از انترناسيونال ۵۹،  جمعه  ۸  آبان  ۱۳۸۳ -  ۲۹ اکتبر ۲۰۰۴
-------------------------------------------------------------------------------

 

کمونيسم کارگري در تدارک اکتبر ديگري است

سخنراني در مراسم گراميداشت انقلاب اکتبر، گوتنبرگ، سوئد ٭

سياوش دانشور

siavash_d@yahoo.com

Tel. +46 70 765 63 62

دوستان عزيز، به جلسه گراميداشت انقلاب کارگري اکتبر خوش آمديد. سنتا رسم بر اين است که سخنرانان و شرکت کنندگان در مراسم چنين روزهائي، که سالگشت يک نقطه عطف در سير حرکت و پيشروي جنبش سوسياليستي بوده است، راجع به تاريخ اين مبارزات و تجارب و نقاط قوت و ضعف آن بحث و گفتگو ميکنند. براي کمونيستها بررسي و جمعبندي درسهاي يک انقلاب، يک حرکت عظيم اجتماعي، تا آنجا که ميخواهند از کمبودهاي آن در آينده اجتناب کنند، البته لازم و ضروري است. خود ما اين کار را کرده ايم. نقد سوسياليستي تجربه اکتبر در تقابل با نقدهاي دمکراتيک و ناسيوناليستي از همين تجربه، از آثار تئوريک کمونيسم کارگري و حزب ماست. من قصد ندارم در جلسه امروز به تفصيل به اين مباحث بپردازم.

آنچه من مايلم در اين جلسه روي آن متمرکز شوم، خود مقوله انقلاب اجتماعي و تلاش ما براي تدارک و برپائي اکتبر ديگري است. اين مهمترين دليلي است که حزب کمونيست کارگري مراسم انقلاب اکتبر را برگزار ميکند. ميخواهيم اين پرچم را هر جا و همه جا برافراشته نگهداريم. ما نه مفسر تاريخ هستيم و نه ناظرين بي عمل و داوران آن. ما جزو کساني نيستيم که سوسياليسم را تقديس ميکنند و در عمل آنرا به روزي موهوم احاله ميدهند. سوسياليسم براي ما مذهب نيست، کيش نيست. سوسياليسم براي ما محمل سازش با مذهب و پنهان کردن چهره کريه آن نيست، وسيله اي نيست که با آن افق ناسيوناليستي و صنعتي شدن و يا اصلاحات دمکراتيک در جامعه بورژوائي را متحقق کنيم. سوسياليسم براي ما فقط تفسير و باز هم تفسير مشقات و محروميتهاي ميلياردها انسان امروز نيست.

ما به سنت مارکس تعلق داريم، پرچمدار اين سنت و انتقاد کارگري به نظام سرمايه داري هستيم. پرچمدار پراتيک انقلابي لنين و بلشويسم آخر قرن هستيم. ما سوسياليست شده ايم چون وضع موجود را نميتوانيم تحمل کنيم. قبولش نداريم. نميتوانيم بپذيريم که نسل اندر نسل ما مردم کارگر بيائيم، ثروت و نعمات مادي جامعه را توليد کنيم، خودمان از آن بي بهره باشيم، اسير قدرت شگرف توليدي و خلاقيت خودمان باشيم و بعد از دنيا برويم. نميتوانيم ببينيم در شرايطي که جهان غرق ثروت است فرزندان ما ميليون ميليون از بي آبي و بي غذائي و بيماريهاي قابل پيشگيري تلف شوند. ما سوسياليست شده ايم که در زندگي بشر معاصر خود تاثير بگذاريم. کمونيسم کارگري جنبشي براي تغيير در زندگي انسان امروز است. به اين اعتبار انقلاب اکتبر جنبش ماست، هويت ماست. دوستان و دشمنانش، دوستان و دشمنان ماست. آينده اش، عروج مجدد اش، انترناسيوناليسم اش، و تحقق آرمانهايش امر فوري ماست.

