منصور حکمت، کمونيسم پراتيک و نقش پراتيک و دخالتگري
آذر مدرسي
سخنراني در سمينار لندن، ٥ ژوئن ٢٠٠٤ (به مناسبت هفته منصور حکمت)
هفته منصور حکمت مناسبت خوبي است براي گراميداشت ياد منصور حکمت بعنوان يک مارکسيست بزرگ، بعنوان يک انقلابي، بعنوان يک رهبر سياسي و بعنوان يک تئوريسين بزرگ عصر حاضر. در عين حال اين هفته فرصت خوبي است که منصور حکمت را بشناسيم. يکبار ديگر به او مراجعه کنيم. نقد عميقش را درک کنيم، متد مارکسيستي او را درک کنيم و آن را بعنوان ابزاري براي آن امري که منصور حکمت داشت و برايش تلاش کرد يعني تغيير زندگي انسانها به کار ببريم.
قطعا صحبت از درافزوده هاي منصور حکمت به مارکسيسم، نقشي که منصور حکمت در احياي کمونيسم مارکس داشت نه کار يک سمينار است و نه کار يک سخنراني نيم ساعته است و نه کار يکنفر. براي بررسي موقعيتي که منصور حکمت به کمونيسم در ايران داد، تبديل کمونيسم حاشيه اي به کمونيسمي که در مرکز سياست در ايران قرار گرفته، اينکه کمونيسم را به وزنه سياسي مهمي در جامعه ايران تبديل کرد، اينکه کمونيسمي موثر، دخالتگر با حزبي قوي که اميد بخش وسيعي از مردم براي رسيدن به يک دنياي سعادتمند، برابر و مرفه و آزاد است را پايه گذاري کرد، احتياج به سمينارهاي زيادي از زواياي متعدد و در عرصه هاي متعددي است. همه اينها بيان کننده اين واقعيت است که منصور حکمت فقط يک تئوريسين و متفکر بزرگ مارکسيستي نبود، او يک کمونيست انقلابي يک رهبر سياسي بود که قطعا بدون داشتن بينش و تبييني که خود او از مارکسيسم داشت امکان تبديل شدن به چنين شخصيتي بزرگ و ايفاي چنين نقشي را نداشت.
من امروز فقط در مورد يکي از دستاوردهاي منصور حکمت صحبت ميکنم و شايد بهتر باشد بگويم با توجه به زمان کمي که داريم فقط اشاره اي ميکنم. اميدورام اين امکاني باشد براي اينکه متد منصور حکمت را در برخورد به دنيا، به سياست، به تئوري، به حزب، به جامعه بشناسيم. من در مورد احياء کمونيسم پراتيک، ماترياليسم پراتيک مارکس صحبت ميکنم. سعي ميکنم اشاره اي داشته باشم به اينکه از نظر منصور حکمت اين متد چه هست و به کار برد اين متد در سياست، تاثير آن در موقعيت کمونيسم کارگري و اينکه چطور منصور حکمت با اين متد کمونيسم کارگري را پايه ريزي کرد. قطعا کمونيسم کارگري را بايد از زواياي مختلفي مورد بررسي قرار داد، همانطور که خود منصور حکمت در سمينار مباني کمونيسم کارگري در انجمن مارکس انجام داده است. بايد پايه هاي اجتماعي و مباني نظري اين جنبش را شناخت و بايد متدش را شناخت. من امروز متد و به گوشه اي از اين متد مي پردازم. همانطور که گفتم کمونيسم پراتيک و نقش پراتيک و دخالتگري. متدي که منصور حکمت در کمونيسم مارکس احيا ميکند و به نظر من ارتقا ميدهد و آنرا به متد مارکسيسم عصر حاضر تبديل ميکند. شايد امروز گفتن بخشي از تزهاي منصور حکمت براي کسانيکه مارکسيسم و کمونيسم را با جنبش کمونيسم کارگري شناخته اند و يا در حزب کمونيست کارگري از بديهيات باشد. اما همين امروز در خارج ما اين طور نيست. بخشي از کسانيکه خود را چپ يا مارکسيست ميدانند تبيين ديگري از مارکسيسم دارند. تبييني کاملا غير پراتيک، جبرگرايانه و در نتيجه پاسيفيستي. زمانيکه منصور حکمت تلاش کرد اين جنبش را پايه ريزي کند در صفوف خودمان هم اينها بديهيات نبودند و اين تبيين وجود نداشت و منصور حکمت تلاشي سخت را انجام داد تا اين متد به روش و بينش فعالين اين جنبش تبديل کند.
