"انتخاب" يا اتحاد: گره معضل سرنگوني رژيم اسلامي!

علي جوادي

واقعيت اين است که مردم خواهان سرنگوني عاجل و فوري رژيم جمهوري اسلامي هستند. جانشان به لبشان رسيده است. از بي حقوقي و سرکوب سياسي، مذهب و حکومت مذهبي، نابرابري زن و مرد، آپارتايد جنسي، فقر و فلاکت و محروميت اقتصادي و عقب ماندگي و ارتجاع فرهنگي و تحجر و خرافه خسته و بيزارند. شکل گيري و عروج جنبش توده اي براي سرنگوني رژيم اسلامي پاسخ مردم به اين وضعيت سياه و نکبت باري است که رژيم اسلامي بر مردم تحميل کرده است. در نتيجه اين سئوال که چگونه بايد رژيم اسلامي را سرنگون کرد به مساله و پروبلماتيک اساسي در سياست ايران تبديل شده است. در اين چهارچوب بسياري مساله وحدت و ائتلاف نيروهاي متفاوت اپوزيسيون را راه حل و پاسخي به حل معضل چگونگي سرنگوني رژيم اسلامي قلمداد ميکنند. گفته ميشود ضعف اپوزيسيون ناشي از عدم وحدت و انسجام نيروهاي متفاوت سرنگوني طلب در اپوزيسيون است. بعضا گفته ميشود که همه (همه سازمانهاي سياسي) بايد دست به دست هم بدهند تا رژيم اسلامي را سريعتر سرنگون کرد. کليد را نيز اساسا در اتحاد اين نيروها جستجو ميکنند.

مردم، اپوزيسيون، کدام اتحاد؟

تلاش براي ايجاد "ائتلاف" و "اتحاد" ميان نيروهاي متفاوت اپوزيسيون جمهوري اسلامي تاريخي ديرينه دارد. به قدمت تلاشهاي مردم براي سرنگوني رژيم اسلامي و عمر نيروهاي سرنگوني طلب است. اما در دوره اخير و بويژه پس از عروج گسترده جبنش توده اي براي سرنگوني رژيم اسلامي شدت بيشتري بخود گرفته است. بطور مشخص تلاقي دو ترند به اين فراخوانها شدت بخشيده است. در يک طرف تبيين هاي احساسي و عواطف عمومي و بعضا محاسبات "سرانگشتي" مردم قرار دارد. و در طرف ديگر نيازها و ضرورتهاي تحولات سياسي اي قرار دارد که توسط نيروهاي جنبش ملي - اسلامي و جنبش ناسيوناليسم طرفدار غرب دنبال ميشود. عليرغم اشتراک در ظاهر و شکل، اين فراخوانها از يک جنس نيستند و هدف يکساني را دنبال نميکنند. آنچه مردم علي العموم دنبال ميکنند پاسخگويي به نيازهاي جنبش توده هاي مردم براي سرنگوني رژيم اسلامي و خلاصي از فقر و فلاکت و استبداد و مذهب و نابرابري است. اما آنچه که نيروها و سازمانهاي ملي - اسلامي دنبال ميکنند پاسخگويي به ضروتي بمنظور ايجاد سازش طبقاتي و ايجاد ايستگاههاي توقفي در مبارزه مردم در خلاصي و آزادي و برابري است. در اين راستا بايد از شکست جنبش ارتجاعي دوم خرداد و تجربيات "رژيم چنج" آمريکا در سطح منطقه (عراق و افغانستان) و تامين ملزومات مادي شکل گيري چنين پروژه هايي توسط نيروهاي سياسي مدافع چنين تغييراتي نام برد. اپوزيسيون بورژوايي در کليت خودش بدنبال راه حلي است که در عين اينکه تغييراتي در رژيم اسلامي ايجاد ميشود در عين حال شالود هاي طبقاتي نظام حاکم و پايه هاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي استثمار و محروميت و نابرابري همچنان دست نخورده باقي بماند.

