اعتصاب مدرسه انقلاب است

به بهانه يک اعتصاب

تقديم به کارگران نساجي در سنندج

اصغر کريمي

ديماه ١٣٨٣

مقدمه:

اعتصابات کارگري، و از جمله اعتصابات معلمان و پرستاران، بطور قابل توجهي گسترش يافته است و اعتصاب به پديده مهمي در جامعه تبديل شده است. اما تلقي از اعتصاب بايد عوض شود. اعتصاب را بايد به صدر مسائل جامعه کشاند و همراه با کارگران اعتصابي جامعه را به حرکت درآورد. اعتصابات نبايد منزوي بماند و نگرش سنتي از موقعيت کارگر و مطالبات کارگر و اعتصاب کارگر و رهبران کارگري بايد به نقد کشيده شود. شايد طرح اين مساله ده سال قبل چندان موضوعيتي نداشت، عملي نمي نمود، اما امروز فاکتورهاي مهمي به نفع کارگران عوض شده است. اين فاکتورها را بايد شناخت و به نفع اعتصابات کارگري به کار گرفت.

اگر چه در شرايط فعلي اعتصابات عمدتا حول خواستهاي اقتصادي و بهبود شرايط کار و دستمزد و غيره است، اما هر کس که اعتصاب ميکند ميداند که هرگونه بهبود جدي در زندگيش در گرو سرنگوني جمهوري اسلامي است. اعتصابيون ميدانند و در اين ترديدي ندارند که زمان اعتصاب با خواستهاي مستقيما سياسي مثل آزادي زندانيان سياسي، لغو همه قوانين ضدزن، لغو حجاب اجباري، جدائي مذهب از دولت، حق تشکل و اعتصاب و دهها خواست سراسري مبارزه عمومي هم فرا خواهد رسيد. همين کارگران زورشان برسد قطعنامه اعتصابات سراسري شان را با اين خواستها خواهند نوشت و اعتصاب بعنوان يک اهرم مهم انقلاب به خدمت گرفته خواهد شد و کمر رژيم سرمايه داران را خواهد شکست. بنابراين هدف اعتصابات در دوره هاي مختلف متفاوت است و اقدامات متفاوتي در دستور اعتصاب قرار ميگيرد. بعلاوه موقعيت و اهميت کارخانه، سابقه مبارزاتي کارگران، تعداد کارگران، ترکيب کارگران، طول زمان يک اعتصاب، عکس العمل کارفرما و دولت و دهها فاکتور ديگر، به هر اعتصاب و نوع اقداماتي که بايد در دستور قرار گيرد ويژگي هائي ميدهد. اما عليرغم اين گوناگوني، وجوه اساسي اعتصابات مشترک است. امروز اعتصاب اهرم مبارزات حق طلبانه مردم براي بيرون کشيدن گوشه اي از مطالبات بحق آنها از يک مشت مفتخور، کارفرما و دولت، است. اما اکثر قريب به اتفاق همين اعتصابات هم سياسي ميشوند. حکومت به طرفداري از کارفرما و براي جلوگيري از گسترش اعتصاب و سرايت آن به ساير بخشها دخالت ميکند و اعتصاب را سياسي ميکند. با دخالت دولت پيروزي اعتصاب هم به يک پيروزي سياسي و عقب راندن دولت تبديل ميشود. حتي خواستهاي مستقيما سياسي مانند توقف تهديد نمايندگان يا آزادي دستگيرشدگان هم به ساير خواستها اضافه ميشود. و اين داستان تقريبا همه اعتصابات امروز است.

تجارب اعتصابات مختلف بايد به همه منتقل شود، سازمانيابي اعتصابات بايد بهتر و کاري تر شود، انعکاس اعتصابات بايد وسيعتر شود و همبستگي با آنها همه گير شود. اعتصاب مدرسه انقلاب است و بايد ارتقا پيدا کند و جلوتر و جلوتر رود. اين متن به همين منظور نوشته شده است و اميدوارم بتواند مورد استفاده فعالين و رهبران اعتصابات قرار گيرد. اينرا هم اضافه کنم که در سالهاي گذشته بسياري از اعتصابات و اعتراضات کارگري در ايران را از نزديک دنبال کرده ام، مسئوليت سازماندهي و هماهنگي چندين کمپين جهاني در دفاع از اين اعتراضات و حقوق و مطالبات کارگران داشته ام، و اينها و بويژه اعتصاب کارگران نساجي کردستان در سنندج را که از نزديک و روزمره دنبال ميکردم حاوي درسهاي گرانبهائي براي من بود. اين نوشته از يکطرف بر اساس اين تجارب و از طرف ديگر در نقد بسياري از سنتهاي رايج در جنبش کارگري ايران نوشته شده است. اعتصاب اما پيچيدگي ها و جنبه هاي بسيار ديگري هم دارد که اميدوارم در فرصتي ديگر به آنها بپردازم. همين جا از فعالين کارگري تقاضا ميکنم که در انتقال تجارب خودشان کوتاهي نکنند.

سه محور مهم اعتصاب:

قطعا خفقان و فقدان آزادي عمل کارگران و فعالين کارگري و نيز ترس از دست دادن شغل در شرايطي که بيکاري بيداد ميکند و کار قراردادي و فقدان ايمني شغلي، دلايل مهمي براي محدود ماندن اعتصابات، بکار نيفتادن تمام مکانيزمهائي که يک اعتصاب را جلو ميبرد، عملي نشدن و يا محدود ماندن ميزان حمايت ها، دست نزدن به اقدامات راديکال تر و غيره است. اما همانطور که اشاره کردم سنتهاي حاکم يک دليل مهم اين محدوديتها است. سنتهائي که محصول يک تاريخ طولاني است، و قدم به قدم بايد نقد شود و کنار گذاشته شود تا حال و هوائي تازه بر جنبش کارگري حاکم شود.

در ايران موقعي که به اعتصاب فکر ميکنيم سنتا مبارزه مستقيم کارگر و کارفرما در کارخانه، سازماندهي اعتصاب، مطالباتش، تقسيم کار ميان فعالين اعتصاب و رهبران اعتصاب و ساير جنبه هاي مربوط به اين مساله به ذهنمان خطور ميکند. سايه شوم خفقان دهها ساله چنان بر محيط هاي کارگري حاکم بوده است، آزادي بيان و مطبوعات چنان سرکوب شده است، حمايت از مبارزات همديگر با چنان جرايمي پاسخ گرفته است و بعلاوه ترس از دست دادن کار چنان گسترده است، که حتي اجازه فکر کردن چنداني به رهبران و فعالين اعتصابات نداده است. امروز فاکتورهائي به نفع مبارزه کارگر عوض شده است و نه تنها سازماندهي و تاکتيکهاي هر اعتصاب بايد بهبودهاي جدي پيدا کند، بلکه دو محور مهم ديگر بايد مورد توجه رهبران و فعالين اعتصاب قرار گيرد. سه مولفه مهم اعتصاب را به شرح زير ميتوان دسته بندي کرد:

١- سازمان، مطالبات و تاکتيک هاي اعتصاب

٢- مطلع کردن افکار عمومي داخل و خارج و تبديل اعتصاب به يک مساله داغ در جامعه

٣- جلب همبستگي بخشهاي مختلف مردم با اعتصاب

١- سازمان، مطالبات و تاکتيک هاي اعتصاب:

آماده کردن توده کارگران، تقسيم کار در ميان رهبران و فعالين اعتصاب، تنظيم خواستهاي اعتصاب و قطعنامه اعتصاب، بسيج کارگران و جلوگيري از تفرقه در ميان آنها، رابطه نمايندگان کارگران و رهبران اعتصاب با توده کارگر، مجمع عمومي و شريک شدن کل کارگران در تمام تصميمات مربوط به اعتصاب، خنثي کردن توطئه ها و تهديدات، اتخاذ تاکتيک هاي بموقع براي پيشروي و حفظ ابتکار عمل، کشيدن اعتصاب به تجمع و تظاهرات و ايجاد صندوق اعتصاب جنبه هاي مهمي از يک اعتصاب است که به آنها ميپردازم.

