اوضاع سياسى در ايران
پايان يک دوره در حيات رژيم اسلامى
قسمت دوم
على جوادى
اوضاع سياسى در ايران به شدت متحول است. قرار گرفتن احمدى نژاد در پست رياست جمهورى و کنار زده شدن هاشمى رفسنجانى، مرد شماره دو اوباش اسلامى، گوشه اى از انعکاس تند پيچهاى سياسى آتى جامعه در "بالا" است. چرا احمدى نژاد؟ نتايج و پى آمدهاى سياسى چنين تغيير و تحولى در شرايط کنونى چيست؟ فضاى سياسى در اپوزيسيون، صحنه سياسى ايران دستخوش چه تغييراتى خواهد شد؟ براى بررسى اوضاع از نتايج دور دوم مضحکه انتخابات رژيم اسلامى شروع ميکنيم.
رفسنجانى قربانى شد
در دور دوم مضحکه انتخاباتى رژيم اسلامى احمدى نژاد در مقابل رفسنجانى قرار داده شد. قرار گرفتن اين دو تن در اين روند از کشمکش جناحها نه نشان راى و تمايل مردم به اين دو کانديدا بلکه قبل از هر چيز نشاندهنده موقعيت و وزن باندها و دستجات حاکم حول و حوش دو گروهبندى اصلى درون حاکميت اسلامى و نتيجه عدم توافق بر سر اينکه چه کسى بايد از صندوق بيرون آورده شود، بود. نماينده جناح راست و جناح رفسنجانى بايد در اين دور قرار ميگرفتند. اين موضوع توافق و بند و بست جناحها بود. موضوع کشمکش اما سرنوشت دعوا و نتيجه اين زور آزمايى بود. جناح راست يک "تير خلاص زن" بى نام و نشان را به عنوان کانديد خود در جلوى صحنه قرار داد. اما در عين حال عزم خود را براى يکسره کردن تکليف جناح بنديهاى رژيم در راس حاکميت بوضوح نشان داد. جناح رفسنجانى با تمام قوا و با کارت رفسنجانى بازى ميکرد. هزينه و ثمره احتمالى اتخاذ چنين استراتژى سياسى براى جناح رفسنجانى بسيار بالا بود. "يا همه چيز يا هيچ چيز". يا قرار گرفتن در موقعيت تعيين کننده اجرايى رژيم در دوران نبردهاى آخر و يا حاشيه اى شدن، آنهم توسط يک "پياده نظام" و عنصر دون پايه جناح رقيب. تنها شرايط طوفانى خانگى ترين دعواى اوباش اسلامى ميتواند منجر به قربانى شدن يک "ستون نظام" شود. دوم خرداد شکست خورده و زبون تمام سرنوشت و اميد خود را به رفسنجانى گره زد و مجرايى براى بقاء و حضور در حاکميت مى جست.
احمدى نژاد از صندوقها بيرون آورده شد. در آمدن احمدى نژاد از صندوقهاى راى رژيم اسلامى قبل از هر چيز نشان تفوق باندهاى جناح راست در حاکميت اسلامى و قدرت اين باند ها در تعيين سرنوشت نمايش انتخاباتيشان است. جناح راست نشان داد که براى يکسره کردن وضعيت حاکميت اسلامى حتى حاضر به قربانى کردن فردى چون رفسنجانى در حاکميت اسلامى است. براى اثبات و تحکيم موقعيتشان، رژيم "تير خلاص زن" بايد تيرى هم به پاى خودشان ميزد. شمشير خونين اسلام را از رو بستند. باند راست حاکم در هراس از گسترش جنبش انقلابى مردم براى سرنگونى رژيم اسلامى با کنار زدن کامل جناح دوم خرداد و قربانى کردن رفسنجانى قدرت را يکسره کرد.