شکست دوم خرداد و کنار زده شدن آن توسط مردم يک عامل تعيين کننده در شدت گيري و گسترش تنوع اين فراخوانهاي "وحدت طلبي" بود. با شکست دوم خرداد عملا مجاري سازش و بند بست ميان نيروهاي رنگارنگ اردوگاه ملي - مذهبي و برخي نيروهاي ناسيوناليست طرفدار غرب با بخشهايي از حاکميت اسلامي که پرچم "اصلاحات و تغييرات" حکومتي را بلند کرده بودند، کور و بسته شد. و عملا بسياري از اين نيروها خواسته و يا ناخواسته و بسياري عليرغم ميل خود به صف نيروهاي اپوزيسيون سرنگوني طلب و اردوي نيروهاي "برانداز" جمهوري اسلامي رانده شدند. با پايان پروژه دوم خرداد امکان تغيير و تحول دروني رژيم و سوق دادن آن به سمت و سويي که ايده ال بسياري از نيروهاي "دوم خردادي" و ملي - اسلامي و يا "پلکاني" براي رسيدن به اهداف سياسي نيروهاي ناسيوناليست طرفدار غربي باشد تماما بسته شد و متعاقبا اين نيروها بدنبال آلترناتيو و اهرمي براي تغيير و تحول پس از "از دست دادنِ" دوم خرداد برآمدند. براي برخي از اين نيروها حضور دوم خرداد در حاکميت سياسي ايران امکان و ابزار تغيير و تحول سياسي براي اين نيروها بدون توسل به سرنگوني رژيم اسلامي بود. پوچي اين نظرات سريعا روش شد. پروژه "رفراندوم" براي تغيير قانون اساسي و يا قبل از آن تلاش براي ايجاد "کنگره ملي ايرانيان" که نسخه ايراني شده آلترناتيو دست ساز آمريکا در جانشين سازي پس از لشکر کشي و جنگ با عراق بود، از اين جنس هستند. فراخوانهاي ايجاد "پارلمان در تبعيد" و يا ايجاد "شوراي رهبري اپوزيسيون" تلاشهايي در اين راستا هستند.

اتحاد اپوزيسيون، سرنگوني رژيم اسلامي؟

اما با توجه به آنچه گفته شد و عليرغم اهداف متفاوتي که نيروهاي سياسي دنبال ميکنند، اتحاد و ائتلافي ميان نيروهاي اپوزيسيون ممکن نيست؟ آيا چنين صورتبنديها و هماهنگي هايي منجر به پيشرفت و يا تسريع پروسه سرنگوني رژيم اسلامي نخواهد شد؟

