عروج و خروج راست از حزب کمونيست کارگري
زمينه ها، توجيهات، عاقبت
فاتح بهرامي
سرانجام پس از دو سال بحث بر سر اختلافات سياسي درون حزب کمونيست کارگري ايران که بدنبال درگذشت منصور حکمت در رهبري حزب رخ داد و پس از کنگره چهارم تا امروز که به اوج خود رسيد، ٢٤ نفر از اعضاي کميته مرکزي حزب استعفا دادند و در بيانيه اي با امضاي ٤٥ نفر از اعضا و مشاورين کميته مرکزي اعلام حزب ديگري کردند. هرچند از هم اکنون و با علني شدن اسناد مباحثات دروني مربوط به اين اختلافات بر همگان روشن است که اين انشعاب يک انشعاب راست از حزب کمونيست کارگري است، اما از آنجا که حزب کمونيست کارگري بعنوان حزب طبقه کارگر و مردم آزاديخواه ايران نقطه اميد اساسي براي بزير کشيدن جمهوري اسلامي و برپائي يک جامعه انساني است، اين واقعه در ابتدا ممکن است برخي از دوستداران حزب را در مورد وحدت و يکپارچگي حزب نگران کند، بخصوص اينکه گروه منشعب براي شانه خالي کردن از زير بار دلايل عقب نشيني و ناکامي خود در تبديل کردن سياستهائي راست به اهداف و پراتيک حزب ما تصوير وحدت طلبانه از خود به اعضاي حزب و جامعه ميدهد که گويا عدم توجه ما به آن آنان را وادار به استعفا از حزب کرده است. اما شکي نيست که دوره اين نگراني بسيار کوتاه خواهد بود، جامعه به واقعيات سرسخت در عرصه سياست واقف است و به جايگاه احزاب سياسي و سياستهايشان نگاه کرده است و گروه منشعب را هم در همين متن ارزيابي خواهد کرد. قطعا ميشد اين انشعاب صورت نگيرد، ميشد اين رفقا در حزب بمانند و به ادامه خط کمونيسم کارگري و منصور حکمت پايبند ميشدند، ميشد روي خط راديکال و کمونيستي کنگره ٤ که پس از درگذشت منصور حکمت برگزار شد بمانند، اما متاسفانه چنين نشد. کنگره چهارم حزب را محصول "سازش" دانستند و برايشان "نمايش وحدت" بود و سرانجام بلوک اين رفقا، که اکثرشان با سياستهاي مطرح شده راست و مغاير با برنامه و خط منصور حکمت توافق نداشتند اما در مقابل آن سکوت و مماشات کرده بودند، تصميم گرفتند که بروند و متاسفانه زير بيانيه اي براي تشکيل حزبشان امضا گذاشتند که در يک جمله جوهر همان سياستهاي راست را منعکس ميکند.
قطعا بحث درباره دلايل اين انشعاب و روندهائي که به آن منجر شد مفصل است. در اينجا من تلاش ميکنم بطور مختصر به چند نکته اساسي در اين روند اشاره کنم و از آن نتيجه بگيرم که عليرغم لطمه اندکي که به لحاظ از دست دادن نيرو در درون حزب و در کوتاه مدت بما تحميل ميشود، اما حزب ما قوي تر و منسجم تر بر خط کمونيسم کارگري خواهد ايستاد و نه تنها اين از دست دادن نيرو را جبران خواهد کرد بلکه در عرصه سياست در ايران قدرتمند تر کمونيسم کارگري را نمايندگي خواهد کرد. چند نکته اساسي که ميخواهم به آنها اشاره کنم اينها هستند: به سرانجام رسيدن تاثيرات مرگ منصور حکمت در حزب ما و زمينه ها و دلايل عروج نظرات راست در حزب کمونيست کارگري، نگاه راست به مساله انقلاب و تصرف قدرت سياسي، نحوه رجوع به منصور حکمت و اشکال ظريف به زير سوال بردن منصور حکمت و نظرات وي، واکنش منشعبين به نقد سياسي چپ و دلايل آن، و برخي نکات ديگر.
