از انترناسيونال ۳۳،  جمعه  ۲۲  خرداد  ۱۳۸۳ -  ۱۱ ژوئن ۲۰۰۴
-------------------------------------------------------------------------------

 

از مارکسيم انقلابي تا کمونيسم کارکري

مروري بر سير تکوين کمونيسم منصور حکمت

بخش دوم: کمونيسم کارگري

حميد تقوائي

در سيستم فکري کمونيسم کارگري جنبشهاي اجتماعي نقش بارزي دارند. نگاه به جامعه و به تحولات سياسي از زاويه جنبشها يک ويژگي کمونيسم کارگري است و به نظر من تز جنبشهاي اجتماعي يکي از در افزوده هاي تئوريک مهم منصور حکمت به مارکسيسم است. اين يک حکم پايه اي مارکسيسم است که تاريخ قانونمند است، سير تصادفي وقايع نيست بلکه تابعي است از شرايط مادي توليد و درجه رشد نيروهاي مولده در جامعه. منتهي از شرايط مادي توليدي و نيروهاي مولده بيواسطه به سياست و تحولات سياسي نميرسيم. از شرايط مادي توليد به مناسبات توليدي و طبقات ميرسيم و بعد به روبناي سياسي جامعه و اشکال حکومتي و دولتها و تحولات و احزاب سياسي. اين بطور فشرده نظر مارکسيسم کلاسيک در شناخت و نقد تاريخ است. منصور حکمت حلقه ديگري را وارد اين تحليل ميکند. او ميگويد نميتوان از طبقات مستقيما به سياست و تحزب و احزاب رسيد. ما قبل از سياست و حزبيت جنبشهاي اجتماعي را داريم که مبنا و زمينه اجتماعي شکل گيري اهداف و افقهاي سياسي و فکري و همچنين احزاب و رهبران و شخصيتهاي سياسي را تشکيل ميدهند. اينکه کمونيسم صرفا يک سيستم فکري و نظري و حتي سياسي نيست، بلکه خود يک جنبش اجتماعي وسيع است که حتي قبل از مارکس وجود داشته است نقطه شروع کمونيسم کارگري منصور حکمت است. منصور حکمت ميگويد براي شناخت و نقد عميق احزاب بايد جنبشها را بشناسيد. او خود فرق کمونيسم کارگري با کمونيسمهاي ديگر را بر همين مبنا توضيح ميدهد. تفاوت تنها در سيستم فکري و نظرات و سياستها نيست، بلکه در اينست که کمونيسمهاي غير کارگري به جنبش طبقات ديگر متعلق اند، و افق و آرمان و اهداف ديگر طبقات را نمايندگي ميکنند. اين نقد اجتماعي کمونيسمهاي غير کارگري عميقا و مفصلا در نوشته "تفاوتهاي ما" باز شده و توضيح داده شده است. اين يک نوشته پايه اي و جامع براي شناخت کمونيسم کارگري منصور حکمت است. منصور حکمت خود ميگويد کمونيسم کارگري در واقع چيزي بجز کمونيسم مارکس نيست. و صفت کارگري تنها تمايز آنرا از کمونيسم طبقات ديگر نشان ميدهد. او کمونيسم کارگري را ادامه سنت مانيفست کمونيسم ميداند که در آن مارکس و انگلس سوسياليسمهاي طبقات ديگر، سوسياليسم فئودالي و سوسياليسم بورژوائي را مورد نقد قرار داده اند و کمونيسم خود را در مقابل و در تمايز با آنها مطرح کرده اند. در اين شکي نيست که کمونيسم کارگري ادامه کمونيسم مارکس است اما به نظر من جايگاه جنبشهاي اجتماعي و نگاه به کمونيسم بعنوان يک جنبش و نه يک سيستم فکري در کمونيسم منصور حکمت بسيار شفاف و برجسته بيان شده و به تحليل نقد سياسي کليه احزاب در جامعه بسط داده شده است. در نظرات مارکس مساله به اين روشني و عمق مورد بررسي قرار نگرفته، به اين دليل که در آن دوره چنين ضرورتي وجود نداشته است. به اين دليل که در آن دوره هنوز کمونيسم و مارکسيسم نظير دوران معاصر ما در سياست جهاني چنين نقش برجسته اي پيدا نکرده بود و جنبشهاي اجتماعي طبقات ديگر براي رسيدن به اهداف خودشان به مارکسيسم چنگ نيانداخته بودند. اين ضرورت در دوره منصور حکمت خود را نشان ميدهد و کمونيسم کارگري او پاسخي به اين ضرورت است.

