آرايش جديد نيروها و موقعيت حزب

نگاهي به صفحه شطرنج سياسي در ايران

اين نوشته بر مبناي سخنراني هائي که در ماه گذشته تحت عنوان "تحولات سياسي در ايران و موقعيت حزب" در شهرهاي استکهلم و گوتنبرگ سوئد ايراد شد، تنظيم شده است.

اجازه بدهيد بحث را از آن تحليلي شروع کنم که در کنگره چهار، حزب ما مطرح کرد و در قطعنامه "حزب کمونيست کارگري و چشم انداز انقلاب در ايران" منعکس شده است. اين کنگره در دسامبر ٢٠٠٣ تشکيل شد. يکي از تزهاي پايه اي اين تحليل و يک بند اصلي قطعنامه در مورد چشم انداز انقلاب اينست که با پيش رفت جنبش سرنگوني و مبارزات مردم تناسب قوا و نيرو هاي سياسي کلا در جامعه عوض مي شود. شاخص هايي که براي دسته بندي نيروها تا آن مقطع بکار ميرفت مثل سرنگوني طلبي و يا اعتقاد به استحاله و "اصلاحات تدريجي"، اينکه چه نيروئي ضد جمهوري اسلامي است و چه نيروئي خواهان استحاله و حفظ رژيم است و غيره، اين معيارها عوض مي شود و يک صفبندي جديدي خواهيم داشت که شاخص اش مي شود وضع انقلاب و مبارزه مردم. و نيروها بر اين مبنا که نسبت به انقلاب چه موضعي دارند به يکديگر دور و يا نزديک ميشوند، و کمپ ها و اردوگاه هاي جديدي تشکيل مي شوند. و بعد قطعنامه در بندهاي ديگري مي گويد که اين نيرو هايي که در مقابل انقلاب دور هم جمع مي شوند موانع و ايستگاه هايي بر سر حرکت مردم تعريف خواهند کرد و شروع مي کنند به اينکه با هر تحولي و با هر نقطه عطفي بگويند مبارزه تمام شد، بخانه برويد، راه چيز ديگري است. هويت و وجه اشتراک اين نيروها ضديت با انقلاب است و بيشتر همين عامل آنها را دور هم جمع مي کند و در يک کمپ قرارشان ميدهد تا نوع برخوردشان به جمهوري اسلامي و يا هر عامل ديگري.

امروز وقتي نگاه مي کنيد مي بينيد کاملا آنچه که يکسال و اندي قبل يک پيش بيني بود امروز به تحقق پيوسته است و به واقعيتي در برابر چشم همگان تبديل شده است. موضوع بحث امروز من اساسا اين است که مي خواهم به اوضاع سياسي ايران، که ميتوان آنرا به يک صفحه شطرنج تشبيه کرد، بر اساس تحليل کنگره چهارم نگاهي بيندازم و در اين چارچوب جايگاه و نقش عوامل دخيل در اين اوضاع، و يا مهره هاي اين شطرنج سياسي را، از خود جمهوري اسلامي گرفته تا هيات حاکمه آمريکا و دول غربي و تا نيروهاي اپوزيسيون ملي - مذهبي و نيروهاي اپوزيسيون راست و بالاخره جنبش سرنگوني طلبانه مردم و جنبش چپ و حزب کمونيست کارگري بررسي کنم.

به نظر من هر يک از اين عوامل را در نظر بگيريد مي بينيد يک تغيير اساسي و کيفي پيدا کرده اند. بطوريکه اگر اين يکماه پيش به صفحه شطرنج سياست در ايران نگاه ميکرديد، صحنه کاملا متفاوتي را ميديديد. اين تفاوتها کدام است؟

جمهوري اسلامي: يکپارچه اما ضعيف تر!

جمهوري اسلامي با انتخابات مجلس هفتم يکدست شد. جناح راست دو خرداد را رسما از مجلس بيرون انداخت، و همه اهرمهاي قدرت را در دست گرفت. خيلي از ناظرين و مفسرين سياسي اينطور فکر ميکردند که جمهوري اسلامي بعد از اين تحول قوي تر خواهد شد و سلطه و ارعاب و سرکوبگريش بر جامعه بيشتر ومحکم تر ميشود. اما عکس اين اتفاق افتاد. انتخابات هنوز تمام نشده شورشهاي شهري در اعتراض به نتايج انتخابات شروع شد، بر بستر و با اين محمل که انتخابات قبول نيست و صندوقسازي و راي سازي شده مردم به خيايانها ريختند و مراکز دولتي را به آتش کشيدند. از همان قدم اول معلوم شد اين يکپارچه و يکدست شدن دردي از جمهوري اسلامي را دوا نميکند. رژيمي که قرار بود با بيرون کردن دو خرداد ميخش را محکم تر بکوبد و بر اوضاع مسلط تر بشود هنوز عرق انتخاباتش خشک نشده و راي شماري ها به آخر نرسيده در چندين شهر با شورش مردم مواجه شد. و از آن زمان اعتراضات کارگري در کارخانه هاي مختلف در سطح وسيعتر و تعرضي تر از گذشته ادامه داشته و رو به رشد بوده است. مبارزه پرستاران و معلمان هم همينطور. قبل از ١٨ تير رژيم براي مرعوب کردن جامعه تلاش زيادي کرد، اما اين تمهيدات ديري نپائيد. خيزشهاي شهري در شهرهاي شمال ادامه پيدا کرد و مبارزات کارگري و دانشجوئي به شکل راديکال تر و تعرضي تري از سر گرفته شد. در جريان هخا، يک کاريکاتور و مضحکه سياسي اعلام کرد با چهار صد هواپيما به ايران ميرود و قدرت را ميگيرد، به مردم هم گفت با لباس سفيد و با دسته گل بخيابان بيايند. نتيجه چه شد؟ جامعه، بخش پيشرو و معترض مردم، نه در خانه نشست، نه لباس سفيد پوشيد، نه به کسي گل داد. در محلات تهران با بنر و پرچم سرخ بدنبال پاسداران گذاشتند و شعار دادند سوسياليسم بپا خيز براي رفع تبعيض! و بعد هم ادامه همين جريان به شورش شوش و ممسني انجاميد! جمهوري اسلامي ظاهرا قويتر شده بود و کاريکاتوري از راست جامعه هم پريده بود وسط ميدان و گرد و خاک ميکرد، اما نتيجه چه بود؟ قدرتنمائي بيشتر چپ جامعه!

مساله اپوزيسيون راست و چپ و مبارزه مردم را در سر جاي خودش بررسي ميکنيم. اما تا آنجا که به موقعيت جمهوري اسلامي مربوط ميشود مي بينيم کاملا نقطه مقابل آن انتظار و تصويري است که بسياري از ناظرين بعد از انتخابات از رژيم بدست ميدادند. رژيمي که يکپارچه از انتخابات خارج شده بود، جناح صريحا و رسما طرفدار اعدام و شلاق و سنگسار و سرکوب و شکنجه اش، جناح ولي فقيه همه چيز را در دست گرفته بود، و قرار بود محکم تر از قبل بکوبد و بزند و ببندد، ضعيف تر و مستاصل تر در برابر مردم معترض قرار گرفت.

