خوزستان، جنبش سرنگوني و دون کيشوتهاي قومي

سه سئوال از حميد تقوايي

انترناسيونال: يک هفته از رويارويي مردم خوزستان و جمهوري اسلامي ميگذرد. دسته ها و رسانه هاي کمپ ناسيوناليستي اعم از ناسيوناليسم عظمت طلب آريايي وناسيوناليسم عرب تبليغات وسيعي راه انداختند که به اين رويارويي رنگ قومي و ملي بزنند. تحليل شما چيست؟ آيا اين يک تحرک ملي و قومي بود يا يک اعتراض سياسي عليه جمهوري اسلامي؟

حميد تقوايي: امروز ديگر براي همه بايد روشن شده باشد که اعتراضات مردم و خيزش شهرهاي خوزستان حرکت عظيمي بر عليه حکومت و بر سر برق و آب و ساير مطالبات رفاهي بود. اين را حتي نمايندگان دولت که بعد از به گلوله بستن مردم براي سرکشي به منطقه رفته بودند و با سنگباران از جانب مردم خشمگين و معترض مواجه شدند برسميت شناخته اند و اعلام کرده اند. خيزش اخير در اهواز و آبادان و ماهشهر نه تنها، مانند خيزشهاي شهري يکي دو سال اخير در ايذه و فريدونکنار و ممسني و چندين شهر ديگر، يک اعتراض و مبارزه برحق مردم محروم عليه جمهوري اسلامي بود بلکه از نظر اشکال اعتراض عليه جمهوري اسلامي و تداوم و گستردگي، پيشروي تا سطح جنگ خياباني و درگيري با نيروهاي سرکوبگر رژيم و باريکادبندي و کنترل بعضي محلات بايد آنرا رويداد مهم و ويژه اي در رديف اعتراضات شهري ١٨ تير ٨٢ در روند جنبش سرنگوني محسوب کرد. اين نوع رويدادها نشاندهنده غير قابل تحمل شدن بيش از پيش شرايط زندگي، روحيه اعتراضي بالا و سازش ناپذيري مردم و آمادگي آنان براي قيام عليه حکومت است. تحريکات و يا انگيزه هاي قومي و ناسيوناليستي در اين سطح، يعني در ايجاد و شکل دادن به اين خيزش و يا بعنوان خواست و مطالبه آن، هيچ نقش و جايگاهي نداشت. دولت و نيروهاي قوم پرست و ناسيوناليست فارس و عرب خواستند به اين اعتراضات رنگ ملي و قومي بزنند و چنين وانمود کنند که تبعيضات و شکافها و اختلافات ميان فارس و عرب مسبب رويدادهاي خوزستان بوده است، اما تلاشهايشان به جائي نرسيد. درگيري بين مردم (مردم محروم خوزستان اعم از عرب و فارس) از يکسو و نيروهاي حکومت از سوي ديگر شروع شد و گسترش يافت، حتي در اوج تبليغات دار و دسته هاي ناسيوناليست کمترين تنش و درگيري در بين صفوف خود مردم بوجود نيامد. و تبليغات مهوع شونيستها و قوم پرستان آريائي و عرب نژاد از روي سايتها و کاغذپاره هايشان فراتر نرفت. مردم مبارزه بر حق و راديکال خود را به پيش بردند و دون کيشوتهاي نژاد پرست فارس و عرب هم در اينترنت کشک خودشان را سابيدند. حکومت اسلامي و جناحهاي از حال رفته اش هم دست کمي از اين دون کيشوتهاي قومي نداشتند. تشبثات ملي-مذهبي جمهوري اسلامي به جائي نرسيد. حتي پخش نامه ابطحي - و يا منسوب به وي فرقي در اين بحث ما ايجاد نميکند- مبني بر کوچ دان عربها و پاکسازي قومي در خوزستان، تنها بر خشم و اعتراض مردم عليه جمهوري اسلامي افزود و کوچکترين خلل و انحرافي در سير و جهتگيري اين اعتراضات بوجود نياورد. جناحهاي رژيم بر سر جعلي و غير جعلي بودن اين نامه بر سر و کله يکديگر زدند و دروازه اسلام بودن خوزستان و شيعه بودن مردم عرب اين "خطه مقدس" را بيکديگر يادآوري کردند، اما در خيابانها جنگ نه بين فارس و عرب و شيعه و طرفدار اين يا آن جناح، بلکه ميان همه مردم با کليت رژيم بود. آنچه در خيابانها ميگذشت در واقع نقد عملي همه اين نوع تشبثات قومي -ملي-مذهبي در حکومت و در اپوزيسيون آن بود. به نظر من يک نتيجه رويدادهاي اخير خوزستان روشن شدن اين حقيقت بود که در ايران بر خلاف عراق و افغانستان و يا جمهوري هاي بازمانده از شوروي سابق، ناسيوناليسم و قومپرستي نميتواند اعتراضات و مبارزات بر حق مردم را تحت الشعاع قرار بدهد. جمهوري اسلامي رسواتر و منفورتر و جنبش سرنگوني چپ تر و راديکال تر از آنست که جائي براي مانور نيروهاي ناسيوناليست و تفرقه افکني هاي ملي و قومي باقي بگذارد.

