کاريکاتوري از انقلاب مخملي
نقد بيانيه و منشور سرنگوني منشعبين
حميد تقوايي
اسنادي که اخيرا دوستان جدا شده از حزب ما تحت نام بيانيه و منشور سرنگوني (کمونيست شماره ٢٦، ٣٠ بهمن ١٣٨٣) منتشر کرده اند ربط چنداني به سرنگوني ندارد. اين طرحي اساسا براي بعد از سرنگوني جمهوري اسلامي است. مضمون اين اسناد، برخلاف آنچه عنوان آنها بذهن متبادر ميکند، اين نيست که امروز براي سرنگوني جمهوري اسلامي چه ميکنيم، بحث بر سر سياست دوستان در فرداي سرنگوني است. اما هم مسکوت گذاشتن سياست امروز براي سرنگوني و هم طرحي که در اين نوشته ها براي دوره پس از سرنگوني مطرح شده است به روشني و صراحت يک واقعيت را به همه نشان ميدهد: حزبي که خود را "حکمتيست" مينامد انقلاب و سوسياليسم را کنار گذاشته است. انتشار اين اسناد تاکيد ديگري بر اين واقعيت است که اين حزب در استراتژي سياسي، در برنامه ها و سياستهاي عمليش در رابطه با دولت و قدرت سياسي راست و "آنتي حکمتيست" است. در استراتژي سياسي اين دوستان انقلاب و رهبري و سازماندهي انقلاب و سوسياليسم و جمهوري سوسياليستي کنار گذاشته شده و جاي خود را به فروپاشي و دولت موقت و رفراندوم و مجلس موسسان داده است. اين واقعيت را ما در نقد بحث هاي داخلي با منشعبين که امروز ديگر يک بحث عمومي است و اسنادش منتشر شده است، بروشني نشان داديم. دوستان برآشفته شدند، انکار کردند، گفتند تفتيش عقايد نکنيد و رفتند. و امروز همان نظرات نقد و رد شده را با غلظت کمي بيشتري در عبارت پردازيها و لفاظيهاي چپ بعنوان سياست رسمي حزبشان اعلام کرده اند. ازينرو دقيقا از آنجا که امروز اين نظرات کهنه دوستان انشعابي ما بعنوان سياست رسمي حزب منشعبين اعلام شده ما خود را موظف ميبينيم که يک بار ديگر به نقد آنها بپردازيم.
نظرات رد و نقد شده در بسته بندي تازه
هر کس در يک نگاه کلي بر منشور سرنگوني متوجه ميشود که مضمون اين سند در واقع همان بحثهائي است که کورش مدرسي در پلنوم شانزده حزب مطرح کرد. اين بحث در همان پلنوم، و هم بعد از آن که بصورت طرح يک قطعنامه نوشته شد، با انتقاد و اعتراض وسيع شرکت کنندگان در پلنوم و اعضاي دفتر سياسي، از جمله از طرف خيلي از دوستاني که حزب را ترک کردند و امروز پاي اين منشور امضا گذاشته اند، روبرو شد. طي يک مدت چند ماهه پس از پلنوم مقالات متعددي در برخورد به اين نظرات نوشته شد و اين نظرات وسيعا نقد شد و کنار رفت (رجوع کنيد به سايت انترناسيونال، لينک اسناد مباحثات دروني حزب کمونيست کارگري ايران، مباحثي در مورد حزب و سرنگوني جمهوري اسلامي و نوار جلسه دفتر سياسي درباره مباحثات مربوط به حزب و سرنگوني). آن زمان فرمولي که کورش مطرح کرد دولت موقت + مجلس موسسان + رفراندوم بود. اساس بحث وي اين بود که جمهوري اسلامي فرو ميپاشد و نقشه عمل ما بايد اين باشد که با شرکت نيروهاي اپوزيسيون، از جمله اولين نيروهائي که قدرت در دامنشان افتاده، که آن زمان دو خردادي ها و حجاريان و غيره را بعنوان مثال ذکر ميکرد، دولت موقت تشکيل بدهيم و بعد هم مجلس موسسان تشکيل بشود که قانون اساسي را بنويسد و آنرا به رفراندوم بگذاريم. منشور سرنگوني که امروز منتشر شده دقيقا همان طرح است. صريحا از رفراندوم و مجلس موسسان نام برده نشده اما مضمون طرح دقيقا همانست. گفته ميشود که بايد قانون اساسي تهيه شود و براي نوشتن اين قانون بايد مجمع نمايندگان مستقيم مردم تشکيل بشود. آن زمان گفته ميشد مجلس موسسان حالا ميگويند "مجمع نمايندگان مستقيم مردم". (ظاهرا راديکاليسم اش در اينست که مستقيم است يعني مثل همه مجلس موسسانها، انتخاباتش نيابتي و دو مرحله اي نيست!) بعد طرح ميگويد اين مجمع نمايندگان مستقيم بايد قانون اساسي را بنويسد، يعني نمايندگاني که به شيوه متعارف پارلماني انتخاب ميشوند دور هم جمع بشوند و کار متعارف مجلس موسسان را انجام بدهند! همان داستان کهنه مجلس موسسان و رفراندوم را با لفاظي هاي جديد در برابر ما گذاشته اند! اين بيان شرمگينانه همان فرمول دولت موقت + مجلس موسسان + رفراندوم است که اين بار تحت نام بي مسماي منشور سرنگوني منتشر شده است. آش همان آش است و حتي کاسه هم همان است، فقط در بيانيه سرنگونيشان کمي پياز داغ قيام و سوسياليسم رويش ريخته اند. به اين بيانيه خواهيم پرداخت، اما قبل از آن اجازه بدهيد کمي بيشتر بر "منشور سرنگوني" دقيق شويم.
جمهوري سوسياليستي بعدا: عدول از برنامه "يک دنياي بهتر"
منشور سرنگوني بطور اساسي و پايه اي حساب اين حزب جديد را از کمونيسم کارگري جدا ميکند. اين سند به صراحت و روشني عدول از برنامه "يک دنياي بهتر" است. محور و جوهر سياسي برنامه "يک دنياي بهتر"، خصلت آن بعنوان يک استراتژي سياسي و آنچه در برخورد به مساله دولت و قدرت سياسي حساب کمونيسم کارگري را از انواع کمونيسمهاي ديگر در سنت چپ ايران و چپ غير کارگري چند دهه اخير دنيا جدا ميکند اعلام اين اصل است که حزب کمونيست کارگري به محض بقدرت رسيدن حکومت کارگري را تشکيل ميدهد (در مقطع تصويب برنامه هنوز نام جمهوري سوسياليستي مطرح و تصويب نشده بود) و برنامه سوسياليستي خود را پياده ميکند. سوسياليسم فورا روح و جوهر برنامه يک دنياي بهتر است.
تمام چپ غير کارگري، از تروتسکيسم و توده ايسم تا مائوتيسم و چريکيسم چپي است که گرچه به سوسياليسم قسم ميخورد، اما سوسياليسم را نه بعنوان نظام سياسي و حکومتي و نه بعنوان نظام اقتصادي در دستور کار خود قرار نميدهد و آنرا به بعد موکول ميکند. براي چپ غير کارگري هيچوقت انقلاب موجود سوسياليستي نيست و وضعيت موجود براي سوسياليسم آماده نيست. از نظر اينان هميشه جامعه در "مرحله اول" و "زمينه تدارک" و "پيش شرط" انقلاب سوسياليستي و سوسياليسم به سر ميبرد و نوبت انقلاب سوسياليستي هرگز فرا نميرسد.