از سوي ديگر موقعيت رژيم در رابطه با غرب هم به جائي نرسيد. قرار بود جمهوري اسلامي تثبيت شده سري توي سرها در بياورد. ابتکار سياست خارجي و رابطه با آمريکا را مدتها قبل از انتخابات مجلس جناح راست بدست گرفته بود. اما در اين عرصه هم مساله فرقي نکرد و چيزي عايد جمهوري اسلامي نشد. چه در رابطه با اروپاي واحد و چه آمريکا تلاشهاي رژيم براي تثبت موقعيتش بجائي نرسيد و امروز مي بينيم به سطح بحراني و حادي رسيده است. بطور خلاصه در دوره بعد از انتخابات موقعيت حکومت اسلامي چه در صحنه سياست داخلي در مقابل جنبش اعتراضي مردم و چه در مقياس بين المللي ضعيف تر و وخيم تر شده است. حالا ببينيم وضع ديگرمهره ها در اپوزيسيون رژيم در چه حال است.

رفراندوم: حلقه اتصال يک صف به هم ريخته

در اپوزيسيون رژيم، علاوه بر جنبش چپ که بعدا به آن ميپردازيم، دو جنبش راست و ملي-مذهبيون را داريم که مشخصا به ترتيب با سلطنت طلبان و دو خرداديها مشخص ميشوند. قبلا، زماني که دو خرداد هنوز از رژيم اخراج نشده بود، اپوزيسيون راست، ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني، سرنگوني طلب بود و دو خرداد استحاله چي بود. اما امروز با اين متر هيچ چيز را نميشود اندازه گرفت.

امروز صف اپوزيسيون راست و ملي مذهبيون کاملا در هم ريخته است. مرزبنديهاي قبلي به هم ريخته. سلطنت طلب هايي هستند که شاه را کنار گذاشته اند، دو خردادي هايي هم هستند که اصلاحات درون حکومتي را کنار گذاشته اند و پرچم سومي حول رفراندوم بلند کرده اند که گويا نه دو خرداد است و نه سلطنت طلب. هم اين است و هم آن و هم هيچ کدام. صفي تشکيل شده که در نگاه اول بهم ريخته و درب و داغان به نظر ميرسد. حرف ديروز خودشان را رد مي کنند. خودشان به خودشان حمله مي کنند. شاهي است که ديگر شاه کسي نيست و از آن طرف آخوندي است که اصلا مذهبي نيست. امام جمعه اي است که از جدايي مذهب از دولت صحبت مي کند. و از آن طرف سلطنت طلبي است که اصرار دارد احترام مذهب را حفظ کند. کسي مثل شيرين عبادي پيش مي آيد که هم بانوي ايران زمين است و هم بانوي اسلام، اما طلوع نکرده افول ميکند و خيرش به هيچکدام نميرسد. صف در هم ريخته اي که شاخص ضد رژيمي اش گم شده. رفرميست هست. رفرميست نيست. سرنگون طلب هست، سرنگون طلب هم نيست. و مردم مي مانند که اينها چي دارند مي گويند. چرا بهم ريخته اند. چرا سلطنت طلب ها بجان خودشان افتاده اند، چرا دو خردادي ها بجان خودشان افتاده اند. صف بهم ريخته مغشوشي که دست و پاي خودشان را لگد مي کنند.

اما رفراندومچيهاي ما با تمام اين پريشانيها و بهم ريختگي ها خوب ميدانند چه ميکنند. رفراندوم طرحي از سر حماقت نيست، از سر استيصال است. اين صفي است که يک فصل مشترک اساسي دارد. و آن فصل مشترک را مدام همه شان تکرار ميکنند: انقلاب خشونت است. مقابله با انقلاب وجه مشترک اين صف بهم ريخته است و از آقاي حجاريان تا آقاي سازگارا تا آقاي داريوش همايون تا آقاي رضا پهلوي تا کشتگر تا فرخ نگهدار تا تمام ملي مذهبيون و تمام سلطنت طلب ها در اين دوره ترجيح مي دهند که سر اين وجه مشترکشان دور هم جمع بشوند. قبلا اين وجه مشترک را داشتند ولي آنقدر مهم نبود که چسبشان باشد. آن شاه خودش را مي خواست. اين هم مي گفت جمهوري اسلامي بايد بماند و ولايت فقيه اش بايد برود. هميشه اينها ضد انقلاب بوده اند. منتهي ضد انقلاب در دوردست، به خودش اجازه مي دهد و مي تواند با شاخص ها و معيار هاي ديگري هويت سياسي خودش را تعريف کند و يارگيري کند و جبهه بسازد. اما ضد انقلابي که انقلاب در چشم انداز نزديکش و در چند کيلومتري اش قرار گرفته ديگر اين اجازه را ندارد، ديگر اين تفنن را ندارد و اين آزادي انتخاب را ندارد. حالا ديگر مجبور است در مقابل چيزي که مي داند امروز فردا اتفاق مي افتد و بر سر منافع پايه اي تري با رقباي ديروزش متحد و هم جبهه شود. ديگر تاج و عمامه مهم نيست، رژيم مذهبي و يا شاهنشاهي مهم نيست، سيستم مهم است. آن که مي گويد اسلام بايد از دولت جدا باشد مثل آقاي سروش و آقاي گنجي ميخواهد نظام را حفظ کند، رضا پهلوي هم که از خير تاج و تخت ميگذرد، مي گويد نظام بايد حفظ شود. و اين را نه شايد دورنگري آگاهانه، بلکه غريزه طبقاتيشان ايجاب ميکند.

آيا اين نيروهائي که از تغيير قانون اساسي دم ميزنند يکبار به سنگسار و اعدام و کشتار رژيم در همين چارچوب افشاي قوانين جمهوري اسلامي اشاره کرده اند؟ يک بار به کمپينهاي ما عليه سنگسار و اعدام حاجيه ها و افسانه نوروزي ها و شهلا جاهد ها پاسخ مثبت داده اند؟ مگر هدفشان تغيير قانون اساسي نيست؟ چرا يکبار بر اين جنايات در همان چارچوب لزوم تغيير قانون اساسي انگشت نميگذارند؟ چرا نميگويند رژيمي که کودک اعدام ميکند و به صورت زنان اسيد ميپاشد و دست قطع ميکند و بر جرثقيل بدار ميکشد بايد قانون اساسي اش را عوض کرد و حقوق بشري کرد؟ نميگويند چون مساله شان اينها نيست. اينها مسائل مردم انقلابي است و علم قانون اساسي بلند شده تا جلوي همين انقلاب را سد کند. اتفاقي که افتاده است همانست که در کنگره چهارم پيش بيني ميکرديم، ايجاد صفبنديهاي جديد در برابر مبارزات مردم و براي پيشگيري انقلابي که در راهست.

