از انترناسيونال ۲۷،  جمعه  ۱  خرداد  ۱۳۸۳ -  ۲۱ مه ۲۰۰۴
-------------------------------------------------------------------------------

 

فدراليسم

طرحي براي جنگ داخلي

سياوش دانشور

آيا در جامعه ايران "اقوام" و "مليتها" به جان هم افتاده اند؟ آيا خصومت و تنش تا آن حد بالا گرفته که به يک معضل سياسي لاينحل تبديل شده و امکان همزيستي شهروندان را سلب کرده است؟ آيا مردم ميگويند دليل اسارت ما اينست که به "ترک" و "کرد" و "بلوچ" و "فارس" و "عرب" تقسيم نشده ايم؟ اگر از اکثريت عظيم مردم ايران اين سوالها را بپرسيد فکر ميکنند که از کره ديگري آمديد. چون چنين تمايلي در جامعه امروز ايران ولو حاشيه اي ريشه اي ندارد. حقيقت اينست که جامعه ايران با معضل تضاد و تناقض و تنش قومي و ملي روبرو نيست. چند محفل قوم پرست اينجا و آنجا هيچ چيز راجع به واقعيات سياسي و ابژکتيو جامعه ايران نميگويد. بجز استثناي مسئله کرد چنين وضعيت تعميم يافته اي در ايران وجود خارجي ندارد. حتي در کردستان که جنبش براي رفع ستم ملي يک مسئله پيشينه دار و تاريخي است، براي حل اين موضوع اگر رفراندومي امروز برگزار شود، مردم نه به جدائي کردستان بلکه اکثريت عظيمي به ماندن و زندگي در چهارچوب ايران بعنوان شهروندان متساوي الحقوق با بقيه مردم ايران و برخورداري از شرايطي برابر براي همگان راي خواهند داد. کينه و نفرت ملي و تمايلات عهد عتيقي قوم پرستانه جائي و ريشه اي در ميان مردم ندارد. مردم ايران مانند بقيه مردم دنيا، تلاش ميکنند وارد دنيائي شوند که امروز "دهکده جهاني" نام گرفته است. آرزوي شان اين نيست که به "ملتها" و "قومها" تقسيم شوند، دور خودشان زنجير بکشند، قوم و نژادشان را برجسته کنند، آداب و رسوم متفاوتي داشته باشند، و با گزمه و ژاندارم مرزي، شناسنامه و گروه خون "غريبه ها" را چک کنند! ميخواهند مثل بشر آزاد و برابر زندگي کنند.

اما بي ريشه بودن اين تمايلات باعث نشده است که کدخداهاي خودگمارده "قومها" از هر سو دکاني سياسي بنام "قوم" و "ملت خودي" باز نکنند. ناگهان کساني براي اولين بار ظهور ميکنند که بعنوان "نماينده" مردم "عرب" و "بلوچ" و "کرد" و "آذري" اندر باب "حقوق قومي" شان با "نماينده مردم فارس" جدل ميکنند! کسي نميداند اين "نمايندگي" را چه کسي به اين حضرات تازه از زير ابر بيرون آمده اعطا کرده است؟ قوم پرستان تنها نماينده خودشان هستند و نه هيچ کس ديگر که برحسب اتفاق محل تولدش با اينان يکي است. عظمت طلبان تنها نماينده شوونيسم و نژاد پرستي سازمانها و شخصيتهاي جنبش ناسيوناليسم محافظه کار هستند نه مردمي که به فارسي تکلم ميکنند. قوم پرست بودن و عظمت طلب بودن، برخلاف ميل بي بي سي و جمهوريخواهان، کسي را نماينده مردم نميکند. در ايران حزب دمکرات کردستان را بعنوان يک جريان ناسيوناليست کرد و خودمختاري طلب ميشناسند. اما "جنبش متحد بلوچستان"، "جنبش خلق عرب و آزادي الاحواز"، "جنبش آذربايجان و گرگهاي خاکستري"، و "سازمان زحمتکشان"، دقيقا بخاطر اينکه موضوعيت اجتماعي ندارند و محصول تمايلي تاريخي و مادي در سياست ايران نيستند، دست ساز هستند. اينها جريان سياسي نيستند. ورژن آزمايشگاهي امثال "ارتش آزاديبخش کوسوو" و نيروهائي مانند "يونيتا" و "کنترا" و "جيش المهدي" هستند. جرياناتي که هر کس پول و اسلحه شان را تامين کند، بويژه در دوره هائي که افق سياسي جامعه مغشوش است، ميتوانند باندازه کافي مايه دردسر مردم متمدن و طبقه کارگر باشند. تنها "هنر" اينها بعنوان نيروهاي ضد مدنيت، ضد زن، ضد کارگر، ضد پيشرفت و ترقيخواهي، و بعنوان نيروهائي فالانژ و ضد جامعه. تحريک قومي و ملي و زمينه سازي براي راه انداختن جنگ همسايه با همسايه است.