ما حزب ١٩١٧ در ايران هستيم. ما ميخواهيم اکتبر ١٩١٧ را، اينبار براي بدست آوردن همه آزادي، تکرار کنيم. بي جهت و اتفاقي نيست که تنها حزبي که پرچم انقلاب سوسياليستي را در ايران در دست دارد حزب کمونيست کارگري است. ممکن است سوال شود که آيا شرايط اکتبر ديگري در دنياي امروز يا در ايران که حوزه نفوذ مستقيم ماست وجود دارد؟ ميگويند "سوسياليسم عملي نيست، شکست خورده، مگر تجارب تاکنوني را نميبينيد"! و يا اساسا تلاش براي امر تغيير بدون انقلاب نميشود؟ قبل از پاسخ به نوع سوالات که بخشي از آنها رسما و علنا تبليغات ضد کمونيستي و جنگ سردي است و بخشي ديگر نگرانيهاي صميمانه کساني است که تعلق خاطري به سوسياليسم و کارگر دارند، اما سرخورده و مارگزيده هستند پاسخ دهم، اجازه بدهيد مختصرا نظر ما را راجع به انقلاب اکتبر و سرنوشت آن بگويم:

کمونيسم کارگري در روسيه به رهبري حزب بلشويک قادر شد قدرت دولتي طبقات حاکم را درهم بکوبد و با فتح قدرت سياسي حکومت کارگري برپا کند. حکومت شوراها حاکميت طبقه کارگري بود که قادر شده بود از بورژوازي حاکم خلع يد کند و همينطور تلاشهاي نظامي ارتجاع شکست خورده را براي اعاده قدرت خويش درهم شکند و خنثي کند. اکتبر يک نمونه دخالت مستقل کارگر و کمونيسم در معادلات قدرت سياسي در يک جامعه متحول بود. طبقه کارگر روسيه در جدال بر سر قدرت سياسي پيروز شد. اما پيروزي سياسي تمام محتواي يک انقلاب سوسياليستي نيست. انقلاب سوسياليستي يک انقلاب اجتماعي است که محور اساسي آن لغو مالکيت خصوصي بر وسائل کار و توليد و تبديل کردن آن به دارائي جمعي کل جامعه است. انقلابي است براي پايان دادن به تقسيم طبقاتي جامعه، براي الغا نظام کار مزدي. براي از ميان برداشتن بازار، پول و مبادله کالائي که اساس سرمايه داري را تشکيل ميدهند. تغيير در بنيادهاي اقتصادي و مناسبات توليدي جامعه، فرمان اساسي هر حکومت کارگري و به اين اعتبار انقلاب اجتماعي و کمونيسم است.

اگر اولين مسئله هر انقلاب مسئله کسب قدرت سياسي، نگهداشتن و تثبيت آن است، در مورد انقلاب سوسياليستي نه فقط کسب قدرت کارگري و تثبيت آن، بلکه انقلاب در مناسبات توليد و اقتصاديات جامعه شرط پيروزي آن است. هر انقلاب کارگري که قادر نشود فرمان اقتصادي انقلاب را به فرجام برساند، بناچار شکست خواهد خورد. براي مثال اين معضل براي طرفداران دمکراسي و پارلمان و مجلس موسسان و جمهوري دمکراتيک و خلقي و غيره وجود ندارد. اينها نيازي به دست بردن به مناسبات اقتصادي جامعه ندارند. فرض تمامي اين دولتها حفظ مناسبات اقتصادي بورژوائي و شيوه توليد سرمايه داري است. اما براي انقلاب کارگري فتح قدرت سياسي، دريچه اي براي به اجرا در آوردن محتواي اقتصادي اين انقلاب است.