نقد تجربه شوروي و جنبشهاي اجتماعي

اين شيوه نقد سياسي بر مبناي شناخت جنبشها اولين بار در بحثهاي مربوط به مساله شوروي از طرف منصور حکمت مطرح ميشود و به کار برده ميشود. منصور حکمت خود ميگويد که ايده اوليه نگاه به کمونيسم به عنوان يک جنبش اجتماعي اولين بار در تحليل و نقد تجربه شوروي بذهن او خطور کرده است. بررسي مساله شوروي در سمينارهائي در حزب کمونيست ايران در سالهاي ٨٥-٨٦ ميلادي مورد برسي قرار ميگيرد. اساس نقد منصور حکمت که در بولتن مباحث شوروي چاپ شده اينست که انقلاب شوروي باين دليل شکست خورد که بورژوازي صنعتي روسيه، جنبش ايجاد يک روسيه صنعتي قدرتمند و قابل مقايسه و رقابت با اروپا، در نهايت توانست در مقابله با بلشويسم لنين پيروز بشود و کنترل حزب و قدرت دولتي در شوروي را بدست بگيرد. اين افق و جنبش صنعتي کردن روسيه است که در برابر افق و جنبش سوسياليستي کردن روسيه پيروز ميشود. و بالاخره موفق ميشود که تحت نام سوسياليسم يک سيستم سرمايه داري دولتي را در روسيه برقرار کند. اين شيوه تحليل منصور حکمت در واقع نقد نظرات چپ سنتي منتقد شوروي نيز هست. نظراتي که سعي ميکنند مساله شوروي را با فقدان شوراها و دموکراسي و يا انحرافات استالين و غيره توضيح بدهند. منصور حکمت ميگويد همه اينها جزو نتايج شکست انقلاب هستند و نه علل آن. و بر مبناي تحليل روشن خود بر پايه تز تفوق آرمان و هدف و جنبش صنعتي کردن روسيه در حزب و دولت شوروي بروشني نشان ميدهد که چرا چنين شرايطي در شوروي بوجود ميآيد.

مارکسيسم انقلابي جواب روشني براي مساله شوروي ندارد و اصولا نميتوانست داشته باشد چون همانطور که گفتم نقش و علت وجودي مارکسيسم انقلابي نقد نظري و سياسي چپ سنتي و غير کارگري است و تجربه شوروي در اين سطح نميتواند پاسخ عميقي بگيرد. مساله را نميشود بر مبناي اشتباهات و يا انحرافات نظري توضيح داد. مساله تنها با ديدن کمونيسم بعنوان يک جنبش اجتماعي قابل توضيح است.

منصور حکمت اين ايده را در بحثهائي که تحت عنوان کمونيسم کارگري از مقطع کنگره دوم حزب کمونيست ايران در سال ١٩٨٦ دنبال ميکند بسط و عمق ميدهد و حاصل آن بالاخره تشکيل حزب کمونيست کارگري در سال ١٩٩١ است. البته کمونيسم کارگري بسيار همه جانبه تر و وسيع تر از مبحث جنبشهاي اجتماعي است و در اينجا فرصت پرداختن به همه آنها نيست. سمينارهاي مباني کمونيسم کارگري منصور حکمت و نوشته هاي متعددش در اين مورد بويژه تفاوتهاي ما منابع ارزشمندي در شناخت کمونيسم کارگري است. اين منابع در سايت منصور حکمت قابل دسترسي است و من همه شما را به مطالعه آنها دعوت ميکنم.