فاشيسم دوره جديد

قومپرستي امروز با ناسيوناليسم دوران عروج بورژوازي بسيار متفاوت است. آندوره بورژوازي بنا به نياز تاريخي شکل دادن به يک بازار داخلي يکپارچه و به "ملت - دولت"، دوره ايل و عشاير و رعيت بودن را الغا ميکرد. اين حرکت بورژوازي تاريخا و در دوره خويش نسبت به ارتجاع قديم جلو بوده است. اما بورژوازي و جنبش ناسيوناليستي، به مجرد قرار گرفتن در قدرت فائقه سياسي و اقتصادي و عروج نقد اجتماعي کارگر و سوسياليسم به سرمايه داري، در موقعيت ارتجاع سياسي و طبقاتي قرار گرفت. امروز ناسيوناليسم دوران بعد از جنگ سرد، ناسيوناليسم فالانژ و قومپرستي است که رجعت به گذشته، تقسيم جامعه به مينياتورهاي کوچکتر قومي و مذهبي، تقسيم مجدد قدرت بر اساس قوميت و مذهب، و وارد کردن اين فاکتورها در ساختار سياسي اداري جامعه را در سر ميپروراند. اين جرياني ارتجاعي و بشدت واپسگرا است. اين فاشيسم دوره جديد است که فجايع و پاکسازي و جنگ قومي در يوگسلاوي، رواندا، و عراق جزو کارنامه آنست. حتما در هر جامعه اي عليرغم هر شرايطي تعدادي محافل قوم پرست پيدا ميشود که تلاش کند تمايلات خود را تمايلات مردم آن بخش معين جامعه جا بزند. اما از اين آرزوهاي بيمارگونه و تعصبات جاه طلبانه تا واقعيات اجتماعي و سياسي جوامع امروز فاصله زيادي هست.

دو ارتجاع

فدراليسم محصول واقعيات ابژکتيو سياسي و اجتماعي ايران نيست بلکه شعار من در آوردي نيروهاي دست راستي و وسيله اي براي بند و بست از بالاي سر مردم است. "تماميت ارضي" شناسنامه طيف آريائي و نيروهاي عظمت طلب ناسيوناليسم ايراني است. شعار اين جريان روشن است: "چو ايران مباشد تن من مباد"! و اين "ايران" يعني "تماميت ارضي ايران" نه اينکه مردم ساکن ايران چگونه زندگي ميکنند. اين جريان حاضر است هر جنايتي براي حفظ "تماميت ارضي" بکند و در سابقه کم ندارد. معضل نيروهاي اين کمپ از جمله سلطنت طلبان و جمهوريخواهان آواره نزديک به آنها اينست که به مسئله کرد چه پاسخي بدهند. در مقابل، حزب دمکرات کردستان ايران بخاطر مهر "تجزيه طلب" نخوردن و در عين حال پيشبرد شعار "خودمختاري کردستان"، با مانع "تماميت ارضي" روبرو است. فدراليسم را ايندو ارتجاع ناسيوناليستي ساخته اند. فرمولي است براي معامله و رفع نگراني دو طرف. ربطي به مردم ندارد. سناريو اينست که عظمت طلبهاي "فارس" در قدرت مرکزي اند و حزب دمکرات به "نمايندگي کردها" در قدرت محلي و خود مختار کردستان. "تجزيه" هم صورت نگرفته است. اما بلافاصله سوال دوم پيش مي آيد خوب اگر کردستان خودمختار باشد، آذربايجان و بلوچستان و غيره چرا نباشد؟ اين مشکل را با تعميم "حقوق و قدرت قومي و مذهبي" و بقول خودشان "عدم تمرکز" پاسخ ميدهند. حالا اگر کسي مشکلي با همسايه اش ندارد بايد پيدا کند و اگر عرق ملي و قومي ندارد بايد فکري بحال خود بکند! حکومت فدرال يعني تشکيل "مملکت عربستان (خوزستان کنوني)، مملکت خراسان، مملکت بلوچستان، مملکت آذربايجان، مملکت کردستان"، و ... بشماريد. اين يعني برسر حدود و ثغور "ممالک جديد"، برسر تقسيم مناطق، شهرها و حتي محلات، و برسر هر کوه و تپه، دعوا و ادعاي ارضي وجود دارد و بايد بيست سال ديگر مردم زير پرچم مقتدا صدرها و ميلوسويچ هاي ايران بجان هم بيافتند. يعني سازماندهي پاکسازي قومي. منطق فدراليستها اينست که بنا به تعريف جامعه ايران از "اقليتها" و "پيروان مذاهب" و "قوميت ها" تشکيل شده است. از طرف ديگر براي جلب ناسيوناليستهاي افراطي و آريائي بايد راهي براي تفاهم "اقليتها" و "قوميتها و مذاهب" در چهارچوب "تماميت ارضي" پيدا کنند. از اين نسخه "دمکراتيک" بلافاصله ارتجاع فدراليسم قومي و اختيارات محلي سران قومي و مذهبي عروج ميکند. اين نسخه عراقيزه کردن ايران و مبناي جنگ داخلي و کشتارها و کشمکشهاي قومي و مذهبي دامنه داري است که شروع آن در ايران به فاجعه اي ختم خواهد شد که فجايع يوگسلاوي سابق در مقايسه با آن هيچ محسوب ميشود. کساني که قادر نيستند حقوق و آزادي و برابري مردم را مستقل از تعلقشان به مذهب و مليت و قوميت تعريف کنند و فکر ميکنند "گسترش دمکراسي" و "عدم تمرکز" و همزمان حفظ "تماميت ارضي" از مجراي کرد و بلوچ و ترک و عرب و فارس کردن مردم ميگذرد، تنها دارند بي مسئوليتي سياسي و ناتواني شان از حل معضلات سياسي و اجتماعي جامعه ايران را بنمايش ميگذارند. فدراليسم شعاري ارتجاعي است که با علم و کتل "دمکراسي" قومپرستي و جنگ داخلي را تبليغ ميکند. اخيرا در لندن قومپرست ها سميناري گذاشتند و اين روياهاي سياه را بعنوان "نقش اقوام ايراني در استقرار دمکراسي" مرور کردند. تصور کنيداگر اينها فردا دستشان به کوره دهاتي بند باشد چه برسر مردم مي آورند.