قبل از پاسخ به اين سئوالات و بمنظور پاسخ دقيق بايد گفت که امروز به حکم شرايط عيني جامعه سه جنبش اجتماعي در حال رقم زدن تحولات جامعه هستند. اين سه جنبش عبارتند از جنبش کمونيسم کارگري، جنبش ناسيوناليسم بورژوايي پرو غرب و جنبش ملي - اسلامي. (براي شناخت از مختصات و ويژگي هاي اين جنبشها به مقاله منضور حکمت: "سه جنبش، سه آينده"، در انترناسيونال هفتگي رجوع کنيد) اين سه جنبش در اساس سه آلترناتيو متفاوت اجتماعي، سه آينده متفاوت را در مقابل جامعه قرار ميدهند. اين جنبشها داراي اهداف متفاوتي هستند. تصويرشان از آينده سياسي ايران يکي نيست. در آنچه که نميخواهند و آنچه که ميخواهند يکسان نيستند. بطور مثال جنبش کمونيسم کارگري نه تنها هيچ منفعتي در حفظ شالودهاي نظام طبقاتي موجود ندارد بلکه در اساس بر عليه کليت نظام سرمايه داري و نفس وجودي آن است. اما دو جنبش ديگر، مستقل از اينکه چه الگويي از سرمايه داري و چه نظام سياسي اداري را مطلوب جامعه ميدانند، خواهان حفظ و گسترش مناسبات سرمايه داري در ايران هستند. علل و ريشه فقر و فلاکت در جامعه را نه در نفس وجود نظام سرمايه داري بلکه در عدم کارکرد "مناسب" آن ميدانند. جنبش ناسيوناليسم طرفدار غرب که عمدتا حول و حوش رضا پهلوي جمع شده اند، بدنبال ابقاء نظام پادشاهي در ايران هستند. وعده ميدهند که اگر رضا پهلوي شاه شود مردم در ايران "آزاد" خواهند شد. و يا ديگري ميخواهد با کنار زدن "نظام ولايت فقيه" و نه سرنگوني کليت جمهوري اسلامي و برچيدن "نهادهاي غير انتخابي" اسلامي به اهداف سياسي مورد نظر خود در جامعه دست يابد. اين دو جنبش هر دو خواهان سازماندهي اقتصاد جامعه بر مبناي سرمايه و سود و رقابت سرمايه و کار ارزان و کارگر خاموش هستند. اما در مقابل جنبش کمونيسم کارگري ميخواهد اقتصادي را سازمان دهد که قانون اساسيش رفع نيازمنديهاي متنوع مردم باشد. بدنبال استقرار نظامي سوسياليستي بمنظور تامين رفاه همه جانبه مردم است. ما خواهان آزاديهاي بي قيد و شرط سياسي، خواهان استقرار نظامي هستيم که مردم، تمامي مردم، در تعيين جهتگيري هاي سياسي و تامين سرنوشت سياسي جامعه بطور مداوم دخالت داشته باشند. در صورتيکه آزاديهاي بي قيد و شرط در صفوف ساير جنبشها عمدتا به "بي بند و باري" و يا "آنارشيسم" تعبير ميشود. يکي حرمت انسان، رفاه انسان، آزادي و رهايي انسان مبناي فعاليتش است، ديگري خواهان کنار زدن هر آنچه است که با کارکرد سرمايه و تامين سود سرمايه در تناقض باشد. انگيزه و فعاليت و سامان اقتصاديش سود سرمايه است. يکي انسان و موقعيت انسان فلسفه وجوديش را تشکيل ميدهد، اما جنبشهاي ديگر قوم و ملت و ناسيوناليسم. انسانها را به ملتها و قومها تقسيم ميکنند و برايشان منافع متفاوتي را ميتراشند و رو در روي هم قرارشان ميدهند. يکي خواهان جامعه اي بدون مذهب، بدون ايدئولوژي و خرافه و بدون زنجير سنن و اخلاقيات کهنه بر انديشه و تفکر انسانها است. اما در جنبشهاي ديگر مذهب همواره ابزاري در دستشان بمنظور کنترل و خفه کردن اعتراضات و توقعات مردم بوده است. و يا بدتر فلسفه وجود سياسي شان آميخته اي از مذهب است. يکي برابري طلب است، نه فقط در برابر قانون و چشم جامعه، بلکه در بهره مندي از امکانات مادي و معنوي جامعه. در صورتيکه در جنبشهاي ديگر ارزش و جايگاه انسان بر مبناي موقعيت طبقاتي و حجم کيف پول و تعداد ارقام حساب بانکي شان رقم ميخورد. تمايز طبقاتي انسانها فلسفه وجودي و تقلاهايشان است. و يا بطور مثال نيروهاي دست راستي بدنبال تکرار سناريوي عراق در ايران هستند. اميدشان به قدرت نظامي و مالي و سياسي و تبليغاتي اين قدرتها گره خورده است. ملي - اسلاميها پس از نا اميد شدن از دوم خرداد به دنبال يافتن اهرمي براي قدرت هستند، بعضا اين قدرت را در منافع و سياستهاي برخي دولتهاي اروپايي جستجو ميکنند. در طرف ديگر ما در صف مقدم جنبش سرنگوني طلبي براي سازماندهي يک انقلاب عظيم اجتماعي تلاش ميکنيم. تلاش ما اين است که رژيم اسلامي با يک انقلاب کارگري سرنگون شود و با کم مشقت ترين شکل يک حکومت جمهوري سوسياليستي بجاي رژيم اسلامي قرار گيرد. اين تنها گوشه اي از تمايزات و تفاوتهاي نيروها و صفوف اپوزيسيون رژيم اسلامي است. صفوف اپوزيسيون در آنچه که نميخواهد و در آنچه که ميخواهد کاملا از هم متمايز ميشود.

