انقلاب در انتظار ماست!
سخنراني حميد تقوائي در معرفي قطعنامه "مباني استراتژي و رئوس وظايف حزب براي سازماندهي انقلاب و کسب قدرت سياسي"
مبحثي که داريم مبحث استراتژي است يعني قطعنامه مباني استراتژي و رئوس وظايف حزب براي سازماندهي انقلاب و کسب قدرت سياسي. در طرح مبناي اين قطعنامه، که در سري اول اسناد پخش شد با توجه به اصلاحات بعضي رفقا تغييراتي داده شد که متن اصلاح شده در سري پنجم بدستتان رسيد. بهر حال هر کدام را که ديده باشيد براي آشنائي با بحث کافي است چون تغييرات اساسي نبود. من وارد جزئيات و بند بند قطعنامه نمي شوم چون قطعنامه مفصلي است و لزومي هم ندارد. فقط در يک سطح عمومي و اينکه سياست ناظر بر اين قطعنامه چيست و اين قطعنامه چي ميگويد و چکار مي خواهد بکند توضيح مي دهم.
بنظر من اين قطعنامه از جايي شروع مي کند که کنگره چهار ختم کرد. کنگره چهار قطعنامه اي تصويب کرد و گفت وظيفه ما رهبري و سازماندهي انقلاب است و مباني آنرا هم بدست داد. اين قطعنامه اعلام کرد که محتمل ترين سير سرنگوني حکومت انقلاب است. و گفت که وقتي انقلاب نزديک مي شود نيروهاي سياسي از نو در رابطه با انقلاب تعريف مي شوند و نقششان در جنبش انقلابي تعيين کننده ميشود. و اين تز اساسي که جنبش انقلابي، وقتي مشخصا در مورد ايران صحبت ميکنيم، جنبش کمونيست کارگري است. اينطور نيست که چون دو آلترناتيو طبقاتي در مقابل جمهوري اسلامي است و چون بخشي از بورژوازي خواهان سرنگوني رژيم است بنابر اين انقلاب که شروع شد يک علامت سوال باز مي شود که "آيا چپ رهبري اش مي کند يا راست"؟ اين تصور غلطي است. راست در مقابل انقلاب مي ايستد، رهبري اش نمي کند که هيچ همه توانش را کار ميبرد که انکار و تخطئه اش کند، جلويش را بگيرد و يا منحرفش کند. حتي اگر يک شورش خود بخودي هم در ايران بود، بدون وجود و حضور سياسي ما، اپوزيسيون راست مي رفت پشت جمهوري اسلامي براي کوبيدنش. در اين شک نداشته باشيد. بنظر من قبلا براي صفوف ما اين مساله زياد روشن نبود و اينکه دو آلترناتيو راست و چپ در برابر رژيم اسلامي و تصرف قدرت سياسي وجود دارد خودبخود به اين معني گرفته مي شد که دو رهبر بالقوه انقلاب داريم. اصلا اينطوري نيست. انقلاب جنبش ماست. اگر ما نبوديم انقلابي در ايران نمي بود. آيا اين تز ولونتاريستي است؟ آيا ما از خودمان زيادي متشکر هستيم؟ آيا خودمان را زيادي حساب نمي کنيم؟ اينکه چرا اين نظر عين واقع بيني است را قبلا در کنگره چهارم بحث کرده ايم و من پائين تر باز به اين نکته خواهم پرداخت.
اما اجازه بدهيد ابتدا در مورد جنبش سرنگوني و انقلاب در شرايط سياسي ايران نکاتي را ياد آوري کنم.