طبقه کارگر روسيه به رهبري بلشويکها قدرت سياسي را فتح کرد. اما عليرغم اين پيروزي سياسي از متحول کردن انقلابي مناسبات اقتصادي جامعه ناتوان ماند. بلشويکها بعلت فقدان افق و آلترناتيو اقتصادي روشن قادر نشدند انقلابشان را به فرجام برسانند. در فقدان اين افق سوسياليستي براي دگرگون کردن مناسبات اقتصادي جامعه و همينطور در متن فشارهاي شديد پس از جنگ و انقلاب، بعد از مرگ لنين در نيمه دوم دهه بيست، ناسيوناليسم بر سياست و خط مشي اقتصادي حزب بلشويک و طبقه کارگر روسيه مسلط شد. کمونيسم کارگري در اين مقطع از ناسيوناليسم روس که استالين نماينده آن بود شکست خورد. طرح دولتي کردن اقتصاد روسيه، يعني بازسازي اقتصاد ملي سرمايه داري بر اساس يک مدل دولتي و مديريت شده، بجاي ساختمان سوسياليسم به طبقه کارگر روسيه تحميل شد. اين سرمايه داري دولتي اي بود که از فرد سرمايه دار خلع يد ميکرد و دولت را بجاي آن ميگذاشت. اما به اساس رابطه مزدي، پول و مبادله کاري نداشت.

اين شکست طبقه کارگر روسيه در به فرجام رساندن انقلاب در مناسبات اقتصادي، به شکست طبقه کارگر در قدرت سياسي و شکست انقلاب کارگري بطور کلي منجر شد. مناسبات بورژوائي توليد ايجاب ميکرد که در سطح سياسي نيز دولت و روبناي سياسي متناسب با آن شکل بگيرد. بجاي قدرت شوراها و حکومت کارگري، يک دولت بورژوائي متکي به سرکوب خشن کمونيستها، يک بوروکراسي عظيم و طويل دولتي و ماشين عظيم نظامي جايگزين آن شد. اين دولت ناسيوناليسم روس و از الزامات اقتصاد سرمايه داري دولتي بود. پروسه پس گرفتن قدرت از کارگران در شوراها، تصفيه هاي بعدي در دهه هاي سي و چهل و قتل عام نسل کمونيستهاي انقلاب اکتبر نتايج بعدي اين شکست طبقه کارگر روسيه و بلشويسم در به فرجام رساندن انقلاب کارگري اکتبر است. آنچه بعد از شکست انقلاب اکتبر خود را با نام کمونيسم به جهان معرفي کرد چيزي نبود جز يک اقتصاد دولتي سرمايه داري که برنامه و تصميمات اداري را جايگزين مکانيزمهاي بازار ميکرد، و در سطح جامعه حداقلي از خدمات رفاهي و بيمه هاي اجتماعي را براي همگان با اتکا به درجه اي از تعديل ثروت پيش ميبرد. اينهم محصول توازن قواي بعد از انقلاب اکتبر است که نه فقط در روسيه بلکه در اروپاي غربي و آمريکاي شمالي و کشورهاي جهان سوم به پلاتفرم بورژوازي تبديل ميشود. دولتگرائي اقتصادي و محدود کردن مکانيزمهاي بازار بعنوان الگوي رشد اقتصادي تا دهه هشتاد مقبوليت دارد.

با تمام اينها، به نظر من بدون بلشويکها و بدون انقلاب اکتبر قرن بيستم اساسا طور ديگري ميشد. زندگي ميلياردها بشر در اين قرن ميتوانست به مراتب بيحقوق تر و اسارت بارتر رقم بخورد. سالهاي دهه هشتاد و بدنبال آن بعد از فروپاشي بلوک شرق و جنگهاي خانمان برانداز قومي و ملي و مذهبي، و بيحقوقي فرد در ديکتاتوريهاي عنان گيسخته بازار در مقابل چشمان همه ماست. اکتبر انفجاري بود که جهان بعد از آن آرايش سياسي و بلوک بندي خود را بناچار باز تعريف کرد. تاثيرات انقلاب اکتبر و دستاوردهاي آن را ازکاهش ساعت کار، حق مسکن، حق راي، برابري زن و مرد، حق تشکل، آزاديهاي فردي و اجتماعي و ... را هنوز ما داريم استفاده ميکنيم. تمام اينها با وجود جنگ و محاصره اقتصادي بيش از ١٤ کشور اروپائي و آمريکائي عليه انقلاب اکتبر، جنگ داخلي و بين المللي ضد انقلاب بورژوائي عليه حکومت کارگري و کشته شدن چند ميليون و شکست بعدي انقلاب ميسر شده است. حکومت کارگري لنين کمتر از هشت سال طول کشيد اما هشتاد سال جهان سرمايه داري با تمام قوا عليه اش جنگيد. قرن بيستم اگر يک واقعه تاريخي و انساني داشته باشد، انقلاب اکتبر است. در پايان اين قرن، با تمام هياهوها و تبليغات هار ضد کمونيستي ما شاهد عروج مجدد چپگرائي و مقبوليت مجدد رهبران، شخصيتها و آرمانهاي اکتبر هستيم.