و اين دقيقا بينش و موضعي است که کورش مدرسي و دوستان منشعب ما در بحث هاي داخلي حزب ما و امروز در بيانيه و منشور سرنگوني حزبشان مطرح و نمايندگي ميکنند. در "منشور سرنگوني" تشکيل دولت موقت بعنوان برنامه عمل حزب منشعبين بعد از سرنگوني جمهوري اسلامي اعلام شده است و اين يعني يکبار ديگر احاله حکومت کارگري و جمهوري سوسياليستي به بعد.
اولين باري که همين نظرات در قالب قطعنامه پيشنهادي کورش در جلسه دفتر سياسي مطرح شد (رجوع کنيد به اسنادمباحث دروني) و مورد نقد ما قرار گرفت اين نکته را مطرح کرديم که اين قطعنامه نقض برنامه است و تنها کنگره صلاحيت بررسي آن را دارد. آن زمان کورش و همنظرانش ترجيح دادند تز دولت موقت را کنار بگذارند (وهمين طور مجلس موسسان و رفراندوم را) و کار به طرح بحث در کنگره نکشيد. حتي ناگزير شدند به قطعنامه هاي کنگره چهارم که تماما نقطه مقابل اين نظرات بود رضايت بدهند. امروز ظاهرا ديگر نيازي به اين سازش و عقب نشيني نمي بينند. حزب "سوسياليسم بعدا" خودشان را ساخته اند و حرف دلشان را ميزنند. البته اين دوستان مجازند هر چه ميخواهند بگويند و بنويسند اما ما اجازه نميدهيم اين گردش به راست و رجعت به سنت چپ غيرکارگري و سوسياليسم گريز تحت نام برنامه "يک دنياي بهتر" و حکمتيسم صورت بگيرد. بحث من در اينجا حتي بر سر غلطي و درستي نظرات اين دوستان نيست، هر موضعي در مورد مضمون اين نظرات داشته باشيم در اين ترديدي نيست که اين نظرات صريحا و مستقيما برنامه "يک دنياي بهتر" را نقض ميکند. استراتژي دولت موقت با هيچ توجيه و تفسير و تحريفي در برنامه يک دنياي بهتر نميگنجد. دوستان ميتوانند برنامه خود و کمونيسم نوع خودشان را داشته باشند. از اين نوع کمونيسمهاي "سوسياليسم بعدا" کم نداشته ايم. برنامه "يک دنياي بهتر" اساسا در نقد همين نوع کمونيسمها نوشته شده است. دوستان انشعابي ما هم اگر ميخواهند در استراتژي دولت موقتشان پيگير و منسجم باشند بهترست برنامه "يک دنياي بهتر" را کنار بگذارند. بهترست در کنار "انقلاب سواري"، "برنامه سواري" را هم به ما واگذار کنند و سبک و فارغ بال به پياده کردن استراتژي دولت موقتشان بپردازند. اين براي همه ما بهتر است.
دولت موقت: استراتژي واگذاري قدرت به راست
آن چيزي که کلا و بويژه در شرايط انقلابي راست و چپ را در جامعه از هم جدا ميکند و بطريق اولي آن چه در نهايت راست در قالب چپ، که در ادبيات سياسي چپ به آن اپورتونيسم گفته ميشود، را از خط کمونيستي و خط انقلاب سوسياليستي جدا ميکند مساله دولت است. اين يک شاخص مهم سياسي است. از لحاظ نظري و تئوريک خيلي ها مدعي سوسياليسم هستند. تمام چپ غير کارگري خودش را سوسياليست ميدانست و همين امروز هم با رهبران حزب توده صحبت کنيد از ادعاهاي سوسياليستيشان کوتاه نمي آيند. اما در سياست و در عمل همه اين ادعاها با چند اما و اگر و تبصره کنار گذاشته ميشود و در بروي پيشبرد سياستهاي طبقات ديگر باز ميشود. "منشور سرنگوني" هم دقيقا همين کار را ميکند. اين طرحي براي سرنگوني نيست، طرح تشکيل دولت موقت است. در اين منشور دولت موقت معني پيروزي جنبش سرنگوني تعريف شده است. اما از ضرورت ارتقا دادن اين جنبش به يک انقلاب، تامين هژموني چپ بر اين انقلاب و بدست گرفتن رهبري و سازماندهي انقلاب نه در منشور و نه در بيانيه سرنگوني هيچ حرفي به ميان نيامده است. و اين خود باندازه کافي گويا هست. سازماني که خودش را چپ و انقلابي ميداند نيازي نميبيند در منشوري که براي سرنگوني جمهوري اسلامي منتشر کرده حتي يکبار به قيام و انقلاب اشاره اي بکند. در عوض اعلام ميشود که جايگزين شدن جمهوري اسلامي با دولت موقت و اعلام فوري مطالبات فوري که در منشور آمده معني پيروزي جنبش سرنگوني است و در اين ليست مطالباتي، که بخش کوچکي از بخش مطالباتي برنامه "يک دنياي بهتر" است، بندهاي مربوط به ساختار حکومت، حذف بوروکراسي مافوق مردم و ساختمان شورائي حکومت، بکلي کنار گذاشته شده است. بعبارت ديگر تشکيل يک دولت موقت که نه ساختمانش منطبق بر برنامه "يک دنياي بهتر" است و نه حتي تمام مفاد بخش مطالباتي برنامه "يک دنياي بهتر" را متحقق ميکند معني پيروزي جنبش سرنگوني تعريف شده است. اين پيروزي نيست، حتي پيروزي موقت هم نيست، اين متوقف کردن جنبش سرنگوني در نيمه راه و در نهايت به شکست کشاندن آن است. اين واگذاري قدرت به راست است. حتي همان سطح از مطالبات برنامه "يک دنياي بهتر" که در اين منشور آمده بدون شکل گرفتن يک انقلاب (که دوستان با وسواس عجيبي مايلند با نام ايام کودکي اش يعني جنبش سرنگوني از آن نام ببرند) با هژموني چپ و تحت رهبري چپ امکان پذير نيست. و اين انقلاب نميتواند و نبايد با تحقق اين مطالبات متوقف شود. اعلام زودرس پيروزي معنائي بجز شکست جنبش انقلابي نخواهد داشت و منشور دقيقا همين کار را ميکند. با تحقق بخشي از آزاديهاي سياسي، که برخي از آنها نظير آزادي زندانيان سياسي و انحلال دار و دسته هاي سرکوبگر از ثمرات خودبخودي جنبش انقلابي است، جنبش پيروز اعلام ميشود و بساط ديپلماسي قانون اساسي و مجلس موسسان را پهن ميکنند. اين طرح پيروزي جنبش سرنگوني نيست، مانع تراشي بر سر راه آنست. طرح زود بخانه فرستادن مردم و واگذار کردن ميدان سياست به دست نيروهاي راست و متخصصين تشکيل دولتهاي گذار و آشتي ملي و سر هم کردن مجلس موسسان و قانون اساسي است. نيروهاي راست از همين امروز اين تخصصشان را بکار گرفته اند. رفراندوم قبل از سرنگوني، رفراندوم بعد از سرنگوني، تحقق بيانيه حقوق بشر، مجلس موسسان، نوشتن قانون اساسي در چارچوب حقوق بشر، و غيره. اين نوع "گفتمان" ها را به راه مياندازند تا با کمترين تغييراتي در حکومت مردم را بخانه بفرستند و بگويند تمام شد، پيروز شديم، حالا نوبت انتخابات و قانون اساسي است. اين طرحها را ميدهند تا نگذارند جنبش سرنگوني و انقلاب تا به آخر، تا زيرورو کردن نظام سياسي و اقتصادي سرمايه در ايران به پيش برود. امروز هم دوستان انشعابي ما مستقل از هر نيتي عملا همين سياست را در پيش گرفته اند. در بيانيه سرنگوني اين رفراندوم بازيهاي راست را بعنوان طرحي براي بخانه فرستادن مردم نقد ميکنند اما طرح خودشان فرق ماهوي با اين نوع طرحها ندارد. "منشورسرنگوني" روايت چپ طرح "رفراندوم بعد از سرنگوني جمهوري اسلامي" است.