مجمع عمومي عامل مهمي در جلوگيري از تفرقه در ميان کارگران است:

ايجاد تفرقه در ميان کارگران تلاش هميشگي کارفرما و دولت است. تطميع و تهديد دو ابزار مهم ايجاد تفرقه اند. قدرت کارگران در اتحاد آنها و در متشکل شدن آنها است. مجمع عمومي مهمترين ظرف متحد نگاهداشتن کارگران در طول اعتصاب و قبل و بعد آن است. کارگران منفرد را راحت تر ميتوان ترساند و يا تطميع کرد. مجمع عمومي قدرت کارگران را به آنها نشان ميدهد و به آنها روحيه و اعتماد بنفس ميدهد. نفس جمع شدن زير يک سقف و بحث کردن و تصميم مشترک گرفتن چنان قدرتي به کارگران ميدهد که نيروي آنها را چندين برابر ميکند. در مجمع عمومي موانع مقابل کارگران توضيح داده ميشود و براي از پيش پا برداشتن آنها چاره جوئي ميشود. در جريان اين بحثها توده کارگران در کل نقشه شريک ميشوند و براي اجراي آن آمادگي پيدا ميکنند. اين مکانيزم به کارگران آموزش ميدهد، امکان دخالت ميدهد، به ابهامات و سوالاتشان جواب ميدهد و موجب تحکيم اتحاد ميشود. در مجمع عمومي نقشه هاي کارفرما و دولت را بايد توضيح داد و راه خنثي کردن آنرا به بحث گذاشت. اينجا نقش کارگران پيشرو تعيين کننده است که به توده کارگران افق بدهند، راه پيشروي را نشان دهند و راههاي خنثي کردن توطئه هائي که عليه اعتصاب ميشود را مورد بحث قرار دهند. در مجمع عمومي، نمايندگان نتيجه مذاکره با کارفرما و دولت و نحوه برخورد خودشان را گزارش ميدهند، راههاي پيشنهادي شان را به بحث ميگذارند و اين به کارگران امکان ميدهد که شناخت بيشتري از نمايندگان پيدا کنند، توصيه هاي خود را با آنها در ميان بگذارند، خطراتي که متوجه نمايندگان است را بشناسند، هرجا لازم باشد نمايندگان را نقد کنند، آنها را تصحيح کنند، و هروقت خواستند نماينده اي را عوض کنند. نمايندگان موظف اند که گزارش دقيق مذاکره را بلافاصله در مجمع عمومي کارگران به اطلاع آنها برسانند. تصميم گيري بايد در مجمع عمومي کارگران و بر اساس توافق عمومي کارگران اتخاذ شود. مجمع عمومي ظرف اتحاد، ظرف متشکل شدن، ظرف تصميم جمعي، ظرف قوي تر شدن است.

علاوه بر اين، اتکا به مجمع عمومي فشار بر نمايندگان را کاهش ميدهد و بار مسئوليت را بر دوش توده کارگران مياندازد. يکي از حقه هاي مديريت و مقامات دولتي اين است که نمايندگان را بترسانند و تهديد کنند و وادارشان کنند که بروند و اعتصاب را تمام کنند. پاسخ نمايندگان بايد ارجاع مساله به مجمع عمومي کارگران باشد. اين رابطه نمايندگان با توده کارگر را بسيار مستحکم ميکند. گاهي موقعي که تهديد و تطميع نمايندگان موثر واقع نميشود، توطئه عليه آنها، شايعه عليه آنها و بدنام کردن آنها شروع ميشود. مجمع عمومي و طرح اين توطئه ها در مجمع عمومي به افشاي اين توطئه ها کمک ميکند. کارگران در اجتماع است که جرات و شهامت بيشتري از خود بروز ميدهند و بر ادامه اعتصاب تا تحقق خواستهاي خود پافشاري ميکنند و معمولا موقعي که خواستشان برآورده نشده به پايان دادن اعتصاب راي نخواهند داد. در صورتي که نمايندگاني بدون توافق مجمع عمومي تصميم به پايان اعتصاب بگيرند، مجمع عمومي بايد تصميم آنها را باطل اعلام کند و آنها را در مجمع عمومي مورد بازخواست قرار دهد و در صورت لزوم خلع مسئوليت کند. در يک کلام اعتصاب امر همه کارگران است و همه آحاد کارگر بايد در همه چيز آن شريک باشند.

مطالبات اعتصاب بايد روشن و مکتوب باشد:

هر اعتصابي مطالبات مشخصي دارد که لازم است خيلي صريح و روشن بيان شود. مناسب ترين حالت اين است که در مجمع عمومي به بحث گذاشته شود تا همه يا تعداد هرچه بيشتري از کارگران حول آن متحد شوند. بايد آنها را روي کاغذ آورد، در قطعنامه نوشت، به کارفرما داد و رونوشت را به رسانه ها و افکار عمومي داد. افزايش دستمزد، خواست برگرداندن کارگران اخراجي، پرداخت دستمزدهاي معوقه، الغاي کار قراردادي و استخدام رسمي کارگران قراردادي و پيماني، بهبود بهداشت و ايمني محيط کار، غذاي گرم يا کيفيت بهتر غذا، بيمه بيکاري و دهها خواست ريز و درشت ديگر در جريان اعتصابات مطرح ميشود. اينها کم و بيش خواست کارگران در همه مراکز کارگري است و به همين علت طرح روشن آن و انتشار آن به گسترش آن و جلب توجه و حمايت ديگران کمک ميکند. اما علاوه بر خواستهاي مشخص حتي الامکان بايد خواستهاي پايه اي مثل حق تشکل، حق اعتصاب، حق قراردادهاي دسته جمعي و آزادي بيان را هم در کنار خواستهاي روزمره طرح کرد. طبعا يک اعتصاب در يک کارخانه نميتواند به اين خواستهاي پايه اي برسد اما به جا افتادن و توده گير شدن آنها کمک ميکند و کل طبقه کارگر را حول آن متحد ميکند و ارتقا ميدهد. اينها خواستهائي است که در سطح بين المللي نيز بعنوان حقوق پايه اي و ابتدائي کارگران برسميت شناخته شده است. در جريان کمپين جهاني دفاع از کارگران نفت در ماههاي آذر ٧٥ تا فروردين ٧٦، در جريان کمپين براي آزادي محمود صالحي فعال کارگري از سقز در سال ٧٩ و در جريان دهها کمپين کوچک و بزرگ که در دفاع از کارگران ايران در سطح بين المللي صورت گرفته است صدها اتحاديه بزرگ در سراسر جهان خواهان برسميت شناخته شدن اين مطالبات براي کارگران در ايران شده اند. اين خواستها هم اکنون در ميان فعالين کارگري در ايران وسيعا شناخته شده است و دولت براحتي نميتواند صريحا اعتصاب را غيرقانوني اعلام کند. جا دارد که در کنار ساير خواستها، در اطلاعيه ها و بيانيه ها، در قطعنامه ها و طومارها دائم و دائم تکرار شود و به ذهنيت و خودآگاهي هر کارگري تبديل شود.

حقوق روزهاي اعتصاب را مطالبه کنيم:

خواست حقوق روزهاي اعتصاب يکي از خواستهاي بحق کارگران است. کارگران نساجي کردستان در اين زمينه الگوي درخشاني از خود ارائه دادند و حقوق بيش از دو هفته اعتصاب را به مديريت و دولت تحميل کردند. اين کارفرما و دولت و سودجوئي آنها است که کارگران را واميدارد براي احقاق حقوق خود بجنگند و اعتصاب کنند. بنابراين حقوق روزهاي اعتصاب به گردن همانها است. کارگر حق دارد اعتصاب کند، و کارفرما موظف است حقوق روزهاي اعتصاب را به کارگران بدهد. بنابراين خواست حقوق روزهاي اعتصاب يکي از خواسته هاي هر اعتصابي بايد باشد.

اگر فعالين کارگري را دستگير کردند چه ميکنيم:

با دستگيري کارگران، اعتصاب وارد فاز جديدي ميشود و همه چيز تحت الشعاع آن قرار ميگيرد. شرايط بسيار دشواري ايجاد ميشود. دولت رهبران اعتصاب را گرفته است و کارگران در شرايط دشوارتري قرار ميگيرند و در حالي که نماينده اي ندارند بايد درمورد ادامه اعتصاب براي خواستهاي خود و مبارزه براي آزادي کارگران تصميم گيري کنند. دستگيري فعالين و نمايندگان کارگران يک خطر هميشگي اعتصاب است. اما اگر خوب کار کنيم ميتوانيم اينرا به يک شکست سياسي بزرگي براي حکومت و يک پيروزي براي کارگران تبديل کنيم. يک وظيفه کارگران پيشرو اين است که از شروع اعتصاب کارگران را براي مقابله متحد و يکپارچه در برابر چنين شرايطي آماده کنند تا درصورت بروز اين مساله از آمادگي برخوردار باشند. نمايندگان و رهبران اعتصاب را نبايد تنها گذاشت و معمولا تنها گذاشته نميشوند. بايد بلافاصله براي آزادي فوري آنها دست به کار شد. توليد بايد تماما خوابانده شود تا دستگيرشدگان به ميان کارگران بازگردند. همزمان بايد نمايندگان ديگري جلو بيفتند، اگر امکان تجمع و انتخاب نماينده براي کارگران نباشد به شيوه هاي مخفي تري بايد کساني هدايت مبارزه را در دست بگيرند. خبر دستگيري فورا بايد توسط فعالين کارگري به همه جا اطلاع داده شود. تجمع اعتراضي در مقابل ادارات دولتي و زندان بعنوان اولين اقدام بايد در دستور قرار گيرد. حکومت از اين وحشت دارد و اگر پافشاري و اتحاد کارگران را ببيند عقب مينشيند. همسران کارگران دستگيرشده و خانواده هاي آنها بايد به ميدان بيايند، مردم شهر را بايد خبر کرد و کمک خواست، کارگران ساير مراکز کارگري را به کمک طلبيد، به سازمانهاي کارگري در سطح جهان نامه داد و حمايت خواست، حزب کمونيست کارگري و راديو و تلويزيون انترناسيونال را فورا در جريان گذاشت. حزب در چنين شرايطي بلافاصله شروع به سازماندهي کمپين فشرده و بين المللي ميکند. اگر اينکارها انجام شود، دستگيري رهبران و نمايندگان بشدت به ضرر دولت و کارفرما ميشود. نيروي بسيار بيشتري در حمايت از کارگران در داخل و خارج بسيج ميشوند و فشار بسيار خردکننده تري به دولت وارد خواهد آمد. واقعيت اين است که اگر جمهوري اسلامي بداند که ممکن است کارگران به اين اقدامات دست بزنند حتي به فکر دستگيري کسي نميافتد.