زمينه هاي عروج نظرات راست در حزب
درباره دلايل و زمينه هاي عروج نظرات راستي که به موارد آن اشاره خواهم کرد و پرچم آن توسط رفيق کورش مدرسي در حزب بلند شد بايد به دو نکته اساسي اشاره کرد: فقدان منصور حکمت، و اوضاع سياسي ايران و چشم انداز انقلاب و ارزيابي از موقعيت حزب براي تصرف قدرت سياسي. منصور حکمت "قائد" نبود. او يک رهبر و سازمانده کمونيست و يک مارکسيست بزرگ دوران معاصر بود که پس از لنين در تاريخ جنبش کمونيستي کارگري به ميدان آمده بود. منصور حکمت به اعتبار بيش از بيست و پنج سال مبارزه بي امان عليه بورژوازي و انواع کمونيسم بورژوائي و تلاش موفق براي قدرتمند کردن کمونيسم در ايران در عرصه تئوري و سياست و پراتيک انقلابي و کمونيستي به يک اتوريته معنوي و سياسي عظيم در حزب ما و در جامعه تبديل شده بود. دو حزب را در تندپيچ هاي مهمي که پرچم هاي غير کمونيستي در آن بلند شده بود عبور داده بود و وجودش اطمينان خاطري براي رهبري حزب بوجود آورده بود و خود او دائما از اين اطمينان خاطر اظهار نارضايتي ميکرد. ناگهان رفت و چشم انداز يک زلزله شديد را در حزب ايجاد کرد. اما در عين حال آنچه از گنجينه بزرگي که از ئتوري و سياست و سنت بجا گذاشته بود ما را به نگهداشتن حزب و ادامه راهش اميدوار کرده بود و چنين شد، کنگره چهارم حزب آنرا اثبات کرد، اثبات حقانيت و تاثير کارش بود. از طرف ديگر اينهم معلوم بود که اگر اختلافي بروز کند، هر طرف به منصور حکمت رجوع خواهند کرد، زيرا هر خط و نظري که در حزب منصور حکمت عروج کند و اگر نخواهد مستقيما و علنا عليه آن بايستد نميتواند هم در حزب و هم در جامعه بدون رجوع به او خود را چپ و راديکال معرفي کند. اينهم چنين شد. گروه منشعب امروز اسم حکمت را به حزبش ميچسباند تا براي طرح سياست راست در حزب و توجيه آن بتواند تئوري بتراشد. "نافرماني مدني"، طرح بازي ديپلوماسي و رعايت قواعد بازي با احزاب بورژوائي براي شرکت در يک "دولت موقت" بر اساس "رفراندوم" و "مجلس موسسان" و اصرار بر راه حل "متمدنانه" در مقابل انقلاب و قيام بعنوان "خشونت تحميلي"، تز "اعلام سوسياليسم زود است" در شرايطي که حتي حزب ما به تنهائي بقدرت برسد، و ارزيابي قديمي و منشويکي از انقلاب و نظير اينها اگر منصور حکمت زنده بود امکان طرح در حزب نداشت و اگر کسي آنرا با منصور حکمت مطرح ميکرد قطعا در مقابل نقد منصور حکمت و اشاره اي به "مسير بيست ساله" مجبور ميشد فورا از حزب برود، تجربه دو بار يکي در زمان جدائي از حزب کمونيست ايران و بار ديگر در آوريل ٩٩ را همه به ياد داريم. اما در غياب منصور حکمت اين مساله دو سال طول کشيد. در واقع درگذشت منصور حکمت و خلا اين اتوريته سياسي در حزب امکان داد که سکوت سرشار از ناگفته ها شکسته شود و راهي باز شود براي پر کردن "خلا در استراتژي ما" که محمل طلائي طرح اين نظرات راست در مقابل سنت منصور حکمت شد. اما اين به تنهائي دليل کافي براي عروج اين پرچم نيست، چون نه توطئه اي در کار بوده و نه شخص کورش مدرسي بطور کلي راست بوده است، و اينجاست که فاکتور مهم و اصلي ديگر يعني اوضاع سياسي ايران و موقعيت حزب وارد ميشود. در غياب منصور حکمت، چگونگي وارد شدن به "قسمت گود استخر سياسي" ميتواند جوابهاي متفاوت و همراه با دست انداز داشته باشد، دست اندازي که عبور از آن بدليل عدم حضور منصور حکمت ممکن است ساده نباشد و چنين شد.
اما قبل از وارد شدن به اين فاکتور دوم يک نکته مهم است. اگر اين درست است که طرح اين نظرات و سياستها از راست بودن علي العموم رفيق کورش نيست و طرح بحثهائي همچون "اقدام به پياده کردن سوسياليسم در همان ابتداي بقدرت رسيدن خود ما مردم را ضرب اول از ما دور ميکند" در تمام بيست سال گذشته در حزب ما بيسابقه بوده است، آنگاه سوال اينست که اين نظريه راست و مولفه هاي ديگر آن که در بالا به آن اشاره شد چرا در حزب ما سربلند ميکند؟ جواب بسادگي اينست که اولا اين نظرات و شعارها در خارج حزب ما پرچمش برفراشته است و جنبشهائي آنرا حمل ميکنند و احزاب سياسي گوناگوني وجود دارند که هويتشان را اينها تشکيل ميدهد. ثانيا ما، بعنوان يک حزب بزرگ اجتماعي و نه يک فرقه حاشيه اي، با ديوار چين از جامعه جدا نميشويم. اين جنبشهاي فعال در جامعه روي ما فشار ميگذارند و بخصوص، و اين مهم است، وقتي که کورش مدرسي انقلابي را در چشم انداز نميبيند و يا وقتي در هنگام عقب نشيني از آن بعنوان انقلاب دمکراتيک حرف ميزند که کمونيست ها را بقدرت نميرساند، و بالاخره اين نکته که بنظر من حزب را در موقعيتي نميبيند که بتواند اين انقلاب را رهبري و سازماندهي کند تا کمونيسم را پيروز کند، آنگاه دو راه بيشتر برايش باقي نميماند: يا بايد به چپ حاشيه اي تبديل شود که خلوص ايدئولوژيکش را حفظ کند و راديکال بماند يا اينکه بخواهد اجتماعي شود و نقش ايفا کند اما در سوسياليسمش آب بريزد. هر دوي اينها در تاريخ احزاب چپ بوفور يافت ميشود. کورش مدرسي دومي را انتخاب ميکند چون نميخواهد حاشيه اي بماند. اما مساله اينجاست که اين نظرات مستقيما در مقابل منصور حکمت قرار ميگيرد، در مقابل بحث "آيا کمونيسم در ايران ميتواند پيروز شود" و در مقابل کنگره سوم حزب و قطعنامه هائي که منصور حکمت در کنگره سوم به تصويب رساند. و سرانجام بعد از دو سال کشمکش هنگامي که در اولين سمينار خود در ٤٠ روز قبل بعد از علني شدن اسناد در ميان کادرها از بحثهاي خود قاطعانه دفاع ميکند و تئوريزه هم ميکند، آنگاه در مقابل کنگره چهارم و قطعنامه هاي آن هم قرار ميگيرد. تمام تلاش منصور حکمت در اين سالها اين بود که کمونيسم را با تمام راديکاليزم و ماکزيماليزمش توده اي کند. صحبت اين بود که کمونيسم در ايران شانس دارد و جامعه به ما روي مياورد و کمونيسم ميتواند اجتماعي شود و قدرت شود، صحبت بر سر امکان پيروزي کمونيسم بود و نه بر سر امکان رم کردن از سوسياليسم و اعتصاب شاطرها و اسلحه برداشتن دهقانان بدليل پياده کردن سوسياليسم!
اوضاع سياسي ايران و مباني اختلافات
حتي اگر مباحث "سوسياليسم مردم را رم ميدهد" و "نافرماني مدني" و "مجلس موسسان + رفراندوم + دولت موقت" هم مطرح نميشد، نفس زير سوال بردن انقلاب حاضر براي به قدرت رسيدن کمونيسم تماما يک نظريه راست است. منصور حکمت در بحث "آيا کمونيسم در ايران پيروز ميشود؟" به دو جنبه براي بقدرت رسيدن ما تاکيد ميکند. يکي انتخابات و يکي انقلاب. در مورد انتخابات ميگويد اگر يک انتخابات کاملا آزاد وجود داشته باشد و سه ماه امکان فعاليت آزاد سياسي براي ما باشد مردم در انتخابات ما را انتخاب ميکنند. اين تاکيد بر جايگاه حزب کمونيست کارگري و ارزش و اهميت آن براي مردم است، تاکيد بر اين است که جامعه بين چپ و راست ما را انتخاب خواهد کرد بشرط اينکه ما خود را بتوانيم در دسترس قرار دهيم و قدرتمند باشيم. اما بلافاصله تاکيد ميکند که نميگذارند، در انتخابات يا تقلب ميکنند و يا دو روز بعد کودتا ميکنند و از اينرو راه اصلي بقدرت رسيدن ما را انقلاب ميداند. کورش مدرسي در مقابل اين بحث قرار ميگيرد، دو سال پيش از فروپاشي حرف زد، سپس عقب نشيني کرد و گفت منظورم از فروپاشي شبيه انقلاب فوريه بود و بالاخره گفت اگر هم انقلابي باشد دمکراتيک است که بنا بتعريف کمونيستها را بقدرت نميرساند و او طرفدار انقلاب کمونيستي است! اين بحث نه تنها آشکارا مقابل بحث "آيا کمونيسم ميتواند پيروز شود" و مباحث و قطعنامه هاي کنگره سوم حزب است بلکه تا آنجا که به رابطه کمونيستها و انقلاب برميگردد از بيست سال پيش ادبيات حزب ما جواب اين بحث را داده است و از جمله بطور مفصل در نقد وحدت کمونيستي اين مباحث مطرح شده است. سوال اينست که چه اتفاقي افتاده است که از يکطرف انقلاب حاضر دمکراتيک ميشود و بجاي حرف و سياست تاکنوني ما درباره نقش کمونيستها در يک انقلاب حاضر صحبت از تشکيل دولت موقت با شرکت ساير احزاب بورژوائي ميشود، و از طرف ديگر در اين انقلاب آن نيروهاي بورژوائي که خواهان انقلاب هستند کدامند که اين انقلاب را دمکراتيک کرده است؟ اگر بحث بر سر مرحله بندي انقلاب در چهارچوب نظري و کلاسيک چپ تاکنوني نيست و همچنين بحث بر سر رشد نيروهاي مولده نيست، که حرف کورش مدرسي هم اين نيست، پس چه عاملي است که انقلاب حاضر را بزعم وي دمکراتيک کرده است که کمونيستها را بقدرت نميرساند؟ در اين بحث علاوه بر اينکه نقش حزب کمونيست کارگري در اين انقلاب خط زده ميشود، تنها عامل براي تبديل انقلاب سوسياليستي به انقلاب دمکراتيک ميتواند ترکيب نيروها و طبقات و اقشار اجتماعي شرکت کننده در انقلاب باشد. و اين بطور کامل و دقيق در بخش ديگر تز کورش مدرسي که در جلسه دفتر سياسي اکتبر ٢٠٠٢ مطرح ميشود و نوار آن اکنون در دسترس عموم است فرموله ميشود. در اين بحث اشاره ميشود در انقلاب يا تحولي که با قدرت مردم ما را بتنهائي به قدرت ميرساند نبايد فورا به پياده کردن اجزاء برنامه سوسياليستي خود اقدام کنيم. زيرا نيروهائي که پشت ما جمع شده اند بدلايل ديگري مانند آزاديهاي سياسي و غيره پشت سر ما آمده اند و اگر چنين اقدام سوسياليستي بکنيم ضرب اول از پشت ما کنار ميروند و عليه ما ميايستند. باين ترتيب روشن ميشود که در سيستم نظري منسجم کورش مدرسي اين نيروهاي شرکت کننده در انقلاب هستند که باعث ميشود انقلاب را دمکراتيک کند و "بنا بتعريف کمونيستها را بقدرت نميرساند." آيا منصور حکمت از اين تز طلائي غافل مانده بود؟ و سوال مهم اين است که چرا در اين انقلاب حاضر طبقه کارگر غايب است؟ غايب است چون اگر طبقه کارگر حضور داشته باشد و حزب سياسي طبقه کارگر هم که در راس انقلاب است، آنگاه حتما کورش ميپذيرد که ديگر اين طبقه کارگر نيست که از سوسياليسم رم ميکند. اين غيبت طبقه کارگر از کجا آمده است؟ چون اکنون در حالت دفاعي است؟ مگر شما نميدانيد که طبقه کارگر بنا به موقعيت اقتصادي اش و معمولا تجربه هم از جمله انقلاب ٥٧ نشان ميدهد که هنگام تعيين تکليف اساسي درباره تحولات مربوط به قدرت سياسي به ميدان ميايد؟ بعلاوه در طرح و استراتژي شما چرا تلاش براي سازماندهي و به ميدان آوردن طبقه کارگر با پرچم سوسياليستي اش که منصور حکمت چند بار در قطعنامه هاي کنگره سوم و در پيام حزب به کارگران از آن صحبت ميکند، وجود ندارد؟ نميشود با يک چرخش قلم طبقه کارگر را از صحنه انقلاب خط زد و گفت که نيروهائي که پشت ما آمده اند از سوسياليسم رم خواهند کرد. قطعنامه "طبقه کارگر و قدرت سياسي" که در کنگره چهارم و پلنوم بيستم تصويب شد تلاش ديگري بود در راستاي همان تلاش منصور حکمت در کنگره سوم. واقعا ميتوانيد توضيح دهيد که در متن تزهائي که مطرح کرده ايد فرق "انقلاب اجتماعي" با انقلاب سوسياليستي وحدت کمونيستي چيست که او هم انقلاب حاضر آنزمان را سوسياليستي نميدانست؟
اما لازم است به وجه ديگري از تقابل مستقيم بحث هاي کورش مدرسي با نظرات منصور حکمت اشاره کرد، در مورد همين نيروهاي رم کننده از سوسياليسم. منصور حکمت باز هم در بحث آيا کمونيسم در ايران پيروز ميشود بر وجه ديگري از بحث سلبي - اثباتي که بنظر ميرسد رفقاي منشعب خيلي طرفدار آن هستند به يک نکته اساسي اشاره ميکند: ميگويد وقتي جامعه با "نه" شما آمد با "آري" شما هم خواهد آمد. حرفش بر سر اينست که بايد آنچنان قوي بشوي که به نماينده "نه" مردم تبديل شويد و در اينصورت وقتي که شما را انتخاب کردند، يعني بين چپ و راست چپ را انتخاب کردند، آنگاه به برنامه هاي شما هم آري خواهند گفت. پس ميگويد مردم از سوسياليسم ما رم نميکنند! اين مردم در متن تحول انقلابي در جامعه پشت سر حزب کمونيست کارگري آمده اند، هرچند که مانيفست و ادبيات کمونيسم کارگري را نخوانده باشند، اما ميدانند که اين حزب يک حزب کمونيستي است و طرفدار سوسياليسم فوري است، آري آنها هم بنابراين به سوسياليسم خواهد بود، ضرب اول نه تنها پراکنده نميشوند بلکه در دفاع از حزب و در مقابل مقاومت راست مقاومت و جانفشاني خواهند کرد. گذشته از اينها راستش با يک حساب ساده دو دو تا چهار تا هم تز کورش مدرسي نامعتبر است. شروع به پياده کردن اجزاي سوسياليستي برنامه، طبق همان طرح منصور حکمت که نيازهاي اساسي جامعه را از دست بازار خارج کنيم، يعني مثلا غذا و مسکن و ترانسپورت و بهداشت و آموزش پرورش و امثال آن را مجاني کردن، باعث ميشود ٩٠ درصد جامعه فقر زده و به لحاظ اقتصادي به فلاکت کشيده شده ايران ده برابر در دفاع از حزب کمونيست کارگري با تمام قوا در مقابل مقاومت جريانات رنگارنگ بورژوازي بجنگند، اگر باور نداريد اينرا از مردم بپرسيد. حتي آن دهقان که در مثال شما اسلحه عليه ما برميدارد، با انجام اقداماتي در جهت پياده کردن اجزاي سوسياليستي برنامه ما ده برابر وضع زندگي اش بهتر از آن ميشود که تکه زمينش را داشته باشد ولي در يک سيستم مبتني بر استثمار و بازار و پول زندگي کند.