از زاويه ديگري که به مساله نگاه کنيد ميبينيد اساس اين صفبندي درجه و عمق نقدي است که نيروهاي مختلف اپوزيسيون به وضعيت موجود دارند. سئوال اينست که اين نقد و نفي تا چه حد عميق و راديکال است. تا چه حد در واقعيت رخنه ميکند و عميق ميشود، و چه چيزي را و تا کجا ميخواهد نفي کند و تغيير بدهد؟ انقلاب حرکتي سلبي و انتقادي است. سئوال اينست که احزاب و نيروهاي سياسي اپوزيسيون، که معمولا در شرايط انقلاب به تعدادشان و مخالفت خوانيهايشان افزوده ميشود، بميدان مي آيند که خصلت سلبي انقلاب را عميق تر و راديکال تر و بنيادي تر کنند و يا بر عکس ميخواهند در برابرش بايستند، کند و سطحي اش کنند و به کمترين تغييرات قانعش کنند؟

امروز اپوزيسيون راست خود را سرنگوني طلب ميداند، آمريکا هم در نهايت خواستار تغيير جمهوري اسلامي است، بخشي از دو خردادي ها تغييرات اساسي در رژيم حاضر را ميخواهند، ولي واقعا مقصود اين نيروها از رژيم و نظام و تغيير در نظام چيست؟ همه ميکويند "اينها" بايد بروند اما اينها کي هستند؟ تا ديروز که منظورشان ولي فقيه بود، امروز هم حداکثر از برکناري آخوندهاي فاندامنتاليست و تغيير هيات حاکمه فراتر نميروند. آيا واقعا اينها بروند تمامست؟ زندان ها چه؟ سپاه و کميته و ده ها ارگان سرکوبگر مخفي ونيمه مخفي چه؟ بورکراسي مافوق مردم چه؟ اين دم و دستگاه عريض و طويل اداري بخور و بچاپ چه؟ استثمار چه؟ فقر چه؟ نقد نيروهاي اپوزيسيون ضد انقلاب اين مسائل را حتي لمس هم نميکند، عميق نميشود و چيزي را بطور اساسي و پايه اي تغيير نميدهد. يک ميليمتر در واقعيت رخنه ميکنند و همان اندازه هم ميخواهند واقعيت را تغيير بدهند، منافع طبقاتيشان بيش از اين اقتضا نميکند.

مخالفت اين نيروها با انقلاب دقيقا به خاطر عمق نقد و تغييرات راديکالي است که بهمراه خواهد آورد. يک انقلاب پيروز، يک انقلاب چپ به رهبري ما کمونيستها، رژيم و نظام سياسي و اقتصادي موجود را از پايه به هم خواهد ريخت و هراس و نگراني نيروهاي ضد انقلاب دقيقا از همين جا ناشي ميشود. در انقلاب ٥٧ چنين بود و امروز هم چنين است. صفبندي امروز ضد انقلاب و ترکيب نيروهاي آن اساسا همانست که در انقلاب ٥٧ شاهد آن بوديم. ضد انقلاب حاکم و اپوزيسيون در انقلاب ٥٧، امروز دوباره براي حفظ نظام در برابر انقلاب به صف شده اند.

مروري بر انقلاب ٥٧: بازگشت به آينده با صندليهاي تعويض شده!

براي بهتر ديدن آينده بايد نگاهي به گذشته کرد. اجازه بدهيد کمي به عقب برگرديم و ببينيم در انقلاب ٥٧ چه اتفاقي افتاد؟ در آن زمان غرب و نظام شاهنشاهي، کساني که الان اکثرشان در لوس آنجلس جمع شده اند، در ايران حکومت ميکردند. دولتهاي غربي با اوجگيري انقلاب ٥٧ متوجه شدند که نميتوانند از روبرو انقلاب را کنترل کنند و به شکست بکشانند، يک نيروي ضد انقلابي ديگر، خميني و اسلام خميني را در اپوزيسيون شاه پيدا کردند و بجلوي صحنه راندند. نيروئي که بتواند انقلاب را از درون شکست بدهد و همين اتفاق هم افتاد. خميني را گذاشتند زير نور افکن و تبديلش کردند به رهبر انقلاب و انقلاب را به شکست کشاندند. به نظر ميرسد خميني شاه را انداخت اما کمي عميق تر مساله را بررسي کنيد ميبينيد خميني و شاه هر دو اجازه ندادند انقلاب به پيروزي برسد. انقلاب ٥٧ با قيام بهمن تمام نشد، با ٣٠ خرداد ٦٠ تمام شد. نه کارگران بعد از قيام و روي کار آمدن خميني به خانه رفتند، و نه زنان و نه جوانان. تحت نام انقلاب فرهنگي همين آقاي سروش و ديگر دوخرداديهاي خشونت گريز ما به دانشگاهها هجوم بردند و دانشجويان چپ و انقلابي را از دم تيغ گذراندند. در ٢٨ مرداد به کردستان هجوم بردند، انقلاب در کردستان را کوبيدند که به کوه زد و جنگ مسلحانه اش را شروع کرد، جنبش دهقانان ترکمن صحرا را بخون کشيدند، اعتراضات کارگران بيکار در تهران و اصفهان را سرکوب کردند، به تظاهرات زنان عليه حجاب با اسيد حمله بردند و حجاب را برسرشان ميخ کردند و بالاخره در ٣٠ خرداد ٦٠ يورش همه جانبه شان را آغاز کردند و هر که لباس و قيافه اش به کمونيست و انقلابي شبيه بود را دستگير کردند و به زندان انداختند و ٩٠ در صد کساني که گرفته بودند را اعدام کردند.

اين سير تحولات را که در نظر بگيريد مي بينيد بختيار و بازرگان و خميني ادامه ازهاري و شريف امامي و هويدا هستند. آنچه ضد انقلاب حاکم نتوانست انجام دهد، اپوزيسيون ارتجاعيش به اسم انقلاب بقدرت رسيد و به انجام رساند. آن زمان شاه و ازهاري و بختيار و بازرگان و خميني همه مقابل انقلاب بودند و برنده خميني بود، کسي که بالاخره توانست انقلاب را بکوبد.

اگر در هر يک از اين ايستگاهها ميتوانستند انقلاب را متوقف کنند آنکه براي نجات نظام بميدان آمده بود دولت بعدي را شکل ميداد و ميماند. اگر بختيار ميتوانست انقلاب را بخواباند او ماندگار ميشد و اگر شريف امامي و يا ازهاري از عهده انقلاب بر مي آمدند آنها ميماندند. اما انقلاب متوقف نشد و از همه اينها گذر کرد. بازرگان، اولين نخست وزير خميني، ميگفت باران ميخواستيم سيل آمد، و اين سيل آنقدر ادامه يافت تا بالاخره خميني در ٣٠ خرداد ٦٠ شمشيرها را از رو بست و مبارزه مردم را بخون کشيد.

در انقلاب ٥٧ هم گرچه چپ قوي نبود اما مردم براي همين خواستهائي مبارزه ميکردند که امروز مطرح ميکنند. براي آزادي و براي برابري و براي رفاه. و در مقابل انقلاب و مردم انقلابي صفي شکل گرفت که اجزاء متشکله اش همين مهره ها و عوامل ضد انقلابي امروز بودند: آقاي جيمي کارتر رئيس جمهور وقت آمريکا و متحدين اروپائيش که در کنفرانس گوادولوپ بر سر چگونگي مقابله با انقلاب ايران به توافق رسيدند، ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني که آن زمان در حکومت بود، و جنبش ملي-مذهبي که به قدرت رسيد و انقلاب را تحت نام انقلاب سرکوب کرد. اين مجموعه نظام را نجات داد. نظام شاهنشاهي را نتوانستند حفظ کنند اما نظام سرمايه داري ايران را در مقابل خطر چپ نجات دادند. بهيچوجه نميخواستند در يک کشور همسايه شوروي چپ بقدرت برسد، طرح کمربند سبز را پياده کردند و از کمونيستها حمام خون براه انداختند. انقلاب ٥٧ را در واقع ضد انقلاب حاکم و محکوم، سرنگون کننده و سرنگون شونده، در نهايت به شکست کشاندند. و در نتيجه يکبار ديگر طبقه بورژوازي ايران برنده شد. کمونيست کشي که خميني براه انداخت شاهنشاه آريامهر در خواب هم نميديد.