يک نکته مهم ديگر، کارگران دستگيرشده را بايد فورا با اسم و رسم به چهره هاي مشهوري تبديل کرد. فورا اسامي کامل و عکس دستگيرشدگان را در نامه ها و فراخوانها بايد درج کرد. تاثير چنين فراخوانهائي قابل مقايسه با فراخوانهاي کلي و نامشخص نيست. يک روحيه محافظه کار و سنتي وجود دارد که بقيه کارگران را از اينکار ميترساند. اينطور استدلال ميشود که جمهوري اسلامي با اينکار شدت عمل بيشتري نشان ميدهد و امنيت آنها بيشتر به خطر ميافتد. اين استدلال اشتباه مطلق است. اين يک خط فکري معين در برخي سازمانهاي سياسي و نيز برخي فعالين کارگري است، بشدت به ضرر کارگران است و بايد مورد نقد قرار گيرد و براي هميشه کنار گذاشته شود. معلوم نيست چرا فعالين جنبش هاي ديگر، فعالين جريانات دو خردادي و ناسيوناليست و غيره بايد بلافاصله در سطح داخل و بين المللي مطرح شوند اما کارگر منزوي و گمنام بماند. اين تفکر را طبقات ديگر به ما حقنه کرده اند. برخي سازمانهاي سياسي بارها و بارها عليه ما تبليغ کرده اند که ما با اينکار امنيت رهبران کارگري را به خطر مياندازيم. اما تجربه هميشه خلاف اينرا نشان داده است. اگر اسم و رسم فعالين کارگري در سقز به دنيا اعلام نميشد، اين درجه از حمايت صورت نميگرفت، فعالين کارگري در انزوا و بي اطلاعي مردم و سازمانهاي کارگري مورد محاکمه و تحت فشار بشدت ييشتري قرار ميگرفتند و چه بسا که اکنون در زندان ميبودند. رهبران کارگري را بايد همه بشناسند، با اسم و رسم و عکس بشناسند، بايد عکس رهبران اعتصاب روي هر در و ديواري باشد. اين به نفوذ و محبوبيت آنها و موقعيت آنها کمک ميکند و اتفاقا تهديد و دستگيري آنها را بسيار مشکل ميکند. اين بدان معني نيست که اگر رهبران و فعالين کارگري شناخته شده باشند ديگر خطر از سر آنها رفع ميشود. خطر هميشه هست، براي هرکس که دست به اعتراض ميزند هست. مساله اين استکه اولا با اينکار خطر دستگيري کمتر ميشود و ثانيا در صورت دستگيري کارگر سرشناس و بانفوذ بيشتر مورد حمايت جامعه، طبقه کارگر و سازمانهاي کارگري و نهادها و سازمانهاي مدافع حقوق انسان قرار ميگيرد و حکومت نسبت به او دست به عصاتر حرکت ميکند و براي آزاديش تحت فشار بسيار بيشتري قرار دارد تا کارگر ناشناس. و بالاخره آزادي کارگران را بايد به تجمع و جشن تبديل کرد، از آنها با حلقه هاي گل استقبال کرد و اينرا به پيروزي بيشتر تبديل کرد.

جبهه مقابل ما همه تلاشش را ميکند که رهبران کارگري گمنام بمانند. طبقه کارگر آنها را نشناسد، مردم شهر و کشور آنها را نشناسند، سازمانهاي کارگري از آنها بي خبر باشند، قيافه آنها در اذهان مردم نباشد. حتي خانواده هاي خود کارگران آنها را نشناسند. ميدانند که آدمهاي گمنام نفوذ کمتري دارند، و در صورت دستگيري و اخراج کمتر کسي به داد آنها ميرسد. طبقه حاکم همه تلاشش را ميکند تا کارگر موقعيت اجتماعي حقيري در جامعه داشته باشد. بيخود نيست روزنامه ها هم زمانيکه از حادثه محيط کار و مرگ چند کارگر خبر ميدهند حتي نام و نشان آنها را اعلام نميکنند و عکس آنها را درج نميکنند. ميخواهند ما خودمان هم خودمان را حقير و غير مهم به حساب بياوريم. انگار بر پيشاني مان نوشته اند که ما فقط يک نيروي کار هستيم که اجير شده ايم تا در کارخانه جان بکنيم و به ثروت ديگران بيافزائيم و به همين هم بايد قانع باشيم. بايد نشان دهيم که دوره اين تفکرات گذشته است. که طبقه کارگر دارد جايگاه و منزلت خود را ميشناسد، همه اينها را ميفهمد و به آن اعتراض دارد. اين يکي از مهمترين مسائلي است که کارگران پيشرو بايد مورد نقد قرار دهند و انتظار کارگر از خودش و موقعيت اش در جامعه را بالا ببرند. هر مفتخوري از طبقه حاکم که جانش را به خدايش تسليم ميکند (که لابد به نفر بعدي داده شود!) با آب و تاب اعلام ميشود و مراسمش در رسانه ها در بوق و کرنا ميشود. اين کارگر است که حتي موقعي که بخاطر سودجوئي کارفرما دستش قطع ميشود و يا جانش را از دست ميدهد کوچکترين ارزشي برايش قائل نيستند. اکثرا حتي اسم کارگراني که در حين کار جان ميبازند جائي اعلام نميشود، روزنامه ها گاهي در گوشه اي از روزنامه مينويسند و ميگويند هويت آنها روشن نيست. کارگري که به اين بيحرمتي معترض نباشد به وضع موجود تمکين ميکند. وقت آن رسيده است که به اين فرهنگ يورش ببريم و آنرا در هم بشکنيم. همين روحيه است که ميخواهد رهبران کارگران هم بي نام و نشان باقي بمانند. ميليونها بار در گوشمان کرده اند که آدمهاي مهمي نيستيم. فقط براي توليد و سود رساندن به ديگران مفيد هستيم. خودمان هم باورمان شده است. بايد قاطع و محکم با اين فرهنگ طبقه حاکم، که در ميان خودمان هم رسوخ دارد، درافتاد. به اين مساله که طبقه کارگر بي هويت است، رهبرانش را کسي نميشناسد، مطالبات و مسائلشان، اعتصاب و مبارزه شان فقط به داخل کارخانه مربوط ميشود بايد پايان داد.

تاکتيک جديد رژيم در تهديد و فشار به نمايندگان و فعالين اعتصاب:

واقعيت اين است که جمهوري اسلامي در سالهاي اخير بخوبي فهميده است که اگر کارگران را دستگير کند و در زندان نگه دارد، چنان فشاري در داخل و در سطح بين المللي به او خواهند آورد که او را مجبور به عقب نشيني ميکنند و اين براي رژيم گران تمام ميشود. از اين نظر تجربه دستگيري فعالين کارگري در سقز بسيار گويا است. بعد از يک هفته زير فشار مبارزه مردم و همسران آنها و زير فشار جهاني مجبور به آزادي آنها شد و مردم با حلقه هاي گل از آنها استقبال کردند. با توجه به اين مساله اخيرا رژيم به روش ديگري روي آورده است که اين سياست را نيز بايد در هم شکست. اکنون رهبران اعتصاب و فعالين کارگري را براي مدت کوتاهي، مثلا چندساعت، بازداشت و تهديد ميکنند تا بترسانند و در عين حال کمپيني هم شکل نگيرد. به اين مساله نيز بايد با هوشياري تمام برخورد کرد. اشتباه فاحش و خطرناک اين است که موضوع مخفي نگهداشته شود که بدون ترديد به شکستي براي کارگران تبديل ميشود. فعالين دستگيرشده گاهي اينطور استدلال ميکنند که اگر موضوع را علني کنند، وزارت اطلاعات فشار بيشتري به آنها خواهد آورد. اما واقعيت عکس اين است. مخفي نگهداشتن مساله باعث ميشود که ارگانهاي سرکوب و وزارت اطلاعات با سهولت و بدون ترس از اعتراض کارگران و اعتراضات جهاني فشار و تهديد را ادامه دهند و کارگري که مورد تهديد قرار گرفته به تنهائي از پس آنها برنمي آيد. و ممکن است بتدريج ادامه فشارها او را محافظه کار کند، قدرت مقابله را از دست بدهد و در هم بشکند و اين ضربه اي به فعال کارگري و مبارزه کارگران خواهد بود. به همين دليل وزارت اطلاعات کارگران دستگيرشده را تهديد ميکند که ماجرا را جائي بازگو نکنند. رژيم بخوبي ميداند که با علني شدن موضوع فشار روي رژيم شروع ميشود و اين سياست نيز در هم ميشکند. نفس اينکه در مقطع کنوني دستگيري طولاني مدت فعالين کارگري در دستور رژيم نيست حاصل تحميل شکست هاي پي در پي به رژيم است. و اين درسي است براي فعالين کارگري که با علني کردن موضوع، امکان مبارزه جمعي و گسترده در داخل و در سطح جهاني را ايجاد کنند. کافي است دو بار رژيم و وزارت اطلاعاتش را در انظار عموم وادار به عقب نشيني کنيم تا براي دستگيري يک فعال کارگري بيش از يکبار فکر کند. و اين قبل از هرچيز وظيفه فعالين کارگري است که اکيدا از مخفي نگهداشتن موضوع اجتباب کنند. اينرا هم بايد در نظر گرفت که مخفي نگهداشتن مساله مطلقا فشار را از روي فعالين کارگري کم نميکند، برعکس، رژيم به ادامه فشار و تهديد اميدوار ميشود و آنرا به ساير فعالين کارگري هم گسترش ميدهد.