جامعيت کمونيسم کارگري

صفت کارگري نبايد تلقي محدودي از جنبش کمونيسم کارگري بدهد به نحوي که گويا امريست صرفا در مورد مسائل و مطالبات کارگران و حتي جنبش کارگران و يا صرفا مربوط به سوسياليسم. و فرق آن با جنبشهاي ديگر صرفا در اينست که کمونيسم کارگري خواهان سوسياليسم است و ديگران نيستند. اين شايد در زمان مارکس صادق بود ولي امروز بهيچوجه اينطور نيست. امروز جنبش کمونيسم کارگري تمام آزادي و تمام انسانيت و تمدن دوره ما را نمايندگي ميکند. زماني بود که جنبشهاي اجتماعي ديگر نيز براي سکولاريسم و برابري زن و مرد و يا آزادي و عدالت اجتماعي ميجنگيدند. اما امروز ديگر اينطور نيست. طبقه ديگري و جنبش ديگري و حزب و شخصيت سياسي ديگري نداريم که در عرصه اصلي سياست باشد و براي اين آرمانها مبارزه کند.از متفکرين و تئوري پردازهاي دموکراسي بازار آزاد در غرب بگيريد تا مقتدي صدر و تا هر جريان سياسي و فکري در بين اين دو قطب. در اين طيف وسيع چه کسي آزادي بيقيد و شرط زن و مرد را نمايندگي ميکند؟ چه کسي سکولاريسم به معناي انقلاب کبير فرانسه آن، يعني جدائي مذهب از دولت و از آموزش و پرورش و از قوانين و سيستم قضائي جامعه را نمايندگي ميکند؟ چه کسي آزاديهاي بيقيد و شرط سياسي را نمايندگي ميکند؟ چه کسي حتي از مفهوم شهروندي و حقوق برابر براي شهروندان دفاع ميکند؟ هيچکس. بر عکس همه براي مذهب، براي ناسيوناليسم و راسيسم، براي نسبيت فرهنگي و غيره در سياستهايشان جا باز کرده اند. اگر اين نمايندگان امروز دموکراسي در برابر پيشروان جنبش آزاديخواهي و سکولاريسم و دفاع از حقوق شهروندان قرار ميگرفتند سر همه شان زير گيوتين ميرفت. اما امروز ميراثدار انقلابيون کبير فرانسه نيز کمونيسم کارگري است. اين جنبش کمونيسم کارگري است که در برابر کل اين ارتجاع فکري و سياسي قرار گرفته است. وقتي منصور حکمت بعد از ١١ سپتامبر ميگويد ما نماينده جهان متمدنيم آژيتاسيون نميکند، غلو نميکند، يک واقعيت عريان را بيان ميکند. امروز جهان متمدن، جهان انساني، جهاني که بشريت محور آنست را فقط طبقه کارگر و جنبش کمونيسم کارگري نمايندگي ميکند. امروز تمام بار تاريخ بر دوش متفکري مثل منصور حکمت قرار گرفته. تمام مبارزاتي که براي آزادي و رهائي انسان در طي تاريخ صورت گرفته امروز بوسيله هيچ جرياني بجز کمونيسم کارگري نمايندگي نميشود. اين واقعيتي است که کسي نميتواند انکار کند. ببينيد راديکال ترين متفکرين و جريانات سياسي امروز چه ميگويند؟ مذهب را دوباره راه داده اند به دولت و آموزش و پرورش و قوانين جامعه. رجعت کرده اند به ناسيوناليسم قومي و نژادي. رفاه عمومي و مسئوليت دولت در قبال جامعه را از پايه انکار کرده اند و انواع و اقسام تئوريها و نظراتي نظير نسبيت فرهنگي و پايان تاريخ و غيره هم براي توجيه اين سير قهقراتي سرهم کرده اند.

درست است، کمونيسم کارگري جنبش سوسياليستهاست، اما نکته آنست که در زمانه ما تمام بار مبارزه براي آزادي و انسانيت در تمامي جنبه ها و ابعاد آن بر دوش سوسياليستها قرار گرفته است.

کمونيسم کارگري در برابر نظم نوين جهاني

همانطور که توصيح دادم مارکسيسم انقلابي يک نوع مبارزه نظري در درون کمپ چپ است براي اينک مارکس و مارکسيسم را روي پاي خودش قرار بدهد. دوره کمونيسم کارگري وقتي شروع ميشود که اين جنگ خانوادگي تمام شده است و مارکسيسم انقلابي پيروز شده. ز لحاظ نظري و تئوريک به جريان مسلط در چپ ايران تبديل شده و حزب کمونيست را تشکيل داده است. تئوريهايش پذيرفته شده و در سطح وسيعي خوانده شده و حتي به عربي و کردي ترجمه شده و در منطقه وسيعي رواج و نفوذ پيدا کرده است.