جنبش سرنگوني نام دقيقي بود که منصور حکمت به مبارزه مردم عليه جمهوري اسلامي داد. و اين با انقلاب متفاوت است. انقلاب نميتواند دو سال و سه سال طول بکشد. انقلاب در طي يک دوره کوتاهتري مثلا ششماه و يا يک سال آغاز ميشود و به سر انجام ميرسد. يا پيروز مي شود يا شکست مي خورد. در ايران اين موقعيت نبود، شرايطي بود که منصور حکمت به آن گفت جنبش سرنگوني. اين نام گذاري دو دليل داشت. اول اينکه مشخصا انقلابي در کار نبود ولي اعتراضاتي در جامعه وجود داشت که خود حکومت مساله اش بود. جنبشي که گرچه در قالب خواستها و شعارهاي خاص مطرح ميشود اما مسئله واقعيش دولت است. وقتي دانشجو اعتراض ميکند رژيم را نقد مي کند. حتي وقتي زني حجابش را بالاتر ميبرد دارد با رژيم در مي افتد. فقط براي حقوق زن و آزادي پوشش نميجنگد. اين را همه مردم ميدانند. و همينطور مبارزه کارگران که قالب اقتصادي دارد ولي بر اعتراض و نفرت عمومي کارگران از رژيم مبتني است. به همين خاطر اين جنبش جنبش سرنگوني است. اين جنبش سرنگوني حتي برآمدهاي انقلابي از خود نشان داد مثل ١٨ تير اول که منصور حکمت گفت که انقلابي که نويدش را ميداديم دارد خودش را نشان مي دهد. مثل ١٨ تير سال قبل و مثل شورش هاي شهري که ليست اش ديگر از ٢٠ و ٣٠ شهر گذشته. شورشهائي که اگر هر کدامش زمان شاه اتفاق مي افتاد مي گفتيم انقلاب دارد فرا مي رسد. جنبش سرنگوني چنين بروزاتي هم داشته منتهي اين هنوز انقلاب نيست چون مثل جرقه اي اتفاق مي افتد و تمام مي شود، از اين نوع جرقه ها و اتفاقات ادامه دارد ولي همچنان شاهد يک انقلاب بالفعل نيستيم. جنبش سرنگوني است که به پيش ميرود.
دليل ديگري که به جنبش سرنگوني انقلاب اطلاق نميکرديم اين بود که جنبش اعتراضي تماما يک جنبش انقلابي نبود. راست هم در آن فعال بود. اپوزيسيون راست هنوز در ميان مردم پايگاه داشت و در حرکات اعتراضي آنها نقش بازي ميکرد. دو خرداد هم همين طور. بعنوان نمونه در جنبش دانشجوئي دفتر تحکيم وحدت خيلي قوي بود. فلان روزنامه دو خردادي را مي بستند دانشجويان و مردم به خيابان ميريختند. انتخابات رياست جمهوري بود مردم در اعتراض به ولي فقيه به خاتمي راي ميدادند. اين البته به معناي آن نبود که مردم رفرميست شده بودند و يا فکر ميکردند قرارست خاتمي معجزه اي بکند اما به هر حال درجه اي از توهم مردم و عدم شفافيت و گيج سري جنبش سرنگوني را نشان ميداد. دو خرداد هم دقيقا از همين ضعف استفاده ميکرد که بقول خودشان کل نظام را حفظ کند و تا حدي هم در اين کار موفق شد و به عمر رژيم افزود.
آنچه در دو سال اخير، بعد از در گذشت منصور حکمت اتفاق افتاد، و کنگره چهار اعلام کرد اين بود که جنبش سرنگوني به يک جنبش انقلابي تبديل شده است. در جنبش سرنگوني تنها حزب ما مطرح نبود. حزب ما اتفاقا موقعيتي ضعيفي داشت. منصور حکمت همانطور که در فيلم سخنرانيش در ابتداي اين کنگره ديديد ميگفت ما نيروي چهارم و يا پنجم هستيم. اکنون ما در اپوزيسيون نيروي اوليم. نه به اين خاطر که حزبمان قوي شده و چنين کنگره اي برگزارميکند. بلکه بيشتر به اين خاطر که جنبش سرنگوني با ماست. اگر جنبش سرنگوني در خيابان است با ماست. جنبش دانشجويي از دو سال پيش با شعار آزادي برابري عرض اندام کرد. ما تحکيم وحدت را از جنبش دانشجويي بيرون کرديم. سلطنت طلب يک موقع رفراندوم و غيره را مطرح ميکرد، طرح رژيم چنج از بالا را داشت، اين دوره تمام شد. به اين خاطر امروز بطور ابژکتيو جنبش سرنگون طلبي يک جنبش انقلابي است چون حتي فرصت طلبانه و امکان گرايانه هم از جنبش دو خرداد استفاده نمي کند. و اين تا حد زيادي ثمره کار ما بود، بدون حزب ما اين اتفاق نمي افتاد. بدون حزب ما تحکيم وحدت همه چيز را گرفته بود و آقاي خاتمي هم وارد دوره سوم رياست جمهوريش شده بود. نيروي حزب در سه سال قبلا در سير تحولات جامعه اينقدر مهم نبود که الان هست.