اگر کسي به حيات جنبش کمونيسم کارگري نگاه کند ميتواند اين متد را از روز اول چه بعنوان اتحاد مبارزان کمونيست چه بعنوان حزب کمونيست ايران و چه امروز بعنوان حزب کمونيست کارگري ايران مشاهده کند.
فکر ميکنم خيلي روشن است که ما با همه فرق داريم. کمونيسم ما با کمونيسم جريانات چپ ديگر متفاوت است. نه فقط چون در سياست ماگزيماليست هستيم و در تئوري به مارکسيسم ارتدکس معتقديم و فقط به مارکس ارجاع ميکنيم نه کس ديگري. براي جنبش ما اينکه ما چه ميخواهيم مهم است و اين را مبناي سياست خودمان قرار ميدهيم و هميشه سياستي را دنبال ميکنيم و کاري را ميکنيم که خودمان آنرا لازم بدانيم.
ما برعکس کمونيستهاي ديگر و مارکسيستهاي ديگر خودمان را محدود و مقهور "شرايط عيني و ذهني"، "دوره تاريخي"، "ضرورت اين دوره" نکرديم. ما خود را به اينکه آيا رشد نيروهاي مولده به اين حد رسيده است که ما بتوانيم تغييري بنيادي در جامعه بوجود بياوريم محدود نکرديم. عنصر اراده، عنصر پراتيک، اينکه ما بعنوان حزب، بعنوان جنبش اجتماعي بخشي از اين واقعيت هستم در متد منصور حکمت برجسته است.
براي ما دست بردن به قدرت سياسي براي بوجود آوردن اين تغيير از بديهيات است.
خود منصور حکمت زمانيکه به خصوصيات جنبش کمونيسم کارگري اشاره ميکند ميگويد ما روايت پراتيک از مارکسيسم هستيم و ماترياليسم پراتيک اساس متد ما را تشکيل ميدهد. ديدگاهي که در مارکسيسم به دنبال رهنمودي براي عمل است. اين متد بخش اساسي هويت نظري ما است.
خارج از پايه هاي اجتماعي تفاوت جنبش کمونيسم کارگري با ساير جريانات چپ و مدعي مارکسيسم اگر در چارچوب متد بخواهيم بررسي کنيم، کاري که من امروز همانطور که گفتم فقط اشاره اي کوتاه به آن ميکنم، ديد پراتيک و عملگرايانه از مارکسيسم است.
اگر بخواهيم کوتاه در مورد پايه فلسفي اين روايت صحبت کنيم بايد از تز مارکس شروع کنيم که ميگويد فلاسفه تاکنوني جهان را تفسير کرده اند کار ما تغيير جهان است. خود اين جمله تمام جوهر پراتيکي کمونيسم را از نظر مارکس نشان ميدهد. جوهر اينکه خاصيت فلسفه مارکسيسم تغيير جهان است نه صرفا نقد نه صرفا افزايش دانش ژرف و عميق.
