از انترناسيونال ۴۷،  جمعه  ۱۶  مرداد  ۱۳۸۳ -  ۶ اوت ۲۰۰۴
-------------------------------------------------------------------------------

 

مجاهدين، کدام آينده؟

علي جوادي

سخنگوي وزارت خارجه آمريکا روز دوشنبه ٢٦ ژوئيه اعلام کرد که به "٣٨٠٠ عضو سازمان مجاهدين خلق که در اردوگاه اشرف بسر مي برند موقعيت افراد تحت حفاظت اعطاء شده است." اين اقدام دولت آمريکا در شرايطي صورت ميگيرد که هيات حاکمه آمريکا فشار تبليغاتي و سياسي خود را عليه رژيم اسلامي شدت بخشيده است و سياست "رژيم چنج" و احاله پرونده اتمي رژيم اسلامي به شوراي امنيت سازمان ملل براي اعمال تحريمهاي اقتصادي و همچنين مساله آمادگي نظامي نيروهاي اسرائيل براي حمله به تاسيسات هسته اي ايران، شدت گرفته است.

در نگاه اول، "موقعيت افراد تحت حفاظت" يعني گروگان جنگي و زنداني دوفاکتو، به هرحال از سياست کثيف معامله با جمهوري اسلامي و خطر تحويل نيروهاي مجاهدين به رژيم ايران بهتر است. اما ملعبه قرار دادن يک نيروي اپوزيسيون ايران توسط آمريکا در عراق نيز محکوم است. نه فقط خطر هرنوع استرداد به رژيم اسلامي بايد منتفي شود بلکه بايد مجاهدين آزاد باشند در هر جاي جهان بعنوان يک جريان مخالف حکومت اسلامي فعاليت کنند و مانعي از جانب آمريکا براي خروج داوطلبانه از عراق و همينطور مانعي براي پذيرش در کشورهاي غربي وجود نداشته باشد. "موقعيت افراد تحت حفاظت" موقعيت مبهمي است که باتوجه به وضعيت آمريکا در عراق ميتواند بسرعت تغيير کند. آمريکا حق ندارد و نميتواند مجاهدين را بعنوان طعمه جنگي و ابزاري در خدمت سياستهاي ارتجاعي خود بکار گيرد. خوشبختانه ٣٨٠٠ تن از اعضا و رهبري سازمان مجاهدين خلق به رژيم آدمکشان اسلامي مسترد نخواهند شد. سازمان مجاهدين خلق اين تصميم دولت آمريکا را يک پيروزي بزرگ براي ديپلماسي خود قلمداد کرد. اظهارات مجاهدين را با توجه به شرايطش در عراق نبايد جدي تلقي کرد. سوالي که امروز مطرح است اينست که کدام سرنوشت در انتظار مجاهدين است؟ آيا اجتناب از موقعيت فعلي براي رهبري مجاهدين ممکن نبود؟ امروز مجاهدين در کدام تصوير سياسي بايد بررسي شود و نقش و جايگاه اين سازمان در تحولات آتي ايران کدام است؟

مجاهدين، کدام سرنوشت؟

خلاصي مجاهدين از اين موقعيت مرگبار براي تمامي کسانيکه، مستقل از هر درجه دوري و نزديکي سياسي با مجاهدين، از زاويه اي انساني نگران سرنوشت جان و زندگي نيروهاي انساني اين سازمان بودند، مايه خوشحالي است. اين خواست انساني ما بود. علامت سئوالي که بالاي سر مجاهدين قرار گرفته بود، ميرفت که هزاران تن از نيروهاي اين سازمان را قرباني سازش و بند و بست و مصالح ارتجاعي هيات حاکمه آمريکا با رژيم اسلامي در عراق و منطقه بکند. اين سازشها و بند و بستها عليرغم مراودات ديپلماتيک آشکار و پنهان در اروپا به نتيجه نرسيد. سير حوادث، تقابل نيروهاي اسلامي و نيروهاي آمريکا، سازش و توافق را غير ممکن کرد. در اين مراوده ارتجاعي قرار بود نيروهاي مجاهدين در قبال نيروهاي سازمان القاعده معامله شوند.