تعيين حکومت: پروسه حقوقي وفرمال و پروسه واقعي
استراتژي دولت موقت بعلاوه مجلس موسسان، شيوه حقوقي و فرمال رسميت بخشيدن به حکومت را با روند واقعي شکل گيري حکومت اشتباه ميگيرد. در دوره بعد از پلنوم ١٦ که اين بحثها در رهبري حزب مطرح بود در نقد قطعنامه پيشنهادي کورش (رجوع کنيد به "ملاحظاتي به نوشته کورش" در مجموعه اسناد مربوط به حزب و سرنگوني جمهوري اسلامي) من اين نکته را ياد آور شدم که اشتباه محض است اگر کسي تصور کند جابجائي قدرت سياسي و تغيير حکومتها ثمره صندوق راي و انتخابات و تصويب قانون اساسي است. قطعنامه حق مردم در تعيين حکومت و منشور آزاديهاي پايه اي که در ادامه اين مباحث حزب ما تصويب کرد در نقد اين نوع نگرش به تغيير حاکميت نوشته شد. ما منشور آزاديهاي سياسي را نه بعنوان نقشه عمل، بلکه بعنوان پلاتفرمي براي و گردآوري نيرو براي آلترناتيو چپ و سوسياليسم مطرح کرديم. مطرح کردن شورا و نمايندگان شوراها بعنوان منشا اعمال قدرت مردم در تعيين حکومت و از اين کانال قرار دادن مساله شورا در محور مساله تضمين حق مردم در تعيين حکومت و همينطور طرح کردن آزاديهاي پايه اي و تبديل آن به يک پرچم براي اينکه انتظار و توقع مردم از آزاديهائي که بايد بدست بيايد بالا برود و بخصوص اين انتظار و توقع را در مقابل هر حزب سياسي بگذارند که خودش را طرفدار آزادي ميداند، از جمله اهداف تصويب منشور آزاديها و قطعنامه تضمين حق مردم بود. و اين اسناد به اين اعتبار جزئي از استراتژي ما براي سازماندهي و رهبري انقلاب و استقرار جمهوري سوسياليستي است.
اما در قطعنامه پيشنهادي کورش در آن زمان و بويژه در اسنادي که امروز منتشر کرده اند هدف کاملا متفاوتي دنبال ميشود. اين اسناد نقشه عمل تغيير حکومت بدون انقلاب است. سناريوي کاملا تخيلي و غير عملي اي است مبني بر اينکه ابتدا رژيم فروميريزد و بعد احزاب و نيروهاي مختلف دولت مشترک تشکيل ميدهند و اين آزاديها را پياده و رعايت ميکنند و بعد رفراندوم ميگذاريم، و هر نيروئي برنده شد حکومت را تشکيل ميدهد! اين يک تصوير کاملا تخيلي و کودکانه و غير واقعي و توهم زا از پروسه سرنگوني و دست بدست شدن قدرت است. نه تنها در جامعه ايران بلکه در هر جامعه اي که دولت به شکل غير متعارفي تغيير کند، سناريو اين نيست. اين اتفاق در هيچ جا نيفتاده و نخواهد افتاد. لازم نيست شما استاد سياست و علامه دهر باشيد تا متوجه حقيقت بشويد. هر آدم تازه آشنائي به سياست و به مبارزه هم ميداند اين اتفاق نمي افتد.
مساله اساسي اينست که معمولا اين نوع اقدامات نظير رفراندوم گذاشتن و اسم رژيم تعيين کردن و حتي قانون اساسي نوشتن شکل فرمال و رسمي و حقوقي دادن به تحولي است که قبلا به نوعي اتفاق افتاده است. قبلا قدرت به شيوه ديگري دست بدست شده است. يا انقلاب شده است و يک حکومت چپ بقدرت رسيده و يا کودتا شده و يک حکومت راست قدرت گرفته است. در حالت اول نيروي مردم در خيابانهاست که پشتوانه دولت است و در حالت دوم نيروي ارتشها و دولتهاي غربي و غيره پشتوانه حکومت هستند. به اين ترتيب يک نوع منبع قدرت در نهايت طبقاتي، يا قدرت انقلابي کارگران و حزب کمونيست انقلابيشان و چپ جامعه و مردم آزاديخواه در خيابانها، و يا قدرت ضد انقلابي ارتشها و دولتهاي سرمايه داري دنيا، منبع و منشا قدرت سياسي است. ابتدا با اتکا به اين منابع واقعي قدرت مساله حکومت تعيين تکليف ميشود و بعد از اين تعيين تکليف معمولا حکومت تازه بقدرت رسيده يک آداب و رسوم فرمالي را بجا مي آورد که مشروعيت حقوقي پيدا کند. اقداماتي نظير رفراندوم و يا نوشتن قانون اساسي و نظاير آن. اشتباه گرفتن اين دو پروسه با هم در بهترين حالت نشان دهنده بلاهت سياسي است. اگر اپورتونيسم و راست روي نباشد نشاندهنده ساده لوحي و توهم داشتن در مورد پروسه واقعي دست بدست شدن قدرت است. قدرت سياسي بخصوص وقتي قرار است بطور طبقاتي دست بدست شود از صندوق انتخابات در نمي آيد. حالا اسم اين صندوق را رفراندوم بگذاريد و يا مجلس موسسان بگذاريد و يا مجمع نمايندگان مستقيم مردم براي تصويب قانون اساسي فرقي در مساله ايجاد نميکند. قانون اساسي ها معمولا بعد از انقلابها نوشته ميشوند، انقلاب اکتبري بود تا قانون اساسي شوروي نوشته شد و آن آزاديهاي وسيع را به کارگران و زنان و مردم داد. انقلاب کبير فرانسه اي بود تا قانون اساسي اي نوشته شد که انسانها را بعنوان شهروندان متساوي الحقوق به رسميت شناخت و بيشترين آزاديهاي ليبرالي را به مردم داد. قانون اساسي ايران هم ثمره انقلاب مشروطه بود. هر نقطه اي از تاريخ را انگشت بگذاريد مي بينيد قانون اساسي، اسم گذاري حکومتها و کشورها، رفراندوم و همه اين نوع اقدامات بعد از انقلابها و يا در هر حال يک بعد از تحول اساسي در ساختار حکومتي و براي رسميت بخشيدن و تثبيت حقوقي کردن نتايج آن تحول صورت گرفته است. بدون انقلاب، چنين تغييرات و اتفاقاتي رخ نخواهد داد. در استراتژي دولت موقت انقلاب کنار گذاشته شده و همه چيز در اين پروسه حقوقي - ديپلماتيک خلاصه شده است. اين يک نکته اساسي در نقد استراتژي "دولت موقت بعلاوه مجلس موسسان" است.