چنان تيغ را برداشتند و هر کس جرات کرده بود اسم لنين را بياورد و کتاب جلد سفيد بخواند و يک ميتينگ چپي برود را از دم تيغ گذراندند که فکر ميکردند تا صد سال در اين شوره زار کمونيسم نميرويد. اما اشتباه ميکردند. ما اجازه نداديم، و امروز حزبي به عظمت حزب کمونيست کارگري يک مهره تعيين کننده اردوي انقلاب است. اگر ما در صحنه نبوديم چه بسا در رابطه با انقلاب آتي ايران هم همين سناريو را تکرار ميکردند.

امروز که تحولات را نگاه ميکنيد ميبينيد همان نيروهاي سال ٥٧ دوباره براي حفظ نظام از خطر چپ به تکاپو افتاده اند. ميخواهند همان داستان را تکرار کنند، با اين فرق که جاها عوض شده است. اپوزيسيون ارتجاعي ديروز حاکم است، و حاکم ديروز اپوزيسيون ارتجاعي اوست. اما همچنان هر دو در مقابل انقلاب قرار گرفته اند. همچنان مساله حياتي اين نيروها حفظ نظام است، حفظ نظام سرمايه در ايران. انقلاب که در ميگيرد تاج و عمامه کنار هم قرار ميگيرند تا سر را نجات بدهند. آقاي سازگارا و داريوش همايون و رضا پهلوي و آيت الله منتظري خطر انقلاب را بو ميکشند و زير علم رفراندوم کنار هم قرار ميگيرند. دفتر تحکيم وحدتي که داخل رژيم وقتي ميگفت من ميخواهم نظام بماند مقصودش از نظام، جمهوري اسلامي منهاي فقيه بود، وقتي بيرون رژيم ميگويد بايد نظام بماند ديگر مقصودش حکومت اسلامي نيست، منظورش نظم سرمايه داري است، ميگويد بايد ارتش و پارلمان و وزارت اطلاعات و بوروکراسي مافوق مردم و تقدس مالکيت خصوصي و سود و سرمايه بر جا بماند. و از اين نقطه نظر تفاوتي با صف سلطنت طلبان ندارند.

اما نيروهاي اين صفبندي جديد در عين حال ادامه همان جنبش هاي اجتماعي قديمي هستند. رفراندوم از اين نقطه نظر نيز خاصيتي جادوئي دارد.

رفراندوم: محل تلاقي دو جنبش

بخش از رژيم بيرون انداخته شده دو خرداد، يعني اساسا دفتر تحکيم وحدت، علم رفراندوم را براي تغيير قانون اساسي بلند کرده است. قبلا هم دو خرداد از رفراندوم صحبت کرده بود اما هدفش محدود کردن اختيارات ولايت فقيه بود. سلطنت طلب هم قبلا رفراندوم را به نوعي در رابطه با تعيين حکومت و بازگرداندن شاهزاده به تخت سلطنت مطرح ميکرد. ولي اين رفراندومي که امروز مطرح ميکنند نه اينست و نه آن. از دو خردادي ميپرسيد ميگويد اصلاحات از درون حکومت به بن بست رسيده است، رفراندوم پرچم اصلاحات از بيرون رژيم است. اصلاحات را هم اينطور معني ميکنند که ميخواهند قانون اساسي را عوض کنند. سئوال رفراندوم نه نوع رژيم است، نه نوع دولت و کابينه است و حتي محدود کردن اختيارات ولي فقيه هم نيست. موضوع تغيير قانون اساسي در چارچوب حقوق بشر است. بنابراين دوخردادي از رژيم رانده شده ميتواند بگويد من هنوز "اصلاح طلب" هستم، درون رژيم به بن بست رسيده ام و ميخواهم از بيرون اهدافم را دنبال کنم.

در صف سلطنت طلبان اعليحضرت هم طرفدار رفراندوم شده است. اپوزيسيون راست ميگويد "رفراندوم بر سر قانون اساسي است ولي معلوم است که تغيير قانون اساسي در نهايت يعني تغيير نظام". منظورشان هم ازسرنگوني، رژيم چنج و انقلاب مخملي است. پرچمي را بلند کرده اند که هم استحاله است هم نيست، هم سرنگوني است و هم نيست، هم ميتواند شاه را برگرداند و هم ميتواند تنها ولي فقيه را محدود کند، و خلاصه کيسه گشادي است که همه چيز را درخود جا ميدهد. هر کسي از ظن خود طرفدار اين طرح است. اما وقتي در اين طرح دقيق ميشويد مي بينيد اصلا خاصيت مفيد و شان نزولش در همين ابهام و دوپهلو بودن آن است. دو خردادي ميخواهد بگويد "دوره گذشته ام تمام شد، خودم هم از دو خرداد عبور کردم، اما همچنان دنباله جنبش ملي-مذهبي، جنبش تغيير و استحاله هستم. من همان رفرميست داخل رژيم هستم که فقط به بيرون کوچ کرده ام." سلطنت طلب هم ميتواند بگويد "من همان سرنگوني طلبم. مگر ميشود رژيم بماند و قانون اساسي اش تغيير کند؟ " مي بينيد که وجه مشخصه اين شعار و خاصيت اين پرچم اينست که دو جنبش اجتماعي مختلف که دو سياست و دو خط مختلف دارند بتوانند پرچم واحدي داشته باشند و کنار يکديگر بايستند.

سلطنت طلب وقتي ميگويد رفراندوم آمريکا را از در عقب وارد ميکند، رفراندوم براي او معادل رژيم چنج و انقلاب مخملي است (محض اطلاعتان انقلاب مخملي اسم بعد از جنگ سردي کودتا است!). سلطنت طلب اميدوارست آمريکا پشت رفراندوم بيايد و اعليحضرت را به تاج و تخت برساند. براي دو خردادي مساله کماکان تغيير رژيم به شيوه تدريجي و قدم بقدم است. ولي هر دو پرچمشان را در برابر انقلاب بلند کرده اند. هردو ظاهرا از خشن بودن انقلاب ناراحتند. يکي معمار شکنجه گاههاي جمهوري اسلامي بوده و ديگري براي هجوم آمريکا به عراق هورا کشيده است اما نوبت انقلاب که ميرسد هر دو از خشونت بدشان ميآيد!

رفراندوم پرچمي است که اجازه ميدهد تا دو جنبش اجتماعي متفاوت، ملي مذهبيون و ناسيوناليسم عظمت طلب، در ضمن حفظ استقلال، اين تنفر طبقاتي از انقلاب را با صداي بلند اعلام کنند.