اما حکم وزارت خارجه آمريکا قبل از آنکه نشاندهنده موقعيت برتر مجاهدين در صحنه ديپلماسي بين المللي باشد، قبل از آنکه بيانگر مقبوليت اين نيرو در سناريوي سياسي دول غربي براي تغييراتي در ايران باشد، نشاندهنده اوج گيري تخاصمات آمريکا و رژيم اسلامي است. نيروهاي مجاهدين به رژيم اسلامي مسترد نخواهند شد. اما سرنوشت سياسي اين سازمان همچنان نامعلوم است. آيا قادر به ادامه حضور در عراق خواهند بود؟ آيا در عراق به ابزاري و اهرمي در سياست خارجي هيات حاکمه آمريکا در تقابل با رژيم اسلامي تبديل خواهند شد؟ اين سئوالات ما را به جهتگيري خود سازمان مجاهدين و سياستهاي آن ميرساند.

مجاهد بازيگر کدام صحنه؟

وضعيت امروز مجاهدين محصول استراتژي سازماني اين جريان است. مجاهد شيفته قدرت است. ولي فقيه و رئيس جمهور و مجلس و پارلمان و کابينه خودش را دارد. مجاهد شيفته قدرت است نه از آن رو که خواهان بهبودي در زندگي روزمره انسانهاست و قدرت سياسي مهمترين ابزار دخالتگري در مقدرات زندگي جامعه است. نه! مجاهد بيانگر هيچ درجه اي از اعتراض اجتماعي هيچ قشري در جامعه نيست. براي مجاهد قدرتگيري در ايران به اعتبار ديپلماسي آمريکا و اعطاي برگ "آلترناتيو" رژيم اسلامي به اين نيرو معني ميدهد. اما در اين استراتژي براي کسب مقبوليت بايد کارنامه و اعتبار نامه داخل کشوري داشت. بايد قدرت نظامي داشت. بايد نمايش نظامي اجراء کرد. بايد توپ و تانک و ارتش در جوار مرز داشت تا بتوان توجه جلب کرد. بايد نمايش و مانور داد. تا بتوان نتيجتا جايي در معادلات قدرت در بالا ايفا کرد. تا بتوان بمثابه اپوزيسيون جايي در ديپلماسي بدست آورد. استقرار اين سازمان در عراق تماما سرنوشت مجاهد را به سرنوشت صدام در عراق گره زد. مجاهد از امکانات دولتي عراق بهره مند شد. پس از پايان جنگ ايران و عراق در عمليات مرگبار فروغ جاويدان بخشي از نيروهاي سازماني خود را به "خودکشي نظامي" کشاند. فروغ جاويدان يک خودکشي سياسي - نظامي بود. مجاهد باقي ماند. اما شدت گيري تخاصمات آمريکا و رژيم صدام فرجه و شکافي که مجاهد از آن تغذيه ميکرد را به شدت تيره و تار کرد. سرنوشت مجاهد به سرنوشت دولت صدام گره خورده بود. آغاز حمله نظامي آمريکا به عراق دو راه را در مقابل مجاهد قرار ميداد. يا ترک صحنه عراق و مستقر شدن در يک کشور ثالث و ادامه کار به عنوان يک "سازمان سياسي" بدون تجهيزات نظامي، و يا حمله به ايران و تکرار عمليات فروغ جاويدان. راه دوم خودکشي سياسي و نظامي ديگر و بزرگتري بود. از پيش روشن بود که "امر به وظيفه" سرنوشتي جز مرگ براي اکثريت نيروهاي اين سازمان بدنبال نخواهد داشت. حمله نظامي در آن شرايط دست زدن به قمار بزرگي بود که خوشبختانه مجاهد به هر دليلي و از جمله عدم امکان سياسي به آن سمت نرفت. از طرف ديگر جا گذاشتن تجهيزات نظامي و انتقال به کشور ثالت مستلزم جسارت سياسي و ارزش و بها دادن به جان و سرنوشت انساني نيروهاي اين سازمان بود. رهبري مجاهد بارها در طول تاريخ اش نشان داده است که فاقد کوچکترين ارزشي براي جان انسانهاست. مجاهد به تمام هشدارها بي توجه ماند. راه سوم را انتخاب کرد. در عراق ماند و فلج شد. اقدامي نکرد. در نتيجه بخشي از نيروهايش اسير و آواره شدند. بخشي گريختند و قادر شدند پناهندگي در کشورهاي اروپايي بدست آورند. بخشي مورد ضربات نظامي آدمکشان رژيم اسلامي قرار گرفتند و بخشي اعظمي مات و مبهوت خيره گر حوادث به آسمان نگاه کردند.