به نظر من در هيچ جامعه اي، در هيچ دوره اي نيروي حزب تا اين اندازه در سير تحولات يک جامعه دخيل نبوده است. در انقلاب ٥٧ اينطور نبود، هيچ دوره در تاريخ ايران اينطور نبود، هيچ دوره در تاريخ دنيا اينطور نبود. اين کاملا قابل توضيح است که چرا اينطورست. چرا شرايط ايران اينطورست که يک نيروي آگاه و ارادي انسان تا اين حد در شکل دادن به تحولات دخيل است. علت اينست بورژوازي که در مقابل انقلاب ٥٧ جمهوري اسلامي را سرکار آورد نه استراتژيک و نه حتي تاکتيکي در ميان مدت رژيم مطلوبش اين نبود. اين رژيم همزاد بحران بود، رژيمي بود براي آنکه سر انقلاب ايران را زير آب بکند و بعد قدرت را بسپرد به نمايندگان اصلي بورژوازي. اين اتفاق هيچ موقع نيافتاد. چون نمايندگان اصلي بورژوازي ايران خيلي بي عرضه تر از آن بودند که بتوانند اوضاع را جمع و جور و کنترل کنند. از آن طرف هم اسلام سياسي در دنيا سر بر آورد و شوروي مضمحل شد و اسلام سياسي اين زمينه را بدست آورد براي تاخت و تاز. جمهوري اسلامي در ايران بعد از قضيه ديوار برلين مبناي تازه اي پيدا کرد که خودش را حفظ کند. اين رژيم هم به همين خاظر مانده است. ولي اين رژيم راه حل اقتصادي ندارد، راه حل سياسي ندارد، راه حل فرهنگي و ايدئولوژيک هم ندارد. رژيمي است که مردم از آن متنفرند و اين حالت اين وضيعت را پيش آورده که تنها يک نيروي سياسي راديکال کافيست در ميدان باشد که در برابر رژيم بايستد و يک حزب سياسي باشد که مدعي قدرت باشد تا انقلاب را هم شکل بدهد. ببينيد يک موقعي ميگوئيد که ما بايد رهبر و سازمانده انقلاب باشيم. اين حرف کلاسيکي است که کمونيست ها مي گويند وقتي انقلابي هست. من مي گويم که ما بايد معمار انقلاب باشيم. اين ولونتاريستي است؟ دلبخواه است؟ اراده گرايانه است؟ اصلا اينطوري نيست. ٦ سال است مملکت منتظر است که يکي بيايد انقلابش را رهبري کند. جامعه دارد مي جوشد. تنفر از دولت، تنفر از مذهب، خواست هاي مدرن، خواست هاي آزادي خواهانه، در هيچ جامعه اي اينقدر عميق نيست که در ايران است. شورش هاي شهري داشتيم يکي بعد از ديگري. ديديم اينها خصوصيت هاي جمهوري اسلامي در ايرانست. همه چيز موکول به اينست که کسي که به اين جنبش خط و پرچم داده است بيايد و رهبري و سازماندهي اش کند. اين سياستي است که قطعنامه کنگره چهارم معين کرده است.
قطعنامه حاضر همانطور که از اسمش پيداست هم مباني استراتژي ما را مطرح ميکند و هم رئوس وظايف ما را. وقت زيادي ندارم اينها را سريع مي گويم. ببينيد اساس کار ما اينست - چيزي که منصور حکمت بعنوان متدولوژي بکار ميبرد و از تزهاي فوئر باخ گرفته بود، لنينيسم را اينطور ميشناخت و ميشناساند و امروز ديگر بايد با اتکا به خود منصور حکمت و کمونيست کارگري بر اين تاکيد کرد- اساس کار اينست که شما بايد اراده کنيد، حتي اگر انقلابي هم نبود تو بايد بخواهي وگر نه سوسياليسم خودش نمي آيد. اگر سوسياليست در صحنه نباشد انقلاب سوسياليستي روي نمي دهد. نيروي تعيين کننده بشر است، نه رشد نيروهاي مولده است، نه شرايط ذهني و عيني، نه خصلت انقلاب که گويا از پيش معين ميکند که انقلاب دموکراتيک است و غيره. انقلابها اسم ندارند اسمشان را ما به آنها مي دهيم. احزاب و نيرو هاي دخيل در انقلاب به آن اسم مي دهند. هيچ عامل ابژکتيوي به انقلاب اسم نمي دهد. اگر هم جائي اتفاقي نمي افتد من مي گويم انقلاب سوسياليستي است. چرا؟ چون شرايط ابژکتيو در دنيا نشان مي دهد، چون در همه جا سرمايه داري آنقدر رشد کرده است، که چيزي جز انقلاب سوسياليستي حتي برابري زن و مرد را نمي تواند بياورد. اين از نظر شرايط ابژکتيو. حال انقلاب که اتفاق مي افتد شما باشيد سوسياليستي است شما نباشيد هر کس ديگري مي تواند به هر جا ببردش. اين اساس متدولوژي و اساس ديدگاه منصور حکمت از نقطه نظر نقش اراده در ساختن سرنوشت سياسي جامعه است.