انترناسيونال: در اين ترديدي نيست که علت و مبناي اصلي اعتراضات مردم در شهرهاي خوزستان محروميت و بيحقوقي و فشارهاي اقتصادي بوده است، اما در اين ميان نامه کذائي در مورد پاکسازي قومي نيز مزيد بر علت شد. جايگاه اين نامه در خيزش اخير چه بود؟ اگر فرض کنيم خيزش مردم فقط اعتراضي بود به نامه منتسب به ابطحي که در آن از تغيير ترکيب جمعيت خوزستان به ضرر عرب زبانها (يعني همان پاکسازي قومي) صحبت شده است؛ آيا نفس اعتراض به چنين نامه اي را ميتوان ناسيوناليستي تلقي کرد؟ آيا نفس چنين اعتراضي حقانيت ندارد؟

حميد تقوايي: مبارزه براي رفع ستم ملي يک مبارزه برحق و عادلانه است و هميشه مورد حمايت بي قيد و شرط حزب ما بوده است. تبعيض نسبت به اقليتها يا بعبارت ديگر ستم ملي، در جامعه ايران يک واقعيت ديرينه است و مشخصا در کردستان مبارزه طولاني اي عليه آن وجود داشته است. اقليتهاي ملي ديگر هم هميشه از تبعيضات ملي از لحاظ سياسي و فرهنگي و اقتصادي در رنج بوده اند. توسل رژيم شاه به عشاير و اقليتهاي ملي بعنوان "مرزبانان غيور"، و رجوع رژيم اسلامي به آنان بعنوان "مرزگشايان به روي اسلام"، و سوگند ياد کردن هر دو رژيم به حفظ تماميت ارضي و خط و نشان کشيدنشان عليه مرزبانان و يا مرزگشايان "غيور" در صورتيکه خيال جدائي به سرشان بزند، اينها همه خود نشاندهنده رابطه شوونيستي دولت مرکزي و ناسيوناليسم فارس با مردم غير فارس است. در واقع مضمون شونيستي اعلاميه ابطحي، مستقل از جعلي و يا غير جعلي بودنش، شوونيسم فارس را که از دير باز در جامعه و در عملکرد دولتها وجود داشته است نمايندگي ميکند. و به همين دليل بر يک زخم کهنه نمک ميپاشد و کاملا طبيعي است که موجب خشم و اعتراض بيشتر مردم شود. اين خشم و اعتراضي کاملا بر حق و انساني است. مردم کاملا حق دارند حتي نسبت به شايعه کوچ دادن و پاکسازي قومي حساس باشند و عليه آن بر آشوبند.