بعد از فروپاشي شوروي اصولا مدعيان غير کارگري مارکسيسم پرچمها را زمين گذاشتند و به نظرات و تتوريهاي واقعي جنبش خودشان رجعت کردند و نقد نظرات بورژوائي و خرده بورژوائي تحت لواي چپ اساسا موضوعيت خود را از دست داد. در اين مقطع تنها کسي که ميتواند مارکسيسم را زنده و سربلند نگاه دارد منصور حکمت است. آنهم نه در برابر چپ غيرکارگري بلکه در برابر بورژوازي جهاني که سرمست از پيروزي بر بلوک شوروي افسار پاره کرده است و به هر چه نشاني از آزادي و برابري و انسانيت دارد بي محابا ميتازد. منصور حکمت با پرچم کمونيسم کارگري وارد اين نبرد ميشود. لنين را بخاک ميکشند مارکس را دفن ميکنند و حتي ميگويند به پايان تاريخ رسيده ايم. درست در همين دوره منصور حکمت حزب کمونيست کارگري را تشکيل ميدهد. کمونيسم کارگري ديگر نه با نظرات بورژوائي تحت لواي مارکسيسم بلکه مستقيما با تئوريهاي بورژوائي در جامعه رو در رو ميشود. به جنگ دموکراسي و پارلمانتاريسم و ناسيوناليسم ومذهب ميرود. به جنگ دنياي بعد از جنگ سرد و نظم نوين جهاني ميرود. منصور حکمت ديگر پوپوليسم ومائوئيسم و چريکيسم را در مقابل خود ندارد. او حالا با سرمايه داري بازار آزاد، با بانک جهاني وتاچريسم و ريگانيسم، با ناتو و دو قطب تروريسم دولتي غرب و اسلام سياسي روبرو است. منصور حکمت در اين دوره با آثاري مثل طلوع خونين نظم نوين جهاني، دموکراسي، تعابير و واقعيات، ناسيوناليسم و مساله ملي، دولتها و سياستها و جنبشهاي بورژوائي را به نقد ميکشد و بي آبرو ميکند. در صحنه سياست ايران نيز اين کمونيسم کارگري است که در مقابل کليت نظام جمهوري اسلامي و اپوزيسيون خودي او در داخل و خارج کشور قاطعانه ايستاده است، اما ميدان مبارزه کمونيسم کارگري تنها به ايران محدود نيست، تمام دنياست. منصور حکمت در اولين بحثهايش در توضيح کمونيسم کارگري بر اين تاکيد ميکند که نبردهاي تعيين کننده اي در راهند، کمونيسم را ا زهر سو زير فشار قرار خواهند داد و بايد براي اين نبرد آماده شد. بخاطر دارم که در کنگره سوم حزب کمونيست در اواخر سال ١٣٦٧، اين را پيش بيني ميکند که با فروپاشي شرق، غرب هم مکان خود را از دست خواهد داد و تعادل سياسي جهان به هم خواهد خورد. ميگويد چپ را ميکوبند اما دنيا به چپ احتياج دارد. دنياي بعد از جنگ سرد نه تنها نميتواند آزادي بياورد و فقر و تبعيض و نابرابري را حل کند، بلکه همه چيز به عقب کشيده ميشود و دقيقا به همين دليل نياز دنيا به چپ، به چپ واقعي و کارگري بيشتر خواهد شد. ديري نپائيد که اين نظرات منصور حکمت که در اوج پيروزي سرمايه داري غرب به رقباي بلوک شرقيش مطرح ميشد صحت خودش را نشان داد. امروز دنيا جولانگاه تروريسم غربي و تروريسم اسلامي است. هايهوي پيروزي دموکراسي بازار آزاد و حاميان کوته بينش پايان گرفته است، مارکس را مردم دنيا بعنوان مرد هزاره انتخاب کرده اند، و جنبش و حزب منصور حکمت روز بروز بيشتر رشد کرده و نفوذ پيدا ميکند.