اساس و مبناي استراتژي ما هم اينست که ما تعيين کننده ايم. ببينيد به دو شيوه ميشود به شرايط نگاه کرد. يک متدي هست که وقتي ميخواهد آينده را ترسيم کند مي نشيند و احتمالات را مي چيند، گويي ما تاريخ نويسيم، احتمال يک کودتا مي شود، احتمال دو آمريکا حمله مي کند، احتمال سه يک جناحي جناح ديگر را مي اندازد، احتمال چهارم يکي با هواپيما مي آيد و مي گيرد، احتمال پنجم هم انقلاب مي شود. بعد تيک ميزند که در هر حالت بايد چکار بکنيم. هيچ حزب کمونيستي نمي تواند اينطوري قدم بر دارد. حتي هيچ کمپاني بوژوازي که مي خواهد سود ببرد استراتژيش اين نمي تواند باشد. بالاخره آن راهي که مطلوب شماست کدام است؟ شما بايد آن راه را دنبال کنيد. وگرنه آن اتفاقي که ميخواهيد نمي افتد. اگر حزبي مثل حزب ما که اسم خودش را کمونيسم کارگري گذاشته با تمام راديکاليسم و خلاف جريان بودنش بگويد انقلاب و يا سوسياليسم نمي شود، خوب نمي شود. مسلما نمي شود. شما فقط ناظر و مفسر تاريخ نيستيد، شما دخيل در تاريخيد. اگر مي گوييد انقلاب نمي شود و بروم ببينم با شيرين عبادي ها چطوري مي توانم بروم در حکومت موقتشان، مسلما انقلابي نمي شود، حکومتشان را برپا ميکنند و البته شما را هم در حکومت راه نمي دهند. فقط از شما تشکر مي کنند که راه را براي بورژوازي در ايران هموار کرديد. بنابراين کسي نميتواند خودش را از تاريخ بکشد بيرون و بگويد مي نشينم ببينم اين انقلاب چيست، دموکراتيک است و يا سوسياليستي؟ اگر فقط تماشا کني اصلا انقلابي در کار نخواهد بود. اگر فقظ تماشا کني اتفاقي نمي افتد. بنابراين يک تز اساسي در قطعنامه اينست که سير محتمل انقلاب است و اين براي ما سير محتوم هم است و ما بايد برويم اين خط سير را بسازيم. ما عکس العمل به چيزي نشان نمي دهيم. اينکه ما چه ميگوئيم، چه سياستي را در دستور ميگذاريم و چه نقشه عملي را پياده ميکنيم، همانطور هم مي شود. اگر نکنيم نمي شود. اين يکي از مباني قطعنامه ماست.