مردم خوزستان در مبازه اخير عملا نشان دادند که بدرست ريشه و علت مصائب و محروميتهايشان را حکومت اسلامي ميدانند و نه فارسها و يا آنطور که ناسيوناليسم عرب عنوان ميکند عجم ها. خيزش شهرهاي خوزستان، حتي آنجا که خشم مردم از طرح پاکسازي قومي را منعکس ميکرد، در مقابل مواضع و سياستهاي مهوع و ضد انساني شوونيسم فارس بود و در عين حال هيچ ربط و وجه مشترکي با قيل و قالهاي "ضد عجم" دار و دسته هاي قومپرست عرب نداشت. حتي فاکتور طرح پاکسازي قومي در اين واقعيت تغييري نميدهد که خيزش شهرهاي خوزستان، همانطور که اشاره کردم، بطور ابژکتيو و به استناد شعارها و مطالبات و شيوه هاي مبارزه اش، نقد عملي ناسيوناليسم فارس و عرب هردو بود.

انترناسيونال: جريانات ناسيوناليستي با تلاششان براي رنگ قومي زدن به اعتراض مردم خوزستان، به شيپور فدراليسم به عنوان راه حل دميدند. منظورشان از فدراليسم چيست؟ نظر شما در باره اين راه حل چيست؟

حميد تقوايي: مدتهاست که نيروهاي ناسيوناليست طرح فدراليسم را بعنوان راه حل مسائل مردم در ايران مطرح ميکنند و شورش شهرهاي خوزستان بار ديگر تنور اين نوع تبليغات را داغ کرده است. ناسيوناليسم و قومپرستي تنها به دارو دسته هاي افراطي که در سياستهايشان عليه "عرب و عجم" فحاشي ميکنند محدود نيست. احزاب ناسيوناليستي معتدل تر و ميانه رو تر که خود را نماينده ملتهاي فرودست ميدانند و حتي نيروهاي چپ سنتي که هميشه اين ناسيوناليسم "مظلوم و خلقي" را عزيز ميداشته اند، اينان نيز مستقيم و غير مستقيم راه را براي تفرقه افکني ها و نفرت پراکني هاي ملي و قومي باز ميکنند. فدراليسم در واقع از جانب اين طيف از نيروها که در محور آنها حزب دموکرات کردستان قرار دارد مطرح ميشود. ظاهرا قرار است با هويت قومي و ملي دادن به افراد جامعه و تثبيت حقوقي و قانوني آن، ستم ملي برطرف شود! اين راه رفع ستم ملي نيست، راه دامن زدن به تفاوتها و تفرقه ملي است. مساله نيروهاي ناسيوناليست هم البته رفع ستم ملي نيست، سهيم شدن در حکومت است. به گمان اين نيروها طرح فدراليسم راه آنها را براي رسيدن بقدرتهاي ايالتي هموار ميکند. اما در جامعه اي مثل ايران و در دنياي مذهبي-قومي-مليتي عصر ما فدراليسم عملا راه شقه شقه شدن جامعه و تلاشي آنست. عواقب دهشتناک اتکا به قوميت و مليت را در يوگسلاوي و جمهوريهاي شوروي سابق و افغانستان و عراق ديده ايم و نتيجه فدراليسم در ايران نيز همين خواهد بود.

بستر جهاني طرح فدراليسم در واقع رواج يافتن و مد شدن سياستها و راه حلها و الگوهاي حکومتي ملي-قومي-مذهبي در استراتژي دولتهاي غربي بويژه آمريکا و کلا در اردوگاه بورژوازي جهاني است. و احزاب و نيروهاي وطني در واقع سازشان را با اين ارکستر شوم جهاني کوک کرده اند.