با اين تعاريف، ساده انگاري است اگر تصور کنيم که اين نيروها داراي يک هدف مشترک از سرنگوني و يا تغيير رژيم اسلامي هستند و يا حتي تعبير و درک يکساني از سرنگوني رژيم اسلامي دارند. بايد قبول کرد که نميشود طرفداران سلطنت و پادشاهي و يا طرفداران بازار آزاد و رقابت سرمايه و يا کساني که تمام آرزوي سياسي شان کنار زدن ولي فقيه است را با کمونيسم کارگري در يک ظرف ريخت و در هم ادغام کرد و يا مخرج مشترک گرفت. امکان پذير نيست. واقعي نيست. صف اپوزيسيون جمهوري اسلامي يک اردوي يک دست و "همه با هم" نيست. نخواهد بود. نميشود ميان اهداف متضاد آلترناتيوهاي اجتماعي پلي زد. نميتوان ميان مطالبات و اهداف نيروهاي سياسي متفاوت مخرج مشترک گرفت. صفوف اپوزيسيون در يک تقسيم بندي کلي به اردوي چپ و راست تقسيم ميشود. وحدت "چپ" و "راست" ممکن نيست. نميتوان "چپ" و "راست" را جمع کرد. اگر هم ميشد نبايد تسليم چنين پروژه هاي سازشکارانه اي شد. اين خوشباوري و خام دلي را واقعيت مادي جامعه نخواهد پذيرفت. اين نيروها عليرغم تقابلشان در مقابل رژيم اسلامي آلترناتيو حکومتي واحدي را نخواهند پذيرفت. آلترناتيو واحدي هم ندارند. از طرف ديگر همه نيروهاي سرنگوني طلب، مستقل از اينکه چپ يا راست باشند، به سقوط و سرنگوني رژيم اسلامي تنها بمثابه گامي در جهت ايجاد حکومت و نظام سياسي و اقتصادي مورد نظر خود نگاه ميکنند. و با پرچم مستقل و مجزاي خود در ميدان هستند. جنبش سرنگوني طلبي اين بار بر خلاف انقلاب ٥٧ به شدت تحزب يافته تر و صفبنديها به شدت قابل تفکيک و تمايز است. نيروهاي سرنگوني طلب در عين تنش و رقابت حاد با يکديگر براي تحقق اهداف سياسي خود تلاش خواهند کرد. مبارزه براي سرنگوني رژيم اسلامي چند وجهي تر و بسيار پيچيده تر از مبارزه براي سرنگوني رژيم سلطنت در سال ٥٧ است. نتيجتا اگر حتي نيروهاي جنبش ملي - اسلامي، و يا نيروهاي جنبش ناسيوناليسم طرفدار غرب بتوانند با هم متحد و هماهنگ شوند اما چنين اتحادي ميان کليت نيروهاي اپوزيسيون سرنگوني طلب از چپ و راست ممکن نيست. مطلوب هم نيست. همه ما از سرنوشت نظريات "همه با هم" با خبريم. تکرار اين تاريخ نه تراژدي بلکه کميک خواهد بود. (براي بحث بيشتر در اين چهار چوب به گفتگوي منصور حکمت با نشريه هفتگي، "مردم بايد انتخاب کنند"، رجوع کنيد.)