مبناي دوم، که بر مي گردد به شرح وظايف، اينست که شما نمي توانيد منتظر بنشينيد و تنها براي انقلاب کف بزنيد. نميتوانيد بگوئيد امسال که ١٨ تير خراب شد صبر کنيم تا ١٨ تير سال بعد. صبر کنيم تا اول ماه مه صبر کنيم تا ٨ مارس، صبر کنيم تا باز شدن دانشگاه. به اين سير حوادث و بر آمدهاي اعتراضي ما نمي توانيم بگوييم انقلاب. اين بروز انقلاب است، اين فقط ظهور يک پديده اي است که شما بايد کلش را در نظر داشته باشيد. در جامعه اي که ظاهرا در آن هيچ اتفاقي نمي افتد و بعد يک شورش شهري اتفاق ميافتد اين رعد و برقي در آسمان صاف نيست. جامعه اي است در حال جوش و خروش که ناگهان يک فوران ميکند. کوه آتشفشاني است که فوران ميکند و شما بايد مکانيسمهاي آنرا بشناسيد و درگيرش باشيد و سازمانش بدهيد و کاري بکنيد که تبديل بشود به يک انقلاب واقعي اجتماعي سازمان يافته با هدف و سياست معين. اين يک تصور اشتباه است که چون سه ماه گذشت و خبري نشد فکر کنيم پس مثل اينکه افول شد و چشم انداز انقلاب کور شد و بعد که شورش شهري شد تهييج بشويم و بريزيم بيرون و بگوئيم تظاهرات کنيد. اوضاع که آرام شد دوباره برويم به خانه مان. اين کاري است که يک حزب انقلابي نمي کند. گفتم حتي سازماندهي انقلاب منظور را نميرساند، ما بايد معمار انقلاب باشيم. چرا ميتوانيم اين کار را بکنيم چون انقلاب آنجا هست. بروزش را نمي بينيد، شرايطش هست. اساسي ترين شرط انقلاب اين است که قدرت سياسي براي جامعه سوال بازي باشد. اکثريت جامعه بدانند که اگر مي خواهم کارم را بدست بياورم، حقوق را زياد کنم، بچه ام مرتب مدرسه برود، اتوبوسراني وضعش خوب شود، کوچه مان را اسفالت کنند، بايد آخوند ها بروند کنار! الان در ايران نود در صد مردم اين را مي گويند. اين پيش شرط انقلاب است. همه چيز بر ميگردد به مسئله قدرت و دولت. و اين که دولت در دست کيست. و اين مساله آنقدر مطرح است که حتي آن کسي که به نظر مي رسد براي مطالبات امروزش مبارزه مي کند، اين کار را مي کند چون توازن قوا به او اجازه نمي دهد علنا عليه رژيم بلند شود. سرنگوني طلب است اما مجبور مي شود اينطور عمل کند. من اين نکته را قبلا درمورد جنبش کارگري گفتم. جنبش کارگري مدام دارد براي پرداخت دستمزدها و عليه بيکار سازي ها مبارزه مي کند. ولي با فعالين جنبش که حرف بزنيد ميبينيد گرايش سنديکاليستي در آن نيست. در ايتاليا که کارگران براي ٣٠ ساعت کار و ٤٠ ساعت کار و يا اضافه دستمزد مبارزه مي کنند برويد با فعال اين جنبش حرف بزنيد و يا با يک عضو اتحاديه، مي گويد خوب داريم مي رويم با کارفرما مذاکره مي کنيم. براي ٢٥ درصد ميرويم ولي ١٠ درصد مي دهند و اگر ١٥ در صد بدهند سر کار مي رويم و غيره. اگر بپرسيد مي خواهيد دولت را بياندازيد مي گويند ديوانه اي! دولت را چرا بياندازيم، داريم با صاحب کار چانه مي زنيم ديگر! حتي بعضيشان قبول ندارند دولت طرفدار سرمايه دارست.
ولي در ايران از عقب ترين کارگر که بر سر دستمزد مبارزه مي کند بپرسيد شما آينده را چطور مي بيني مي گويد تا اين حکومت فلان فلان شده هست پول ما خورده شده است. اين طور مي بيند که اگر براي دستمزد مبارزه کند يک ضربه ديگر به دولت ميزند. مثل يک جنگ پارتيزاني. با توجه به توازن قوا مبارزه ميکند. منتهي در شکل کارگري و انقلابي که براي آنکه موازنه قوا را به نفع خودش بکند نرفته است پشت دو خرداد. متوهم به کسي نيست. نفس مبارزه براي دستمزد يک مبارزه راديکال کارگري است. کارگر مطالبات اقتصادي دارد و در عين حال محمل مبارزه اقتصادي ميدهد به مبارزه سياسي ضد سرمايه داري اش. و فقط هم کارگران نيستند، دانشجويان هم به همين شيوه مبارزه ميکنند.
دانشجويان مساله صنفي دارند که آرام نميگيرند؟ اصلا بر سر مسئله دانشجويي دعوا دارند و سر مطالبه صنفي مبارزه ميکنند؟ مطالباتشان همگي ضد رژيم است. ولي جنبش دانشجويي حرفهايش را طوري بيان مي کند که بتواند به پيش برود و بتواند حرفش را بزند. به همين خاطر مي گوييم جنبش سرنگوني در ابعاد مختلف دارد اتفاق مي افتد خودش را بروز مي دهد و فقط تظاهرات و شورشهاي شهري نيست و نشان مي دهد که ما تا همين جا چقدر در اين جنبش نقش داشته ايم.