حالا اجازه بدهيد به سوالات اول بحث برگردم. اگر بپذيريم که آنچه تحت حاکميت استالين و مائو و انور خوجه و کيم ايل سونگ و ديگر اسلافشان در همين کشورها و يا در کشورهاي آفريقائي وجود داشته "سوسياليسم" بوده است، آنوقت بايد روايت "کمونيسم شکست خورد"، "پايان تاريخ"، "نظم نوين جهاني" و غيره را که عربده هاي ضد کمونيستي بورژوازي غرب به رهبري ريگانيسم و تاچريسم بود را هم بپذيريم. و بدنبال آنها مثل خيل روشنفکران و اليت سياسي همين جوامع راه بيافتيم و همان شعارها و احکام پوچ را تکرار کنيم. اما اگر از موضع کارگر مزدي و انتقاد مارکسيستي به جهان امروز نگاه کنيم و رويدادهاي اين قرن را تجزيه و تحليل کنيم به نتايج متفاوتي ميرسيم. ديگر مفروضات و فرمولهاي آنها مبناي باورها و ترديدها و حتي نگراني هاي صميمانه مان نسبت به امکان تغيير جامعه بدست خود انسانها و حقانيت انقلاب اکتبر نيست. در تمام اين سالها و در تمام دوره تعرض به آرمانهاي اکتبر اينها اين هدف را دنبال ميکردند و البته هنوز هم ميکنند که فرد در جامعه بايد خودش گليم اش را از آب بيرون بکشد. که رقابت قانون جامعه است. که آنهائي که ميتوانند در اين رقابت پيروز شوند "باعرضه" ترند و جاي بهتري را بخود اختصاص ميدهند. که جامعه در مقابل فرد مسئوليتي ندارد. که قانون جنگل و اصل اصالت سود است که همه چيز را تعيين ميکند. که سرمايه داري "ازلي و ابدي" است و مشتي انگل و مفتخور و بيکاره صاحب همه چيزند و اکثريت جامعه، بشريت کارگر و صاحبان و توليد کنندگان ثروت جامعه صاحب هيچ چيز. که اين سرنوشت بشر است. اصلا تاريخ و جامعه همين است. اگر شما هم بخواهيد عليه اين اوضاع قيام و اعتراض کنيد، قانون و دادگاه و پليس و اوباش را که براي همين روزها و به خرج طبقه کارگر تربيت شده اند به جان شما مي اندازند و با گلوله و زندان به شما پاسخ خواهند داد. کل دستگاه تبليغاتي و مهندسي افکار به کمک مذهب و خرافات نيز همين سرنوشت را براي ما تئوريزه ميکند.

تا کسي، کارگري، کمونيستي مي آيد و از قدرت سياسي حرف ميزند، صدها مبصر و نان خور اين رژيمها پيدايشان ميشود و از فقدان شرايط انقلاب و اينکه اين ايده شکست خورده و غيره حرف ميزنند. ترور ميکنند، برچسب ميزنند، دروغ ميگويند، پرونده سازي ميکنند، زندان و شکنجه ميکنند، براي اينکه ما مردم کارگر، ما کمونيستها در لاک خودمان فرو برويم و به اين قاعده بازي تن دهيم. براي اينکه کاري به قدرت بلامنازع سرمايه و حکومتهايش نداشته باشيم. براي اينکه بپذيريم که حکومت علي الابد در اختيار خداي سرمايه و نمايندگان سياسي اش است. که براي کمونيستها کفر است که دست به قدرت سياسي و انقلاب ببرند.