دولت موقت محصول چه شرايطي است؟
نکته ديگر در مورد دولت موقت طرح اين سوال است که دولت موقت کي؟ چه نيروها و احزابي دولت موقت را تشکيل ميدهند؟ قبلا وقتي اين بحث در پلنوم ١٦ مطرح شد نيروهاي سلطنت طلب و مجاهدين و حتي بخشهائي از دو خرداد که دولت بدامنشان ميافتد بعنوان تشکيل دهندگان دولت موقت عنوان شدند. اما در "منشور سرنگوني" اين مساله مسکوت مانده و معلوم نيست دولت موقت متشکل از چه نيروهائي است. ظاهرا تحت فشار انتقادات ما و کساني که در صفوف خودشان هم هستند و همان موقع در پلنوم ١٦ عليه اين طرح صحبت کردند، فعلا مساله ترکيب نيروهاي تشکيل دهنده دولت موقت مسکوت گذاشته شده است. صحبتي از شرکا در دولت موقت نيست و همين طرح دولت موقت را پوچ تر کرده است. اگر به تنهائي ميخواهيد دولت تشکيل بدهيد اين سوال طرح ميشود که چرا بخودتان موقت ميگوئيد؟ کدام حزب عاقل سياسي دولت خودش را موقت مينامد؟ دولت موقت، و يا آنطور که معمولا بورژوازي مينامدش دولت گذار و يا دولت آشتي ملي معمولا بعد از يک بحران سياسي و يا انقلاب و کودتا با توافق نيروهاي اصلي که در اثر آن تحول قدرت گرفته اند و همه ميدانند بعد از اين دولت موقت قدرت را آنها خواهند گرفت، روي کار مي آيند. اينها معمولا مراسم حقوقي انجام ميدهند و قدرت را به نيروهائي که از پيش معلومست واگذار ميکنند.
مثلا در يک کشور آمريکاي جنوبي سرهنگي کودتا ميکند و بعد خودش را دولت گذار مينامد تا بعد از مدت معيني قدرت را بدهد بدست غير ارتشيهائي که فرق چنداني با خودش ندارند. دولت بختيار، و حتي بازرگان، هم در ايران بطور دو فاکتو و عملا يک نوع دولت موقت بودند ولي همه ميدانستند اين به معناي باز بودن مساله قدرت سياسي نيست. همه ميدانستند قدرت در دست خميني است و هر دولت ديگري بجاي دولت بختيار بيايد دولت او خواهد بود. خميني آن موقع نيروي مردم، البته مردم متوهم، را نمايندگي ميکرد. اما نه خميني و نه هيچيک از نيروهاي شريک در جمهوري اسلامي تازه بقدرت رسيده دولت و نوع نظام را موقت نخواندند. خميني گفت جمهوري اسلامي نه يک کلمه کم و نه يک کلمه زياد و بعد هم يک نظر پرسي کرد و مراسم حقوقي اش را هم بجا آورد. در همه انقلابها و يا کودتا ها هم همين اتفاق ميافتد. در کودتاها آن سرهنگ و سرلشگر و کودتاچي همه کاره است. و اگر دولت گذاري تعيين ميکنند که قدرت را به يک فرد سيويل واگذار کنند اين يک توافق دروني طبقه حاکمه است. بعد از يک کودتا و انقلاب و بعد از يک تحول پايه اي مساله قدرت سياسي بسته ميشود، تمام ميشود، و مراسم فرمال و حقوقي قانونيت بخشيدن به حکومت جديد آغاز ميشود. نمونه هاي امروزيش دولتهاي گذار در افغانستان و عراق بودند که بعد از اجراي مراسم راي گيري، هر دو بخودشان رسميت دادند!
زنده باد دولت موقت؟!
در بيانيه سرنگوني از قيام مردم و درهم کوبيدن جمهوري اسلامي بقدرت قيام مردم سخن گفته ميشود. قيام براي چه؟ براي روي کار آوردن دولت موقت؟! آيا مردم بايد براي دولت موقت قيام کنند؟ منصور حکمت در بحث "آيا کمونيسم در ايران پيروز ميشود" گفت هيچکس صبح از خواب بيدار نميشود بگويد خيلي از اين وضعيت ناراضيم کاش يک شاه داشتيم! هيچ آدمي اين آرزو را ندارد. در مورد دولت موقت هم عينا همين صادق است. هيچکس صبح از خواب بيدار نميشود بگويد اين جمهوري اسلامي ما را بيچاره کرد کاش يک دولت موقت داشتيم! کاش زودتر دولت موقت بيايد و شش ماه صبر کنيم و بعد يک قانون اساسي بنويسيم و به يک نظامي که هنوز نميدانيم چه نظامي هست راي بدهيم و راحت بشويم! آيا بجز دوستان سابق ما کسي هست که اينطور فکر کند؟
ميبينيد طرح دولت موقت وقتي آنرا در چارچوب بسيج و گردآوري نيرو در جامعه و در ميان مردم بررسي ميکنيد مسخره بنظر ميرسد. علت اينست که اين طرح اصولا به اين منظور نوشته نشده. اين طرح برخلاف تعارفات دوستان، براي انقلاب و قيام نوشته نشده، اين طرح رو به بالاست!
اين يک طرح پارلماني براي شرکت در بازي قدرت است و معلوم است که يک طرح پارلماني را وقتي بخواهيد در خيابان مطرح کنيد مسخره و خنده دار ميشود. اين همان طرح شرکت در دولت نيمه فروپاشيده است. قيام و سرنگوني اي در کار نيست و اگر هم هست تا همان حد است که به دوستان اجازه بازيهاي ديپلماتيکشان را بدهد. در اين طرح قيام مردم به همان اندازه وزن دارد که جمهوري اسلامي را فروبپاشاند و زمينه را براي بازيهاي ديپلماتيک فراهم کند. درست همانطور که سلطنت - جمهوريخواهان ما به نقش مردم در تحولات آتي فکر ميکنند. طرح دولت موقت استراتژي يک نيروي چپ مستاصل، شکست طلب، دست شسته از انقلاب و رهبري انقلاب و مقهور نيروهاي راست و تحولات از بالا است. اهميت عملي طرح دولت موقت، نه تحولات پس از سرنگوني، بلکه نقش و کاربرد آن در شرايط امروزست.
دولت موقت: بايگاني کردن انقلاب، سوسياليسم و دولت سوسياليستي
هيچ حزب و نيروي اپوزيسيوني از پيش، از قبل از تحول واقعي که قدرت را واقعا جابجا کند، و هنوز بقدرت نرسيده به خود دولت موقت نميگويد. مگر البته اين موضعگيري کاربرد معيني براي امروز داشته باشد. مگر مانند منشعبين ما بخواهد تصوير و افق ديگري بجز انقلاب و بجز سوسياليسم در برابر جامعه قرار بدهد. آينده تخيلي در سياست حال معني واقعي پيدا ميکند. دوستان در بيانه سرنگوني ميگويند "سياست امروز همه احزاب ناشي از مقتضيات فرداي آنهاست" اما در مورد خود اين دوستان عکس اين نکته بيشتر صادق است. سياستهاي فردايشان ناشي از مقتضيات امروز آنانست. استراتژي دولت موقت براي گرد آوري نيرو نوشته شده اما نه در خيابانها و در ميان مردم، بلکه در کريدورهاي قدرت و در ميان احزاب پارلماني.
شان نزول دولت موقت آنست که از جمهوري سوسياليستي و قيام و انقلاب سوسياليستي به رهبري چپ در شرايط امروز و دراستراتژي قدرت سياسي احتراز شود. هيچ تزي مانند اعلام دولت موقت به معناي پيروزي جنبش، نظريه حزب و قدرت سياسي منصور حکمت را دود نميکند و بهوا نميبرد. دولت موقت عنوان ميشود تا دولت سوسياليستي انکار شود، در اين مرحله غير ممکن تصوير شود، تا اطلاع ثانوي به عقب بيافتد، و مانند خود سوسياليسم در گنجه اعتقادات آرماني بايگاني شود. ميگويند دولت موقت که جمهوري سوسياليستي را به "مرحله بعد" موکول کنند.