بعبارت ديگر کمونيسم کارگري بلند کردن پرچم کمونيسم بعنوان يک جنبش اجتماعي در شرايطي است که راست ترين نظرات و دکترينهاي بورژوائي در سطح جهان پيروز شده و سلطه بلا منازعي يافته است. مارکسيسم انقلابي ياراي مقابله با اين دنيا را نداشت. منصور حکمت از همان آغاز تشکيل حزب کمونيست ايران اين نکته را دريافته بود که مارکسيسم انقلابي نقش و وظيفه تاريخي خود را به انجام رسانده و بايد از آن فراتر رفت. اتفاقات و تحولاتي که در دهه نود در دنيا بوقوع پيوست با روشني تمام صحت و حقانيت اين نظر منصور حکمت و ضرورت کمونيسم کارگري او را به همگان نشان داد.

اجازه بدهيد در خاتمه به چند مبحث پايه اي کمونيسم کارگري که در عين حال نشان دهنده زنده و پويا بودن تئوري در سيستم فکري منصور حکمت هست، اشاره کنم. ميخواهم نشان بدهم که تئوري براي منصور حکمت چقدر زنده است و چقدر به زمان و مکان مربوط ميشود. مارکسيسم يک علم جامدي نيست که مجموعه حقايقي را بيان کرده است و مارکسيستها ميروند اين حقايق را با مطالعه کلاسيکهاي مارکسيسم کشف ميکنند و ميفهمند. تئوري مارکسيستي جواب واقعي به پراتيک اجتماعي انسانهاست براي اينکه زندگي بهتر و آزاد تر و مرفه تري داشته باشند. طبقه کارگر در محور و پيشاپيش اين تلاش بيوقفه براي برخوردار کردن خود و کل جامعه از يک زندگي مرفه و برابر انساني است و مارکسيسم جوابي به اين نياز است. تئوري براي منصور حکمت دقيقا همين نقش را دارد. من در اينجا براي نشان دادن اين نکته نظرات منصور حکمت در مورد دموکراسي، ناسيوناليسم، و حزب و حزبيت مورد بررسي قرار ميدهم.

کمونيسم کارگري در نقد ملت و ناسيوناليسم

تحليل و نقد منصور حکمت از ملت و ناسيوناليسم با نظرات کلاسيکهاي مارکسيستي متفاوت است. در دوره مارکس جنبشهاي ملي تماما ارتجاعي نيستند و در موارد زيادي خصلتي مترقي دارند. جوامع دارند فئوداليسم را پشت سر ميگذارند و کشورها و ملل تازه شکل ميگيرند. تشکيل ملتها در تمايز از جوامع ملوک الطوايفي و خانخاني قدمي بجلوست و مارکس هر جا کشور و ملت بزرگتر و از نظر سياسي يکپارچه تري بوجود مي آيد بدرست اين روند را مثبت و به نفع جنبش جهاني کارگران ميداند.

در دوره لنين مساله تشکيل دولتها و ملل تازه ديگر روند اصلي نيست و در عوض مساله حقوق اقليتهاي ملي و آزادي ملتها از سلطه استعمار مساله مطرحي است. لنين از مبارزه ملت فرودست در برابر ناسيوناليسم ملت بالا دست دفاع ميکند و همينطور مبارزه ملل براي نفي سلطه استعمار را محق و مترقي ميداند.