اما آيا اين پرچم ماندگار است و رفراندومچيها متحد خواهند ماند؟ بهيچوجه. اين پرچم بالا نرفته به زمين افتاد. خود رفراندوم چي ها هم ميدانند اين طرح عملي نيست و عملا کنارش گذاشته اند، اما صفبندي طبقاتي که شکل گرفته ماندگارتر است. و هر چه به انقلاب نزديک تر بشويم اين صفبندي محکم تر ميشود. ممکن است پرچم ها و شخصيتهاي جدي تري پيدا کنند و حتي يک رهبر واحد پيدا کنند، ممکن است بخش وسيعتري از سلطنت طلبان و دو خرداديها کنار هم قرار بگيرند، رفراندوم تازه آغاز اين تحول بود. بايد روندي که شروع شده است را ديد و نقد و افشايش کرد و در برابرش ايستاد. تا همينجا برخورد حزب ما به طرح رفراندوم نقش عمده اي در ناکام ماندن اين طرح داشته است و در قدمهاي بعدي نيز حزب صف ضد انقلاب را راحت نخواهد گذاشت. ما نميگذاريم تجربه شکست انقلاب ٥٧ تکرار شود.

تهديد نظامي: ضد انقلاب تعرض ميکند

قبل از اينکه به صف انقلاب بپردازيم بايد موقعيت و حرکات تازه يک مهره اصلي در صف ضد انقلاب، يعني غرب و آمريکا را نيز بررسي کنيم.

آخرين حرکت آمريکا تهديد به حمله نظامي است. اعلام کرده اند که ممکن است به تاسيسات هسته اي جمهوري اسلامي حمله کنند. مي گويند شناسائي ها و تجسسهايشان را کرده اند، اهداف را معلوم کرده اند و آماده حمله اند. ظاهرا اين مساله به اوضاع داخلي ايران ربطي ندارد. آمريکا مدتهاست که جمهوري اسلامي را بعنوان محور شر خوانده است و حالا فرصت را مناسب ديده تا تعرض بکند. اما کمي که در مساله دقيق شويم ميبينيم حرکت آمريکا نيز از همان منطقي پيروي ميکند که کل نيروهاي ضد انقلاب را به تکاپو واداشته است. هدف آمريکا از اين تهديدات چيست؟ آيا واقعا هدف آمريکا در اين حرکت مشخص سرنگوني جمهوري اسلامي است؟ در مورد عراق هدف سرنگوني صدام بود. هيچ يک از مانورهاي ديپلماتيک و عقب نشيني هاي صدام را نپذيرفتند، سازمان ملل و شوراي امنيت را ناديده گرفتند و بالاخره حمله کردند و رژيم بعث را ساقط کردند. اما آيا در ايران هم همين داستان است؟ به نظر من چنين نيست. تفاوت اساسي ايران با عراق وجود يک جنبش عظيم اعتراضي و آزاديخواهانه مردم است و همين کل مساله ايران را از مساله عراق متفاوف ميکند. هدفي که آمريکا دنبال ميکند همانطور که اعلام کرده اند يک خاورميانه بزرگ با مدل "دموکراسي" آمريکائي است. و در اين خاورميانه بزرگ جمهوري اسلامي موي دماغ است. امروز جمهوري اسلامي نه بخاطر وضعيت داخلي ايران، بلکه بعنوان مساله اي در خاورميانه، و مشخصا در عراق و در فلسطين، براي هيات حاکمه آمريکا مطرح شده و اولويت پيدا کرده است. جمهوري اسلامي حامي شيعيان جنوب عراق و مجلس اعلا است، و ازحزب الله و حماس حمايت ميکند. هم از نظر سياسي و هم مالي و نظامي. و طبيعي است که آمريکا بدنبال عقب راندن جمهوري اسلامي در اين عرصه ها به هر قيمت ممکن باشد. حمله نظامي به ايران آخرين راه چاره آمريکا براي رسيدن به اين هدف است. بهانه هاي حمله آمريکا به ايران خود بسيار گوياست. ميگويند ميخواهند تاسيسات سلاحهاي هسته اي جمهوري اسلامي را در هم بکوبند. با حملات حساب شده و دقيق هوائي. قرار نيست نيروي زميني و يا حمله همه جانبه اي مانند يورش به عراق در کار باشد. از سرنگوني رژيم ايران هم حرفي بميان آورده نميشود. اين بار ديگر محور تبليغات رژيم چنج نيست. ميگويند مردم ايران خودشان اين کار را خواهند کرد. از طرف ديگر اظهار اميدواري ميکنند که مساله با مذاکره حل و فصل شود. شمشير حمله نظامي را بالا برده اند که شرايط خود را تحميل کنند و شرط اصلي هم تبعيت جمهوري اسلامي از سياست خارجي آمريکا در منطقه است. تهديد نظامي اعمال فشار بر جمهوري اسلامي است براي اينکه هرس اش کنند، رام اش کنند و در چارچوب سياستهاي آمريکا در منطقه بگنجانندش. ميخواهند در ايران هم جمهوري اسلامي مدل آيت الله سيستاني داشته باشند و نه مدل مقتدي صدر. بعبارت ديگر عليرغم عدم مطلوبيت استراتژيک جمهوري اسلامي براي آمريکا و غرب هدف از مانورهاي اخير سرنگوني جمهوري اسلامي نيست. در اين مقطع بدنبال اين هدف نيستند. اين سئوال مطرح ميشود که چرا؟ و اينجا بايد به طرف يگر صفحه نگاه کرد. بخاطر اينکه هيات حاکمه آمريکا هم مثل رضا پهلوي و سازگارا نميداند اگر رژيم بيافتد چه خواهد شد. مطمئن نيست بتواند شرايط را کنترل کند و بتواند جلوي قدرت گيري چپ را بگيرد. ايران نه عراق است و نه افغانستان. تفاوت اساسي، مردم معترضي هستند که از رژيم متنفرند و مدتهاست مبارزه عليه حکومت را آغاز کرده اند. مردمي که در شهرهاي کردستان فستيوالي براه مياندازند که انسان را بياد فستيوالهاي اروپائي مياندازد. مردم در شهر قروه در گوشه کردستان فستيوال آدم برفي بر پا ميکنند در حمايت از حقوق کودکان! لباس شاد ميپوشند و به خيابانها ميآيند و جشن ميگيرند و به بي حقوقي کودک در جمهوري اسلامي اعتراض ميکنند. گويا با شهري در سوئيس طرف هستيد. با چنين مردم و جامعه اي نميشود همان کار را کرد که با عراق و افغانستان کردند. مردم مدرن تر و مبارزتر و چپ تر و در برابر مذهب و قومي گري و ناسيوناليسم مصون تر از آن هستند که بشود از بالا برايشان تعيين تکليف کرد.