قطعنامه:

قطعنامه اي که مطالبات کارگران را به روشني طرح کند کمک ميکند تا اولا همه مردم بجاي خبر دست دوم و ناروشن، به روشني و دقت از خواستهاي کارگران مطلع شوند، خواستهاي اصلي کارگران تحت تاثير نوسانات و اتفاقاتي که در جريان اعتصاب صورت ميگيرد و خواستهاي جديدي که مطرح ميشود قرار نگيرد و ساير بخشهاي طبقه کارگر و مردم به سهولت بتوانند با حمايت از آن خواستها همبستگي شان را نشان دهند. به علاوه در جريان تهيه قطعنامه و تصويب آن مجمع عمومي تشکيل ميشود و همه کارگران در تعيين روشن مطالبات شرکت ميکنند و در اين پروسه است که خواستهاي مورد توافق کارگران مطرح ميشود. چنانچه امکان مجمع عمومي و تصويب قطعنامه نباشد، و يا همه کارگران به هر نحو نتوانند پاي قطعنامه اي را امضا بگذارند، جمعي از کارگران ميتوانند با همين امضا فراخواني تهيه کنند و منتشر کنند. مهم اين استکه خواستها فوري و روشن به گوش مردم برسد.

به صندوق اعتصاب احتياج داريم:

فاکتور مهمي که ميتواند يک اعتصاب را به شکست بکشاند فقر و نياز مالي شديد کارگران است. اعتصابات طولاني مدت دارد افزايش مي يابد و صندوق اعتصاب اهميت بيشتري پيدا ميکند. کارگران پس اندازي ندارند که براي طولاني مدت بدون دستمزد در اعتصاب بسر برند. صندوق اعتصاب وسيله اي براي تامين مالي کارگران بويژه در اعتصابات طولاني مدت است. صندوق اعتصاب بايد شماره حساب رسمي داشته باشد که مردم بتوانند کمک هاي خود را به آن واريز کنند. طبعا بايد مردم را به اشکال مختلف به آن فراخوان داد. خانواده ها، کميته هاي حمايت و غيره بايد حول صندوق دست به فعاليت بزنند. تجربه کارگران نساجي سنندج نشان داد که ادارات دولتي در ايجاد صندوق و اجازه قانوني آن کارشکني ميکنند. درافتادن با اداره کار و افشاي آن خود عرصه اي از مبارزه کارگران است و کار بزرگتري در دستور کار کارگران قرار ميدهد. ممکن است عده اي فکر کنند حال که اداره کار اجازه تشکيل صندوق نداده است پس درست کردن صندوق شکست خورده است. برعکس خود اين مساله را بايد به عرصه اعتراض و افشاگري تبديل کرد و ايجاد يک صندوق با شماره حساب را به آنها تحميل کرد. يک نامه يا اعلاميه اعتراضي و پخش آن خود باعث ميشود ايده صندوق در سطح شهر و در ميان ساير کارگران جا بيفتد و توجه همه را بخود جلب کند. اعلام اين مساله که پول کارگران و حقوق روزهاي اعتصابشان را نميدهند و جلو حمايت مردم براي تامين زندگي کارگران در روزهاي اعتصاب را هم ميخواهند بگيرند، ميتواند عامل همبستگي بيشتر بشود. نفس کشمکش بر سر صندوق باعث شهرت پيدا کردن صندوق ميشود. اما در عين حال همزمان با اين تلاشها بايد در هر محل کار و دانشگاه و محله اي مردم را به ايجاد شعبه هاي صندوق و جمع آوري کمک مالي تشويق کرد. بايد سراغ بخشهاي مختلف مردم شهر رفت و از آنها کمک خواست. کمک مالي جمع آوري شده به نمايندگان کارگران داده ميشود و نمايندگان در مجمع عمومي گزارش دقيق آنرا به اطلاع عموم کارگران ميرسانند تا جلو ابهام و پاپوش دوزي عليه آنها و غيره گرفته شود. ايجاد صندوق علاوه بر کمک به حل معضل مالي از نظر سياسي نيز مهم است. اين يک اقدام مبارزاتي است. تعداد بيشتري در اعتصاب شريک ميشوند و اين خود شاخصي از موفقيت يک اعتصاب است.

تعيين مهلت و التيماتوم هم لازم است:

کارگران در مقابل تصميمات کارفرما بايد عکس العمل بموقع و مناسب نشان دهند. اعتصاب طولاني مدت، اعتصابي که چند روز يا چند هفته طول بکشد، امکانات زيادي براي کارگران فراهم ميکند، به کارفرما و دولت فشار زيادي وارد ميکند، به کارگران امکان ميدهد که همبستگي و پشتيباني گسترده اي از اعتصاب خود سازمان دهند و کل شهر يا بخشي از طبقه کارگر در ايران و در سطح جهاني را به حمايت از خود به ميدان آورند. اما در عين حال اگر نقشه روشني مقابل کارگران نباشد ميتواند به فرسوده شدن آنها منجر شود و در چنين شرايطي تلاش کارفرما و دولت براي ايجاد شکاف در ميان کارگران به موفقيت برسد. اين وظيفه رهبران کارگري و کارگران پيشرو و سوسياليست است که براي اعتصاب نقشه داشته باشند، گامهاي بعد را روشن کنند، آنرا با ساير کارگران در ميان گذارند و همه را براي اجراي اين نقشه آماده کنند. تعيين مهلت و التيماتوم دادن به کارفرما يک بخش ضروري هر اعتصاب است. حتي زمانيکه امکان يک اعتصاب طولاني مدت فراهم نيست بايد مهلتي تعيين کرد و التيماتوم داد که چنانچه در عرض مهلت معيني به خواستهاي کارگران رسيدگي نشود دست به اعتصاب مجدد خواهند زد. در جريان اعتصاب طولاني نيز اين حياتي است. في المثل در شروع و يا مثلا روز دوم اعتصاب کارگران بايد التيماتوم بدهند که چنانچه مثلا ظرف دو روز به خواستهاي آنها رسيدگي نشود دست به حرکت ديگري خواهند زد. معمولا حرکت تندتري. مثلا دست به راهپيمائي از محل کارخانه به مرکز شهر يا مقابل ادارات دولتي خواهند زد. در طول اين سه روز قطعا دولت و کارفرما دست بکار ميشوند تا کارگران را آرام کنند، سرکوب کنند، با وعده و وعيدهاي توخالي فريب دهند و غيره. کارگران نيز بايد با تمام قوا خود را براي عملي کردن تهديد خود آماده کنند، مردم و ساير کارگران را باخبر کنند و فضاي شهر را براي اقدام خود آماده گردانند. اين فاکتور مهمي براي خنثي کردن توطئه عليه آنها خواهد بود.

در جريان اعتصاب کارگران نساجي سيمين اصفهان در سال ٧٩ کارگران دست به راهپيمائي زدند و مسير راهپيمائي را طوري انتخاب کردند که از مقابل برخي ديگر از کارخانه هاي ريسندگي و بافندگي که مشکلات و خواستهاي مشابهي داشتند عبور کنند. به کارگران ساير نساجي ها اطلاع داده بودند و آنها با رسيدن کارگران سيمين دست به حمايت از آنها زدند. بخشي از نقشه ميتواند اين باشد که مثلا روز سوم اعتصاب کارگران اعتصابي به ساير مراکز کارگري گزارش دهند، عدم رسيدگي به خواستهاي خود را مطرح کنند و خواهان حمايت آنها شوند. اينها کارفرما و دولت را بشدت هراسان ميکند و فشار بزرگي براي عقب راندن آنها خواهد بود.

