از انترناسيونال ۴۵،  سه شنبه  ۶  مرداد  ۱۳۸۳ -  ۲۷ ژوئيه ۲۰۰۴
-------------------------------------------------------------------------------

 

استراتژي سياه

در باره کنگره حزب دمکرات

سياوش دانشور

حزب دمکرات کردستان ايران در کنگره اخيرش به سمت فدراليسم چرخيد و استراتژي قديمي اش مبني بر "خودمختاري براي کردستان و دمکراسي براي ايران" را کنار گذاشت. نتايج کنگره اخير حزب دمکرات، اگر نه از نظر مضمون سياسي و ربط اجتماعي استراتژي جديدش بلکه از نظر صفبندي جديدي که در کمپ راست اپوزيسيون ايران بوجود مي آورد، مهم است. روي آوري چند محفل قومي اينجا و آنجا به فدراليسم واقعه سياسي مهمي نميتواند تلقي شود. هرچند هر درجه پاشاندن سموم قوم پرستانه در جامعه را بايد جدي و قاطعانه پاسخ داد. اما چرخش سياسي حزب دمکرات از يک جريان ناسيوناليست کرد به يک جريان قومپرست اهميت دارد. اين واقعه از حزب دمکرات فراتر ميرود و بايد آنرا تحولي در کمپ راست اپوزيسيون ايران تلقي کرد. بايد آنرا بعنوان دست بالا پيدا کردن تمايلي در اين کمپ و نتايج توافقاتي در ميان آنها ارزيابي کرد و تقابل با آن را نيز در همين سطح ديد. سياست اينها روشن است: جريانات راست در اپوزيسيون ايران از آريائي مسلک و عظمت طلب ايراني تا مصدقي و جمهوريخواه و ناسيوناليست کرد، تلاش ميکنند به روند مبارزه مردم و تحولات سياسي ايران رنگ قومي بزنند. اين واقعه اي هشدار دهنده است. جنبش آزادي و برابري و در راس آن حزب کمونيست کارگري در مقابل اين سياست ارتجاعي قاطعانه مي ايستد.

چرا فدراليسم؟

يک ارزيابي دليل چرخش حزب دمکرات را نااميدي از سياست بند و بست با رژيم، شکست دو خرداد، و کور شدن اين افق ميداند و نتيجه ميگيرد که حزب دمکرات به ميدان بازي و توافق با اپوزيسيون روي آورده است. اين تبيين عناصري درست در خود دارد، اما شکست دو خرداد مسئله اصلي نيست چون طرف مذاکره هاي قبلي حزب دمکرات دو خردادي نبودند. جمهوري اسلامي دارد ميرود و براي حزب دمکرات بازي در راست اپوزيسيون وزن سنگين تري پيدا ميکند. اما حزب دمکرات هيچوقت نگفته که با رژيم اسلامي مذاکره نميکنيم. تاريخ حزب دمکرات نشان ميدهد که بنا به امري که دارد، يعني شريک شدن در قدرت محلي با حکومت مرکزي، دلسرد شدن از سياست مذاکره و سازش براي اين حزب موضوعيتي ندارد. ممکن است دوره اي امکان اين مذاکره و "ديپلماسي" بسته باشد که در اينصورت وجه ديگر اين سياست يعني "جنگ و فشار آوردن براي مذاکره" اتخاذ ميشود. اينکه امروز حزب دمکرات اهرم فشار نظامي ندارد و کنار رژيم ايستادن هم سخت شده است، حتما کفه ميدان بازي در اپوزيسيون را سنگين تر ميکند اما اين دليلي بر رفتني بودن رژيم اسلامي است. با اينحال به نظر من هر لحظه که حزب دمکرات و کلا ناسيوناليسم کرد روزنه اي ببيند و يا سيگنالي از رژيم دريافت کند، آن را از دست نخواهد داد. شکست دو خرداد در ابعاد گسترده تري اپوزيسيون راست را، که عمدتا پروخاتمي بودند، سرخورده کرد و ناچارا به اتخاذ سياستهاي اپوزيسيوني سوق داد. در شرايطي که جامعه در ابعاد وسيع عليه اين حکومت بلند شده است، سياست دفاع از خاتمي و فراخوندن مردم به "انتخابات" رژيم بعنوان "اپوزيسيون" زيادي غير ممکن شده است. حزب دمکرات از اين قاعده عمومي مستثنا نيست.