اين جامعه اي متنفر از حکومت و مترصد فرصت است. در انتخابات قبلي خامنه اي زد توي گوش دو خرداد ده تا شهر شورش شد، مردم بر عليه کل نظام بلند شدند. حالا چطور ميشود جمهوري اسلامي را، مانند رژيم بعث، با جراحي نظامي از جامعه بيرون کشيد و آب از آب تکان نخورد؟! خطر چپ، يک انقلاب چپ و قدرت گيري چپ در ايران بسيار واقعي تر و عاجل تر و حياتي تر از عراق و افغانستان است و همين خطر است که حمله نظامي براي سرنگون کردن جمهوري اسلامي را براي طراحان سياست خارجي آمريکا مقرون به صرفه نميکند. مانور نظامي آمريکا همانطور که گفتم اساسا اهداف منطقه اي دارد، ميخواهند دخالتگريهاي منطقه اي جمهوري اسلامي را متوقف کنند و ترجيح ميدهند که مساله را در سطح ديپلماتيک حل و فصل کنند. خطر انقلاب همه را محتاط کرده است.

دولت آمريکا هم امروز در کنار دوستان طبقاتيش ايستاده است و ميداند نبايد گز نکرده پاره کرد. ميداند حتي کمي باران بخواهد سيل خواهد آمد. و به همين دليل بدنبال راهيست که در عين رام کردن و به عقب راندن جمهوري اسلامي عرصه براي انقلاب مردم و عروج چپ هموار نشود. به همين خاطر در اين دوره، بر خلاف مقطع حمله به عراق، صحبتي از رژيم چنج در ايران در ميان نيست و مساله را اصلا به موجوديت رژيم مربوط نميکنند.

در اين ميان قيافه رفراندومچيهاي سلطنت طلب ديدني است. طرح رفراندوم را به ميان کشيده اند به اين اميد که آمريکا با نسخه انقلاب مخملي به حمايتش بلند ميشود و حالا درست در اوج رفراندوم و حقوق بشري کردن قانون اساسي و خشونت نکنيد و مسالمت آميز باشيد اپوزيسيون راست، متحد استراتژيک جهانيشان تهديد به حمله نظامي ميکند. بي دليل نيست که صفشان بهم ريخته و مغبون و مستاصل و بي افق شده اند. نميدانند به کدام ساز برقصند. وقتي که در مقطع حمله به عراق با سر به استقبال رژيم چنج رفتند مقامات آمريکائي حرف خودشان را پس گرفتند و رو سياهيش به سلطنت طلبها ماند. حالا که خيلي "مودب و متمدن" ميگويند رفراندوم و تغيير قانون اساسي، آمريکا طرح حمله نظامي را به پيش ميکشد! به نظر ميرسد هر کس ساز خودش را ميزند. ولي اينجا هم وقتي دقيق ميشويد ميبنيد همه يک نگراني را دارند: هراس از انقلاب و هراس از قدرت گيري چپ. از اين نقطه نظر بين بوش و سازگارا و کندوليزا رايس و داريوش همايون و خاتمي تفاوت چنداني نيست.

از سوي ديگر حمله نظامي آمريکا حتي اگر صرفا حمله به يکي دو تاسيسات هسته اي باشد ميتواند در کوتاه مدت جو را تماما به نفع رژيم برگرداند. جمهوري اسلامي اين زمينه را پيدا ميکند که جامعه را دوباره به خفقاني شبيه دوره جنگ ايران و عراق فرو ببرد. اينکه عملا چقدر ميتواند اين کار را بکند البته مستقيما به مقاومت و پيشرويهاي جنبش انقلابي مردم بستگي پيدا ميکند ولي در هر حال زمينه مساعدي براي تعرض جمهوري اسلامي بوجود ميآيد.

ميبينيم که طرح تهديد نظامي خواص متعددي دارد: همراه و همخوان کردن رژيم اسلامي با سياستهاي آمريکا در عين خود داري ازسرنگوني آن. هرس اش ميکنند که اسلام فاتدامنتاليست نباشد و در عين حال حفظش ميکنند که انقلاب نشود و چپ بقدرت نرسد و در همين پروسه اين امکان را براي جمهوري اسلامي فراهم ميکنند که زبان انقلاب را ببرد. آنچه سازگارا و رضا پهلوي ميگويند، بوش با زبان ديگري ميگويد. حالا باز وقتي عقب مي ايستيد و به کل صحنه نکاه ميکنيد ميبينيد همه دارند نقش خودشان را در يک هماهنگي اعلام نشده ايفا ميکنند، هر يک توانائي ها و وظايف خاص خود را دارد. يکي وزير است و يکي رخ است و يکي فيل. ولي همه مهره هاي ضد انقلابند، جزو يک تيم اند، حرکات متفاوتي دارند، قدرت متفاوتي دارند ولي همه يک هدف را دارند. همه مهره هاي سياه اند. همه در مقابل صف ما، صف چپ و انقلاب، بازي ميکنند.

حالا اجازه بدهيد به آن طرف صفحه، به مهره هاي سفيد نيز نگاهي بيندازيم.

آن سوي صفحه شطرنج: حزب، مردم و انقلاب

در سوي ديگر صفحه شطرنج، در برابر اين نيروهائي که بر شمرديم، مردم، انقلاب مردم و حزب انقلابي مردم قرار دارد.

مردم و مبارزه مردم يک اسم و عبارت عمومي و انتزاعي نيست، منظور کارگران و زنان و جوانان و دانشجويان، و پرستاران و معلمان يعني آن بخش هاي مشخص جامعه است که در همين سه ماه اخير مشغول اعتراض و اعتصاب و تظاهرات بوده اند. کارگران يعني کارگران نساجي ، کارگران کارخانه شاهو سنندج، کارگران ايران خودرو، کارگران نساجي فومنات، کارگران رينگ سازي مشهد و غيره و غيره که ليست اش طولاني است. فقط اطلاعيه هاي کارگري اخير حزب ما را نگاه کنيد. مي بينيد در يکي دو ماه اخير ده ها کارخانه و مرکز توليدي در حال اعتصاب بوده اند. و مدام به اين ليست اضافه مي شود. جنبش دانشجويي که در ١٦ آذر ها ديديد، بخصوص ١٦ آذر امسال، که چطور با پرچم سرخ نان و آزادي براي همه بميدان آمد. شاهد جنبش پرستاران و جنبش معلمان هم هستيم و اعتراضات زنان هم که در سطح وسيعي بر سر حجاب اجباري و آپارتايد جنسي در حال جريان است. در کردستان هم جنبش اعتراضي هميشه فعال بوده است و فستيوال آدم برفيها در دفاع از حقوق کودکان يک نمونه درخشان آنست.

جامعه مدام مي جوشد و هر روز اتفاق تازه اي ميافتد. وقتي مي گوييم مبارزه مردم منظور اين اعتراضات مشخص وسيع و زنده و جاري در سطح کل جامعه است. منظور مردمي که در خانه هايشان نشستند، يا مردم علي العموم نيست. مردم اکتيو و فعال مشغول مبارزه را ميگوئيم.

اما منظور ما از انقلاب چيست؟ ممکن است بگوئيد کدام انقلاب؟ انقلابي هنوز در کار نيست! ممکن است بگوئيد تظاهرات و اعتصاب و شورش وجود دارد اما اينها هنوز انقلاب نيست. درست است، هنوز انقلاب بالفعلي در کار نيست اما ما هم مفسر سياسي نيستيم. مفسريني که تکيه کلامشان اينست که" آينده نشان خواهد داد" و تا واقعيتي به چشمشان فرو نرود نمي بينندش!