حاکميت بر محور "تير خلاص"
جناح راست قدرت سياسى را در حاکميت اسلامى کاملا قبضه کرد. اکنون يک باند به بهاى گزافى در درون حاکميت رژيم اسلامى تمامى قدرت را در دست گرفته است. اين تحول نشان از پايان يک دوره در حيات سياسى رژيم اسلامى دارد. علل و مبانى روى آورى به اين موقعيت در رژيم اسلامى کدامند؟ چرا احمدى نژاد؟
پوچ است اگر تصور کنيم که ميزان راى اعلام شده به احمدى نژاد بيانگر آراء جناح راست و يا تمايل مردم به اين جنايتکار از ميان دو جنايتکار کانديد در جامعه است. اين موجودات کريه اسلامى در جامعه ايران راى را از آن خود نخواهند کرد. احمدى نژاد منتخب هيچ مردمى نيست. نماينده دون پايه ترين و هار ترين جناح رژيم آدمکشان اسلامى است. جناح خامنه اى و باندهاى پيرامونى اش با انتصاب احمدى نژاد رسما به خصلت شبه ائتلافى و ترکيبى رژيم اسلامى پايان دادند. اينها ميدانند که تنها با کشتن و زدن و ايجاد رعب و وحشت و قلدرى بطور سيستماتيک ميتوانند هيولاى خدا و اسلام را زنده نگهدارند. اينها ميدانند که هر ذره سازش و عقب نشينى در قبال مردم منجر به جارى شدن سيل اعتراضى مردم و سرنگونى رژيم اسلامى خواهد شد. جناح دوم خرداد و در کنارش جناح هاشمى را کنار زدند چرا که عملکرد جناح دوم خرداد و يا هر درجه رويکرد به آن را منجر به از دست رفتن کل بساط اسلام ميدانند. ظرفيت مبارزاتى مردم را ديده اند. ميزان نفرت مردم از اسلام، حکومت اسلام و خدا را ميدانند. شعارهاى مردم در اعتراضاتشان را شنيده اند. پرچم هاى سرخ را در تظاهراتها ديده اند. شعارهاى آزادى و برابرى حق مسلم ماست را شنيده اند. ميدانند که نقطه سازشى ميان رژيم و مردم وجود ندارد. دچار چنين توهم و ساده انگارى نيستند. ميدانند که مردم براى سرنگونى حکومت اوباش و آخوندها و اسلام روز شمارى ميکنند. بوى الرحمن رژيم اسلامى را در فضاى جامعه استنشاق کرده اند. ميدانند اگر امکان و شانسى براى بقاء چند روز بيشتر داشته باشند تنها در سايه شمشير خونين اسلام و قدرت لشکر اجاره اى چاقوکشان و چماقداران حرفه اى و حاکميت "تير خلاص" است. اما روى آورى به اين آرايش در اين دوره نه نشان قدرت رژيم اسلامى بلکه حاکى از استيصال آن است. چاره اى ندارند. اينها لرزش زمين در زير رژه سنگين مردم را حس کرده اند. با اين اقدام يک قدر به سرنگونى نزديک تر شده اند.
با قرار دادن احمدى نژاد در پست رياست جمهورى يک دوره در حيات جناحهاى رژيم اسلامى به پايان ميرسد. رژيم يکدست ميشود. اما کشمکشها و تناقضاتش تشديد ميشود. قابليت کنترل و مهار اين تناقضات برايش کمتر ميشود. ضعيف تر و شکننده تر است. حائل و حفاظ دوم خرداد را هم از دست داده است. اگر در دوران خاتمى قادر ميشدند به سرعت بر اين دعواها سرپوش بگذارند، در اين دوره اين قابليت را نيز از دست ميدهند. بعضا اين کشمکشها به بيرون "سرايت" ميکند و چاشنى و بهانه اعتراضاتى در پايين ميشود. کشمکشهاى "درونى" بعضا "بيرونى" ميشود. رژيم اسلامى نه تنها بهايى سنگين براى "يکدست" کردن حاکميت پرداخته است، بلکه روى آورى به اين آرايش برايش کارآيى گذشته را نخواهد داشت. بيهوده تقلا ميکنند. جامعه مرعوب اين جماعت اوباش نخواهد شد. سهمگين ترين مصافهاى مردم براى آزادى و رفاه با رژيم اسلامى در راه است.
اما چرا فردى دون پايه مانند احمدى نژاد؟ جناح راست با اين اقدام خود عملا پست رياست جمهورى را نيز از قدرت خالى ميکند، حضور فردى بى نام و نشان در راس قدرت سياسى که قدرتى ندارد. اين تغيير و تحول فقط ميتواند به معنى بى اهميت شدن مراکز صورى قدرت در رژيم اسلامى باشد. اين اقدام برايشان ضرورى شد، چرا که رژيم اسلامى بنا به شواهد و قرائن بسيارى وارد شرايط اضطرارى و "غير متعارف" در حيات سياسى خود شده است. در اين دوران آماده ميشوند که براى حفظ و بقاى رژيم اسلامى هر تغييرى در حاکميت سياسى ايجاد کنند. اعلام شرايط "فوق العاده و اضطرارى"، کنار زدن ارگانهاى صورى حاکميت، قرار دادن نظاميان و چاقوکشان در جلوى صحنه سياست در زمره اقداماتى است که امروز پايه آن با حاشيه اى کردن ارگانهاى قدرت در حال شکل گيرى است. رژيم اسلامى خود دست به تخريب ارکان سياسى خود زده است. در اوج استيصال و ضعف لباس نبردهاى پايانى زندگيش را به تن کرده است.