اما يک نکته هم راجع به اوضاع سياسي ايران بايد گفت، بخصوص اينکه در اين اواخر در توجيه مباحث کورش مدرسي از جمله رحمان حسين زاده به اين اشاره کرد که گويا "کانتکست" بحث پلنوم ١٦ رفيق کورش و در اسنادي که اکنون در دسترس است، در نظر گرفته نشده و منظور وي همان شرايط سناريوي سياه بوده که منصور حکمت هم درباره آن صحبت کرده بود! بحث سناريوي سياه چند سال قبل از عروج جنبش سرنگوني بود که علاوه بر بحث مربوط به مسلح بودن دار و دسته هاي اسلامي و ساير نيروهائي که در جريان فروپاشي رژيم به نيروهاي سياه تبديل ميشوند، يک فاکتور اصلي آن استيصال مردم در مقابل آن وضعيت بود، و بحث سناريوي سياه اين بود که حزب ما بايد شرايطي را براي اجتباب از اين سناريو بوجود بياورد. اما از زمان روي کار آمدن خاتمي صحبت از عروج جنبش سرنگوني شد و منصور حکمت در انترناسيونال دوره قديم شماره ٣٠ از بميدان آمدن جنبش توده اي براي سرنگوني جمهوري اسلامي حرف زد، در آنجا از احتمال انقلاب حرف زده شد. علاوه بر اين دو سال بعد ١٨ تير و قيام مردم را داريم، و همين اوضاع سياسي است که باعث ميشود ما سخنراني ها و قطعنامه هاي کنگره ٣ را از منصور حکمت بشنويم. بعد از آن و ١٨ تير ٤ سال بعد هم پيشکش چون پلنوم ١٦ و بحث هاي کورش قبل از آن بود. اکنون سوال اينست که بحث "کانتکست" سناريوي سياه در استراتژي کورش براي رفتن به سمت قدرت سياسي از کجا آمده است؟ چرا جنبش سرنگوني و هرچه بيشتر به چپ چرخيدن جامعه و گسترش اعتراض عليه جمهوري اسلامي جاي خود را به استيصال مردم در دوره سناريوي سياه ميدهد؟ بعدا به توجيهات رفقائي که درباره اين مباحث کردند نکات ديگري را اشاره خواهم کرد.
بنابراين مباني اختلافات حادي که در رهبري حزب کمونيست کارگري بوجود آمد بر سر استراتژي تصرف قدرت سياسي است و نظرات راستي که اشاره شد عليرغم عقب نشيني در دور اول اين اختلافات بتدريج منسجم تر و همه جانبه تر شد. اولين بارقه هاي اين نظرات در جلسه اي در دفتر سياسي قبل از برگزاري پلنوم ١٥ مطرح شد که هنوز منصور حکمت زنده بود اما بدليل بيماري قادر به شرکت در جلسه نبود، يعني طرح قراري درباره "نافرماني مدني" همراه با قرارهاي ديگري درباره تامين رهبري حزب در کوتاه مدت از طرف کورش مدرسي که هر دو با نقد جدي مواجه شدند و کنار گذاشته شدند. سپس مباحث مربوط به شرکت در دولت موقتي که بالاتر اشاره کردم در پلنوم ١٦ حزب مطرح شد و بعدا بصورت اسنادي مکتوب شدند. در پلنوم ١٦ در کنار اين بحث مربوط به اوضاع سياسي ايران بحث ديگري هم درباره حزب کمونيست کارگري بعد از منصور حکمت توسط کورش مدرسي مطرح شد که در واقع تئوري تحزب سياسي تاکنوني حزب را عوض ميکرد و بجاي "وحدت نظر و اراده" در حزب خلاف جريان کمونيستي که مورد تاکيد منصور حکمت بود بر "تعدد نظرات و وحدت اراده" تاکيد داشت. معلوم شد که نظراتي خارج از جنبش کمونيسم کارگري در حزب کمونيست کارگري سر بلند کرده که ميبايست تئوري تحزب جديد بايد براي آن جا باز کند. و بالاخره در اين پلنوم بحث رهبري مطرح شد که ناظر بر برگشتن مجدد به طرح ليدر بود که منصور حکمت پس از بيماري آن را کنار گذاشت و بحث رهبري جمعي را براي حفظ وحدت رهبري مطرح کرده بود. اين بحث در پلنوم ١٦ بدليل اختلاف بر سر آن به سر انجام نرسيد اما در پلنوم ١٧ تصويب شد. بدنبال، اختلاف بر سر قراري در گرفت که خواهان تبليغ شورا بود، "زنده باد شوراها". بحث شورا بطور کامل با مقاومت و مخالفت بلوکي که حول بحث رهبري در پلنوم ١٦ همراه کورش مدرسي شکل گرفته بود مواجه شد. کل بحث که اسناد آنهم اکنون علني است اين بود که تبليغ شوراها بنفع حزب نيست و ذهن مردم را مغشوش ميکند! بدنبال