اگر انقلاب بالفعلي در کار بود ديگر تحليل و بررسي روند اوضاع را لازم نداشتيم. ديگر اين بحث و تحليلها مورد نداشت. حزبي که يک وضعيت سياسي را تا اتفاق نيافتد نميبيند بازنده است. هر نيروي سياسي که بخواهد بر سير تحولات تاثير بگذارد، چه انقلابي و چه ضد انقلابي، ناگزير است از قبل ارزيابي و پيش بيني کند و به استقبال حوادث برود. ستاره هاي دوردست و ناديدني را از تاثيراتشان براي سياره ها و پديده هاي کيهاني اطرافشان ميشناسند، انقلاب را هم، که البته پديده اي بسيار کميني تر و نزديک تر است، ميتوان و بايد به همين شيوه شناخت. و نه فقط براي مشاهده، بلکه مهمتر از آن براي تاثير گذاشتن و شکل دادن به آنچه در راهست و در شرف وقوع است. همه اهميت بحث اينست که وقتي هنوز انقلابي نيست از شواهد و قرائن و آرايش سياسي نيروها انقلاب را ببينيد و آستينها را بموقع بالا بزنيد. بله فعلا انقلابي در کار نيست اما همه بحث اينست که روند اوضاع به سمت انقلاب ميرود.

چرخش به چپ: شاخصها چه ميگويند

ما در دو سال اخير مشخصا از مقطع ١٦ آذر ٨٢ اعلام کرده ايم که جامعه به چپ چرخيده است، معني اين چيست؟ آيا آژيتاسيون ميکنيم؟ شعار ميدهيم؟ دل خودمان را خوش ميکنيم؟ خير! به چپ چرخيدن جامعه يک واقعيت عيني است که به همه ميتوان نشانش داد. به عرصه ها و مناسبتها و مسائل و شخصيتها و نوع مصافها و رودرروئي ها نگاه کنيد، مساله روشن ميشود. تا حدود دو سال قبل اين شاخصها چه بود؟ بسته شدن روزنامه سلام، محکوميت آغاجري، دستگيري طبرزدي و منوچهر محمدي، انتخابات رئيس جمهوري و انتخابات مجلس، حاد شدن کشمکش ميان جناحهاي رژيم و غيره. اينها موضع کشمکش و اعتراض بود و به بهانه چنين مسائلي مردم بخيابانها ميريختند و جامعه شلوغ ميشد. مشخصا در دانشگاهها و در جنبش دانشجوئي، دفتر تحکيم وحدت نفوذ و برو بيائي داشت. البته در اکثر موارد مردم از اين بهانه ها استفاده ميکردند که حرف خودشان را بزنند، اين جنبش سرنگوني طلبانه مردم بود که از اين منفذها استفاده ميکرد، اما به هر حال شکل و شيوه و بهانه و موضوع اعتراض را اساسا دوخرداد تعيين ميکرد. شخصيتها سروش و حجاريان و آيت الله منتظري و خاتمي و گنجي و آغاجري بودند و مسائل مورد اعتراض اين بود که روزنامه سلام را بستند، سخنراني سروش در خرم آباد را بهم ريختند، فلان کانديد دو خردادي را از ليست انتخابات حذف کردند، فلان شخصيت ملي مذهبي را دستگير کردند و غيره.

اما امروز چه؟ امروز شاخصها کدامند؟ مسائل و شخصيتها و نبردها کدامند؟ حکم سنگسار حاجيه اسماعيلوند، دستگيري فعالين کارگري در اول ماه مه در سقز، حکم اعدام افسانه نوروزي و شهلا جاهد، تشکيل کانونهاي دفاع از حقوق کودک در شهرهاي مختلف، گردهمائي هاي ٨ مارس در تهران و در سنندج، برپائي شانزده آذر سرخ در دوسال پياپي با پرچم آزادي و برابري و نان و آزادي براي همه، اعتصاب کارگران نساجي سنندج، اعلام همبستگي کارگران کارخانه شاهو با اين اعتصاب، آهنگ life is life، برپائي فستيوال آدم برفي ها در قروه و سنندج و چندين شهر ديگر کردستان، اينها مظاهر جنبش سرنگوني اند و اين رونديست که رو به گسترش است. اين چهره امروز جنبش سرنگوني است. اين يک جنبش انقلابي است که حتي بعنوان بهانه و محمل به جنبشهاي ديگر احتياجي ندارد، چوبدست دوخردادي را کنار گذاشته است و بر پايه چپ و راديکاليسم خود ايستاده است. ما در کنگره چهارم اين را هم اعلام کرديم که جنبش سرنگوني به يک جنبش انقلابي اعتلا يافته است و امروز اين واقعيت روشن تر از پيش در برابر چشمان ماست.

موقعيت يگانه حزب

يک جنبه ديگر اين واقعيت نقش و جايگاه حزب ما در اين تحولاتست. منظورم تنها نقش سياسي و اجتماعي عمومي حزب نيست، بلکه نقش مستقيم و عملي حزب در جنبش انقلابي جاري است. ديگر از دفتر تحکيم وحدت و جبهه مشارکت و حزب اخوي جناب رئيس جمهور و ديگر دارو دسته هاي دو خردادي خبري نيست، دوره دوره کانال جديدي ها و کنفرانس برلينيها است. اين را ديگر خود مقامات هم فهميده اند و مجبور شده اند برسميت بشناسند. در جريان کمپين نجات جان حاجيه يک خانمي که خودش را وکيل دعاوي معرفي ميکند، و احتمالا عضوي از دفتر خاتمي است، به مينا احدي زنگ ميزند و اعتراض ميکند که چرا آبروي جمهوري اسلامي را ميبريد و آقاي رئيس جمهور را ناراحت ميکنيد و بعد هم ميگويد "اين بار اجازه نميدهيم موفق شويد! حاجيه سنگسار خواهد شد!" مينا هم جواب ميدهد دفعات قبل هم همين را ميگفتيد! و دو روز بعدش حکم سنگسار حاجيه معلق ميشود.

نمونه ديگر در سخنراني خاتمي در دانشگاه در ١٦ آذر امسال بود. خاتمي به دانشجوياني که هو اش ميکردند هشدار ميدهد که از پيکار درس عبرت بگيريد! چرا ناگهان به ياد سازمان پيکار، سازمان کمونيستي که مدتهاست ديگر وجود ندارد، افتاده اند؟ چرا فرض کرده اند مدل اين دانشجويان يک سازمان چپ و کمونيستي است؟ مگر دانشکاه ١٦ آذر پس از ١٦ آذر شلوغ نميشد و دفتر تحکيم وحدت و گنجي و آغاجري و ديگر شخصيتهاي دو خردادي نمايندگانش بودند؟ چرا ناگهان به ياد پيکار مي افتند؟ براي اينکه هم ميدانند حزب ما در مقابل آنهاست و هم نميخواهند اسممان را ببرند. نميخواهند بگويند حزب کمونيست کارگري. ميدانند آنکه پرچم سرخ نان و آزادي براي همه را بلند کرده است و دارد رئيس جمهور و رهبر و قهرمان اسبق دو خرداد را هو ميکند آرمان و شعارش از کجا مي آيد. به نسل جوان ميگويند اشتباه چپ نسل قبل را تکرار نکنيد، دارند بخيال خود آنها را از نزديکي و پيوستن به حزب ما برحذر ميدارند. در ١٦ آذر دو سال قبل هم به دانشجوياني که عرصه را به سخنران تحکيم وحدتي تنگ کرده بودند هشدار دادند که اينجا کنفرانس برلين نيست! هم ميخواهند همه بفهمند منظورشان حزب کمونيست کارگري است و هم نميخواهند صريحا از ما نام ببرند.