دولت موقت هيچ آرماني را در خودش منعکس نميکند، "طبقاتي" نيست، موقت است، قرار است برود. قرار است مطالبات منشور سرنگوني رعايت شود و بعد قانون اساسي نوشته شود و دولت موقت منحل شود. مفاد منشور هم اين بي چهرگي و بي خاصيتي دولت موقت را جبران نميکند. همانطور که قبلا اشاره کردم تحقق مفاد اين منشور فقط ميتواند ثمره يک انقلاب باشد و در اين صورت، يعني در صورت سرنگوني رژيم اسلامي بوسيله انقلاب، معلوم نيست چرا بايد کارگران و مردم انقلابي در ايستگاه دولت موقت صبر کنند و منتظر قانون اساسي بنشينند. اگر هم انقلابي در کار نباشد و جمهوري اسلامي فرو بپاشد، که پايه استراتژي دوستان اين فرض است، حتي اگر همه نيروهاي سياسي زير اين منشور را امضا کنند هيچيک از مفاد آن متحقق نخواهد شد. بنابر اين عملا دولت موقت نماينده هيچ چيزي نيست جز بي افقي، استيصال و بي آلترناتيوي نيروئي که بخود انقلابي ميگويد اما معتقد است انقلابي در کار نيست، بخود سوسياليست ميگويد اما معتقدست هنوز نوبت انقلاب سوسياليستي فرا نرسيده، و خود را چپ مينامد ولي معتقد است در جامعه راست دست بالا را دارد! استراتژي دولت موقت برآيند اين تناقضات پايه اي در نظرات و سياستها و ارزيابي هاي دوستان ماست.
اين تناقضات در بيانيه سرنگوني که در واقع پايه تحليلي و نظري منشور را تشکيل ميدهد به نحو بارزي خود را نشان ميدهد. من در اينجا تنها به سه نکته از فرازهاي "چپ" بيانيه ميپردازم. فکر ميکنم براي نشان دادن مضمون واقعي آن کافي باشد.
سوسياليسم فورا اما ...
يکي از چپ ترين عبارات بيانيه سرنگوني اين عبارتست: "آلترناتيو فوري و بلاواسطه حزب کمونيست کارگري-حکمتيست حکومت سوسياليستي است." دقت کنيد فوري و بلاواسطه. انسان فکر ميکند خوب پس همه آن تزهاي راست، تز خصلت انقلاب دموکراتيک است و سوسياليسم رم ميدهد و غيره را کنار گذاشته اند و اميدوارست بعد از اين جمله خيلي فوري و بلاواسطه حکمي نظير "ما براي سرنگوني جمهوري اسلامي و جايگزيني فوري و بلاواسطه آن با جمهوي سوسياليستي مبارزه ميکنيم." را بخواند. اما اشتباه ميکنيد فوري و بلاواسطه داريم تا فوري و بلاواسطه! جمله بعدي با کلمه آشنا و کاملا قابل انتظار "اما" شروع ميشود. "اماي" معروفي که از احسان طبري و کيانوري تا بابک زهرائي و فرخ نگهدار و خانبابا تهراني همه در آن متفق القولند. اين همان "اما"ي نقد و رد شده کل کمونيسم غير کارگري و پوپوليستي در ايران و همه جاست. "اما" هاي کلاسيک را ميشناسيم: "سوسياليسم امر فوري ماست اما نيروهاي مولده بايد رشد کند"، "سوسياليسم لازم است اما مرحله انقلاب دموکراتيک است"، "سوسياليسم امر ما است اما مساله امروز دموکراسي است"، "سوسياليسم ضروري است اما در يک کشور نميشود" و يا انواع "غير کلاسيک" ديگري که خود اين دوستان در قبل از انشعاب ميگفتند: "جمهوري سوسياليستي اما انقلاب سلبي بر سر سوسياليسم نيست"، "انقلاب سوسياليستي اما بعد از تصرف قدرت". همه اين "اما" ها را قبلا شنيده ايم. ولي "اماي" بيانيه اخير اين دوستان از همه جالب تر است.
"اما حزب ما بر اين واقعيت واقف است که موقعيت ابژکتيو کنوني سرنگوني جمهوري اسلامي را به موضوع انقلاب در حال شکل گيري ايران تبديل کرده است". متوجه شديد؟ آلترناتيو فوري دوستان سوسياليسم است اما حيف که موضوع انقلاب حاضر سرنگوني است! و چون سرنگوني است پيروزيش ميشود حکومت موقت و نه جمهوري سوسياليستي! روشن شديم! بهانه بهتري در چنته نداشتيد؟ آيا واقعا فهم اين مساله غور و تعمق زيادي ميخواهد که سرنگوني موضوع همه انقلابهاست و نه فقط خصوصيت "موقعيت ابژکتيو کنوني" و انقلاب در حال شکل گيري عليه جمهوري اسلامي؟ هر کس اندکي با سياست و سير تحولات سياسي آشنا باشد ميداند که قدرت سياسي مساله همه انقلابها و سرنگوني هدف همه انقلابهاست. از انقلاب کبير فرانسه تا انقلاب آلمان، تا انقلاب اکتبر تا انقلاب مشروطه و تا انقلاب ٥٧ و تا انقلابي که در ايران در حال شکل گيري است، هدف همه اينها سرنگوني حکومت موجود است. سرنگوني بنا به تعريف هدف همه انقلابها است. اگر تحولي در جامعه بر سر سرنگوني حکومت نباشد به آن انقلاب نميگويند. تعريف انقلاب براي دوستان تبديل شده به يک استثنا که کنار گذاشتن جمهوري سوسياليستي را توجيه کند. ظاهرا آن بحث خصلت انقلاب دموکراتيک است که کورش در سمينارش مطرح کرد حتي خودشان را هم قانع نکرده است و خواسته اند دليل راديکال تري پيدا کنند: "سوسياليسم فوري اما انقلاب بر سر سرنگوني است!" پس فعلا سوسياليسم را تا بعد از سرنگوني کنار بگذاريد! اين انقلاب بر سر سوسياليسم نيست بر سر سرنگوني است. مثل اينست که کسي بگويد انقلاب مشروطه بر سر آزادي و پارلمان نبود بر سر سرنگوني قاجار بود! يا انقلاب کبير فرانسه بر سر آزادي نيست بر سر سرنگوني اشراف فرانسه است! يا انقلاب اکتبر بر سر سوسياليسم نيست مساله اش سرنگون کردن تزاريسم و يا دولت کادتها است! بحث اين دوستان ما هم به همين اندازه مسخره و پوچ است.