پايان يک الگوى حکومتى
با پايان مضحکه انتخاباتى رژيم اسلامى، الگوى حکومتى دوم خرداديها هم به پايان ميرسد. دوم خرداد فقط راه حلى براى خروج از بن بست تاريخى و سقوط محتوم رژيم اسلامى نبود. يک الگوى حکومتى بود. چه در ايران و چه در خاورميانه. در عين حال تلاش و الگويى بود براى حکومتى متکى بر سازش ميان جنبش ارتجاعى اسلام سياسى و غرب. علاوه بر تقلاى کودنانه براى خروج جمهورى اسلامى از بن بست محتوم خويش تلاشى بود که بتوانند در سطح خاورميانه الگويى از حاکميت اسلامى بدست دهند که غرب بتواند با آن کنار بيايد. در سازش و در کنارش احساس آرامش کند. مناسباتش را با اين جريان و اين الگو از حکومت اسلامى حداقل به درجه اى عادى کند. اين يکى از روياهاى منطقه اى جريان اسلامى دوم خرداد بود. استقرار حاکميت دوم خردادى در ايران شرط تثبيت اين الگوى حکومتى اسلاميستى در خاورميانه و تامين نقطه سازش و توافق با غرب بود. قادر نشدند. شکست خوردند.
دوم خرداد از مردم شکست خورد. و توسط جناح راست اسلاميستها به کنار زده شد. در کشمکش ميان جناحها و جريانات گوناگون اسلاميستى قادر نشد الگوى با دوامى بدست دهد. الگويى که بتواند نقطه طلايى از سازش بدست دهد. حمايت بخشى از جامعه را جلب کند و اطمينان خاطرى براى بخشها و جناحهاى ديگرى از جريان اسلاميستها باشد. الگوى حکومتى دوم خرداديها داراى دو رکن پايه اى بود. در سطح داخلى بايد قادر ميشدند پايه هاى حکومتى اسلام را گسترش دهند. قادر شوند نيروهاى ملى - اسلامى متعدد را در کنار خود قرار دهند و حمايت آنها را و به اين اعتبار حمايت بخشهايى از جامعه را به خود جلب کند. از طرف ديگر قرار بود مناسبات رژيم اسلامى با غرب را تعديل کنند. تصويرى از يک حکومت اسلامى "دمکراتيک" و نه "ياغى" و مدافع تروريسم اسلامى. رژيمى اسلامى، اما نه رو در رو در حيطه هاى استراتژيک عملکرد و منافع غرب. الگويى که قادر شود درجه اى از رشد و شکوفايى اقتصادى و يا حداقل عاديسازى مناسبات تجارى و اقتصادى هم به دنبال داشته باشد.
چنين تغيير و تحولى و استقرار الگوى حکومتى دوم خرداد در گام اول مستلزم کنار زدن و حاشيه اى کردن جريانات اولترا راست اسلامى بود. دوم خرداد نه تنها فاقد چنين ظرفيتى بود بلکه در مقابل اولين تهاجم جناح راست کرنش کرد. و عملا خود شرايط زوال خود را فراهم کرد. ظرفيت و موقعيت دوم خرداد اما يک رکن شکست اين پروژه بود. رکن ديگر و عامل پايه اى شکست اين پروژه عدم پذيرش از جانب مردم است. مردم نشان دادند دوم خرداد را نه روشى براى زندگى و حاکميت سياسى بلکه مجرايى براى شکست و خلاصى نهايى از کل دستگاه اسلام و اسلاميستها ميدانند.
با شکست دوم خرداد افق منطقه اى اسلاميستها براى بقا و تبديل شدن به يک پاى دائم قدرت سياسى در منطقه و سهم برى از قدرت سياسى در خاورميانه عملا نيز کور ميشود. جنبش اسلام سياسى در پايان يک دوره نه در حيات سياسى خود در ايران بلکه علاوه بر اين در چشم انداز خود براى بقا و تبديل شدن به جزء ثابتى از قدرت سياسى در خاورميانه قرار داده شده است. اسلام سياسى نيرويى شکست خورده است. الگويى براى بقاء در قرن بيست و يکم ندارد. حتى نميتواند به يک ديکتاتورى و استبداد "متعارف" تبديل شود. تنها يک راه در مقابلشان قرار دارد. بايد بروند.
روند برچيدن رژيم اسلامى و جارو شدن آن چه در ايران و چه در خاورميانه شتاب و سرعت بالايى گرفته است. جمهورى اسلامى پلى نه در پشت سر و نه در رو در رو براى عبور و بقاء ندارد. "بگير و ببند و سرکوب" جواب نيست. عامل افول است. استراتژى شکست خورده اى است. تکان هاى شديد و نقطه عطفهاى جديدى در راه است. در قسمت بعدى به موقعيت جنبشهاى اجتماعى، محورهاى تلاقى و کشمکش اجتماعى در جامعه و اولويتهاى کمونيسم کارگرى بايد پرداخت.