نقش کمونيسم کارگري

انقلاب و افق تغيير راديکال جامعه که پرچم جنبش و حزب کمونيست کارگري است، پوسته مرزهاي تصنعي و هويتهاي کاذب ملي و قومي را کنار ميزند. به جوهر انسانيت و هويت جهانشمول انسانها دست ميبرد و نيروي اجتماعي و طبقاتي را براي تغييرات ريشه اي سازمان ميدهد. الغاي هر نوع ستم و تبعيض و استثمار نقطه عزيمت مادي و اجتماعي انقلاب است. در دوره انقلابي فرقه هاي قوم پرست بيش از پيش ايزوله و نامربوط ميشوند اما خطر آنها منتفي نميشود. اينها ميتوانند گروههاي ترور سفيد ضد انقلاب و نيروهائي باشند که وضع سابق را اعاده ميکنند. در شرايط تسلط افق دست راستي و کودتا و سرکوب اين نيروها مانند افعانستان و عراق به جان مردم مي افتند. نگاهي به نيروهاي نظم نوين در عراق و يوگسلاوي و افغانستان نشان ميدهد که وقتي قرار است آمريکا با جنگ و نابودي جامعه و کشتار مردم "دمکراسي" بياورد، فدراليستها و آخوندها و عشاير منقرض شده متحدين ثابت آن هستند. بويژه و با باز شدن افق انقلاب در ايران ارتجاع منطقه اي و بين المللي بسادگي ميتواند در مقابل نيروي انقلاب همين دستجات قومپرست را تقويت مالي و نظامي بکند و بجان مردم بياندازد. تمام هدف همين جريانات هم اينست که در اين بازي دخيل شوند. مقابله با فدراليسم جزئي از مقابله با افقهاي دست راستي در جامعه براي پيروزي انقلاب رهائيبخش کارگري است. آنچه امروز لازم است هوشياري در باره محتواي ارتجاعي و ضد کارگري اين شعار است. مقابله با طرح جنگ قومي و آمادگي بالاي مردم براي مقابله با دستجات قومپرست است که هر جنايتي از دستشان برمي آيد. ظرفيتهاي باند سياهي اين فرقه ها را مطلقا نبايد دست کم گرفت. افشا و منزوي کردن فدراليسم، مقابله با سياستهائي که کارگران و مردم محروم را بر اساس قوميتشان در مقابل هم قرار ميدهد، افشاي بند و بست ها و تلاشهائي که از موزه هاي تاريخ نبش قبر ميکند و هويت قومي و "رهبر" قومپرست براي مردم ميتراشد، برسميت نشناختن فرقه هاي دست سازي که بعنوان "نماينده مردم" دکان سياسي باز کرده اند، و در عين حال تاکيد بر همسرنوشتي کارگران و مردم محروم براي امر آزادي و برابري و لغو هر نوع ستم و استثمار، کار جنبش آزاديخواهانه کمونيسم کارگري است. مقابله همه جانبه در هر شرايطي با اين مناديان ترور و تحجر و فاشيسم يک وظيفه تعطيل ناپذير جنبش آزادي و برابري است.