اگر منصور حکمت ميخواست تئوري را آنطور که مارکسيستهاي سنتي فهميده اند از کتابها در بياورد او هم بايد همين نظرات کلاسيکها را تکرار ميکرد. اما منصور حکمت روش و شيوه ديگري دارد. او ميگويد در زمان ما مساله ملي را نميتوان بشيوه مارکس و يا لنين مورد بررسي قرار داد. منصور حکمت در نوشته درخشانش، "ملت، ناسيوناليسم، و برنامه کمونيسم کارگري" بحث خود را تا نقد عميق ملت و مليت و مساله حق تعيين سرنوشت به پيش ميبرد و نشان ميدهد که چطور برخورد کلاسيک مارکسيستي به اين مقولات ديگر پاسخگو نيست. مساله ملي در زمان ما بويژه پس از فروپاشي شوروي از اساس متفاوت از دوره هاي گذشته است. در خود شوروي در قالب و محمل مساله ملي يک جامعه و کشور پهناور شقه شقه ميشود و ملل و اقوام و نژادهاي مختلف بجان هم ميافتند. در اروپاي شرقي هم همينطور. بويژه در يوگسلاوي ناسيوناليسم قومي فاجعه آفرين است. اينجا ديگر ناسيوناليسم و مفهوم ملت و مليت نه تنها متضمن وحدت و يکپارچگي جوامع در مقياس وسيعتر و يکپارچه تري نيست بلکه کاملا برعکس تفرقه افکن و فروپاشنده کشورها و جوامع موجود است. بر همين مبنا مساله فدراليسم نيز مورد نقد منصور حکمت قرار ميگيرد. فدراليسم هم يکي از مسائلي است که دوشادوش مساله ملي معنايش در دوره ما عوض شده است. او طرح فدراليسم را براي کشوري مثل ايران طرحي کاملا ارتجاعي و موجد تلاشي جامعه ميداند. در دوره هاي گذشته فدراليسم در تشکيل جوامع و کشورهاي بزرگتر مانند مورد ايالات متحده آمريکا و يا جمهور آلمان نقش پيشرو و مترقي داشته است. اما آنچه فدراليستهاي ايراني ميگويند و ميخواهند تماما ارتجاعي است. چرا که اولا نوعي فدراليسم قومي را مطرح ميکنند و نه مانند مورد آمريکا و آلمان فدراليسم اداري را و ثانيا در مورد جامعه اي اين را طرح ميکنند که في الحال يک کشور و جامعه بزرگ و تاسيس شده است. طرح فدراليسم آنهم به شکل قومي اش براي کشوري مثل ايران تنها ميتواند دامن زننده نفرت و تفرقه ملي و قومي و تلاشي جامعه باشد و موجب يوگسلاويزه شدن جامعه شود.

وقتي با مفهوم ملت و فدراليسم کشورها و جوامع متلاشي ميشوند اين ديگر يک سير قهقرائي و کاملا ارتجاعي در تاريخ است و کمونيستها بايد در برابر آن بايستند و اين دقيقا نقشي است که کمونيسم منصور حکمت و تتوريهاي زنده و خلاق او ايفا ميکند.

نقد منصور حکمت بر دموکراسي

نمونه ديگر از برخورد خلاق و زنده به مسائل دوران ما نقد منصور حکمت بر دموکراسي است. دموکراسي در تاريخ جنبش چپ مفهوم مثبتي بوده است. دموکراسي در برابر استبداد فئودالي قرار داشت و به اين معنا بود که جامعه از حکومت مطلقه اشراف و فتودالها رها شود و مجلس و پارلمان داشته باشد و در جامعه حقوق دموکراتيک مردم به رسميت شناخته شود، تفکيک قوا داشته باشيم و غيره. روشن است که در مقابل جوامع فئودالي اين يک حرکت پيشرو و قابل دفاع است. اما در دوره ما دموکراسي مضمون و جايگاه ديگري پيدا کرده است. دموکراسي اي که غرب پرچم آنرا بدست گرفته است، چه در دوران جنگ سرد و چه بعد از فروپاشي شوروي هيچ ربطي به آزادي و حقوق دموکراتيک مردم ندارد. بلکه برعکس اسم رمزي است براي مقابله با اين آزاديها. اسم رمزي است براي بلوک غرب در مقابله با شوروي و بلوک شرق و مقابله با ايده هاي برابري طلبانه و آزاديخواهانه و براي کمونيسم ستيزي. درست است که شوروي بطور واقعي ربطي به کمونيسم واقعي و ايده هاي رهائي بخش مارکس ندارد ولي نام و اسم کمونيسم بر اين بلوک به دستگاه تبليغاتي و نظامي غرب اجازه ميدهد شديد ترين حملات به کمونيسم را با پرچم دموکراسي به پيش ببرد. دموکراسي قبل از هر چيز اسم يک بلوک سياسي است در مقابل بلوک شوروي. در اين بلوک خانم مارگارت تاچر جا دارد و ژنرال پينوشه هم جا دارد و همينطور همه ديکتاتورهاي نظامي آمريکاي لاتين و در کشورهاي آسيائي و آفريقائي متعلق به بلوک غرب. در دنياي بعد از جنگ سرد هم وضعيت از همين قرار است. معناي واقعي دموکراسي را امروز در عراق داريم ميبينيم و تجربه ميکنيم. اما جدا از اين مضمون ويژه ارتجاعي که دموکراسي در دوران ما پيدا کرده است، منصور حکمت در نوشته "دموکراسي، تعابير و واقعيات" دموکراسي به معناي ليبرالي و کلاسيک آنرا نيز مورد نقد عميقي قرار ميدهد و در برابر آن سيستم شورائي را قرار ميدهد. به نظر من نوشته "دموکراسي، تعابير و واقعيات" عميق ترين و همه جانبه ترين نقد مارکسيستي از دموکراسي به معناي کلاسيک و معناي امروزي آن هر دوست.