ولي چه ميشود کرد، وقتي کسي ميخواهد سوسياليسم را به عقب بياندازد بالاخره بايد فکري بکند و دليلي به هم ببافد. از اين نوع استدلالات باز هم در بيانيه سرنگوني ميبينيد. مي فرمايند "انقلاب ما انقلاب سوسياليستي طبقه کارگر است. انقلاب سوسياليستي مربوط به امروز جامعه است." بسيار خوب. حالا ببينيم اين بار مساله چطور رفع و رجوع ميشود. "سياست ما تلاش براي ادامه بدون انقطاع هر انقلابي به انقلاب سوسياليستي است". پس امروز کم کم شد فردا. يک چيزي را بايد ادامه داد. آن چيز هنوز خودش سوسياليستي نيست، بايد بدون انقطاع (البته بدون انقطاع بعد از مهلت ٦ ماهه بدولت موقت کذائي) تا انقلاب سوسياليستي ادامه اش داد. آيا اين فرمولبنديها آشنا نيست؟ بياد تروتسکيستهاي عزيز خودمان و وحدت کمونيستي و بابک زهرائي نمي افتيد؟ آنها هم ميخواستند هر انقلابي را تا سوسياليسم ادامه بدهند و از زور احتراز از "انقلاب سواري" مشغول ديپلماسي بازي با جناحهاي جمهوري اسلامي شدند. اين بلا انقطاع و "مربوط به امروز جامعه" دوستان را مثل همان "فوري و بلاواسطه" بايد کمي کش داد تا فهميد مساله بر سر چيست! مقصود از "مربوط به امروز" اين نيست که همين انقلاب در حال شکل گيري سوسياليستي است و يا ميتواند سوسياليستي بشود و يا بايد سوسياليستي اش بکنيد و يا بايد براي پيروزي سوسياليسم در اين انقلاب بجنگيد. نه مقصود هيچيک از اينها نيست. امروز داريم تا امروز. در اين نوشته امروز يعني ادامه امروز به فردا. جمله بعدي مساله را کاملا روشن ميکند. "پيروزي جنبش سرنگوني براي ما تنها پيش در آمد بلاواسطه انقلاب سوسياليستي طبقه کارگر است." چقدر راديکال! قوي! قاطع! پيش در آمد آنهم پيش در آمد بلاواسطه. (ظاهرا پيش در آمدهاي با واسطه هم داريم!) انقلابي که قرار است جمهوري اسلامي را سرنگون کند، اين خودش سوسياليستي نيست، پيش در آمد است. هنوز وارد متن موزيک نشده ايم. داريم سازهايمان را کوک ميکنيم آنهم با دولت موقت و مجلس موسسان. چه نظرات بکر و بديعي! حرفهاي صد من يک غازي که از زمان مارکسيسم انقلابي تا همين ديروز در سمينارهاي داخلي نقد و رد شده است، دوباره به اسم حکمتيسم جلويمان گذاشته ميشود. همان آش پلنوم شانزده را کمي پياز داغ سوسياليستي رويش ريخته اند و جلويمان گذاشته اند. سوسياليسم و فوري و بلاواسطه و بلا درنگ و بلاانقطاع و غيره همه اينها به هم بافته ميشود تا امروز سوسياليسم کنار گذاشته شود. تا نگويند در همين انقلاب ميتوان و بايد پيروز شد و نگويند معناي پيروزي همين انقلاب عليه جمهوري اسلامي جمهوري سوسياليستي و سوسياليسم است. سوسياليسم همين امروز تم اساسي بحث کنگره اتحاد مبارزان در بيست و سه سال پيش بود و تم اساسي کمونيسم کارگري هم همين است، موضوع کليدي بحث حزب و قدرت سياسي هم اين است. اين يک فرق اساسي و بنيادي کمونيسم کارگري از همه شاخه هاي چپ سنتي از مائوئيسم تا تروتسکيسم است. اين يک رکن هويتي کمونيسم کارگري است که اين دوستان به اين راحتي از کنارش گذاشته اند و فکر ميکنند کسي هم متوجه نميشود. بايد گفت انشعابيون عزيز، ما فرمولنبديهاي پيچيده تر از اين و سفسطه هاي عميق تر از اين را نقد و رد کرديم و به اينجا رسيديم. ما را لطفا به دوره پلميک با وحدت کمونيستي و آناتومي ليبراليسم چپ بر نگردانيد. باور کنيد وحدت کمونيستي از شما پيچيده تر حرف ميزد، بابک زهرائي از شما پيچيده تر حرف ميزد و جنبش چپ ايران به لطف منصور حکمت از روي همه اينها رد شد. دوستان باور کنيد آنتي حکمتيسم را نميشود به اسم منصور حکمت به خورد جامعه داد.
انقلاب بعدا ...
در بيانيه نه تنها سوسياليسم بلکه انقلاب هم به بعدا احاله شده است.
دوستان ميگويند "سرنگوني جمهوري اسلامي، در تمايز از انقلاب ٥٧ ايران، تازه نقطه شروع انقلاب واقعي است. جامعه بعد از سرنگوني جمهوري اسلامي دستخوش عميقترين کشمکشهاي تاريخ سياسي ايران براي تعيين نظام حکومت آينده ايران ميشود." به عبارت ديگر قبل از سرنگوني انقلابي اتفاق نمي افتد. اگر هم اتفاق بيافتد واقعي نيست!
اول سوسياليسم عقب افتاد و حالا هم انقلاب به بعدا احاله ميشود. در بيانيه اعلام تاسيس حزبشان نيز اعلام کرده بودند که انقلاب اجتماعي طبقه کارگر بعد از تصرف قدرت سياسي اتفاق خواهد افتاد! حزب جديد در احاله انقلاب و سوسياليسم به بعدا از روز اول پيگير و منسجم بوده است.
جالب است که نقطه شروع اين بعدا ها همه سرنگوني جمهوري اسلامي است. مهم ترين مساله پيشاروي جنبش انقلابي مردم سرنگوني جمهوري اسلامي است و دوستان همه چيز را به بعد از سرنگوني احاله ميکنند! مردم ميخواهند راهي براي سرنگون کردن جمهوري اسلامي پيدا کنند و دوستان براي بعد از سرنگوني نسخه مي پيچند! سوسياليسم و انقلاب و حتي کشمکش براي تعيين نظام آتي همه به بعد از سرنگوني موکول ميشود. همه چيز بعد از سرنگوني. بحث بعد از مرگ شاه!
دوستان عزيز همين بيانيه ومنشور سرنگوني شما نشان ميدهد که همين امروز چه کشمکش حادي بر سر نظام آتي در جريان است، منتهي شما ترجيح داده ايد که در اين کشمکش طرف کمپ راست را بگيريد. نفي و انکار انقلاب حاضر و روياروئي طبقات براي تعيين تکليف نظام در دل همين انقلاب حاضر خود جزئي از همين کشمکش است. منشور بدهيم و رفراندوم کنيم و همه با هم قانون اساسي بنويسيم و دولت موقت تشکيل بدهيم راه حل راست، کل کمپ راست از دو خرداد و سلطنت- جمهوريخواه گرفته و تا امروز متاسفانه شما، است. اين آلترناتيوي است که کل کمپ راست در مقابل راه حل چپ، در برابر بسيج جامعه حول پرچم آزادي برابري حکومت کارگري، سازماندهي و رهبري و به پيروزي رساندن انقلاب عليه جمهوري اسلامي و برپائي جمهوري سوسياليستي علم کرده است. کسي که اين کشمکش حاد را که سالهاست در ايران آغاز شده نمي بيند و انکار ميکند عملا دارد آب به آسياب آلترناتيو راست ميريزد.
در آخر ميخواهم خيلي خلاصه به توسل اين دوستان به منصور حکمت براي توجيه اين بحثها نيز بپردازم.
آنتي حکمتيسم تحت نام حکمت
اول فروپاشي، بعد انتخابات!
يکي از تزهائي که منشعبين معمولا در توجيه نظرات آنتي حکمتيستيشان به آن متوسل ميشوند اين گفته است که اين بار سناريوي انقلاب ايران ممکن است اينطور پيش برود که اول رژيم فرو بپاشد و بعد انقلاب شروع بشود. منصور حکمت سالها قبل از اينکه جنبش انقلابي مردم ابعاد وسيع امروز را پيدا کند از امکان آغاز انقلاب پس از فروپاشي صحبت ميکند. آخرين بار که او اين نظر را مطرح کرد در سخنراني "آيا کمونيسم در ايران پيروز ميشود" بود، او در اين سخنراني در عين حال اين نکته را مطرح ميکند که هر اندازه پروسه سرنگوني جمهوري اسلامي بيشتر بطول بيانجامد احتمال سرنگوني رژيم بقدرت انقلاب مردم بيشتر ميشود. و اين اوج گيري جنبش انقلابي مردم دقيقا واقعيتي است که در دو سه سال اخير به نحو بارز و غير قابل انکاري خود را نشان ميدهد. در نظرات منشعبين ما اولا اين امکان فروپاشي رژيم که هر روز هم نامحتملتر ميشود، به سير محتوم اوضاع تبديل شده است. ثانيا انقلاب بعد از فروپاشي جاي خود را به انتخابات بعد از فروپاشي داده است و ثالثا تشکيل دولت موقت بعد از فروپاشي در دستور قرار گرفته است.