بند وظايف قطعنامه در واقع مي گويد چطور اين جنبش را بسازيم. اين بند دو بخش دارد که به نظر من تز پايه ايش دستاورد منصور حکمت است. تز جديدي است در مارکسيسم بنظر من و در نگاه به طبقات اجتماعي. منصور حکمت مي گويد حزب کمونيست کارگري بايد اجتماعا انتخاب شود از طرف چپ جامعه! چپ سنتي وقتي هم مي گويد انقلاب مقصودش اين است که در عرصه هاي مشخص چه مي کنم. راس تظاهرات بايد باشيم، راس اعتصابات بايد باشيم، رهبران عملي مردم بايد باشيم. و اين مي شود تمام تصوير. نمي گويم اينها نيست، اينهم يک جزء کار است ولي کسي که اينها تمام حرفش باشد هيچ وقت رهبر انقلاب نمي شود. هيچ وقت بعنوان حکومت انتخاب نمي شود. مي شود مددکار اجتماعي و يا بقول خود منصور حکمت کساني که دلمه مي برند سر پيکت. سرويس مي دهند به اعتصابات کارگران و مبارزان خوبي براي حقوق صنفيشان هستند. ولي پس فردا که کارگران مي خواهند حکومت انتخاب کنند از ميان احزاب بورژوائي يکي را انتخاب ميکنند. در اروپا هرروز دارد اين اتفاق مي افتد. در ايران هم همه اش همينست.
بحث منصور حکمت اين است که حزب بايد اجتماعا انتخاب شود. يعنيِ کسي که عضو حزب هم نيست و شايد برنامه يک دنياي بهتر را هم نخوانده باشد يا تلويزيون را هم نديده باشد، مرا انتخاب کند و بگويد کاش اينها بقدرت برسند. چپ جامعه بايد تو را انتخاب کند. در اين شرايط وقتي اوضاع به اصطلاح به نقطه جوش رسيد آن موقع حزب اين امکان و قدرت را دارد که بعنوان آلترناتيو واقعي حکومت انتخاب بشود. رهبر انقلاب بشود و قدرت را بگيرد.
اين يک جنبه از رهبري و سازماندهي انقلاب است که زير تيتر رهبر سراسري آمده است. و وظايفي که در اين رابطه توضيح داده شده مستقيما بر مي گردد به رهبري حزب. وظايف سراسري و اجتماعي يعني آنچه منصور حکمت اينطور فرموله ميکند که حزب بايد در دسترس باشد، شخصيت هايش شناخته شده باشند، رهبرهايش شناخته شده باشند. چطور يک تلويزيون امروز صدها برابر از يک چاپ خانه نينا بيشتر مي ارزد. راديو مي خواهيم، تلويزيون مي خواهيم، آن چيزي که منصور حکمت با اين اصطلاح ميگويد که پرچم سوسياليسم را بايد بکوبيم در وسط ميدان شهر. اساس اينست که جامعه ما را در هيات يک حزب مدعي قدرت ببيند که مي تواند قدرت را بگيرد و مي تواند قدرت را نگهدارد. معمولا ميگويند که حرفهاي قشنگي ميزنند ولي اگر بيايند روي کار آمريکا پدرشان را در ميآورد، کودتا ميشود، ميريزند سرمان، يک جزيره سوسياليستي نمي تواند در منطقه باشد. بحث هاي منصور حکمت در "آيا کمونيسم در ايران پيروز مي شود" جواب اينهاست. بحث فقط اين نيست که فعال محلي حزب برود نظرات ما را تبليغ و ترويج کند، بلکه اجتماعا بايد حزب را معرفي کرد و چون مساله اجتماعي است بايد تريبون هائي مثل راديو و تلويزيون را در دست گرفت. کافي نيست بروي توي صف گوشت و شير و يا در کارخانه و محله بگويي چرا اگر ما کمونيستها پيروز بشويم آمريکا نميتواند کاري بکند. بايد از اين تريبوني که تکنولوژي به تو داده مثل راديو تلويزيون حرفت را به چشم و گوش ميليون ها آدم برساني و نشان بدهي که چرا ما کمونيستها ميتوانيم به قدرت برسيم و قدرت را حفظ کنيم. اين تنها مهم نيست که شما آمال و حرف دل مردم را بگوييد. اين را ديگر مردم تا بحال فهميده اند. مهم اين است که کسي که اين آمال را نمايندگي ميکند در ميدان است، بلد است چطور قدرت سياسي را بگيرد و ميتواند، جربزه اش را دارد که قدرت سياسي را بگيرد و نگهدارد. مگر کم به کمونيست ها گفتند که حرف هايتان قشنگ است ولي نمي توانيد به حکومت برسيد، حرف هايتان قشنگ است ولي امکان پذير نيست، حرفهايتان قشنگ است ولي هميشه اپوزيسيون هستيد. اينکه من مطلوبم کافي نيست بايد نشان بدهي من امکان پذيرم. من ممکن ام. اين حرف هاي ايده آل مي تواند در جامعه حاکم شود، مي تواند جامعه را دگرگون کند و مي تواند يک دنياي بهتر را پياده کند. براي انجام اين کار بايد اجتماعا، در يک سطح وسيع اجتماعي، حرف بزني و مطرح بشوي. و اين بعهده تعيين کننده رهبري شخصيت ها و کادر هاي حزب است که از طريق تريبون ها و بلند گو ها و ابزار هاي اجتماعي حزب اين کار را انجام دهند.