ميگويند انقلاب خشونت مي آورد، خونريزي دارد، اصلا دوره اش گذشته است. اينها خود را به نفهمي ميزنند که اين خشونت روزمره سرمايه عليه انسان امروز است که هر شش ثانيه کودکي را ميکشد، هر دقيقه جنايت ميکند، دارو و غذاي بچه ها را در عراق و کوبا گرو گرفته است. که نفس کارکردن در قبال مزد، فروختن هر روزه خلاقيت انساني، بدون اينکه صاحب آنچه باشي که خود خلق کردي، کثيف ترين خشونت است. خود اينها هستند که زندانها و شکنجه گاهها و جوخه هاي ترور را سازمان داده اند. خود اينها هستند که مردم را کرور کرور با بمب ميکشند، خود اينها هستند که در مهد دمکراسي اعدام ميکنند و به اتاق گاز ميفرستند. خود اينها هستند که استفاده کنندگان بمب اتمي و شيميائي هستند، که خود اينها هستند که جنگهاي ويرانگر بين المللي و منطقه اي را راه انداخته اند. خود اينها هستند که در پنج قاره دارند هر روز جنايت ميکنند. تاچر و ميجر و استالين و برژنف مال اينهاست. هيتلر و خميني و طالبان و فهد و خونتاهاي نظامي از افتخارات اينهاست. بي بي دوک و پاپا دوک و ديکتاتورهاي ضد بشر در شرق و غرب مال اينهاست. همين امروز خشونت حکومتهاي اسلاف اينها هستند که مانع هر روزه تلاش انسان کارگر براي آزادي بشر در اين کره خاکي اند.

به نظر من هيچ چيز والاتر و انساني تر از اين نيست که به اين خشونت پايان داد. که عليه آن انقلاب کرد. آيا اينها حاضرند جامعه را بدون انقلاب تحويل کارگران بدهند؟ آيا اينها حاضرند براي الغا نظام کار مزدي انتخابات آزاد بگذارند؟ کساني که کارگران را در روسيه و کره و آمريکاي لاتين و ايران بخاطر اضافه دستمزد به گلوله ميبندند، زندان ميکنند، از حقوق مدني محروم ميکنند و از کار اخراج ميکنند، چگونه حاضرند از منافعشان پا پس بکشند؟ حقيقت اينست که زور را فقط با زور ميتوان خنثي کرد. طبقه کارگر براي آزادي خود و کل جامعه، در همه جاي جهان، هيچ راهي بجز بزير کشيدن حاکميت سرمايه، درهم شکستن آن و الغاي آن پيش رو ندارد. بشريت کارگر هيچ راهي بجز انقلاب عليه سرمايه ندارد. اين تنها راه آزادي بشر است. اين عين مبارزه با خشونت و پايان دادن به خشونت براي هميشه است. به نظر من کسي که انقلاب را مترادف با خشونت ميداند، خواهان تداوم خشونت سازمانيافته و سيستماتيک سرمايه عليه بشريت است.

آيا شرايط انقلاب سوسياليستي وجود دارد؟ بله وجود دارد. دير زماني است که وجود دارد. انقلاب را ما خلق نکرده ايم. محصول ذهن ما نيست. همانطور که سرمايه و انقلاب بورژوائي و انقلاب صنعتي را ما خلق نکرده ايم. همانطور که ما شورش و کودتا و جنگ و سنگربندي و مقاومت را خلق نکرده ايم. اينها مکانيزمهاي جامعه هستند. مکانيزمهائي براي بازيابي تعادل جامعه در دوره هاي بحراني. انقلاب موضوعي نيست که بشود هر روز در دستورش گذاشت. انقلاب در شرايطي موضوعيت پيدا ميکند که قدرت فائقه ديگر به شيوه هاي قديم نميتواند به حکومتش ادامه دهد و مردم نيز نميخواهند اتوريته قدرت حاکم را قبول کنند. اين تجربه انقلاب ايران و انقلابات ديگر در همين قرن است. پس موضوع اينکه آيا شرايط انقلاب وجود دارد، از نقطه نظر شرايط عيني يعني شيوه مسلط توليد سرمايه داري و وجود يک طبقه کارگر مزدي، بله دير زماني است که شرايط انقلاب وجود دارد. آنچه وجود نداشته است تشکل و اتحاد طبقه کارگر حول سياستها و برنامه سوسياليستي يک حزب کمونيستي سياسي و دخالتگر در شرايطي است که بحران انقلابي جامعه را فرا گرفته است.