ارتش آمريکا مقرهاي مجاهد را در طول جنگ بمباران نکرد. مجاهد قرباني جنگي نشد. برخي از استراتژيست هاي آمريکائي به بازي با برگ مجاهد نيم نگاهي داشتند. اما مانند هر نيروي جنگي ديگري خلع سلاح شد. سلاحهاي سنگين مجاهد تحويل گرفته و دفن شدند. سلاحهاي کمري آنها در اختيارشان باقي ماند. ولي به دورشان حصاري کشيده شد. اين اقدام پايان يک پرده مهم در سرنوشت سازمان مجاهدين بود. "فاز اول نظامي" مجاهد بدون چند هزار کشته و البته با بي اعتباري سياسي و تقليل يافتن به يک نيروي جنگ نکرده و شکست خورده به پايان رسيد. آيا اين پايان پرده نظامي نمايش مجاهد است؟

مجاهد همچنان براي بقاء بر استقرار خود در عراق پافشاري ميکند. هر روز به دنبال جمع آوري امضا و نشان دادن مقبوليت خود در نزد سران جديد عراق است. کمپين اين جريان در عراق مضحک است. دست به دامن شيوخ عرب و سران مرتجع قبايل عرب شده اند. ميگويند ٣٠٠ هزار امضا جمع آوري کرده اند. ميکوشند خود را بمثابه کالايي قابل خريد در سناريوي سياه عراق براي مقابله با اسلام سياسي آنهم از جنس ايراني و شيعه اش عرضه کنند. مقبوليت خود را در کشمکشهاي عراق تبليغ و ياد آوري ميکنند. ميگويند بمثابه يک نيروي اسلامي "آنتي تز بنيادگرايي مذهبي" هستند. به "شعائر اسلامي" قسم ميخورند و خود را "سد مهمي" در مقابل "نفوذ بنيادگرايي اسلامي" ميدانند. آيا اين کالا در سياست عراق خريداري پيدا ميکند؟ آيا مجاهد قادر خواهد شد نقش و موقعيتي از اين بابت براي خود دست و پا کند؟ پاسخ به اين مساله به تشديد تخاصمات داخلي عراق و گسترش سناريوي سياه حاکم بر عراق بستگي دارد.