نمونه بارز ديگر اعتصاب کارگران نساجي سنندج است. اينجا ديگر مجبور شدند حتي اين نوع ايما و اشاره ها در رجوع به نام حزب را هم کنار بگذارند. مقامات کارفرما و اداره کار درمذاکره شان با نمايندگان کارگران مطرح ميکنند که چرا اخبار اعتصاب و مذاکرات ما روي سايتهاي حزب است و کارگران هم جواب ميدهند عصر اينترنت است، حق ما را بدهيد روي سايتها نميرود! انگار در فرانسه ايم! گويا دارد دولت ژيسکار دستن با نمايندگان ث.ژ.ت از دخالت حزب سوسياليست در اعتصاب مترو پاريس شکايت ميکند. و همان جواب روشني را ميگيرد که کارگر چپ اروپائي در چنين مواردي جلوي کارفرماها و دولتشان ميگذارد: حقمان را بدهيد، حزب دخالت نميکند!

اين تنها نشاندهنده موقعيت جديد حزب نيست بلکه کلا تصوير جديدي از وضعيت جنبش کارگري و رابطه آن با حکومت بدست ميدهد. در تاريخ جنبش کارگري ايران کم نبوده است مواردي که در دل يک اعتراض و اعتصاب کارگري اسم کمونيستها بميان آمده است. از همان دوره حکومت شاه دولتها هر گاه خواسته اند کارگران اعتصابي را مرعوب کنند گفته اند اين اعتصاب زير سر کمونيستها است و کارگران هم معمولا از خود "رفع اتهام" ميکرده اند، اعلام ميکرده اند که مستقل اند و مبارزه شان به هيچ حزب و گروهي وابسته نيست. اين اولين بار است که در دل يک اعتصاب و در مذاکره بين نماينده کارگران و کارفرمايان اسم کمونيستها برده ميشود و نه کسي توان ارعاب دارد و نه کسي مرعوب ميشود. اين شکل ديگري از اعتصاب و از حزبيت است.

در روزهاي اعتصاب برنامه زنده تلويزيوني ما مستقيما با کارگران اعتصابي و حکومت صجبت ميکند و در اين برنامه اصغر کريمي به رژيم هشدار ميدهد که اگر يک مو از سر نمايندگان کارگران کم شود دنيا را بر سرتان خراب ميکنيم! اين نمونه را ديگر حتي در کشورهاي اروپائي هم نداريد. در کجاي دنيا اين اتفاق افتاده است که يک تلويزيون کمونيستي در يک برنامه زنده از يک اعتصاب جاري حمايت کند و به آن تريبون بدهد و همه جامعه را در جريان لحظه به لحظه مبارزه کارگران قرار بدهد؟ اين يک نقطه عطف در جنبش کارگري ايران و در جنبش کارگري دنياست.

وجود و حضور حزب ما امروز با جنبش انقلابي و با سير تحولات و رخدادها تنيده شده است. يک خصوصيت جنبش سرنگوني شکل گيري روز افزون حزبيت در روند اين جنبش است. بلند شدن پرچم سرخ آزاي و برابري در ١٦ آذر دوسال قبل در دانشگاه تهران يکي از اولين نشانه هاي اين روند بود. قطعنامه تجمع بزرگ ٨ مارس سنندج با خواست لغو آپارتايد جنسي و لغو حجاب اجباري، تکرار همين شعارها در کنار نان و آزادي براي همه نمونه ديگر اين واقعيت است. در اوج مضحکه هخا که گويا راست ابتکار عمل و دست بالا را داشت، در خيابانهاي تهران شعار ميدهند سوسياليسم بپا خيز براي رفع تبعيض و سوسياليسم دواي درد مردم. براي اولين بار در تاريخ ايران در خيابانها شعار سوسياليسم مطرح ميشود. شعاري که از جانب يک حزب و در يک آکسيون حزبي طرح نشده است، بلکه مردم خودشان ساخته اند و در دل يک اعتراض و آکسيون عمومي مطرح کرده اند.

اين در تاريخ چپ و در تاريخ مبارزات مردم در ايران بيسابقه است. اما طرح اين شعار رعدي در يک آسمان بي ابر نيست. چه فعل وانفعال و چه تحول و تخميري در دل جامعه در حال اتفاق افتادن است که اين شعار در خيابانها مطرح ميشود؟ همانطور که طرح نام کمونيستها در يک اعتصاب کارگري به شکلي که در نساجي سنندج ديديم بيسابقه است، طرح شعار سوسياليسم هم بيسابقه است. اما پايه و زمينه و ريشه اجتماعي هردو يکي است. رشد نفوذ و محبوبيت اجتماعي حزب کمونيست کارگري.

اين واقعيات بروزات اجتماعي تاثير و نقش حزب ما در جنبش کارگري و در جنبش عمومي عليه جمهوري اسلامي است، اينها بيانگر وزن و ثقل غير قابل انکار حزب در اعتصابات و مبارزات است. حتي اگر دست اندرکاران و فعالين اين مبارزات عضو ما نباشند و يا هيچ رابطه تشکيلاتي با ما نداشته باشند، باز هم حضور حزب را همه جا حس ميکنيد. دوره دوره کنفرانس برلينيهاست، دوره کانال جديدي هاست، دوره توده اي شدن و پيروزي کمپينهاي حزبي عليه سنگسار و اعدام و در دفاع از حقوق کودکان است، دوره نجات جان افسانه نورزي ها و حاجيه اسماعيلوندهاست.

امروز حزب ما موقعيت منحصر بفرد و تعيين کننده اي دارد. وقتي به صحنه سياسي ايران نگاه ميکنيد ميبينيد فقط يک حزب، حزب کمونيست کارگري است که چشم انداز انقلاب را ديده است و انقلاب را بشارت ميدهد. که انقلاب را کوتاهترين و متمدنانه ترين و محتملترين راه سرنگوني جمهوري اسلامي ميداند. حزبي که بخوبي ميداند سناريوي سياه را دارند خواب ميبينند، ميداند کودتا را دارند خواب مي بينند، ميداند حمله نظامي و رژيم چنج و انقلاب مخملي را دارند مطرح ميکنند، و دقيقا چون اين احتمالات را ميبيند و ميداند، در برابر همه اينها پرچم انقلاب را بلند ميکند و اعلام ميکند که من بشارت دهنده انقلابم، من سخنگو و رهبر و سازمان دهنده انقلابم، و اگر اين اسبها دارند شيهه ميکشند بخاطر زمين لرزه انقلاب عظيمي است که خطر اش را همه با غريزه طبقاتيشان فهميده اند و حس کرده اند. اين زمين لرزه بزودي اتفاق خواهد افتاد و آنروز از دست هيچيک از مهره هاي سياه کمپ ضد انقلاب کاري ساخته نخواهد بود. ٭