ستون اول
حميد تقوائي
شکنجه زندانيان در عراق:
چهره عريان تروريسم دولتي آمريکا
با افشاي مساله شکنجه زندانيان سياسي در عراق بحران آمريکا و متحدينش در عراق ابعاد وخيمتري بخود گرفت. معلوم شد که نه تنها وعده دموکراسي و حقوق بشر براي مردم عراق تماما پوج و خالي از محتواست بلکه مدعيان دموکراسي در اعمال جنايتکارانه اي نظير شکنجه زندانيان دست کمي از رژيم صدام ندارند. اين چهره واقعي نظم نوين جهاني است که آمريکا و متحدينشان در حال پياده کردن آن در عراق و خاورميانه اند. جامعه اي بحران زده و از هم گسيخته، با ناجيان جنايتکار و شکنجه گر و تروريسم اسلامي افسار گسيخته اي که از اين مرداب ارتزاق ميکند و به جنايات خودش توجيه سياسي ميدهد. اين ارمغان سردمداران نظم نوين جهاني براي مردم عراق است.
آنچه امروز دولت آقاي بوش را به تکاپو واداشته نه نفس شکنجه زندانيان بلکه افشا شدن خبر آنست. اين را مسئولين و مقامات دولتي آمريکا مدتها بود که ميدانستند و بروي خود نمي آوردند. حالا هم که تشت رسوائيشان از بام افتاده است تلاش ميکنند تا با استثنا و غير معمول وانمود کردن اين اتفاق مساله را لاپوشاني کنند.
واقعيت اينست که اين نوع جنايات براي ارتش آمريکا و انگليس اتفاق تازه و استثناتي نيست. اين ارتشها را با اين روش و روحيه بار آورده اند. اين ارتشها در کره و ويتنام و سومالي و در هندوستان و فالکلند و ده ها کشور آسيائي و آفريقائي و آمريکاي جنوبي که در چند دهه گذشته به آن هجوم برده اند کارنامه اي بجز جنايت عليه مردم ندارند. اين نوع جنايات براي ارتش آمريکا و انگليس و ديگر همپيمانانشان استثنا نيست، قاعده است.
آنچه در مورد عراق تازگي دارد فعال مايشائي اسلام سياسي و تروريسم مذهبي - ناسيوناليستي در جبهه مخالف آمريکاست. شکنجه زندانيان يکبار ديگر بر اين واقعيت تاکيد ميکند که نئوکنسرواتيستهاي حاکم بر آمريکا با بعثيون و اسلاميون مخالفشان از يک سنخ اند. سيستم فکري و ارزشي يکساني در مورد "دشمن" و "خارجي" و اسير و زنداني دارند و آنچه در فلسفه سياسيشان محلي از اعراب ندارد انسان و ارزشهاي انساني است. اگرآقاي پل برمر را شهردار نيويورک ميکردند و مقاومت نيروهاي مترقي نظير گروههاي چپ و اتحاديه هاي کارگري و سازمانهاي فمينيستي را از مقابلش برميداشتند آنوقت ايشان نيويورک را کمابيش به بغداد ديگري بدل ميکرد. زنان را به خانه ميفرستاد، اتحاديه هاي کارگري را منحل ميکرد، مذهب را به مدارس و به مرکز جامعه بر ميگرداند، زندانها را از فعالين جنبشهاي چپ و مترقي و همجنس گرايان و فمينيستها و سياهپوستان و رنگين پوستان مي انباشت و با زندانيان همان ميکرد که الان در بغداد مشغول آنست. راست حاکم بر آمريکا با تروريسم اسلامي در جبهه مقابلش از نظر بينش و فلسفه سياسي همسو و هم جهت است. دعوا بر سر رام کردن و تحت کنترل در آوردن اسلام سياسي است و نه حذف و ريشه کن کردن آن. در افغانستان، در ايران و امروز در عراق آمريکا بروشني نشان داده است که آنچه مورد اعتراض اوست تناقض اسلام سياسي با منافع آمريکاست و نه تضاد آن با منافع مردم کشورهاي اسلامزده. ارتجاع سرمايه داري بازار آزاد که در دنياي بعد از سقوط شوروي ميدان بلامنازعي براي تاخت و تاز پيدا کرده نماينده آزادي و تمدن و مدنيت نيست، بر عکس نماينده ارتجاعي ترين و کهنه و پوسيده و عقب مانده ترين سياستها و افکار و عقايدي است که تا چند دهه قبل جرياناتي کاملا منزوي و حاشيه اي در خود جوامع غربي بودند. اگر اين ارتجاع راست افراطي در غرب ميداندار نميشد اصولا اسلام سياسي نيز زمينه اي براي ابراز وجود پيدا نميکرد. اين دو تيغه تروريسم معاصر در برابر انسانيت و تمدن و مدنيت جبهه واحدي را تشکيل ميدهد. نوبت که به انسان و آزاديخواهي و برابري طلبي ميرسد تروريسم امروزي و قرون وسطائي هردو به زبان واحدي سخن ميگويند. و شکنجه زندانيان در ايران جمهوري اسلامي مخالف آمريکا و در عراق تحت کنترل آمريکا نشاندهنده آنست که در جنايت عليه بشريت به نحو واحدي نيز عمل ميکنند.