بازي آخر مجاهد؟

سرنوشت مجاهدين تلخ و درد آور است. اما اين سرنوشت تمام فرقه هاي مذهبي است. تکراري است. تراژدي پس از تراژدي. هيچ فرقه اي در تاريخ سرنوشت ديگري بجز فاجعه نداشته است. مجاهد براي قدرت و سهم بري به بازي گرفته نشد. کسي نشان و اعتباري نصيب مجاهدين نکرد. اعتبار دهنده خود درگير کشمکشي خونين است و اصولا فضايي براي اعطاء جايزه ايجاد نشد. تشخيص اين موقعيت و سرنوشت دردناک مجاهدين نيازمند درک و قدرت خاصي هم نبود. هر کس با اندک بصيرتي ميتوانست سرنوشتي را که بر ديوارها نوشته شده بود بخواند. مجاهد سهمي از قدرت نبرد. نه از آنرو که حوادث بر وفق مرادش نبود بلکه از آنرو که اصولا چنين جرياني فاقد مختصات و مشخصات يک آلترناتيو حکومتي است. مجاهد بيانگر يک آلترناتيو حکومتي نيست. نظام اقتصادي و اجتماعي و سياسي خاصي را نمايندگي نميکند. يک جريان بي ريشه اجتماعي و فاقد هر درجه مطلوبيت براي هر جنبش اجتماعي است. يک جريان مواج که هر روز ميتواند بازيگر صحنه اي فقط تراژيک باشد. مجاهد غير از نقش بازنده نميتواند نقشي ديگر در دنياي واقعي ايفاء کند. حتي اگر بجنگد، خود برنده جنگ نخواهد بود. سهمي از شکار نصيبش نخواهد شد.

مجاهد يک نيروي مذهبي و اسلامي است و در صحنه سياست ايران اسلام کالايي مطرود و بي ارزش است. زمانيکه مردم براي سرنگوني حکومت اسلامي و کوتاه کردن دست اسلام از سرنوشت و مقدرات زندگي خود به اعتراض و تکاپو مشغولند، يک نيروي مذهبي کمترين ارزش و منزلت سياسي را خواهد داشت. مجاهد در چنين معادله اي تنها ميتوانست نه در کنار مردم بلکه رو در روي مردم شانس خود را براي نزديک شدن به قدرت ايفا کند. چنين امکاني اما با گسترش جنبش اعتراضي مردم هر چه بيشتر کور شد. جامعه اي در آستانه انقلابي براي آزادي و برابري و رفاه فضايي براي مجاهد و تعزيه مجاهد به جا نميگذارد. مجاهد تا زمانيکه داراي خصوصيات فعلي خود است، نقشي در تحولات مثبت سياسي ايران نخواهد داشت. اما مجاهد نشان داده است که قابليت و انعطاف پذيريش کوچکترين ربطي به تحولات مثبت و آزاديخواهانه در سيماي سياسي ايران ندارد. مجاهد تنها ميتوانست در يک سناريوي سياه شانس خود را براي نزديک شدن به قدرت آنهم در گوشه اي و نه در جغرافيايي قابل ملاحظه ايفا کند. اين شانس با از بين رفتن قدرت نظامي مجاهد عملا غير ممکن شده است. مجاهد اگر به مثابه يک سازمان باقي بماند تنها ميتواند نقشي حاشيه اي و بسيار فرعي در تحولات داشته باشد. و اين پايان سرنوشت سياسي مجاهد است.

اما آينده مجاهد هنوز در هاله اي از ابهام قرار دارد. اگر در تحولات ايران نقشي نتواند ايفا کند، اگر در سياست "رژيم چنج" برگي نباشد، آيا به اين معني است که جايي در سياست آينده حتي بعنوان برگي و ابزاري در تحولات منطقه نخواهد داشت؟ چنين فرجه اي هنوز کاملا بسته نشده است. مجاهد اگر از يک فرقه مذهبي به يک سازمان سياسي تبديل نشود، اگر دگرگون نشود، اگر مختصات کنوني خود را حفظ کند، تنها يک شانس براي بقا دارد: بازيگر سناريوي سياه در عراق. اين تنها شانس مجاهد براي بقاست. شانس و امکاني که با ادامه تباه شدن زندگي مردم در عراق ممکن است. مجاهد تنها ميتواند شانس خود را در اين سناريو جستجو کند. بدبختانه تمام شواهد و قرائن حاکي از آن است که مجاهد به دنبال اين سناريو است.

٭٭٭