بينشي که معتقد است انسان فقط محصول تاريخ و جامعه نيست، انسان مقهور سرنوشت خود نيست. تاريخ پروسه اي اجتناب ناپذير نيست که انسان در ساختنش نقشي ندارد. اين تاريخ، اين جامعه، اين سرنوشت ساخته دست همين انسان است و بدون پراتيک انسان تاريخي نبود و جامعه به اين درجه از تکامل نميرسيد. سوسياليسم و کمونيسم اجنتاب ناپذير نيست اگر بخشي از جامعه نخواهند آنرا عملي کنند و براي ايجاد آن دست به کار شوند. جامعه اتوماتيک تغيير نميکند اگر بحشي از جامعه نخواهد اين تغيير اتفاق بيفتد. بدون اينکه بخشي يا عده اي تغييري را در جامعه نخواهند و برايش دست به کار نشوند هيچ اتفاقي در آن جامعه نمي افتد. تکامل جامعه تابعي از قوانين کور که انسان اراده اي بر آن ندارد نيست.
براي مارکسيستهاي ديگر که براي بوجود آمدن تغيير، نه بوجود آوردن آن، منتظر رسيدن مرحله تاريخي معيني هستند، اين تز که "هر تغييري مستلزم آماده بودن شرايط عيني است" کليد روايت (روايتي کاملا مکانيکي و جبرگرايانه) از مارکسيسم است. ما ميگوئيم انسان اجتماعي، پراتيک اجتماعي آنها و احزاب سياسي بخشي از اين واقعيت هستند که همين واقعيت را تغيير ميدهند. پراتيک اجتماعي انسان براي تغيير جهان نقش تعيين کننده و اساسي را در بوجود آمدن هرنوع تغييري دارد.
براي منصور حکمت مانند مارکس پراتيک اجتماعي انسان مبناي تغيير جامعه است و هر تغييري در جامعه مستلزم پراتيک معيني از طرف بخش معيني از آن جامعه است. هيچ تغييري اجتناي ناپذير و حتمي نيست. عده اي بايد بخواهند جامعه تغييري بکند و براي ايجاد آن تغيير قدم بردارند تا اين اتفاق بيفتد و آن تغيير صورت بگيرد چه تغييرات جزئي و چه تغييرات بنيادي و انقلابي.
ماترياليسم پراتيک و جايگاه حزب براي منصور حکمت
اين ديد پراتيکي از مارکسيسم را در تئوري حزب منصور حکمت و نه فقط در تئوري حزب او بلکه در پراتيک او و در تلاش دائمي منصور حکمت براي ساختن حزب، در ارزش حزب براي کمونيسم کارگري ميشود ديد.
اگر قرار است پراتيک انسان منشا تغيير باشد، اگر بشر با پراتيک اجتماعي خودش ميتواند جامعه را تغيير بدهد. آنوقت اين پرايتک اجتماعي بايد متشکل باشد. توده بي شکل هرچند انقلابي نميتوانند اراده خودشان را اعمال کنند. و يا تغيير در جامعه کار افراد هرچند انقلابي، هرچند راديکال، هرچند مارکسيست، هرچند انساندوست نيست. بايد متشکل شد، بايد حزب داشت، بايد اين اراده جمعي و پراتيک اجتماعي را متشکل کرد. هر فردي هم که مبتکر تغييراتي در جامعه باشد تا زمانيکه آنرا به ايده و عقيده جمع وسيعي از انسانها تبديل نکند امکان دست بردن به هيچ تغييري را نخواهد داشت. اهميت حزب، تلاش دائمي ساختن حزب، متحد نگه داشتن حزب، با سياست نگه داشتن حزب از نظر منصور حکمت در اين ديد پراتيک خوابيده است.
ارزشي که منصور حکمت براي حزب ميگذارد و تلاش دائمي که براي ساختن حزب انجام داده است را فقط ميتوان در اين متد ديد.
حزب براي اينکه علي العموم دور هم جمع شده باشيم نيست، براي بحث و انکشاف تئوريک نيست. حزب ابزاري براي ماديت بخشيدن به سياست، براي پراتيک کردن سياست، براي بوجود آوردن اين تغييراتي که ميخواهيم. در نتيجه اتحادش، سياست روشنش، رهبريش، درايتش در تشخيص ضرورتها، مهم است.