خيلي وقتها اتفاق ميافتد که کارگران اعتصابي خود قادر به سازمان دادن راهپيمائي و تظاهرات نيستند. اين وظيفه خانواده ها، ساير کارگران و مردم شهر است که دست به تجمعات اعتراضي بزنند و امر کارگران اعتصابي را به جلو سوق دهند. تجمع اعتراضي و راهپيمائي فاکتور بسيار مهمي براي تحميل شکست به کارفرما و دولت و يکي از مهمترين ابزارهاي اعتراض ما است چون از گسترش آن، از پيوستن مردم، از نفرت مردم ميترسند. حتي موقع مذاکره نمايندگان با کارفرما و مديريت بايد تلاش کنيم تا توده کارگران پشت درهاي مذاکره اجتماع کنند. اين پشتوانه مهمي براي مذاکره است. اين اعلام آمادگي براي حرکت هاي تندتر است و عامل فشاري از طرف کارگران در مقابل کارفرمايان در طول مذاکره است. معمولا همراه با کارفرما و مديريت نمايندگان اداره کار و حتي نيروهاي انتظامي و غيره هم شرکت ميکنند تا دست بالا داشته باشند، در مقابل کارگران هم بايد نيروي خود را پشت درهاي سالن مذاکره جمع کنند تا فشار و تهديد را خنثي کنند.

اشتباه بزرگي است که در جريان اعتصاب به انتظار بنشينيم و نقشه اي براي پيشبرد اعتصاب و فشار بيشتر به طرف مقابل نداشته باشيم. اين باعث ميشود که ابتکار عمل به دست کارفرما و دولت بيفتد. تهديدها کار خود را بکند، تفرقه ايجاد کنند، فريب دهند و اعتصاب را بشکنند. کارگران مرتب بايد نقشه داشته باشند و ابتکار بخرج دهند. کارفرما بايد هرروز شاهد سر برآوردن يک فشار تازه باشد. امروز همسران به ميدان بيايند، فردا از چند مرکز کارگري ديگر حمايت کنند، روز بعد سازمانهاي کارگري پشتيباني کنند، يک روز مساله در چند رسانه مطرح شود، و روز ديگري راهپيمائي صورت گيرد و يا دانشجويان يک دانشگاه کاري در اين زمينه انجام دهند. بايد توجه داشت که جبهه مقابل بشدت شکننده است. از يکطرف دولت هراسان است که مبادا اعتصاب طولاني شود و به ساير مراکز کارگري کشيده شود، طولاني شود و به موضوعي در جامعه تبديل شود، سازمانهاي کارگري وارد عمل شوند و رسانه ها به آن بپردازند، و اعتصاب کل جامعه را متوجه خود کند. کارفرما نيز ميترسد که با خوابيدن توليد مشتريهايش را از دست بدهد، کارخانه هاي ديگر قرارداد با او را لغو کنند و بازار را از دست بدهد. ميترسد که اعتصاب طولاني شود و توليد براي روزهاي زيادي بخوابد و ضرر کند و قدرت رقابتش پائين بيايد. اينها و دهها مشکل ديگر، باعث ميشود جبهه مقابل از کارگران بترسد. اين فاکتور را بايد ديد و به حساب آورد. حتي در اوج تهديد، آنها در وحشت دائم بسر ميبرند. مهمتر اينکه آنها از مردمي که اعتصابيون را مورد حمايت قرار ميدهند ميترسند، حتي اگر مردم به خيابان نيامده باشند. خود را مورد خشم و نفرت مردم ميبينند. احساس ميکنند در حلقه محاصره مردم هستند و اين فاکتورها آنها را شکننده ميکند. رهبران اعتصاب و کارگران پيشرو بايد اين فاکتورها را ببينند و به کارگران توضيح دهند. کارگران بايد در تمام روزهاي اعتصاب احساس برتري روحي و حق بجانبي کنند. در اين زمينه رو کردن تقلبات کارفرما و حقه هاي مديريت در جريان اعتصاب نيز يک فاکتور بسيار مهم براي خورد کردن و عقب راندن او است.

٢- تبديل اعتصاب به موضوع افکار عمومي

چرا نبايد اعتصاب صدها يا هزاران کارگر که براي مطالبات حق طلبانه شان مبارزه ميکنند در نشريات و راديو و تلويزيون مملکت جاي برجسته اي اشغال کند؟ در حاليکه اسهال فلان آخوند و مرگ فلان حاجي مرتجع و يا مزخرفات امام جمعه ها به صدر اخبار مملکت کشيده ميشود چرا اعتصاب تعداد قابل توجهي زحمتکش جامعه براي گرفتن حقوق ناچيز خود يا جلوگيري از اخراج همکاران خود و يا اعتراضشان به قرباني شدن رفيق کارگرشان نه در يک راديو و تلويزيون مطرح ميشود و نه روزنامه اي آنرا درج ميکند؟ چرا حتي يک مصاحبه با رهبران اعتصاب و نمايندگان کارگران نميشود؟ جواب روشن است. خفقان را براي همين درست کرده اند که اعتراض بحق مردم به گوش ديگران نرسد تا ديگران تشويق نشوند و سرکوب آن هم راحت تر باشد. جمهوري اسلامي اهميت زير و روکننده اين مساله را ميداند. به همين دليل با چنگ و دندان در مقابلش ايستاده است. چنان مطالبات کارگري مورد حمايت جامعه است، چنان کل جامعه از يک مشت مفتخور سرمايه دار و دولتشان منزجر و متنفر است که با شنيدن خبر اعتصاب، خود را در کنار کارگران قرار ميدهد. اين وظيفه ما است که با تمام قوا جامعه را مطلع کنيم، سد سانسور را بشکنيم و خبر اعتصاب را به همه جا و همه کس برسانيم. اگر ده سال قبل اين کار تقريبا غير ممکن جلوه ميکرد امروز فاکتورهاي بسياري به نفع ما عوض شده است. تجربه برخي مبارزات و اعتصابات در سالهاي اخير نشان داده است که اين کار عملي است. کافي است فعالين اعتصاب به آن اهميت بدهند و برايش نقشه داشته باشند. جامعه را بايد مطلع کرد تا امکان حمايت وجود داشته باشد. اگر مردم شهر از اعتصاب و مطالبات کارگران خبر نداشته باشند، اگر مراکز کارگري مختلف بي خبر مانده باشند، اگر سازمانهاي کارگري را کسي مطلع نکرده باشد حمايتي هم شکل نميگيرد. يک وجه مهم اعتصاب ايجاد فضاي سنگين عليه دولت و کارفرما است و اين با تبديل مساله به مساله جامعه و افکار عمومي امکان پذير است. يک فاکتور مهم وجود راديو و تلويزيون انترناسيونال است که به مجرد دريافت خبر آنرا به يک موضوع داغ کل جامعه تبديل ميکند.

اگر اعتصاب طولاني مدت باشد بايد هرروز اطلاعيه خبري داد و مردم و حزب کمونيست کارگري را مرتب و با دقت در جريان گذاشت. اولين تاثير اين کار اين است که در ميان توده وسيعي از مردم اعم از همسران و خانواده ها، ساير مراکز کارگري، مردم شهر و حاميان ما در سطح بين المللي حساسيت و توجه ايجاد ميکنيم. خواستهاي ما خواستهاي مشروع ما و ساير کارگران و حتي بخشهاي ديگر جامعه هم هست و با حمايت معنوي يا عملي ديگران مواجه ميشود. مطلع کردن ساير کارگران از يک اعتصاب و خواستهاي آن، زمينه اعتصاب در آنها را نيز مساعدتر ميکند. بي دليل نيست که جمهوري اسلامي و رسانه هايش اخبار اعتراضات کارگري را سانسور ميکنند و همه تلاششان را براي گمنام ماندن آن انجام ميدهند. ميدانند ما حاميان زيادي در جامعه داريم تلاش ميکنند خبر به گوش آنها نرسد. با مطلع کردن ديگران از خواستهاي برحقي که کارگران دارند، جلو توطئه عليه آنها، جلو جوسازي عليه آنها، جلو منزوي شدن آنها از جامعه و جلو تفرقه در ميان آنها بدرجه زيادي گرفته ميشود. هرچه اخبار يک اعتصاب وسيعتر پخش شده باشد امکان هجوم نظامي و سرکوب و دستگيري فعالين آن کمتر و کمتر ميشود چون چشم هاي زيادي به کارگران دوخته ميشود. با مطلع کردن دائمي مردم، آنها را به نفع کارگران بسيج ميکند، آماده نگه ميدارد. اعتصابي که خبرش به گوش جامعه رسيده باشد موفقيت آن بدرجه زيادي تضمين شده است.