اين نتيجه گيري از نظرات منصور حکمت نيست، نقض صريح آنست. بحث منصور حکمت بر سر تشکيل دولت و يا شرکت در دولت بعد از فروپاشي نيست، بر عکس او بر ادامه انقلاب تاکيد ميکند. بر اين تاکيد مي کند که فروپاشي پايان قضيه نيست، به دولتهاي بينابيني نبايد اميد بست، و بايد به انقلاب ادامه داد. دوستان اين بحث را تبديل کرده اند به فروپاشي بعلاوه دولت موقت بعلاوه انتخابات. اين حکمتيسم نيست آنتي حکمتيسم عريان است.
دولت موقت: دولت در دوره هاي ائتلافي!
بحث دومي که منشعبين به آن متوسل ميشوند بحث دولت در دوره هاي انقلابي است. ظاهرا تز دولت موقت از اين بحث نتيجه ميشود. در اين مورد هم قبل از هر چيز بايد گفت دوستان انقلاب را کنار گذاشته اند و با اين وجود به خود حق ميدهند به تز دولت در دوره هاي انقلابي متوسل شوند! من قبلا هم گفته ام نظرات اين دوستان دولت در دوره هاي ائتلافي است و نه انقلابي. اگر کسي معتقدست امروز انقلاب واقعي در کار نيست، نمي تواند به بحث دولت در دوره هاي انقلابي استناد کند. مساله به همين سادگي و روشني است. همانطور که از عنوان آن نوشته مفصل منصور حکمت بر مي آيد تمام بحث بر سر دولت در دوره هاي انقلابي است. و اگر کسي فروپاشي و نه انقلاب را مبناي استراتژيش قرار ميدهد ديگر بهيچوجه مجاز نيست به بحث دولت در دوره هاي انقلابي متوسل شود.
اما بحث واقعي دولت در دوره هاي انقلابي چيست؟ جوهر اين نظريه اين است که در دوره انقلاب هم حکومتي که انقلاب ميخواهد بزيرش بکشد، و هم حکومت انقلابي که بجاي آن مي آيد به شکل متعارف عمل نميکنند. حکومتهاي ضد انقلابي صريح و عريان به ابزارهاي سرکوب متوسل ميشوند، در پارلمانها را ميبندند، و با سرکوب عريان رو در روي مردم قرار ميگيرند. منصور حکمت مثالهاي متعددي از انقلاب ٥٧ مي آورد که نشان بدهد چطور دولت شاهي اين شکل را پيدا کرد، رژيم شاهي، هويدا نخست وزير تثبيت شده با سيزده سال سابقه صدارت را کنار گذاشت و سياستهاي نامتعارف رو در رويي با انقلاب را در پيش گرفت. دولت شريف امامي و ازهاري و بختيار دولت در دوره انقلابي نظام شاهي در برابر انقلاب ٥٧ بودند. يعني بورژوازي در قدرت، بورژوازي ضد انقلاب، در برابر انقلابي که عليه اش شکل گرفته است به اشکال غير متعارف اعمال قدرت متوسل ميشود و اين يک شکل دولت در دوره هاي انقلابي است. دولت ارتجاعي در دوره هاي انقلابي. همين بحث در مورد دولت انقلابي، دولتي که ثمره پيروزي انقلاب است و بعد از سرنگوني روي کار آمده هم صادق است. اين بار دولت انقلابي به انقلاب متکي ميشود تا ضد انقلاب را کاملا شکست بدهد و خود را از لحاظ سياسي تثبيت کند. اين دولت قدرت و حقانيت و مشروعيتش را از خود انقلاب ميگيرد و نه از پارلمان و يا ارتش منظم و يا سيستم اداري حکومتي. چون اين سيستم تماما در هم کوبيده شده است. دولت انقلابي بجاي دولت سرنگون شده قبلي آمده است و به نظام جديد نيز هنوز شکل نداده است. دولت انقلابي باين معني موقت است و نه به معني بورژوائي دولت ائتلافي آشتي ملي و يا دولت گذار، دولتي که خودش خودش را موقت بنامد و بعد بخواهد با انتخابات نظام تعيين کند و کنار برود!
وظيفه اين دولت انقلابي تثبيت سياسي خود است. وظيفه اش در هم شکستن کامل مقاومت ضد انقلاب و ساختن نهادها و ابزارهاي حکومت طبقاتيش است. يعني همان طبقه اي که حزبش انقلاب را رهبري کرده و قدرت را تصرف کرده است. و اگر رهبر انقلاب طبقه کارگر و کمونيستها بوده اند به فرجام رسيدن اين پروسه تثبيت به معني اتکاي دولت به شوراها و پياده کردن اقتصاد سوسياليستي و غيره است. دولت انقلابي کارگران موظف است از همان رز اول بقدرت رسيدن نظام و حکومت سوسياليستي را اعلام کند، طفره رفتن از اين امر و موقت خواندن خود فرار از پيروزي و به استقبال شکست رفتن در همان قدم اول است. دولت انقلابي تنها به اين معني موقت است که بايد با تثبيت سياسي خود حکومت و نظام سوسياليستي را که از بدو بقدرت رسيدن اعلام داشته عملي و متحقق کند.
اينها مباني بحث دولت در دوره هاي انقلابي است و هر کس به اين نوشته رجوع کند به راحتي متوجه ميشود که اين بحث هيچ ربطي به طرح دولت موقت دوستان ندارد. موضع دوستان ما از مدل بورژوائي دولتهاي گذار و آشتي ملي الگو برداري شده است و مبناي آن فروپاشي است و نه انقلاب و دولت در دوره هاي انقلابي.
خصلت سلبي انقلاب ناموجود!
بحث سلبي اثباتي هم بهانه ديگري است براي کنار گذاشتن انقلاب و سوسياليسم. ميگويند چون انقلاب سلبي است پس سوسياليستي نيست، دموکراتيک است! در بحثهاي داخلي اين را گفتند و همين اواخر هم بعد از طرح شعار سوسياليسم بپاخيز براي رفع تبعيض دوباره تاکيد کردند که در اين دوره نبايد از سوسياليسم حرف زد، مردم از ما دور ميشوند، چرا؟ چون انقلاب سلبي است!
بحث منصور حکمت اينست که هر انقلابي و مشخصا انقلاب سوسياليستي سلبي است. يک مثال مشخص وي در اين بحث انقلاب سوسياليستي اکتبر است. او هم چنين بر اين تاکيد ميکند که اگر شما رهبر نه انقلاب مردم بشويد آلترناتيو اثباتي تان را هم قبول خواهند کرد. کسي که در نفي و رد با ما آمده است در اثبات هم با ما خواهد بود. جمهوري اسلامي به همين شکل بقدرت رسيد، انقلاب اکتبر هم همين طور بوده و انقلاب آتي ايران هم همين طور خواهد بود. همه نکته اينجاست که انقلاب سلبي ما را به جنبه اثباتي برنامه مان يعني سوسياليسم ميرساند. منصور حکمت ميگويد انقلاب سلبي و جنبش سوسياليستي اثباتي است و بايد هژموني جنبش اثباتي سوسياليستي را بر انقلاب تامين کرد. دوستان منشعب ما که به هر چيز متوسل ميشوند تا سوسياليسم و انقلاب را کنار بگذارند از تز سلبي بون انقلاب نيز سوسياليستي نبودن آن را نتيجه گرفته اند. و جالب اينکه حتي وقتي انقلاب را کنار گذاشته اند همچنان تز سلبي بودن آن را براي کنار گذاشتن سوسياليسم حفظ کرده اند! گفتند پروسه تصرف قدرت سياسي سلبي است و بنابراين حرفي از سوسياليسم نزنيد. (رجوع کنيد به نوشته رحمان حسين زاده تحت عنوان محور اصلي اختلاف چيست در اسناد مباحث مربوط به شورا در مجموعه اسناد مباحثات دروني حزب). مشکل دوستان اينست که انقلاب را از استراتژي امروزشان کنار گذاشته اند و محور بحث "سلبي و اثباتي" و "دولت در دوره هاي انقلابي" چيزي بجز انقلاب نيست. منصور حکمت گرچه "انقلاب سواري" نميکرد ولي اساس اين تزها و نو آوري هاي نظريش را انقلاب تشکيل ميداد و اين کار دوستان منشعب ما را در توسل به منصور حکمت بسيار مشکل ميکند.