جنبه ديگر وظايف، که در بخش ب بند چهارم آمده است، وظايف محلي است. حزب بايد در سطح محلي هم فعالانه کار بکند. بي مايه فطير است رفقا! من اينرا بار ها گفته ام که بدون پياده نظام، اگر مثال ارتش را بزنيم، کاري از پيش نميرود. حتي ارتش ناتو هم تنها با بمباران هوايي يک کشور را نتوانسته بگيرد. اگر شما با توپ خانه و بمباران هوايي، با راديو و تلويزيون کار ميکنيد بايد بر روي زمين هم نيرو جمع کنيد. وگرنه باد مي بردتان! در اين سطح ديگر بحث بر سر تشکل، سازمان حزبي، رهبري مبارزه در محل، رهبران عملي و غيره است. بايد اين نوع وظايف را معين کرد و قطعنامه پلنوم بيستم شروع اين کار بود. بحث هويت بخشي به فعالين چپ شروع اين کار است. اين بحث نشان ميدهد که همين امروز چه بايد کرد. شما نمي توانيد نقشه عملتان براي روزي باشد، که مثل دروه کتاب هاي جلد سفيد در انقلاب ٥٧، رژيم بسيار ضعيف شده و عملا آزادي فعاليت سياسي در جامعه بدست آمده. اين چاره امروز ما نيست. شما بايد بدانيد چطور ميشود به دوره کتاب هاي جلد سفيد رسيد. من اگر اين کار را نکنم آن دوره هيچ موقع نمي رسد. بايد ببينيد همين امروز چطور ميشود انقلاب را ساخت. حالا اگر شما انقلاب را فقط شورش و تظاهرات ببينيد اين ممکن نيست. چون قضيه مرغ و تخم مرغ ميشود. انقلاب را نمي شود ساخت چون شرايط انقلابي نيست، شرايط انقلابي نيست چون انقلابيون نميتوانند کارشان را کنند. و يا چون اختناق است از انقلاب نمي شود حرف زد و براي انقلاب نميشود کار کرد. اين حرف پوچ است، بي معني است. در هر شرايطي ميشود براي انقلاب کار کرد. در غار هم باشيم انقلاب را مي آوريم، هر جا باشد با هر امکاني ميشود براي انقلاب کار کرد. مثل گلي که در غار هم ميرويد ما در هر شرايطي ميروئيم و رشد ميکنيم. بالاخره در هرجا و هر شرايطي يک موازنه قوايي داريم و ميتوانيم روي آن موازنه قوا نيرو جمع کنيم، مي توانيم شرايط علني مبارزه را بشناسيم، مي توانم رهبران عملي را متحد کنيم، مي توانيم سازمان هاي مختلفي را بوجود بياوريم. همان بحث شخصيت ها و رهبر ها و کمپينها و هويت بخشيدن که معرف حضور همه هست.