مطلع کردن مردم از اعتصاب، فضا را بشدت تغيير ميدهد، رژيم از مردم وحشت دارد، ميداند در و ديوار عليه اش هستند، ميداند در صف نان و گوشت هم دارند از اعتصاب دفاع ميکنند و به طبقه انگل جامعه بد و بيراه ميگويند. اين کارفرما را ميترساند، نيروي سرکوب را محافظه کار ميکند، دولت را دست به عصا ميکند. اين يک فاکتور مهم در موفقيت اعتصاب است و بايد توجه فعالين کارگري را عميقا به خود جذب کند. دوره اعتصابات منزوي واقعا سپري شده است، در واقع به همت رفقاي کارگر بايد سپري شود. هرچه اعتصاب بسته تر باشد، تهديد و ترساندن کارگران، فرسوده کردن کارگران، ايجاد تفرقه در ميان آنها، توطئه عليه آنها و به شکست کشاندن اعتصاب براي جبهه مقابل راحت تر است. اعتصابي که به گوش جامعه رسيده باشد سرکوب آن و دستگيري رهبران آن بسيار دشوار ميشود. به اشکال مختلف ميتوان اطلاع رساني کرد و جامعه را مطلع نگهداشت. اطلاعيه هاي رسمي و روزمره کارگران يکي از مناسب ترين اشکال اطلاع رساني است. کافي است که کارگران اطلاعيه بدهند آنوقت در سطح جامعه پخش ميشود. پيشرفت در کار را بايد منعکس کرد، تهديدات را بايد گفت، سير پيشروي را بايد توضيح داد. همه اينها حاوي تجربه هستند و مردم را در صحنه آماده نگاه ميدارند.

تلاش براي درج خبر در رسانه هاي وابسته به رژيم و قانوني در کشور شکل ديگري براي اطلاع رساني است. رسانه هاي دوست خبر را منتشر ميکنند، رسانه هاي وابسته به دولت را بايد مجبور کرد که اخبار اعتراض را منتشر کنند. اين خود يک عرصه مبارزه است. رسانه هائي که اخبار اعتراض کارگران را درج نميکنند بايد در سطح جامعه افشا شوند و تحت فشار قرار گيرند، با نوشتن نامه هاي سرگشاده از طرف کارگران يا پخش اطلاعيه و غيره. راديوها و تلويزيونهاي فارسي زبان بين المللي را بايد تحت فشار گذاشت، تا اخبار را بخوبي و هرروز منعکس کنند. اينها اکثرا اخبار اعتراض کارگران و بخش محروم جامعه را سانسور ميکنند و برعکس هر اقدام ضدکارگري و يا بي اهميت توسط نمايندگان طبقه مفتخور جامعه را در صدر اخبارشان قرار ميدهند. بايد خواست که با کارگران مصاحبه کنند. فشار به آنها موثر خواهد بود. اين رسانه ها ادعاي آزادي بيان و مخالفت با سانسور ميکنند و اين فشارها آنها را عليرغم ميلشان مجبور به انعکاس اعتراضات کارگران ميکند و اين در رساندن صداي کارگران به جامعه مهم است. نفس در افتادن با رسانه ها يک عرصه مهم مبارزه براي پيشبرد مبارزه و نشانه بلوغ فکري کارگران است. اخبار اعتصاب کارگران يک مساله بسيار مهم جامعه است. کميته هاي حمايت از اعتصاب، خانواده ها و همسران، و مردم شهر ميتوانند نقش مهمي در اطلاع رساني و افشا و انگشت نما کردن رسانه هائي که سانسور ميکنند بعهده بگيرند.

سايتها ابزار ديگر انتقال خبر هستند. اعتصابات طولاني مدت بايد سايت خود را هم داشته باشند. اگر فعالين کارگري در هرکارخانه سايتي ويژه خود داشته باشند در ايام اعتصاب بلافاصله اخبار روي سايتشان قرار ميگيرد و به ابزار خبر رساني تبديل ميشود.

حزب را خبر کنيم:

امروز حزب کمونيست کارگري و رسانه هاي آن، تلويزيون و راديو انترناسيونال نقش مهمي در مطلع کردن کل جامعه از مبارزات و مطالبات کارگران و تقويت اعتصابات دارند. اينها ارگانهاي کارگرانند، ابزار بلند کردن صداي آنها هستند، ابزار جلب حمايت اند، ابزار تبديل اعتصاب به يک مساله داغ جامعه اند. سانسور را به مقدار زيادي بي معني کرده اند. کافي است خبر اعتصاب و اعتراض به حزب و رسانه هايش برسد روز بعد همه مطلع ميشوند. و اگر بطور مرتب و هرروزه دقايق اعتصاب به آنها گزارش شود، ميتوانند نقشي بسيار مهم و تعيين کننده براي قدرتمند کردن اعتصاب و جلب حمايت وسيع کارگران و مردم ايفا کنند. خبر رساني به حزب کمونيست کارگري بايد توسط رهبران و فعالين کارگري و تمام اعضا و فعالين حزب بسيار جدي گرفته شود. تماس فشرده با حزب گرفته شود تا فراخوانهايشان از اين طريق به گوش جامعه برسد. با اين رسانه ها فاکتور مهمي به نفع طبقه کارگر و آزاديخواهي در جامعه تغيير کرده است بايد آگاهانه و بدقت از آنها استفاده کرد.

٣- جلب همبستگي با اعتصاب:

تمام مردم حامي اعتصاب در داخل کشور و در سطح بين المللي را بايد در حمايت از اعتصاب بسيج کرد. هرچه حمايت بيشتر باشد، قدرت اعتصاب بيشتر ميشود، انعکاس بيشتري در رسانه ها پيدا ميکند و موفقيت اعتصاب بيشتر ميشود. بخش مهمي از نيروي ما در داخل کشور است. همسران ما، خانواده هاي ما و مردم شهر، کارگران مراکز ديگر، همه مردم شريف از معلم مدرسه تا دانشجو و جوانان و زنان تحت ستم و غيره حامي ما هستند و ميتوانند در دفاع از ما دست به کاري بزنند. يک سال گذشته، نمونه هاي بسيار موفقي از جلب حمايت از مردم در داخل کشور را شاهد بوده ايم. اين دارد به سنت تبديل ميشود. حمايت از کارگران خاتون آباد توسط کارگران ايران خودرو و غيره، در سقز در حمايت از فعالين کارگري اول مه و بويژه در جريان اعتصاب کارگران نساجي کردستان در سنندج. اينها نمونه ها و الگوي موفقي از جلب همبستگي است که بايد گسترده تر و عميق تر شود.

همه بر اين باوريم که کارفرما و دولت با نصيحت و تقاضا و غيره کوتاه نمي آيند و تسليم خواست ما نميشوند. تنها زور ما است که آنها را تسليم ميکند. و هرچه اين زور بيشتر باشد، هرچه نيروي وسيعتري را به ميدان آورده باشيم شانس پيروزي ما به همان نسبت افزايش مي يابد. مشکل اين است که نيروي خود را به حساب نمياوريم و به آن تکيه نميکنيم. از ذهنمان معمولا غايب است و به سازمان دادن آن توجه نميکنيم. در حاليکه طرف مقابل يعني کارفرمايان و دولت همه نيرويشان را به جريان مياندازند. نيروي کارگران فقط به کارخانه محدود نميشود. کارگر هم مثل همه افراد ديگر موجودي اجتماعي است. همسر دارد، خانواده دارد، ميليونها هم سرنوشت در ساير مراکز کارگري دارد، دوستان و آشناياني دارد که هرکدام ميتوانند کاري بکنند، کمکي بکنند. بعلاوه مردم شهر اکثرا خود را در جبهه کارگران ميدانند. جوانان مبارز حاضرند کارهاي بزرگي در خدمت به کارگران انجام دهند. دانشجويان ميتوانند نقش قابل توجهي ايفا کنند، در ١٦ آذر دو سال گذشته پرچم دفاع از کارگران را برافراشته کرده اند و در سنندج اخبار اعتراض کارگران نساجي را بر تابلو اعلانات دانشجوئي نصب کرده اند، معلمان و دانش آموزان بخشي از همين طبقه اند و در ارتباط تنگاتنگ با کارگران و خانواده هاي آنها قرار دارند و ميتوانند در گسترش اخبار اعتراض و جلب همبستگي با کارگران کارهاي مهمي انجام دهند. بسياري از سايتها و نشريات آماده اند تا اخبار اعتراض کارگران را به گوش ديگران برسانند، در سطح بين المللي سازمانهاي کارگري نشان داده اند که آماده حمايت و فشار آوردن به جمهوري اسلامي هستند. و بالاخره حزب کمونيست کارگري، بعنوان حزب سياسي طبقه کارگر با تمام قوا در دفاع از کارگران در صحنه حضور دارد و رسانه هاي اين حزب خبر را به گوش همه در سراسر کشور ميرسانند و سانسور حکومتي را خنثي ميکنند. همه اينها ميتوانند به ميدان بيايند و نقش مهمي بازي کنند. لازمه اينکار مطلع نگاهداشتن دقيق و هرروزه آنها است. بدون اطلاع رساني کسي بسيج نميشود و کار خيلي موثري نميتواند بکند.