اجازه بدهيد در آخر تحول مفهوم حزب و حزبيت در سيستم فکري منصور حکمت را نيز بررسي کنيم.

قدرت سياسي و تئوري حزب

تعريف و تئوري حزب در ديگاه منصور حکمت و پراتيک و عملي که بر اين مبنا در برابر خود قرار ميدهد از نقطه نظر کاربرد خلاق تئوري نمونه درخشان و منحصر بفردي است.

تشکيل حزب يکي از اهداف پايه اي منصور حکمت از همان مقطع تشکيل گروه اتحاد مبارزان کمونيست است. تئوري چپ سنتي براي حزب ساختن، و يا در واقع نساختن حزب، نظريه ايست بنام تئوري پيوند. بنا به اين نظريه کمونيستها تنها زماني مجاز به تشکيل حزبند که با جنبش کارگري پيوند خورده باشند. گروههاي چپ سنتي که در واقع امرشان تحزب نيست، از اين تئوري توجيهي براي موکول به محال کردن حزب ميسازند و به زندگي خود در حاشيه سياست ادامه ميدهند. مارکسيسم انقلابي اين ديد را نقد ميکند. منصور حکمت اعلام ميکند که براي تشکيل حزب پيش شرطي را به رسميت نميشناسد. او حزب را مظهر استقلال همه جانبه پرولتاريا تعريف ميکند و ميگويد اين استقلال را کمونيسم کارگري بدست آورده است. حزب کمونيست ايران بر مبناي همين تئوري ساخته ميشود. اما اين تتوري براي مقطع ديگري در زندگي سياسي منصور حکمت، براي جنبش کمونيسم کارگري ديگر کافي نيست. او در بحثهائي که از کنگره دوم حزب کمونيست کارگري تحت عنوان حزب و جامعه و حزب و قدرت سياسي مطرح ميکند تعريف ديگري از حزب بدست ميدهد. او بين حزب سياسي و گروه فشار تفکيک قائل ميشود و ميگويد حزبي که ادعا و توان تصرف قدرت سياسي را نداشته باشد و يک پاي تصرف قدرت در جامعه نباشد حزب سياسي نيست، گروه فشار است. در دوره تشکيل حزب کمونيست ايران، زماني که چپ ها با تئوري پيوند تشکيل حزب را موکول به محال کرده اند، منصور حکمت با نقد تئوري پيوند و تز حزب بعنوان مظهر استقلال طبقه کارگر حزب کمونيست را تشکيل ميدهد و پانزده سال بعد، تعريف ديگري از حزب بدست ميدهد و آنرا بقدرت سياسي منوط ميکند. چرا؟ آيا در مقطع تشکيل حزب کمونيست منصور حکمت تئوري و نظريه اشتباهي داشته است؟ آيا گروه فشار درست کرده است؟ و آيا نظريه تازه درباره حزب در نقد نظرات گذشته خود اوست؟ واضح است که موضوع هيچيک از اينها نيست. اين دو نظريه در برابر يکديگر قرار ندارند، در نقد نظري يکديگر بوجود نيامده اند، بلکه هر يک در نقد واقعيات زمان خود و در پاسخ به ضرورت عمل انقلابي در آن مقطع تدوين شده اند. منصور حکمت شيوه و متدولوژي يکساني دارد. اما واقعيتي که به آن رجوع ميکند متفاوت است. در مقطع طرح بحث حزب و قدرت سياسي کمونيسم کارگري به جريان اصلي چپ در جامعه تبديل شده و بايد همه موانع نظري حرکت به سمت قدرت را از پيش پا بردارد.