براي پي بردن به پوچ بودن چنين نظرياتي کافي است به موقعيت خود اين نيروها نگاهي بيندازيم. بسياري از نيروهاي مشروطه خواه و سلطنت طلب پيرامون رضا پهلوي شعار "اتحاد" را در دست گرفته اند. "امروز فقط اتحاد" شعار بسياري از آنهاست. اما آيا تاکنون خود نيروهاي متفاوت اين صف قادر شده اند، "متحد" شوند؟ آيا جريانات متفاوت سلطنت طلب و مشروطه خواه که هم شاه خود را دارند، هم رژيم گذشته خود را داشتند، هم وکيل و وزير منتظر خدمت خود را دارند، قادر شده اند با هم يکي شوند؟ سئوال اين است که چرا جرياناتي که در گذشته و آينده شريکند، خواهان اعاده اوضاع سابق هستند، عليرغم تعلقشان به يک اردوگاه سياسي در جامعه متحد نشده اند؟ پاسخ هر چه باشد، آينده اين نيروها در نزديکي و دوري از هم هر چه باشد، واقعيت اين است که نميتوان انتظار اتحاد چپ و راست را داشت. نيروهايي که امروز مدعي وحدت چپ و راست هستند، همانطور که در ابتدا اشاره کردم دلشان به حال مردم و جنبش سرنگوني طلبي مردم نسوخته است، به دنبال تامين ملزومات پروژه سياسي جنبش و آلترناتيو خود هستند. پروژه هايي که متضمن حفظ ارکان و شالوده نظام طبقاتي موجود در جامعه است. اين نيروها تلاش ميکنند سازش طبقاتي را به جاي پيروزي جنبش مردم براي آزادي و برابري و رفاه جا بزنند.

آنچه ممکن است

اما اگر اتحاد نيروهاي اپوزيسيون بر خلاف محاسبات سر انگشتي مردم امري ممکن و مطلوب نيست، آيا هرگونه "ائتلاف" نيز غير ممکن است؟ بنظر ما "ائتلاف" نيروهاي متفاوت اپوزيسيون که به اردوهاي اجتماعي مختلف طبقاتي و اجتماعي تعلق دارند، نيز عملا غير ممکن است. جوامع همواره در تند پيچهاي تاريخي و تحولات سياسي تاريخساز يک افق و آلترناتيو اجتماعي را انتخاب ميکنند. افق و آلترناتيو راست يا چپ؟ سئوال اين است. پس چه نوع نقطه اشتراکي ممکن است؟ اگر بخواهيم بسيار خوشبين باشيم ميتوان نه از "ائتلاف" نيروها بلکه از "توافق" و يا "پايبندي" نيروهاي اپوزيسيون سرنگوني طلب در تلاش براي تحقق اهدافشان صحبت کرد. به عبارت ديگر صحبت نه از وحدت نيروها بلکه تعيين "مقررات بازي" و توافق در اين چهارچوب در مبارزه براي اهداف اين نيروها ميتواند باشد. توافقاتي که ميتواند متضمن اين باشد که در مبارزه براي سرنگوني و پيروزي خط مشي و اهداف هر کدام از اين جنبشها، نيروها و جريانات اصلي اپوزيسيون به حقوق و اراده مردم در تعيين سرنوشتشان پايبند باشند. اين حداکثري است که در خوشبينانه ترين حالت ممکن است.

پاسخ مسئولانه حزب کمونيست کارگري به اين شرايط اعلام "منشور آزاديهاي سياسي" است. منشور آزاديهاي سياسي و قبول آن از جانب نيروهاي متفاوت سياسي گامي در جهت پاييبندي نيروهاي متفاوت سياسي به تمدن سياسي و رعايت حقوق مردم در مبارزه براي سرنگوني رژيم و استقرار نظام آتي در ايران است. حزب کمونيست کارگري از همه نيروهاي سياسي اپوزيسيون سرنگوني طلب ميخواهد که تعهد خود را به منشور آزاديهاي سياسي مردم اعلام کنند.