موخره: منشور سرنگوني، سند تازه اي در صف رفراندوم
استراتژي دولت موقت بطور عيني و "بخاطر شرايط ابژکتيو کنوني انقلاب در حال شکل گيري ايران" در کمپ راست قرار ميگيرد. تمام نقد "بيانيه سرنگوني" در قبال طرح رفراندوم نيروهاي راست اينست که "در اين استراتژي هدف فوري سرنگوني اعلام نميشود، رفراندوم اعلام ميشود". و تفاوت "عميق" استراتژي خود دوستان با اين روايت رسمي راست اينست که هدف فوري رفراندوم اعلام نشده، بلکه سرنگوني، يا به بيان درست تر فروپاشي، اعلام شده است. اين يک انتقاد درون خانوادگي است. استراتژي دولت موقت دوستان با طرحهاي رفراندوم هم خانواده است. مستقل از نقاط تاکيد و اهداف فوري و غير فوري هر جريان ، فروپاشي و نظر پرسي و قانون اساسي از اجزا اصلي اين استراتژي هاست. اين وجوه مشترک، کليه آنها را در مقابل انقلاب و بعنوان آلترناتيو انقلاب مطرح ميکند. منشور و بيانيه سرنگوني دوستان منشعب ما به همين گروه متعلق است و آنانرا در قبال مساله حاکميت در کمپ راست، البته در منتهي اليه چپ آن، قرار ميدهد.
تز راست دست بالا را دارد که اساس موضع گيريهاي حزب منشعبين در قبال تحولات جاري پس از جدائي از حزب بوده است زمينه تحليلي اين استراتژي را فراهم ميکند. اگر امروز راست دست بالا را دارد قابل انتظار است که در فرداي فروپاشي نيز دست بالا را داشته باشد. تز هژموني راست را بعنوان يک واقعيت داده شده ذکر ميکنند تا نقشه عملهايشان را متناسب با آن طرح و اتخاذ کنند.
از حکم "راست دست بالا را دارد" اين دوستان هيچوقت اين نتيجه را نگرفته اند که بايد تضعيفش کنيم، بايد انقلاب را سازمان بدهيم و هژموني و رهبري چپ را بر انقلاب تامين کنيم. بر عکس به اين نتيجه رسيده اند که انقلابي در کار نيست، به اين نتيجه رسيده اند که مضحکه هخا واقعي و شعار سوسياليسم بپا خيز جعلي و بي پايه است، نتيجه گرفته اند که انقلاب واقعي در کار نيست و فروپاشي و سناريوي سياه خيلي محتمل است و غيره. و يا در واقع بايد گفت چون ميخواهند به چنين نتايجي برسند، تز بي پايه هژموني راست را ابداع کرده اند. ميگويند راست دست بالا دارد تا شرايط را سياه و نامطلوب براي سازماندهي انقلاب تصوير کنند و در را به روي ديپلماسي بازي قدرتشات باز کنند. کمپ نيروهاي راست هيچوقت مانند امروز پريشان و مستاصل و به هم ريخته نبوده است، اما حتي اگر چنين هم نبود و راست هژموني داشت باز هم برخورد کسي که بخود چپ ميگويد ميبايست مقابله با اين وضعيت و مبارزه براي منزوي کردن راست و کسب هژموني چپ در جامعه مي بود. اما اين معضل دوستان ما نيست. دوستان ما ميگويند راست دست بالا را دارد تا تزهاي راست روانه خودشان را توجيه کنند.
"منشور سرنگوني" نيز بر اين زمينه و تحليل راست دست بالا را دارد توجيه ميشود و معناي عملي پيدا ميکند. اين نقشه عملي براي بازي کردن در ميدان راست و در شرايط سياسي است که افق و چشم انداز و آلترناتيو راست بر همه چيز سايه انداخته است. شرايطي که انقلاب واقعي اي در کار نيست و مردم از سوسياليسم رم ميکنند و به فراخوان امثال هخا به خيابانها ميريزند! اين جهان ماليخوليائي خود ساخته راه را براي دست شستن از راديکاليسم و فعال شدن در ميدان ديپلماسي قدرت سياسي و شرکت در دولت موقت باز ميکند.
زمينه جهاني چنين تلقي اي از تصرف قدرت سياسي نيز مدل انقلابهاي مخملي در دوره پس از جنگ سرد است. اعتراضات مسالمت آميز و کنترل شده مردم، فروپاشي در اثر نافرماني مدني، و تشکيل حکومت جديد بر اساس انتخابات و رفراندوم از اجزاي اصلي اين سناريو است و همه طرحهاي کمپ اپوزيسيون راست در ايران از همين مدل الهام گرفته است. در اين ميان طرح دوستان انشعابي ما با تاکيد بر دولت موقت از اين نظر موقعيت منحصر به فردي دارد. دولت موقت قرار است بعنوان يک چتر فراگير در کل کمپ راست عمل کند. در پلنوم شانزدهم حزب اين شرکت دادن همه در قدرت سياسي خصلت و خاصيت اصلي اين نوع دولت عنوان ميشد و امروز نيز صادر کنندگان آن اميدوارند طرح دولت موقت همين نقش را ايفا کند. طرح دولت موقت از اين نقطه نظر به انقلاب مخملي هدف سياسي روشن و باندازه کافي مسالمت آميز و قابل انعطافي ميدهد. اين يک نوع مهندسي تصرف قدرت سياسي بر مبناي الگوي انقلاب مخملي است.
اما در ايران جمهوري اسلامي طرح انقلاب مخملي همان قدر ميتواند جايگاه و معني عملي داشته باشد که گلاسنوست و مقايسه خاتمي با گورباچف ميتوانست معني داشته باشد. هردو اين الگو سازيها که از تحولات کشورهاي بلوک شوروي سابق اقتباس شده براي ايران جمهوري اسلامي پوچ و بي پايه است. حتي با احاله کردن انقلاب واقعي به فردا نميتوان جائي براي انقلاب مخملي باز کرد. انقلاب واقعي که با هژموني و رهبري چپ در جامعه در حال شکل گيريست تمام اين نوع الگوپردازيهاي مد روز را در هم مي پيچد و به کنار ميزند.
حرف آخر اينکه نميتوان افق و استراتژي انقلاب و رهبري و سازماندهي انقلاب را کنار گذاشت و در مبارزه روزمره راديکال و انقلابي باقي ماند. منشور و بيانيه سرنگوني اين افق و استراتژي راست را رسما فرموله کرده و بيان داشته است. و اين استراتژي براي حزبي که خود را کمونيست و حکمتيست مينامد نسخه اي براي فروپاشي است. اگر ميخواهيد باقي بمانيد اين منشور را پس بگيريد.