مارکس ميگويد مسائل وقتي مطرح ميشوند که راه حل آنها ممکن شده باشد. مارکسيسم انقلابي در مقطع تشکيل حزب کمونيست ايران خود را نزديک به تصرف قدرت سياسي نميديد. نه شرايط سياسي ايران چنين امري را در چشم انداز قرار ميداد و نه نفوذ و موقعيت اجتماعي مارکسيسم انقلابي چنين احتمالي را عملي جلوه ميداد. اما در اواخر دهه نود، که هم از لحاظ اجتماعي و هم موقعيت کمونيسم کارگري تصرف قدرت سياسي در چشم انداز قرار ميگيرد منصور حکمت حزب و جنبش خود را به اين سمت جهت ميدهد. تئوري حزب و قدرت سياسي در رابطه با کمونيسم کارگري و آماده ساختن و تقويت اجتماعي آن همان عملي را انجام ميدهد که نقد تئوري پيوند براي مارکسيسم انقلابي انجام داد. اگر تئوري حزب براي مارکسيسم انقلابي پاسخ به نظراتي است که نميخواهندحزب بسازند، تئوري حزب براي کمونيسم کارگري نقد تئوريهائي است که اصولا تصرف قدرت سياسي را در دستور خود ندارند.

هر دو اين نظرات پاسخ عملي و راديکال به ضروريات مبارزه کمونيستي هستند در شرايط متفاوت و موقعيتهاي متفاوتي. همانطور که نقد ناسيوناليسم و نقد دموکراسي چنين بود.

بحث حزب و جامعه و حزب و قدرت سياسي از آخرين در افزوده هاي تئوريک منصور حکمت به تئوري مارکسيستي حزب است که از لحاظ عملي و روشن کردن پراتيک سياسي حزب اهميت و جايگاه تعيين کننده اي دارد. نفس مطرح شدن اين نظرات نشاندهنده آنست که حزب ما بطور عيني و ابژکتيو در آستانه تصرف قدرت سياسي قرار گرفته است. تحقق اين امر پيروزي نهائي و بازگشت ناپذير تتوريهاي منصور حکمت خواهد بود و بقول خود او نقطه عطفي خواهد بود براي گذار کمونيسم کارگري از تفسير جهان به تغيير آن.

٭٭٭٭٭٭٭٭

من بحث خود را با فراخواندن شما به مطالعه آثار منصور حکمت تمام ميکنم. نوشته هاي او زنده و ساده و براحتي قابل فهم است. شادابي و سرزندگي نظرات منصور حکمت بخاطر آنست که نه از مقولات، بلکه از زندگي آغاز ميکند و به همين خاطر حتي عميق ترين بحثهاي نظري او زنده و ملموس و قابل درک است. منصور حکمت جائي در تفاوتهاي ما ميگويد که براي چپ سنتي تاکنون مباحث تئوريک يک امر درون خانوادگي بوده است. مجموعه اي از مقولات و اصطلاحات پيجيده سياسي و با زباني که تنها خود چپ ميفهمد و از آن سر در ميآورد. مباحث و نوشته هاي نظري منصور حکمت چه در دوره مارکسيسم انقلابي و چه بويژه کمونيسم کارگري در مقابل اين بخود مشغولي چپ قرا دارد و نمونه هاي برجسته ايست از کاربرد خلاق و زنده و راهگشاي تئوري. بحث هاي منصور حکمت روشن و سر راست و ساده و قابل فهم است براي اينکه مستقيما خودش را به بشريت و مسائل مبتلابه بشريت عصر ما مربوط کرده است. مارکس ميگويد براي انسان، ريشه خود انسان است. ريشه و مبناي تئوريهاي منصور حکمت نيز چيزي بجز انسان نيست.