آن و در متن بحث شورا، بحث مجددا به نقطه اصلي يعني اختلاف بر سر بحث حزب و قدرت سياسي کشيده شد. در واقع هسته اصلي اين اختلافات درون رهبري حزب حول بحث استراتژي حزب براي تصرف قدرت سياسي متمرکز بود که در ابتدا با مباحثي که اشاره شد شروع شد، و در انتها هم حول آن و جايگاه انقلاب در اين استراتژي به اوج خود رسيد. در واقع اين بعد از اتفاقي بود که در پلنوم ١٨ افتاد و بلوک مقابل در اوج تفاهم و وحدت نظر در پلنوم و ارزيابي مثبت از فعاليت دوره گذشته در يک عمل هماهنگ و از قبل طراحي شده دو نفر از اعضاي کميته مرکزي را با اتکا به راي بلوکي کنار گذاشتند و کورش مدرسي بدنبال آن و در واقع براي جلوگيري از ضربه خوردن راي هم بلوکي هايش در کنگره ٤ اعلام کرد که در دور بعد ليدر حزب نخواهد شد. بدنبال آن و پس از برگزاري کنگره چهارم شمارش معکوس شروع شد. اينجا بايد اشاره کنم که در متن اين اختلاف اساسي بر سر سياست و در اين اواخر، بحثهائي که حول برکناري سردبيري نشريه آزادي زن، شکايات، و بميان کشيدن سابقه مبارزاتي رفقا مطرح شدند که به مجرائي تبديل شدند براي تشديد اختلافات از جانب منشعبين در جهت بي اهميت کردن اختلافات سياسي و برجسته کردن اين مسائل. اين وضعيت پس از علني کردن مباحث سياسي در ميان کادرهاي حزب و سپس اعلام برپائي کنگره ٥، با رفتن اين رفقا خاتمه يافت.
واکنش به اختلافات سياسي
در دور آخر اختلافات درون حزب، مباحث عجيبي در سمينارها و نوشته هاي منشعبين در تحليل و توجيه اين اختلافات رخ داد که قابل باور نيست. در مقابل تاکيد رفقاي چپ در نقد بحثهاي راست گفتند که اين "انقلاب ايدئولوژيک" است. گفتند اين بحثها "سه کلمه" (منظور مجلس موسسان + رفراندوم + دولت موقت است) بود که يکيش از سر ناچاري بوده و يکي را هم پس گرفته و البته روي دولت موقت هنوز تاکيد داشتند. در پاسخ به نقد اين سيستم نظري، پرچمي که بر اساس آن در جامعه جنبش ها و احزاب سياسي راست در فعاليت هستند، اطلاق "سه کلمه" حيرت آور است. اين را حتي توجيه کوکانه هم نميشود ناميد، طفره رفتن از پاسخ به نقد سياسي، عدم صراحت در نقد يا در دفاع آن، و در نهايت بي مسئوليتي در قبال حزبي است که اعتبار و نفوذش را از راديکاليسم و ماکزيماليسم کمونيستي اش گرفته است. جالب اين بود که عليرغم دفاع قاطع کورش مدرسي از هسته اصلي اين بحث و اضافه کردن بحث انقلاب دمکراتيک به آن و توجيه کردن بحث سوسياليسم زود است، ميگفتند که اين بحثها مربوط به دو سال پيش بوده و چرا امروز به آن بند کرده ايد؟ جائيکه زماني اين رفقا نيز معتقد بودند که "کمونيست ها عار دارند که نظراتشان را پنهان کنند"، وقتي از رفقائي هم بلوک کورش در مورد اين نظرات ميپرسيدي جوابشان اين بود که "تفتش عقايد" نکنيد. انقلاب ايدئولوژيک، تست ايدئولوژيک و تفتيش عقايد و امثال آن موضوع دهها نوشته و نامه را تشکيل ميدهد که در پاسخ به منتقدين سياسي اين نظرات سياه شده بود. خود "انقلاب ايدئولوژيک" در پاسخ به نقد چپ از اين نظرات بسيار جالب است. منصور حکمت گفته بود که دنيا صحنه جدال مکاتب نيست و تاريخ واقعي تاريخ جنبش هاي اجتماعي و طبقاتي است. و اکنون در صحنه سياست ايران با جنبش هاي واقعي و احزاب سياسي واقعي متعلق به اين جنبش هاي بورژوائي بر ميخوريد که همان پرچمي را بدست دارند و حول آن نيرو جمع ميکنند که مشابه آن در حزب کمونيست کارگري بلند شده است، آنگاه انگشت بدهان ميمانيد که چگونه نقد اين پرچم به انقلاب ايدئولوژيک مفتخر ميشود. گويا فقط نقد به مثلا سازمان اکثريت و جمهوريخواه و سلطنت طلب درباره پرچم راستشان حقانيت دارد و اگر در يک حزب کمونيستي مشابه آن سياست و تاکتيک مطرح شد کسي نبايد