ما اين بحث را طرح کرديم و جامعه به ما جواب داد. ما بحث هويت بخشيدن به فعالين چپ را طرح کرديم و اول مه سقز پيش آمد. و براي اولين بار ديديم همسران رهبران دستگير شده با اسم و رسم و عکس نامه نوشتند و همين اواخر دو هفته پيش هم نامه ديگري از آنها به روي سايتها بود. جامعه ما را صدا زد، يا ما جامعه را راستش من نمي دانم. ما همديگر را ملاقات کرديم. ما نياز مبارزه را تشخيص داديم و اعلام کرديم و دو هفته بعد جامعه گفت آري همينطور است. گزارشاتي داريم که ميگويد تعداد افرادي که ميخواهند سازمان هاي غير دولتي به ثبت برسانند در تاريخ آن مملکت بي نظير است. فعالين ما از داخل مي گويند از پي بحث هويت بخشي اينطور شده و مي پرسند از اينجا به کجا برويم؟ چرا بحث را دنبال نگرفتيد؟ نمي توانستيم بگوئيم مشغول بحثهاي داخلي بوديم! اين کنگره بايد اين موانع را بگذارد کنار و دنبال بحثها را بگيريم و پيش برويم. اين جنبه به عقيده من به همان اندازه رهبري سراسري مهم است. راستش اينکه کدام جنبه، رهبري محلي و يا رهبري سراسري مهم تر است معني ندارد. هر دو مهم اند. دو تز در اينجا اساسي است، اول رهبري سراسري و آلترناتيو اجتماعي حکومت شدن، و دوم در صحنه، در عرصه مشخص مبارزه نيرو جمع کردن و سازمان دادن و از همين امروز انقلاب را ساختن. مي تواند انقلاب ايران چهره خيلي علني و متمدني داشته باشد. مي دانم بالاخره به آن شليک ميکنند، ولي خيلي سخت مي توانند به نيروي وسيع متشکل سراسري که موازنه قوا را مي شناسد و حرف هايي مي زند که بهانه بدست کسي نمي دهد ولي در عين حال جوهر حرفش انقلابي و راديکال است شليک کنند. اين را داريم ميبينيم. دستگيرشدگان سقز را گرچه موقت و مشروط ولي بالاخره آزاد کردند. کي جمهوري اسلامي چنين مي کرد؟ ده ها و صدها رهبر جنبش کارگري دستگير شدند، ناپديد شدند، همسرانشان اعتراضي نکردند، جامعه تکان نخورد، من و شما حتي اسمشان را هم نشنيديم. الان رهبران کارگري سقز را همه ميشناسند، کمپين اش مشخص است، اسم همسرانشان را هم مي دانيم، حمايت کنندگان را مي دانيم، و جمهوري اسلامي هيچ غلطي نمي تواند بکند.
اين سناريو مي تواند توسعه پيدا کند، هزار و يک مساله داريم، از زلزله بم تا خاتون آباد تا قطع دست و پاي کارگران ايران خودرو در محيط کار، هزار و يک موضوع داريم. يک کارگر در جامعه انگليس دستش قظع شود اسمش در تمام رسانه هاي گروهي انگليس پر مي شود. در ايران هر روز دارد اين اتفاق ميافتد هيچ کس خبر نمي شود. توازن قوا اجازه نمي دهد؟ نخير سنتش را نداريم! کار نکرديم. مثل جنبش کارگري انگليس کار نکرديم. کي گفته جنبش کارگري انگليس فقط زير پارلمان هايش مي تواند کار کند! چرا تحت رژيم اسلامي نميشود اينطور مبارزه کرد؟ جنبش کارگري در افکار عمومي حقانيت دارد، فقط راهش را بايد بلد باشد. بايد از سنت چپ سنتي محافل کارگري که در غار زندگي مي کنند دست بردارد. جنبش کارگري هم کساني دارد که در غار زندگي ميکنند. محافل کارگري پنج و ده و بيست نفره که همه همديگر را مي شناسند ولي همسايه شان آنها را نمي شناسند. اين قالب را بايد شکست. اين قالب دارد مي شکند. اين راه را بما نشان مي دهد. در همين شرايط مي توانيم آستين بالا بزنيم و دست اندر کار سازماندهي انقلاب بشويم. و بعد اگر کسي بپرسد انقلاب کي مي شود، ساعتمان را نگاه ميکنيم و ميگوئيم الان ميگويم کي ميشود! ميگويد ١٨ تير امسال نميشود! مي گوييم نگران نباش انقلاب را خودمان ميسازيم! اين بار ١٨ تير نيست، ٢٥ مرداد است!
رفقا ما مي توانيم آنجا برسيم، اين قطعنامه استراتژي دارد اين را مي گويد. هم در سطح اجتماعي بايد بسازيم هم در سطح محلي. بنظر من نقطه شروع هاي خوبي براي همه اش داريم. تلويزيون ما يک قدم اساسي بجلو بود. يک قدم بلند در سطح اجتماعي شدن بود. تز هاي حزب و جامعه و هويت بخشي و جنبش کارگري نقشه عمل دوم ماست. اين دو تا را بايد پيش ببريم و با تمام قوا بايد اين کار را بکنيم. اين قطعنامه بيش از اين چيزي نمي گويد. خيلي ممنون.