رو آوري به استراتژي فدراليسم براي حزب دمکرات ناشي از تناقضات شعار خودمختاري از يک سو و فشار عظمت طلبي ايراني و مارک "تجزيه طلب" خوردن از سوي ديگر است. حزب دمکرات زماني که فدراليسم را هم رسما مطرح نکره بود در دفاع از شعار خودمختاري بعد از يکي دو دقيقه به فدراليسم ميرسيد. در حقيقت فدراليسم نه نفي شعار خودمختاري که بيان تعميم يافته آن است. اينبار همه "خودمختاري" ميخواهند اما در چهارچوب "تماميت ارضي" ايران زير سايه نظام فدرال! فدراليسم فرمولي است دست ساز نه خواستي اجتماعي و تاريخي. فرمولي است براي سازش و بند و بست سلطنت طلبان با حزب دمکرات. براي اولي اين شعار خطر "تجزيه" را منتفي ميکند و براي دومي فشار "تجزيه طلب" بودن را پس ميزند. سياست و استراتژي امروز حزب دمکرات پيشرفت اين توافقات را نشان ميدهد. مبناي واقعي چرخش حزب دمکرات محاسباتي در اپوزيسيون راست ايران با اين فرض پا درهوا است که با بدتر شدن اوضاع حکومت و احتمال دخالت از بالا، اين جماعت از هر سو بعنوان "نمايندگان" قومي مردم عروج ميکنند. توهمات و مفروضات اين کمپ در زمين ديگري پاسخ ميگيرد. اما نه فدراليسم اينها ريشه اي در واقعيات سياسي امروز ايران دارد، نه تاريخا فدراليسم يک خواست محوري و مطرح در نقطه عطفهاي سياسي ايران بوده است، نه مردم تصويري حتي مبهم از يک نظام فدرال دارند، نه تجربه اي ميبينند که قند در دلشان آب کند، نه از فدراليسم سخن ميگويند و نه اين جريانات سرسوزني به منافع و مبارزه امروز مردم ايران مربوطند. فدراليسم در ايران پا در هوا است چرا که جدال و تنشهاي قومي در ايران که به يک مرحله غير قابل همزيستي رسيده باشد وجود خارجي ندارد. فدراليستها تازه قرار است بوجود بياورند. فدراليسم در ذهن قوم پرستان و در خواب و خرناسه آنها البته هست اما تصوير واقعي جامعه امروز ايران با آن بيگانه است.

کدام فدراليسم؟

طرفدارن فدراليسم خودشان نميتوانند الگوئي روشن و قابل دفاع از شعار و استراتژي مورد نظرشان بدهند. تلاشهاي تاکنوني براي جا انداختن فدراليسم اينست که تز "کثيرالملله بودن ايران" به يک فرض تبديل شود تا در اينطرف معادله طرح "ملت - دولت" نتيجه شود. در اين طرح که البته بعدا مذهب هم وارد ميشود، نظام فدرالي يعني ترکيبي از حکومتهاي محلي و سراسري. اينکه چه کسي "ملت" است و چه کسي "قوم" و يا هيچکدام، يا "حقوق قومي و ملي" چه تفاوتي دارند، و تعداد دولتها و ديوارهائي که بايد ميان مردم کشيده شود تعدادشان چيست همه دعواي خانوادگي ناسيوناليستها و قومپرستان است. در ميان فدراليستها در اينمورد که فدراليسم چيست و چه مشخصاتي دارد، اينکه فدراليسم مورد نظر قومي است، اداري است، اقتصادي است، هيچکدام و يا ترکيبي از اينها، ناروشن است. دستجات قوم پرست در کليات کسل کننده الگوي سويس و آلمان را نشان ميدهند در حالي که از فدراليسم قومي دفاع ميکنند. سلطنت طلبان و ناسيوناليسم عظمت طلب از تامين "حقوق و اختيارات محلي" سخن ميگويند. عده ديگري از جمله جمهوريخواهان که ميان ايندو در نوسانند گاها تصوير را تا يک جمهوري پارلماني و گاها تا ممالک محروسه عهد عتيق کش ميدهند. هنوز حزب دمکرات چيزي در مورد محتواي فدراليسم اش نگفته است. الصاق "پلوراليسم و حقوق خلق کرد" به فدراليسم توسط حزب دمکرات منعکس کننده همين ناروشني از تعريف فدراليسم است. جالب اينجاست که عده اي از سر منافع خرد و غير مسئولانه شان حول شعاري جمع شدند اما دسته جمعي نميدانند چه ميخواهند! "فدراليسم چيست" هنوز يک سوال باز است که قرار است توسط متفکرين اين استراتژي سياه تشريح شود!