چيزي بگويد. به اين توجه نداشتند که اگر اين سياستها با نقد و ايستادگي چپ مواجه نميشد و کنار نميرفت و به سياست حزب تبديل ميشد اکنون از پايه طبقاتي و اجتماعي حزب کمونيست کارگري چيزي نمانده بود. حتي در مقابل پيشنهاد تصويب يک قرار مبني بر اينکه اين نظرات متعلق به جنبش و حزب کمونيست کارگري نيست، بدون اشاره به اسم و نام رفيقي، با تفتيش عقايد جواب ميدادند. گويا اينها فقط عقايدي هستند که کسي در پس ذهنش داشته است و نه سياستي که ميخواسته استراتژي تصرف قدرت را مطرح کند. و امروز ميبيند که در اطلاعيه اعلام موجوديت حزبشان کل اين بحث را در يک بسته بندي بظاهر چپ به پلاتفرمشان بدل کرده اند: پيش شرط تحقق انقلاب اجتماعي در گرو تصرف قدرت سياسي است، انقلاب عليه خود که معني ندارد، بنابراين نحوه تصرف قدرت سياسي است که بند را آب ميدهد.
در متن اين اختلافات و جوابهاي اين رفقا نکات متعددي وجود دارد که پرداختن به همه آنها حوصله را سر ميبرد. اما به يک جنبه مهم آن بايد اشاره کنم که بسيار عجيب است، مساله "کرد و فارس". در جريان مباحث شنيده ميشد که اين بحثها باعث شد کساني موضوع را به اختلاف کرد و فارس بدل کنند. من مانده بودم که در حزب ما چگونه چنين بحث ارتجاعي ميتواند مطرح شود. در رهبري حزب هيچ جائي قطعا چنين بحثي مطرح نشده بود و اين رفقا هم چنين ادعائي ندارند. اما کورش مدرسي در اولين سمينارش در ٤٠ روز پيش اشاره کرد که من قبلا هم گفته ام که اين بحث چپ و راست را مطرح نکنيد، رفقائي که با من تداعي ميشوند با اين بحثها مخالف بوده اند (منظور همان رفراندوم و مجلس موسسان و دولت موقت و مردم از سوسياليسم رم ميکنند است) و اين لباس به تنشان نميرود و اگر شما اين لباس را به تنشان بکنيد جامعه مهر "کرد" را به پيشاني آنها ميچسباند. بگذريم که تا آنوقت نه در نوشته اي و نه در جلسه اي کسي به اين رفقا "جناح راست" نگفته بود و نميبايست گفته ميشد. اما حتي فرض کنيد که گفته شده، سوال اينست که رفراندم، نافرماني مدني، مجلس موسسان، دولت موقت، رم از سوسياليسم کداميک عنصر "کرد" را در خود دارد. رفراندوم چه ربطي به کرد دارد و بقيه هم هيچ ربطي ندارد. و در نتيجه معلوم نيست که اگر کسي به رفقاي هم بلوک کورش مدرسي جناح راست گفته بود چرا جامعه بايد مهر "کرد" به آنها بچسباند؟ من در سمينارم از کورش مدرسي خواستم که اين را توضيح دهد که با توجه به اين نکات به چه دليل محل تولد رفقائي از طرفداران خودش را به جامعه معرفي ميکند؟ جوابي نداد. پس از اين بحث کورش در واقع سر نخ اين نکته بنوعي معلوم شد. اين بحث و اين تحليل کورش مدرسي در واقع تبديل به اين شده که گويا طرف مقابل بحث ارتجاعي کرد و فارس را دامن ميزند. عجيب نيست؟ عجيب است بخاطر اينکه منصور حکمت و خود کورش مدرسي به عبداله مهتدي که گفته بود بمن ناسيوناليست ميگوئيد چون محل تولدم را ميدانيد جواب داده بودند. منصور حکمت گفته بود که سالها تلاشمان اين بود که شما محل تولدت يادت برود. عجيب است که با اين سابقه در مورد اين بحث و با توجه به اينکه موضوع مورد اختلاف در حزب هيچ ارتباطي به ناسيوناليسم کرد نداشت، کورش مدرسي از محل تولد اين رفقا حرف ميزند و البته در پوشش انتقاد از طرف مقابلش که به آنها جناح راست نگوئيد. لابد کورش مدرسي اينرا بخوبي ميداند که هر بحثي در نقد يک نظر و خط راست لزوما رجوعش به ناسيوناليسم نيست. من هنوز دليل اين بحث برايم روشن نيست اما آنچه ميشود استنباط کرد اينست که در پوشش اين بحث دارد طرف مقابل را به چيزي متهم ميکند که خود مطرح ميکند و بايد پرسيد که آيا اينهم روشي براي متحد نگاه داشتن اين رفقا در يک بلوک است؟ اميدوارم چنين نباشد.