بسيج مردم در حمايت از اعتصاب، فقط کار کارگران اعتصابي نيست. اين وظيفه همه کارگران پيشرو، همه سوسياليستها، همه آنهائي است که قلبشان براي رهائي و رفاه و برابري و يک زندگي انساني ميتپد. اما خود کارگران اعتصابي ميتوانند نقشي تعيين کننده در بسيج جامعه داشته باشند. با فراخوانهاي به موقع شان، با اطلاع رساني دائمي شان و با شرکت آنها در کميته ها و جمع هائي که به اين مناسبت در سطح شهر تشکيل ميشود.

همسران و خانواده هاي کارگران بايد به ميدان بيايند:

همسران و خانواده هاي کارگران ميتوانند در بسيج افکار عمومي نقشي حتي موثرتر از همسران اعتصابي خود بازي کنند. همسران کارگران اعتصابي نزديکترين دوستان و هم سرنوشتان آنها هستند و ميتوانند همراه با آنها و از همان بدو اعتصاب شروع به همراهي و همکاري کنند به حرکت درآمدن همسران کارگران در حمايت از مطالبات و مبارزه رفقاي خود با سهولت و سرعت بيشتري ميتواند عملي شود. اين نيرو را بايد به حساب آورد، در واقع اين نيرو بايد خودش را به حساب آورد و فعالانه همراه اعتصاب به حرکت درآيد. همينطور که ساير اعضاي خانواده از خواهر و برادر و پدر و مادر يا فرزندان بزرگسال کارگران ميتوانند قدرت کارگران را چند برابر کنند. بسيج افکار عمومي، جلب حمايت ديگران، مراجعه به مردم، به کارگران واحدهاي ديگر، به نهادهاي بين المللي و سازمانهاي کارگري گوشه کوچکي از کار عظيمي است که همسران کارگران و ساير اعضاي خانواده کارگران ميتوانند بعهده گيرند. سازمان دادن تجمعات اعتراضي در مقابل کارخانه، در مقابل ادارات دولتي و در مقابل زندانها در صورت لزوم، و يا جمع آوري تومار، جمع آوري کمک براي صندوق اعتصاب گوشه ديگري از کار آنها ميتواند باشد. همسران کارگران ميتوانند با اسم و رسم شخصي خود بشکل فردي و يا جمعي بيانيه صادر کنند، نامه منتشر کنند و از اينطريق توجه جامعه را جلب کنند و شهري را به حرکت درآورند. نمونه موفق اين کار را در جريان دستگيري و محاکمه فعالين کارگري در سقز شاهد بوديم. کارگران نساجي کردستان خيلي دير به اين مساله توجه کردند، موقعي اين کار را شروع کردند که اعتصابشان پايان يافت. در اين زمينه تجربه معدنچيان انگليس در جريان مبارزه چندين ماهه خود در سالهاي ٦٣، ٦٤ بسيار ارزنده است.

همسران کارگران و يا خانواده هاي آنها بايد متشکل شوند و انواع کميته ها و جمعها را در ميان خود درست کنند مثلا "همسران کارگران نساجي"، "همسران کارگران سايپا"، "همسران کارگران ايران خودرو"، "همسران کارگران اخراجي" يا دستگير شده و يا هر اسمي ديگر. تقسيم کار کنند، و مردم را در حمايت از اعتصاب و يا خواستهاي کارگران به حرکت درآورند. سازمان دادن تومارهاي بسيار بزرگ، نامه هاي سرگشاده و توزيع آنها، نامه هاي فردي يا جمعي با اسم و رسم. سازمانيابي همسران کارگران نبايد به اعتصاب محدود شود. يک سازماندهي پايدار و دائمي از همسران بسيار ضروري است. چنين سازماني ميتواند با شروع هر اعتصاب فورا به ميدان بيايد و نقش بازي کند. اين مساله بويژه ضرورت خود را زماني بيشتر نشان ميدهد که کارفرما از ترس اعتصاب در کارخانه را براي مدتي ميبندد و به حرکت درآوردن و برگزاري تجمع و هرکار ديگري به بيرون محيط کارخانه منتقل ميشود، جائي که کارگران تجمع سر کار را ندارند. در چنين شرايطي شبکه هاي کارگران مبارز، شبکه ها و تشکلهاي خانواده ها و همسران و غيره حياتي ميشود.

نقش مردم شهر چيست:

يک اقدام مهم براي تقويت اعتصاب و عقب راندن جبهه مقابل، بسيج مردم شهر است. مردم شهر ميتوانند در صورت لزوم دست به اجتماع و تظاهرات بزنند، در صورت دستگيري فعالين اعتصاب مقابل زندان و ادارات رژيم جمع شوند، در مقابل سرکوب کارگران تظاهرات کنند و خشم و اعتراض خود را نشان دهند. فضاي حمايتي در ميان مردم حتي اگر به تجمع و تظاهرات هم تبديل نشود، بر روحيه اعتراضي کارگران تاثير عميقي دارد. اين مهم است که مردم در صف نفت و بنزين و در تاکسي و اتوبوس هم درمورد اعتصاب صحبت کنند و از آن حمايت کنند. دانشجويان دانشگاه را بايد به حرکت درآورد، معلمان بايد کاري در دستور بگذارند. اطلاعيه هاي پشت سر هم بايد در سطح شهر و هرچه وسيعتر پخش شود. فضاي شهر را بايد به نفع اعتصاب عوض کرد. اين شدني است و يک فاکتور مهم در پيروزي اعتصاب و ترس و وحشت جبهه مقابل است. اين بر روحيه سرباز و بسيجي که ميخواهد مقابل کارگران بايستد هم تاثير ميگذارد.

همه مراکز کارگري لازم است اعلام همبستگي کنند:

هيچ مبارزه اي نبايد تنها بماند. اين بايد به شعار عمومي همه کارگران تبديل شود. معمولا خواستهاي يک اعتصاب خواستهاي ساير کارگران هم هست، اما حتي اگر نباشد و صرفا خواستهاي کارگران يک مرکز معين را نمايندگي کند ذره اي از ضرورت حمايت از آن اعتصاب کم نميکند. کارگران هم سرنوشت اند، دردهاي مشترک، دوستان و دشمنان مشترک دارند، استثمار ميشوند، سرکوب ميشوند، هدف واحدي دارند و خواهان جامعه اي آزاد و برابر و خوشبخت هستند. نميتوانند از مبارزه همديگر حمايت نکنند. نميتوانند دوش به دوش هم جلو يک مشت مفتخور را که زندگي شان را تباه کرده اند نايستند. همبستگي کارگري يکي از بزرگترين حربه هاي کارگران براي بسيج نيرو و عقب نشاندن کارفرما و دولت است. به هردرجه يک اعتصاب همبستگي بيشتري از ساير مراکز کارگري جلب کرده باشد آن اعتصاب موفق تر خواهد بود و بعلاوه اعلام همبستگي از جانب ساير مراکز کارگري مستقيما در ارتقاي اتحاد و آموزش و روحيه مبارزاتي کارگران مراکزي که حمايت ميکنند نيز تاثير ميگذارد و زمينه را براي اعتصابات سراسري آماده تر ميکند.

همبستگي جهاني:

کمپين بين المللي عظيم در دفاع از کارگران نفت در زمستان ٧٥، شروع جدي بسيج سازمانهاي کارگري جهاني در همبستگي با کارگران در ايران و عليه تضييقات و سرکوبها و بيحقوقي هاي آنها بود که توسط حزب کمونيست کارگري سازمان داده شد. از آن زمان تا کنون تجارب بسيار موفقي در اين زمينه کسب شده است. اين يک پيشروي براي طبقه کارگر ايران بوده است و خوشبختانه اين ديگر به خودآگاهي کارگران تبديل شده است. اکنون بسياري از فعالين کارگري با شروع اعتصاب به فکر جلب همبستگي سازمانهاي کارگري جهاني با اعتصاب خود مي افتند.

نوشتن نامه توسط نمايندگان کارگران، همسران کارگران، و يا کميته هاي حمايت از اعتصاب به سازمانهاي کارگري در ساير کشورها شيوه موثري براي جلب حمايت و تحت تاثير قرار دادن سازمانهاي کارگري است. همبستگي جهاني، فضاي بين المللي را عليه جمهوري اسلامي تنگ ميکند، موجب انعکاس گسترده تر اعتصاب و مطالبات کارگران در در رسانه ها ميشود، بر روحيه اعتراضي کارگران تاثير ميگذارد، به کارگران آموزش طبقاتي و انترناسيوناليستي ميدهد و فاکتور مهمي در موفقيت اعتصاب ميشود.