در تبيين منصور حکمت نقش احزاب، نقش رهبري، نقش انتخابهاي سياسي و اراده اي که يک حزب سياسي و رهبري آن دارد مولفه هاي مهم و تعيين کننده اي در سياست دارد.
اهميتي که منصور حکمت به داشتن حزب، نگه داشتن آن، نقشي که براي رهبري احزاب قائل بود، توقعي که از رهبري در خود حزب کمونيست کارگري داشت در نقشي که اين رهبري بايد ايفا کند نه فقط در سطح حزب بلکه در سطح جامعه، در اراده اي که بايد نمايندگي کند و داشته باشد دقيقا از اين متد و تبيين ناشي ميشود. در اعتقاد عميق به اينکه فقط پراتيک اجتماعي انسانها ميتواند منشا اثر و تغيير باشد. طبقه کارگر اگر ميخواهد تغييري را در جامعه بوجود بياورد بدون داشتن حزب خودش امکان ندارد بعنوان توده بي شکل، توده اي که در تشکلهاي غير سياسي متشکل شده آن تغيير بنيادي را در جامعه بوجود بياورد. تلاش دائمي منصور حکمت براي اينکه طبقه کارگر حزب خودش را با سياست روشن، کمونيستي، با قدرت و موثر و دخيل از اين متد سرچشمه ميگيرد.
جايگاه و معني مارکسيسم، تئوري و سياست
منصور حکمت با اين متد به تئوري، سياست و مارکسيسم نگاه ميکند. تئوري مارکسيسم براي منصور حکمت صرفا مقولات، دانش، بينش و درافزده هاي علمي نبود. حتي مارکسيسم صرفا نقد نبود، نقدي هرچند تيز، عميق، انساني از جامعه طبقاتي، از جامعه اي که مبنايش استثمار انسان از انسان است. اگر مارکسيسم مقبوليتي دارد، اگر بايد اين تئوري را فرا گرفت براي اين است که اين تئوري آن امکان و آن بينش و آن ابزاري را به ما ميدهد که اولا نقدي عميق و پايه اي از جامعه داشته باشيم و ثانيا امکان و ابزاري است براي اينکه آن تغيير بنيادي را در جامعه بوجود بياوريم.
تمام تلاش تئوريک منصور حکمت براي احيا مارکسيسم، براي از زير آوار درآورن مارکسيسم، تلاشي بود براي اينکه مارکسيسم را يکبار ديگر به آن جايي برگرداند که بعنوان ابزار اين تغيير بکار برود. براي اينکه در عرصه سياست مارکسيسم و کمونيسم به يکي از جريانات اصلي قابل انتخاب در جامعه تبديل بشود، همانطور که ليبراليسم، ناسيوناليسم هستند. تمام جدلي که منصور حکمت با روايتهاي ديگر از مارکسيسم، با ناسيوناليسم، دمکراسي طلبي و مذهب ميکند، جدالي صرفا آکادميک نيست که هدفش روشنگري باشد. جدالي است براي اينکه نشان بدهد اين تئوريها جامعه را به کجا ميبرند.
تئوري مارکسيسم و نقد تئوريک مکاتب ديگر يا تبيينهاي ديگر از مارکسيسم هم بخشي از اين تلاش است.
همين متد پراتيک را در برخورد منصور حکمت به سياست مي بينيم.
براي کمونيسم کارگري سياست صرف اعلام موضع، صرف تبليغ کردن، صرف تهييج کردن نيست. هرچند همه اينها هم هست اما مهمتر از همه اينها سياست ابزاري براي جابجايي نيرو در سطح جامعه است.
حزب سياسي که سياست تعيين ميکند بايد نشان بدهد که ميتواند با اين سياست چه نيرويي را در جامعه جابجا ميکند، جلوي روندهايي را بگيرد و باعث بوجود آمدن روندهايي بشود. اگر ميگوئيم حزب منشا اثر، حزب دخالتگر باشيم از اين متد مي آيد. حزبي که در صحنه سياست با هدف جابجايي نيرو دخالت ميکند. متدي کاملا پراکتيکال و عملگرايانه.