در انتها بايد به نحوه اي که اين رفقا به منصور حکمت نيز رجوع کردند اشاره اي بکنم. بالاتر نشان دادم که طرح کورش مدرسي و استدلالات وي چگونه در مقابل نظرات منصور حکمت قرار ميگيرد. در مباحثي که در اين دوره صورت گرفت به اشکال مختلفي چه بشکل مستقيم و چه غير مستقيم منصور حکمت زير سوال برده ميشد. از جمله منصور حکمت به دوره هاي مختلف تقسيم ميشد، بحثهاي منصور حکمت از کانتکست واقعي اش خارج ميشد و پيوستگي تاريخي نظرات وي زير سوال قرار ميگرفت. حتي مستقيما رحمان حسين زاده در سمينار "حزب و انقلاب" حميد تقوائي بطور عجيبي به اين نکته اشاره کرد که منصور حکمت در مواردي خود را نقد کرده است و مشخصا اينرا در بحث حزب و قدرت سياسي مطرح ميکرد. يا مباحث منصور حکمت راجع به شوار به دوره گذشته حواله ميشد و اعتبارش براي امروز بطور ضمني زير سوال ميرفت. حتي کورش مدرسي در اين اواخر در يکي از سمينارهايش براي دفاع از بحث "رم از سوسياليسم" به نقل از منصور حکمت اشاره به جلوگيري از اعتصاب کارگر را مطرح کرد. اين قطعا يک جعل است و نيازي به توضيح در مورد آن نيست، آنچه که مربوط به اين اشاره کورش مدرسي ميشود مربوط است به بحث منصور حکمت درباره "رفاه فورا" که آنرا در متن بحث خارج کردن نيازهاي اساسي جامعه از زير دست بازار مطرح ميکند و مطلقا صحبتي از اين اشاره کورش مدرسي وجود ندارد. اين بحث منصور حکمت در دو سمينار "آيا کمونيسم در ايران پيروز ميشود" و "مباني کمونيسم کارگري" مطرح شده است که هر دو بطور علني در اختيار مردم قرار دارد و در سايت منصور حکمت وجود دارند. اينها البته بنظر من از سر قصد و با نيت زير سوال بردن منصور حکمت نبوده بلکه مخمصه اي که اين رفقا در جريان اختلافات سياسي پيش آمده دچار آن شده بودند آنها را ناگزير ميکرده که براي توجيه و يا در مواردي براي اثبات حقانيت حرفشان به تحريف و يا انتساب نکات غير واقعي و نادرست به منصور حکمت نيز بشوند و يا تفسير دلبخواهي خود را از مباحث وي بدهند. اين روش بدون شک در درجه اول لطمه به حيثيت سياسي خود منشعبين است چون منصور حکمت را ميشود خواند و فهميد. بنظر ميرسد با راهي که منشعبين در نظر گرفته اند هر چه بيشتر مجبور ميشوند که تئوريها و نظرات منصور حکمت را زير سوال ببرند.
انشعابيون با اطلاعيه اعلام موجوديتشان نشان دادند که به نظرات کورش مدرسي که تاکنون در مقابل آن سکوت و مماشات کرده بودند محلق شده اند، بعيد است که معني آن جمله بيانيه و ارتباطش با نظرات راست مورد نقد را نفهميده باشند. اين موضوع آينده اين گروه بعنوان حزبي که چپ باقي بماند را بطور جدي زير سوال قرار داده است، حکمتيست پيش کش. در کوتاه مدت ممکن است چنين بنظر نيايد اما کورش مدرسي يک سيستم نظري منسجم دارد که از دو سال پيش تعميق شده و نظرات وي به بيانيه حزبشان هم راه پيدا کرده است.
با توجه به اينکه حزب منشعبين هنوز خود را به منصور حکمت متصل ميکند لازم است که هر نوع راستروي و تحريف منصور حکمت از جانب آنها را در مقابل جامعه گذاشت و نقد کرد و نبايد اجازه داد مباني فکري و پراتيکي و دستاوردهاي منصور حکمت در اين ميان مورد تعرض قرار بگيرد. منصور حکمت و حزب کمونيست کارگري اميد طبقه کارگر و مردم آزاديخواه ايران و کل بشريت براي رهائي از نظام سرمايه داري و برقراري سوسياليسم است، بايد از منصور حکمت و از حزب او، حزب کمونيست کارگري ايران، دفاع کرد.