ماهيت فدراليسم

فدراليسم يک خط سناريوي سياهي است و طرفداران فدراليسم ماهيتا نيروهاي سناريوي سياه هستند. اينها ميخواهند کارگر نفت منبعد بجاي تاکيد بر هويت انساني و طبقاتي اش و همسرنوشتي با بخشهاي مختلف طبقه کارگر ايران و جهان، به اهواز بگويد الاحواز! و يا کارگر خباز و صنعتي در کردستان بجاي برافراشتن پرچم آزادي بر "کرد بودنش" تاکيد کند! جنگ "سني" و "شيعه" راه بياندازند و "ترک" را در مقابل "ارمني" و همسايه را در مقابل همسايه قرار دهند. اما ماهيت سناريوي سياهي اين نيروها ضرورتا شرشان را در دوره انقلابي کم نميکند. ميشود با پول ترکيه و عربستان و قوم پرستان عراق مانند طالباني، گروههاي مسلح و گانگستر قومي از قبيل باند زحمتکشان، گرگهاي خاکستري و ارتش کانيبال راه انداخت. تروريزه کردن محل زندگي مردم، دامن زدن به نفرت قومي، و موي دماغ شدن مدنيت و جنبش راديکال و آزاديخواهانه ضرورتا تابعي از شرايط اجتماعي و سياسي نميشود. همانطور که يونيتا و کنترا و ارتش آزاديبخش کوسوو با پول و اسلحه سرهم بندي شدند. فدراليستها حتي طرفدار حل ستم ملي هم نيستند. ميخواهند آگاهانه تضاد قومي و ملي را ابدي کنند. در ايران مسئله مشخصي مانند مسئله کرد را بايد بشيوه متمدنانه و برگزاري رفراندوم با سوال يا جدائي و تشکيل دولت مستقل و يا ماندن در چهارچوب ايران با حقوق متساوي داد. اين راه حل سياسي ما به اين معضل تاريخي است. اما ناسيوناليستها و قوم پرستان نميخواهند معضل را حل کنند، ميخواهند با حق ويژه، يعني خودمختاري و اختيارات محلي نسبت به ديگران بمانند! ميخواهند سياست تحول ارتجاعي انسانيت به قوم پرستي را به کل جامعه تسري دهند. قرار است انسان انسان نباشد، "ترک و فارس و کرد و بلوچ" باشد، همينطور به دنيا بيايد و همينطور زندگي کند، اگر در جنگ قومي کشته نشد همينطور هم بميرد. اما مردم ساکن کردستان امروز پيشروترين نمونه ها را در دفاع از حقوق جهانشمول کودک، در دفاع از حقوق زنان و در دفاع از آزادي و برابري بدست ميدهند.

برخي فدراليستها زير فشار ما ميگويند فدراليسم يعني مثل آلمان، مثل سويس! اينها خود را به نفهمي ميزنند که مبناي فدراليسم در برخي کشورهاي اروپائي قوميت و مذهب نبوده و نيست. اين موارد بروشني در مقابل چشم همگان است و ساختار سياسي و اداري و کشور طبق طرح قومپرستان ايراني سازماندهي نشده است. در اينمورد ميتوان تاريخي و تفصيلي حرف زد. اين مثالها بيربط اند. مدل اينها يوگسلاوي و عراق و لويه جرگه افغانستان است. خوانين و نمايندگان خودگمارده اي که با زور اسلحه و بسيج عده اي اوباش جائي کدخدا هستند و مردم بايد شاکر باشند که از نواده شير و پلنگ و خون آريائي و اين مزخرفات هستند. اين سناريو بوي خون و آتش و قساوت نژادي ميدهد. جامعه انساني مانند بدن انسان است. هر آن ميتواند آلوده به ويروس شود. هر آن ميتواند تخريب و فلج شود. فدراليسم و قوم پرستي که امروز عده اي دارند در اپوزيسيون ايران باد ميزنند، يک ويروس خطرناک است. طبقه کارگر و جنبش آزاديخواه براي جلوگيري از آلوده شدن جامعه به اين ويروس، بايد در مقابل تعصبات و جهالت ملي و قومي واکسينه باشد. راه آن مقابله اي قاطع با هر حرکت ارتجاعي و واپسگرا است.