اولين قرباني فدراليسم، جامعه انساني و مبتني بر حقوق برابر انسانها خواهد بود. معمولا فدراليستهاي ما به تجربه آمريکا و آلمان و سوئيس بعنوان نمونه هاي موفق فدراليسم اشاره ميکنند. اما در اين مقايسه شيپور را از سر گشادش ميدمند. اولا فدراليسم در کشورهاي غربي يک تقسمبندي اداري و کشوري است و نه يک طرح قومي-مليتي آنطور که مورد نظر فدراليستهاي وطني ماست. و ثانيا نکته مهمتر اينکه فدراليستهاي ما فراموش ميکنند که در ايالات متحده آمريکا و يا جمهوريهاي فدرال در اروپا طرح فدراليسم موجب ايجاد کشور و دولت-ملتهاي واحد و يکپارچه اي شد که تا آن زمان وجود خارجي نداشتند. ساختمان ايالتي و حقوق ايالتي در آمريکا و يا کشورهائي مثل سوئيس و آلمان باعث شد تا مردم اين کشورها بتوانند دولت-ملت واحدي را تشکيل بدهند. بدون ساختمان فدرالي، هريک از اين کشورها جاي خود را به چندين کشور کوچکتر ميداد. به اين معنا فدراليسم تاريخا در غرب امر مترقي و رو بجلوئي بوده است، اما در ايران امروز فدراليسم دقيقا سير معکوس را طي ميکند و طرحي ارتجاعي و قهقرائي است. اين نسخه اي براي متلاشي کردن يک جامعه واحد و في الحال موجود است. نسخه اي براي يوگسلاويزه کردن و عراقيزه کردن ايران است. نيت طراحان اين طرح هر چه باشد، فدراليسم در عمل آتش جنگ داخلي ميان اقوام و مليتها و همسايه کشي را در ايران دامن خواهد زد و جامعه را متلاشي خواهد کرد. اين نکته را منصور حکمت مفصل و مستدل در مصاحبه اي با انترناسيونال در ژوئن ٩٦ توضيح داده است و من خواننده را به اين مصاحبه در سايت منصورحکمت رجوع ميدهم. اينجا فقط بر اين تاکيد ميکنم که فدراليسم در عصر ما مانند هر سياست و "راه حل" ديگري که بر قوميت و مليت مبتني باشد، تماما ارتجاعي و ضد انساني است و حزب ما وسيعا و پيگيرانه با اين طرح ارتجاعي مقابله خواهد کرد.

اما راه حل واقعي مساله ملي و اقليتهاي ملي چيست؟ پاسخ روشن است. اتکا به هويت انساني همه افراد جامعه صرف نظر از وابستگيهاي ملي و قوميشان. برسميت شناسي حقوق برابر شهروندي براي تمام اقليتهاي ملي و مذهبي. اين اولين قدم در استقرار يک جامعه آزاد و برابر است. نميشود با تاکيد و برجسته کردن هويتهاي ملي و قومي به رفع تبعيض و برابري رسيد. با "ناسيوناليسم فرودست" نميشود به جنگ "ناسيوناليسم بالا دست" رفت، بايد در مقابل هر دو طرف اين تقابل ايستاد. شرط برابري و رفع تبعيض بين اقليتهاي ملي ناديده گرفتن وابستگيهاي قومي و ملي اعضاي جامعه است، دقيقا همانطور که پيش شرط برابري همه اقليتهاي مذهبي ناديده گرفتن مذهب افراد در قوانين و دولت است. بايد در برابر آلترناتيوها و "راه حل" هاي قومي و ملي و مذهبي با پرچم حقوق جهانشمول انساني ايستاد. اين راه رفع ستم ملي و همچنين ستم مذهبي و ستم جنسي در هر جامعه ايست. و اين راه حلي است که تنها در سوسياليسم و جمهوري سوسياليستي قابل تحقق است.

زماني که بورژازي با دنياي کهن فئودالي ميجنگيد، خود پرچم جامعه مدني و برابري حقوق شهروندان را بر افراشته بود، اما در نظم نوين جهاني سرمايه داري بازار آزاد که مذهب و مليت و قوم پرستي همه دنيا را برداشته است ديگر هيچ دولت و حزب و نظريه بورژوائي سکولاريسم و مدنيت و جامعه مدني را نمايندگي نميکند. امروز بيش از هميشه تحقق حتي پايه اي ترين حقوق انساني افراد جامعه به سوسياليسم و نظام سوسياليستي گره خورده است و رفع ستم ملي و ايفاي حقوق اقليتها يکي از اين حقوق انساني است.