اگر تغيير نتيجه پراتيک اجتماعي انسان است، اگر احزاب سياسي ابزار اين پرايتک اجتماعي هستند، اگر جنگ تغيير يا عدم تغيير به قدرت بسته شده روشن است که بايد قدرت سياسي را گرفت و نبايد منتظر فرمول هايي مانند آماده بودن مرحله تاريخي و شرايط عيني و ذهني خارج باشيم. تلاش يک حزب سياسي، اعلام اينکه ميخواهد اين کار را بکند، خودش بخشي از واقعيت عيني و ذهني است و خودش نشان دهنده آماده بودن شرايط براي کسب قدرت است. اين در تقابل با تز همه آن "مارکسيستهايي" است که گويا شرايط عيني چيزي است خارج از احزاب. احزاب جز شرايط عيني نيستند. به قول منصور حکمت اگر ايده اي چنان قوي شد که جمع وسيعي را حول خودش متشکل کرده ديگر بخشي از واقعيت عيني جامعه است. اگر فردا در ايران انقلابي بشود و حزب کمونيست کارگري در راس اين انقلاب قرار بگيرد ديگر کسي قبول نميکند بگوئيد شرايط عيني و ذهني براي انقلاب آماده نبود. البته امروز خيلي ها ممکن است بگويند شرايط آماده نيست و اينرا نمي بينند که يک بخش از جامعه، بخش راديکال آن، بخش کمونيست آن جامعه در اين حزب سياسي کمونيست متشکل است. احزاب بخشي از واقعيت اجتماعي هستند. انسان محصول و تابع کور تاريخ نيست، سازنده تاريخ است.
نکته مهم اين است که در دوره پرتلاطم و انقلابي است که اهميت و نقش اين پراتيک متشکل، سازمانيافته، نقش احزاب و رهبري آنها، نقش اراده و تصميم و تشخيص و سياست احزاب تعيين کننده ميشود. در ايندوره ها است که نقش احزاب کمونيست، سياست و پراتيک آنها است که در به چپ چرخيدن جامعه و پيروزي آزاديخواهي و برابري طلبي و احزاب راست در به راست چرخيدن جامعه و سرکوب خونين اين آزاديخواهي تعيين کننده ميشود.
با همين متد است که منصور حکمت کمونيسم را از حاشيه به مرکز جامعه مي آورد و کمونيسم حاشيه اي به کمونيسم دخالتگر، اجتماعي و قابل انتخاب براي جامعه و ميليونها انسان ميشود. کمونيسم حاشيه اي که پشت طبقه کارگر سنگر گرفته که به جامعه کاري نداشته باشد، کمونيسمي که مسئله زن، جوان، کودک، مذهب، ملي گرايي، امرش نيست و فقط تشکل و دستمزد امر خود ميداند، به کمونيسمي تبديل ميشود که جامعه با تمام عمق و گستردگي و پيچيدگيش را امر خودش ميداند. کمونيسمي که نقد عميقي از همه مصائب جامعه دارد و تغيير در بنيادهاي اين جامعه را کار خودش ميداند. در نتيجه مبارزه عليه مذهب همانقدر به اين کمونيسم مربوط است که امر حق تشکل، دفاع از آزادي بي قيد و شرط بيان، حقوق کودک، مسئله زن و برابري زن و مرد (مسائلي که در مقاطعي جامعه حول آن قطبي ميشود و مردم و حکومت در مقابل هم قرار ميگيرند.) همانقدر براي اين کمونيسم امر روز است که حق اعتصاب.
اگر سياست و تئوري ابزاري براي تاثير گذاري، جابجا کردن نيرو در جامعه است، راه نشان دادن صحت تئوري پراتيک است و احزاب سياسي ابزار پراتيک کردن اين سياستها هستند.