از طرف ديگر ما طرفدار ايجاد شرايطي براي گسترده ترين "ديالوگ رسمي" در ميان صفوف نيروهاي سرنگوني طلب هستيم. ما همه نيروهاي اپوزيسيون از چپ تا راست را به تبادل نظر براي آينده سياسي ايران دعوت ميکنيم. درهاي سمينارها و کنگره هاي ما به روي همه نيروهاي سياسي باز است. ما معتقديم به منظور انتخاب آگاهانه و مطلع مردم در قبال آلترناتيوهاي سياسي موجود در جامعه، ديالوگ و جدل سياسي ميان نيروهاي اپوزيسيون يک شرط حياتي است. موضع ما مطلوبيت عمومي ديالوگ سياسي ميان نيروهاي سياسي اپوزيسيون است و نه اتحاد اين نيروها که امري غير ممکن و غير قابل حصول است.

اپوزيسيون و رهبري جنبش سرنگوني

اما اگر "اتحاد" نيروهاي چپ و راست مطلوب و اصولي نيست. اگر ائتلاف و همکاري نيروهاي صفوف اپوزيسيون سرنگوني طلب عملي و يا واقع بينانه نيست. نتيجتا پاسخ به مساله رهبري مبارزات سرنگوني طلبانه مردم چيست؟

تصور ساده انگارانه اين است که با وحدت و اتحاد نيروهاي اپوزيسيون پروسه سرنگوني رژيم اسلامي تسريع خواهد شد. واقعيت اين است که اگر وحدت نيروها امري غير ممکن و غير ضروري است نتيجتا تلاش براي تحقق چنين پروژه اي عملا اتلاف نيرو و صرف بيهوده انرژي است. آنچه سرنگوني رژيم اسلامي و دستيابي به آزادي را تسريع ميکند نه "اتحاد" نيروهاي اپوزيسيون بلکه اساسا اتحاد مردم به گرد پرچمي است که متضمن آزادي و برابري و رفاه باشد. کليد پيشروي نه اتحاد نيروهاي نا متجانس بلکه اتحاد و همبستگي مردم به گرد آلترناتيوي است که افق و پرچم آزادي و رفاه و انسانيت را در دست دارد. پيشروي جنبش توده هاي مردم در گرو اين انتخاب و جهت گيري در اوضاع سياسي حاضر است. بايد ميان افق و آلترناتيو راست و چپ انتخاب کرد. به اين اعتبار تامين رهبري سياسي مبارزات جاري در جامعه نه محصول گرد آوردن تعدادي از شخصيت سياسي و قرار دادن آنها در مقابل جامعه بلکه در درجه اول تابعي از افق و آلترناتيوي است که جامعه در پس تحولات به آن روي مي آورد. اگر افق چپ در جامعه دست بالا را پيدا کند، رهبران و چهره هاي چپ به رهبران محبوب مردم تبديل ميشوند. نتيجتا مساله اين است که کدام آلترناتيو به پرچم "نه"، به پرچم "نه" به جمهوري اسلامي تبديل ميشود. هدف ما تعميق همه جانبه "نه" مردم به رژيم اسلامي است. از اينرو از نقطه نظر ما مردم بايد انتخاب کنند. انتخاب کنند که آيا ميخواهند سرنوشت خود را خود در دست گيرند يا اينکه قرار است به قدرتهاي غربي، به جنشبهاي طرفدار غرب و استثمار و بازار آزاد و رقابت و يا سرمايه داري کمي جرح و تعديل شده تکيه کنند. يا اينکه قرار است نظام و ساختار سياسي و اقتصادي اي را پايه ريزي کنند که متضن دخالت مستمر و مستقيم خودشان در امر حاکميت سياسي باشد. چنين ساختاري تنها ميتواند يک نظام شورايي مبتني بر اقتصاد سوسياليستي، يک جمهوري سوسياليستي باشد.