تا به ايران برميگردد، امروز آنچه در ايران بهترين زمينه را دارد، راديکاليسم و چپگرائي است نه "دگر انديشي" يا ملاهائي که قرار است اسلحه شان را تحويل بدهند و با زدن ادکلن و رعايت قوائد پارلماني به مجلس بروند. مذهب، هر نوع مذهب امتحانش را در ايران پس داده است. دنيائي از تنفر عليه مذهب در جامعه ايران موج ميزند. به نظر من مذهب هيچ آينده اي در ايران ندارد. همينطور راه حل تدريجي و اصلاحات در ايران بيشتر به يک فکاهي سياسي شبيه است تا اينکه ريشه اي در واقعيت داشته باشد. جريانات دست راستي ناسيوناليسم ايراني، که آن جامعه دست رد به سينه اش در انقلاب ٥٧ زده است، در اشکال جديدي دارند به صحنه مي آيند. من فکر ميکنم نهايتا آينده سياسي ايران را که به سمت تحولات تعيين کننده و مهمي ميرود، جدال چپ و راست، جدال کمونيسم و ناسيوناليسم تعيين خواهد کرد. آنچه در ايران زمينه وسيعي دارد کمونيسم است. در مورد تضمين آينده هر انقلابي به کسي نميتوان ضمانت داد. بهترين ضامن برنامه سياسي، آزاديخواهي افراطي کمونيسم کارگري، و دخالت تک به تک ما براي شکل دادن و پيروز کردن و حراست از انقلابي است که در دل اوضاع امروز دارد حدادي ميشود.

دوستان عزيز!اکتبر، انقلابي که در تاريخ معاصر به "ده روزي که دنيا را لرزاند" معروف شده است، عليرغم شکستش، در پايان قرن بيستم با شبح مارکس و لنين، با نقد کمبودهاي بلشويسم و عروج مجدد کمونيسم کارگري و حزبش در صحنه است و ميرود که در يک تلاقي سياسي مجددا به نقطه اميد صدها ميليون انسان براي امر آزادي و برابري تبديل شود. ما هيچ بدهکاري به سوسياليسم غير کارگري حاصل از شکست اکتبر و ديگر بلوکهائي که با نام سوسياليسم حرف زدند نداريم. ما هيچ ارزشي براي تئوريهاي تسليم طلبانه روشنفکران و تازه دمکراتهاي نظم نويني قائل نيستيم. ما کمونيستيم. کمونيستهاي سنت مارکس و بلشويسم لنين. بعد از قريب هشتاد سال از شکست مان در نيمه دوم دهه بيست از ناسيوناليسم، دوباره داريم کمر راست ميکنيم. ميخواهيم همان اهداف اکتبر را متحقق کنيم. پرچم انقلاب اکتبر در دست ماست. ما ميخواهيم اين پرچم را بار ديگر در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي به اهتزاز در آوريم. نه فقط نجات ميليونها انسان در ايران و منطقه، بلکه احياي کمونيسم کارگري در جهان امروز و تبديل آن به مظهر اراده و شرف و هويت هر انسان کارگر و آزاديخواهي، در گرو پيروزي مجدد اکتبر ديگري است. کمونيسم کارگري، في الحال در ايران، همه چيزش را براي تدارک و برپائي اکتبر ديگري بکار انداخته است. بيائيد در اين روز عزيز و گرامي، در سالگشت انقلاب کارگران روسيه، براي برپاکردن اکتبر ديگري، براي پيروز کردن کمونيسم کارگري در صحنه جدال قدرت سياسي در ايران با هم متحد شويم. از همه شما دعوت ميکنم به حزب کمونيست کارگري، حزب انقلاب اکتبر بپيونديد.

زنده باد انقلاب کارگري!

٭ اين سخنراني در ٨ نوامبر ١٩٩٩، در مراسم گراميداشت انقلاب اکتبر در گوتنبرک سوئد ايراد شده و در نشريه انترناسيونال شماره ٣٢، بهمن ١٣٧٨، ژانويه ٢٠٠٠ منتشر شده است.