اراده و تصميم انسانها براي بوجود آوردن تغيير
عنصر اراده، خواستن، تصميم براي تغيير در کمونيسم منصور حکمت نقش تعيين کننده اي دارد. اگر انسان پراتيک خاصي نکند دنيا تغييري نخواهد کرد. اينکه ما چه ميخواهيم نه ما بعنوان افراد بلکه ما بعنوان يک حزب و يک جنبش چه ميخواهيم يک شاخص تعيين کننده سياست ما بوده. اگر کمونيسم را ميخواهيم بايد همين امروز بدون هيچ تخفيفي آنرا اعلام کنيم و براي آن مبارزه کنيم. و اين فاکتور مهمي در تعيين سياست و تاثير گداري ما بر روندها در جامعه است.
اگر کسي به حزب کمونيست کارگري ايران نگاه کند ميبيند که اين حزب رنگ منصور حکمت را به خودش گرفته. حزب کموينست کارگري ميخواهد جلوي عرض اندام دو خرداد را بگيرد و اين کار را ميکند. تصميم ميگيرد از طريق خارج کشور دو خرداد را افشا و منزوي کند و به شکست بکشاند و اين کار را ميکند. منصور حکمت مهر خودش را بعنوان رهبر اين حزب به حزبش و جنبشش زد.
عنصر اراده و تصميم در حزب کمونيست کارگري و جنبش کمونيسم کارگري نقشي حياتي دارد.
منصور حکمت گفت بايد کمونيسم را به آلترناتيوي قابل دسترس و قابل انتخاب تبديل کنيم و اينکار را کرد. بدون چنين متدي پراتيک و دخالتگر کمونيسم کارگري امروز به پرچمدار آزاديخواهي، برابري طلبي و چپ جامعه تبديل نميشد.
عنصر اراده، عنصر تصميم، اينکه ما چه ميخواهيم، اينکه اراده و تصميم ما بخشي از واقعيت عيني است، اينکه بايد چيزي را خواست تا دست به انجام آن داد، اينکه ما نه فقط منتظر فرصتها بشويم بلکه فرصتها را بسازيم از خصوصيات بارز جنبش ما و بطور ويژه اي منصور حکمت بود و هست.
به حزب کمونيست کارگري ايران ميگويند اراده گرا، جرياني که آن چيزي را دنبال ميکند که خودش ميخواهد، به ضرورتهاي دوره توجه نميکنند، شرايط را در نظر نميگيرند و به اين شرايط عيني بي توجه هستند. بخشي از اينها واقعيت است. ما به فاکتورهايي که تحت عنوان شرايط عيني قرار است کمونيسم را محدود کنند هيچ توجهي نميکنيم. ما و جنبش کمونيسم کارگري بخشي از اين شرايط عيني هستيم.
حيات کوتاه اما پردستاورد و ارزشمند منصور حکمت نمونه روشن تاثير اراده و پراتيک انساني در حيات سياسي يک جامعه است.
منصور حکمت يکبار در يکي از سخنراني هايش در مورد لنين ميگويد: "اگر لنين نبود انقلاب اکتبري اتفاق نمي افتاد چون تزهاي آوريلي نبود." و من به جرات ميتوانم بگويم اگر منصور حکمت نبود حزب کمونيست کارگري ايران نبود، کمونيسم کارگري نبود و ما با دوره اي روبرو بوديم که کمونيسم کماکان کيسه بوکس و سياهي لشگر جنبشهاي اجتماعي ديگر ميبود.
مارکس گفت "فلاسفه تاکنوني جهان را تفسير کرده اند کار ما تغيير جهان است" و منصور حکمت همين را به بيان ديگري ميگويد "همه داستان زندگي ما تغيير زندگي انسانها است." منصور حکمت را بايد مانند مارکس خواند و عميق درک کرد. بايد متد او را بعنوان ابزاري براي تغيير جهان براي روي قاعده گذاشتن اين دنياي وارونه بدست گرفت.