بطور خلاصه بايد گفت که تامين رهبري مبارزات سرنگوني طلبانه مردم "محصول هژموني سياسي است و نه معدل گيري در ميان جنبشها و يا قرار و مدار سياستمداران. پيدايش يک رهبري در جنبش عمومي براي سرنگوني تابعي از دست بالا پيدا کردن يک افق است. وجود يک رهبري واحد گواه اين است که توده وسيع مردم انتخاب سياسي خود را کرده اند. اين انتخاب بدوا يک انتخاب حزبي نيست. مردم در خطوط کلي ميان راست و چپ انتخاب ميکنند." (منصور حکمت، "مردم بايد انتخاب کنند"، انترناسيونال هفتگي) تنها در اين شرايط است که شخصيتها و چهره هاي يک جنبش در مقام رهبري کننده اعتراضات جامعه قرار ميگيرند. انتخاب سياسي مردم منوط به غلبه يک هژموني سياسي و اجتماعي و پيش شرط تامين رهبري مبارزات عمومي مردم است. هرگونه تلاش براي سر هم بندي کردن و جمع کردن جمعي از شخصيتهاي سياسي و ادعاي اينکه اين افراد در مقام رهبري مبارزات مردم قرار دارند، نه تنها ممکن نيست، بلکه غير ضروري و مضر است.

در خاتمه

ما نيرويي هستيم که تمام حقيقت سياسي را به مردم ميگوئيم. حرف آخرمان را اول ميزنيم. ما طرفدار آن هستيم که اردوهاي سياسي جامعه تعريف و اهداف سياسي و آلترناتيوهاي اجتماعي آنها کاملا روشن و شفاف بيان شود. از نقطه نظر ما آنچه که عملي است اتحاد نيروهاي "هم جنس" در جنبشهاي سياسي واحد است. و نه اتحاد نيروهاي نامتجانس سياسي و اجتماعي. ما طرفدار جامعه اي تحزب يافته هستيم. هرگونه "همراهي" نيروهاي متفاوت اپوزيسيون مستلزم تامين ايجاد و شکل گيري چنين قطب بنديهاي سياسي در جامعه است. ايجاد چنين قطب بنديهايي اجازه ميدهد که نيروهاي سياسي بدون ايجاد و دامن زدن به هر گونه توهم سياسي در ميان مردم تا هر کجا که ممکن و مفيد است باهم همراه شوند. جامعه اي که تحزب يافته باشد، تفاوتها و تمايزات سياسي در آن روشن بيان شده باشد، نيروهاي نامتجانس سياسي در آن امکان پيدا ميکنند که بدون دامن زدن به توهم "همه با هم" مناسبات سياسي تعريف شده اي ميان خود برقرار کنند.

ما در هر شرايطي و بدون هيچ ابهام و پرده پوشي مردم را به اردوي خود فرا ميخوانيم. ما مردم را فراميخوانيم که به اردوي چپ بپيوندند. ما تمام زنان و مرداني که خواهان برابري و آزادي مطلق زن و مرد هستند، تمام جوانانيکه براي يک زندگي بهتر و خلاصي از نکبت شرايط حاضر تلاش ميکنند، تمام کارگرانيکه از تمام مصيبتهاي اين نظام استثمارگر به تنگ آمده اند، تمام کسانيکه خواهان زندگي برابر و مرفه و آزاد براي همگان هستند، را به گرد پرچم و آلترناتيو خود براي يک زندگي بهتر فرا ميخوانيم. اگر اين پرچم به افق غالب در جنبش توده هاي مردم براي سرنگوني رژيم اسلامي تبديل شود، آينده پيروز شده است. اگر اين چشم انداز دست بالا را در تحولات جاري پيدا کند، انسانيت و آزادي پيروز شده اند. ما مردم را به انتخاب اين آلترناتيو و اتحاد پيرامون اين پرچم فرا ميخوانيم. از نقطه نظر ما خيزش انقلابي توده هاي مردم سر راست ترين و کم درد ترين راه تحقق اين اهداف است. ما ميکوشيم که مردم به کم رضايت ندهند. کم توقع نباشند. خود را به انتخاب بين بد و بدتر محدود نکنند. تمام آزادي، تمام رفاه و تمام برابري را بخواهند. و براي تحقق اين اهداف آلترناتيو و افق چپ و کمونيسم را انتخاب کنند.٭