قدرت کارگران در تشکل آنها است:

طبقه کارگر بايد متشکل شود. قدرت کارگران در اتحاد آنها و در متشکل بودن آنها است. اين درست است که کارگران حق تشکل ندارند اما محافل کارگري در سطح وسيعي در تلاش براي متشکل شدن و متشکل کردن کارگران هستند. در جريان اعتصاب، متشکل شدن ساده تر ميشود. مجمع عمومي يک ظرف مهم براي متشکل شدن کارگران است. در جريان اعتصاب و تحصن ميتوان آنرا منظما برقرار کرد و اينرا به سنتي دائمي تبديل کرد. اين پايه تشکيلات هاي واقعي کارگري است. پايه شوراهاي کارگري است. مجمع عمومي ظرفي است که مستقيما توده کارگران را نمايندگي ميکند. به نيابت از آنها تشکيل نميشود بلکه توسط خود آنها تشکيل ميشود. مجمع عمومي را بايد در هر مرکز کارگري به يک سنت تبديل کرد. بايد يک جنبش مجمع عمومي براه انداخت. در جريان اعتصاب کارگران متشکل تر و متحدتر کار ميکنند و قدرتشان از همينجا ناشي ميشود. با پايان اعتصاب نبايد کارگران دوباره منفرد شوند. با پايان اعتصاب هم بطور منظم مجمع عمومي بايد تشکيل شود و درمورد مسائل و مشکلات و خواسته ها و اشکال مبارزه بحث و تصميم گيري شود. اما علاوه بر مجمع عمومي انواع کميته هاي حمايت، تشکلهائي که همسران و خانواده ها ايجاد ميکنند، تقسيم کارهائي که براي تماس با رسانه ها، براي پخش اطلاعيه هاي مربوط به اعتصاب، براي صندوق کمک مالي و غيره درست ميشود نيز نبايد با پايان اعتصاب تعطيل شود. برعکس اينها را بايد مرتبا تقويت کرد، گسترش داد و به ظرفي براي متشکل شدن و متشکل کردن ديگران تبديل کرد. يک فراخوان مهم اين است که همسران کارگران صرفنظر از اينکه در حال حاضر اعتصابي هست يا نه، شروع به متشکل شدن بکنند.

بعد از اعتصاب:

پايان هراعتصاب بهتر است با انتشار يک اطلاعيه خبري جهت اطلاع افکار عمومي همراه باشد. در اطلاعيه پاياني ميتوان از مردمي که اعلام همبستگي کرده اند قدرداني کرد و خواستهائي را که هنوز متحقق نشده اند به صراحت قيد نمود. اگر به بخشي از خواستها پاسخ داده نشده است بايد موقع ختم اعتصاب بر ضرورت تحقق آنها تاکيد کرد و در صورت امکان براي اجراي آنها مهلت گذاشت. چه بهتر که اين اطلاعيه يا بيانيه به اسم مجمع عمومي يا به اسم نمايندگان کارگران باشد. با اينهمه چنانچه اين عملي نبود لازم است به اسم جمعي از کارگران اينکار صورت گيرد.

کار با پايان اعتصاب تمام نميشود. يک ضعف کار ما معمولا اين است که پس از اعتصاب فکر ميکنيم کارمان تمام شده است، اما چه پيروز شده باشيم و چه شکست مان داده باشند کار زيادي داريم که انجام دهيم. اين تلقي بايد عوض شود. اگر اعتصاب به نتيجه نرسيده باشد بايد دوباره دست بکار شويم، زمينه را براي اعتصاب بعدي آماده کنيم، روحيه اعتراض را افزايش دهيم، اتحادمان را بيشتر کنيم، خودمان را بهتر سازمان دهيم، نيروي بيشتري اعم از خانواده ها و مردم شهر و کارگران ساير مراکز کارگري و نيز سازمانهاي کارگري در ساير کشورها را به حرکت درآوريم و اعتصاب قدرتمندتري را در اولين فرصت ممکن شروع کنيم. اگر اعتصاب به نتيجه رسيده باشد کارگران در موقعيت روحي و عملي بهتري براي تداوم مبارزه خود قرار ميگيرند. با هيچ اعتصاب موفقي هم کارگران به همه خواستهاي روزمره و اساسي خود نميرسند. هراعتصابي بايد زمينه اي براي برداشتن قدم بعدي باشد. براي تحميل عقب نشيني بيشتر به کارفرما و دولت و براي گرفتن يک خواست ديگر. در جريان هر اعتصاب روابط تازه اي و دوستان بيشتري در ميان مردم و در ميان ساير مراکز کارگري پيدا ميکنيم. بايد اين روابط را عمق بيشتري بدهيم. رفقائي پيدا ميکنيم که ايده هاي جالبي دارند، يا امکانات مناسبي براي تقويت کار ما دارند، و يا امکان طرح مسائل ما در رسانه اي را دارند و بويژه در جريان اعتصاب استعدادهاي تازه اي را در ميان کارگران جوان کشف ميکنيم که ميتوانند به رهبران خوبي تبديل شوند. به اين مساله اکيدا بايد توجه کرد. ما احتياج داريم نيرويمان را مدام بيشتر و بيشتر کنيم تا پيروزي بيشتري بدست آوريم و شکست کمتري بخوريم. هر اعتصابي براي ما بايد مقدمه رشد ما، تحکيم صفوف ما، گسترش امکانات ما و گسترش دوستان ما باشد.

از رهبران اعتصاب قدرداني کنيم:

اگر نمايندگان کارگران و رهبران اعتصاب، کارگران را خوب نمايندگي کرده باشند بايد توده کارگران جمع شوند و از آنها قدرداني کنند و دسته گلي به آنها تقديم کنند. بايد کارگران بطور کتبي هم در اين مورد بنويسند و براي رسانه ها ارسال کنند و در هرجا که ممکن است منعکس کنند تا مردم رهبران کارگري را بشناسند و پشتوانه آنها شوند. بايد طي نامه اي از ساير مراکز کارگري، مردم شهر، دانشجويان و هر کس از اعتصاب پشتيباني کرده است و همينطور سازمانهاي کارگري در ساير کشورها قدرداني کرد و نتيجه را به آنها گزارش داد. در صورت پيروزي ميتوان جشن گرفت. در صورت شکست ميتوان اطلاعيه داد، به مردم و ساير کارگران گفت و براي دور ديگري از مبارزه در يک شرايط مناسب تر اعلام آمادگي کرد. اينها، اين روشها به کارگران و مبارزه شان شخصيت ميدهد، يک روش باز است که به ديگران امکان دخالت و کمک و همفکري ميدهد. رهبران کارگري را به همه ميشناساند و هزار خاصيت ديگر هم دارد.

در پايان، اجازه دهيد به يک نکته ديگر هم بپردازم. حتما کساني پيدا ميشوند که اين نکات را ذهني و غيرممکن ميخوانند. اين ديد مخصوصا در ميان برخي گروههاي سياسي که از قضا خود را طرفدار کارگر هم ميدانند رايج است. اما واقعيت اين نيست. اولا در طول همين يک سال گذشته نمونه ها و الگوهاي بسيار موفقي از نگرشي تازه و مدرن در اعتراضات کارگري شاهد بوده ايم که دو سال قبل غير ممکن جلوه ميکرد. اما حتي اگر اين پيشروي هم وجود نميداشت بايد اين وضع را عوض ميکرديم. بايد ناممکن ها را ممکن گردانيم. نيروي ما بسيار بيشتر از آن چيزي است که به ميدان مياوريم و تاکتيک هاي ما هنوز عقب تر از حد توان ما است. جبهه مقابل ما، همگي بر دريائي از نفرت و خشم مردم نشسته اند و از انعکاس اعتراض ما ميترسند، از تجمع ما بويژه در بيرون کارخانه وحشت دارند چون بر اين حقيقت آگاهند که هر لحظه ممکن است توده هاي وسيع مردم به اعتصابيون بپيوندند و بساط آنها را در هم بپيچند. صفوف آنها بسيار شکننده است اينرا بايد در هر اعتراضي جلو چشممان داشته باشيم. بي جهت نيست که پافشاري چند صد کارگر همه آنها را به زانو درمياورد. اکثريت عظيم جامعه با ما است. در اردوي ما است. دلش با ما است. هر کارگر و معلم و پرستار اعتصابي بايد بداند که ميليونها نفر ديگر هم در درد و رنجش شريکند. بايد بداند که ميليونها نفر ديگر هم از مفتخورهائي که زندگي او را به اين روز انداخته اند منزجرند. هر آدم آزاده اي از اعتراض بحق کارگران حمايت ميکند و آنرا مال خودش ميداند. هنر ما بايد سازمان دادن اين نيرو و به حرکت درآوردن آن باشد و کارهاي بسيار بيشتري بايد در دستور کار ما قرار گيرد. بنابراين نه تنها اين نکات غيرممکن نيست بلکه بنظر من بايد بعنوان قدمهاي اول کار ما در نظر گرفته شود. همه اينکارها شدني است و بسيار بيشتر از اينها هم شدني است، بستگي به اين دارد که توقعمان از خودمان چيست، بستگي دارد به اينکه درمورد جايگاه خودمان و هدفي که در پيش داريم چه فکر ميکنيم. موانع زياد است، خطر زياد است، تهديد بالاي سر ما است اما راهي جز مبارزه و ارتقاي دائم آن نداريم.

اعتصاب يک جنگ است با همه تلخيها و مرارت هاي آن اما با اين وجود اعتصاب جشن کارگران است، اعتصاب مدرسه انقلاب است. زنده باد اعتصاب.

پايان