرداديها را. رژيم هميشه اين حالت را داشته و اين حالت را حفظ خواهد کرد. پايه و اساس همه اين جناحها اختلاف بر سر سياستها و شيوه هاي حفظ حکومت در مقابله با جنبش اعتراضي مردم بوده است و هنوز هم همين مساله رژيم را به دار و دسته هاي مختلف تقسيم ميکند. اينکه اين جناحبندي تازه چه شکلي بخود خواهد گرفت بستگي به اشکال و درجه پيشروي مبارزات مردم دارد اما يک چيز مسلم است. فعلا تازه از انتخابات بيرون آمده اند و زبان به دندان گرفته اند و به خدا شکايت ميبرند. ولي به سرعت اين مماشاتها تمام ميشود و دعواهاي داخلي حکومت، بويژه وقتي معلوم بشود که از دست دولت جديد کاري ساخته نيست شدت بيشتري خواهد گرفت. همانطور که اشاره کردم محور دعواها هميشه، از زمان بني صدر تا امروز، اين بوده است که چه خط و سياستي بهتر ميتواند نظام را حفظ کند و هنوز هم اين سئوال نه تنها جواب نگفته بلکه غامض تر و عاجل تر از هميشه در برابر کل دار و دسته هاي حکومتي قرار گرفته است و اگر اين دولت جديد با آن شعبده بازي انتخاباتي و رودست زدنهايش به بقيه کانديداها نتواند به اين مساله جواب بدهد که به نطر من نميتواند، آنوقت زبان همه دراز ميشود وهمه دوباره مدعي ميشوند. آنوقت تقلبهاي انتخاباتي معناي سياسي برجسته اي در دعواي جناحها پيدا ميکند و درگيريها و چالشها شروع ميشود.

مساله جناحبنديهاي حکومت را در يک سطح پايه اي تر و عمومي تري نيز ميتوان توضيح داد. انقلاب و شرايط انقلابي تاثيرات متفاوتي بر احزاب و جريانات حاکم ميگذارد. اولين تاثير انقلاب باز کردن شکافها در ميان نيروهاي حکومتي است و در زمان شاه هم ما شاهد اين بوديم. در مقابل انقلاب نيروهاي مختلف طبقه حاکمه سعي ميکنند راه حلي براي حفظ نظامشان پيدا کنند و يا حزب و جريان سياسي خودشان را نجات بدهند، به نحوي که بتوانند جاي پائي در حکومت بعدي داشته باشند. اين بيشتر در مورد جريانات سياسي صدق ميکند که نقش اساس و محوري اي در حکومت در حال سقوط ندارند و ميتوانند اميدوار باشند که با يک معلق به موقع حزب و جنبش و جريان سياسي خود را حفظ کنند و جائي اگر نه در حکومت بعدي، لااقل در عرصه سياست داشته باشند. اين نيروها با رشد انقلاب بيشتر و بيشتر قيافه اپوزيسيون بخود ميگيرند. در مقابل شخصيتها و نيروهائي که وجود سياسي شان تماما به حکومت موجود وابسته است و ميدانند که آب از سرشان گدشته است و با سرنگوني حکومت حيات سياسي آنها هم خاتمه يافته است شديد تر و عريان تر در برابر مردم قرار ميکيرند و با چنگ و دندان براي حفظ حکومت موجود ميجنگند. بخشي از نيروهاي حاکم که فکر ميکند با افتادن حکومت خودشان هم کلا از تخت سياست مي افتند و جنبش و حزبيت شان به پايان ميرسد با تمام قوا مقاومت ميکنند. و بخشي که فکر ميکند ميتواند بازي کند و مانور بدهد و در عرصه سياست باقي بماند و قشر و طبقه اش را نمايندگي کند از حکومت فاصله ميگيرد و بيشتر و بيشتر نقش اپوزيسيون را بازي ميکند.

در انقلاب ٥٧ عينا همين اتفاق افتاد. ما شاهد بوديم که کسي مثل بختيار که اعليحضرتي بود و يا بخشهائي از نهضت آزادي و جبهه ملي و حتي نمايندگاني از خود مجلس شاه اپوزيسيون اعليحضرت شدند و رفرميست و طرفدار مردم از آب در آمدند. عده اي هم مثل هويدا و آريانا و خسرو داد که رژيم شاه تمام حزب و جنبش و سياستشان بود تا آخرين نفس در برابر انقلاب ايستادند. در انقلابي که در حال شکل گيري است نيز اين اتفاق خواهد افتاد و ما از هم اکنون شاهد اين نوع عکس العملهاي دوگانه نسبت به مبارزات انقلابي مردم هستيم. به نظر من بخشي از دو خرداد به شکل ديگري شروع به بازي ميکند، بيشتر در قالب اپوزيسيون فرو ميرود و بيشتر از رژيم فاصله ميگيرد، با اين اميد که بتواند خودش و افق و سياستش را بعد از جمهوري اسلامي حفظ کند. و بخش ديگري که نقش اساس تري در حکومت حاضر داشته است تماما به رژيم ميپيوندد و طرفدار حکومت ميشود.

ادامه دارد