فدراليسم نه!

جمهوري اسلامي يک ربع قرن مردم ايران را با چماق مذهب کوبيده است. طبقه کارگر و مردم آزاديخواه و کمونيسم کارگري اجازه نميدهد که يک دوره ديگر مردم را با چماق مليت و قوميت بکوبند. در مقابل صفبندي جديد اپوزيسيون راست ايران و تحول ارتجاعي به ناسيوناليسم فالانژ و قوم پرستي که آينده تاريکي را براي مردم وعده ميدهند بايد صفبندي کرد. فدراليسم شعاري ارتجاعي و واپسگرايانه است. شعاري ضد کارگري و ضد سوسياليستي است. شعاري براي راه انداختن جنگ همسايه با همسايه است. اين نسخه جنگ داخلي است. مردم ايران نه آرزوي تکرار عراق و افغانستان و يوگسلاوي را دارند و نه دلشان براي لويه جرگه و تقسيم نژادي و ملي لک زده است. مردم ايران مشکلي با خودشان ندارند و در مقابل کساني که ميخواهند با باد زدن مليت و قوميت در نفرت و کينه قومي بدمند، و زمينه را براي جنگ و پاکسازي قومي آماده سازند، سر آشتي ندارند. روند انقلابي در ايران مجال زيادي براي مرتجعين قوم پرست و "باشگاه" تازه تاسيس آنها باقي نميگذارد اما ميتوانند موي دماغ مردم شوند. افشاي ظرفيتهاي خطرناک و باند سياهي فدراليسم، مقابله قاطع با سياستهائي که منافع مشترک انسانها را فداي منافع قوم گرايان و ملي گرايان ميکند، تاکيد بر همسرنوشتي طبقاتي کارگران و دفاع از حقوق شهروندي برابر براي همگان در مقابله با سموم نژادپرستانه و فدراليستي، ميدان ندادن به اين خط و شعار ارتجاعي، سازماندادن يک تلاش وسيع سياسي عليه فدراليسم بعنوان ناسيوناليسم فالانژ و ضد جامعه، از وظايف فوري جنبش آزاديخواهانه کمونيسم کارگري است. پيروزي جنبش آزادي و برابري بدون پس زدن افقها و سياستهاي ارتجاعي نيروهاي دست راستي غير ممکن است.

جهتگيري فدراليستي حزب دمکرات در عين حال بيانگر ناتواني و بي افقي سياسي رهبري حزب دمکرات و ناسيوناليسم کرد است. وقتي احزاب برادر در کردستان عراق سرباز ارتش آمريکا ميشوند چرا ناسيوناليسم کرد در ايران به آغوش بخش محافظه کار و هوادار ارتش آمريکا در اپوزيسيون ايران نرود؟ اينکه واقعيت جامعه ايران و کردستان چيست، تحولات عميق اجتماعي و طبقاتي کدامند، نيازهاي و خواستهاي امروزي اين جامعه و نسل جديد چيست و چه بازتابي در سياست اينها دارد، سوال رهبري حزب دمکرات و دوستانش در باشگاه فدراليستها نيست. همين واقعيت بي ربطي اين جريانات را به مبارزه مردم نشان ميدهد. يک صفبندي محکم آزاديخواهانه در مقابل اين جبهه راست و ضد جامعه و غير مسئول ضروري است و ميتواند و بايد به تضعيف بيش از پيش ناسيوناليسم و قوم پرستي و تقويت بيشتر کمونيسم و سوسياليسم در صحنه سياسي ايران منجر شود.