از انترناسيونال ۱۱،  جمعه ۷  فروردين  ۱۳۸۳  -  ۲۶ مارس ۲۰۰۴
-------------------------------------------------------------------------------

 

انقلاب در راه است، حزب موجود است، کارگران بايد متشکل شوند!

مصاحبه با فاتح بهرامي درمورد

قطعنامه درباره طبقه کارگر و قدرت سياسي

قطعنامه طبقه کارگر و قدرت سياسي يکي از قطعنامه هاي کنگره چهارم است که کنگره کليات آنرا تصويب کرد و براي وارد کردن اصلاحاتي به کميته مرکزي حزب سپرد. پلنوم بيستم کميته مرکزي حزب پس از تصويب يک اصلاحيه پيشنهادي به بند ٨، کل قطعنامه را به اتفاق آرا تصويب کرد. متن اين قطعنامه در انترناسيونال شماره ٩ منتشر شده است.

شهلا دانشفر: قطعنامه طبقه کارگر و قدرت سياسي اساسا بر چه نکته اي تاکيد دارد و جهت گيري اصلي آن چيست؟

فاتح بهرامي: قطعنامه "طبقه کارگر و قدرت سياسي" اساسا درباره نقش حزب و طبقه کارگر در تحولات و انقلاب پيش رو در ايران و آمادگي طبقه کارگر براي ايفاي نقشي تاريخساز در به پيروزي رساندن کمونيسم کارگري است. اين قطعنامه بنوعي مکمل قطعنامه ديگر کنگره درباره "حزب کمونيست کارگري و چشم انداز انقلاب در ايران" است که در آن از سرنگوني جمهوري اسلامي به قدرت انقلابي مردم و رهبري انقلاب توسط حزب کمونيست کارگري حرف ميزند.

مساله اينست که ايران در آستانه يک تحول سياسي بزرگ قرار دارد، و توده وسيع مردم براي سرنگوني جمهوري اسلامي به ميدان آمده اند و خواهان آزادي و برابري و رفاه هستند. تنفر و انزجار روز افزون مردم ايران از جمهوري اسلامي را ديگر خود رژيم هم نميتواند انکار کند، هر روز آنرا در چهار گوشه ايران از طريق اشکال مختلف اعتراض در سطح جامعه ميتوان مشاهده کرد. در واقع رفتن جمهوري اسلامي، عليرغم هر تلاش عبثي که خود رژيم و "اپوزيسيون" طرفدار آن و دولتهاي غربي براي به تعويق انداختن آن ميکنند، فرض همه است. اما در تحولات آتي ايران رفتن جمهوري اسلامي يک جنبه مساله است، جنبه ديگر مربوط به اين است که چه سيستم و حکومتي جاي جمهوري اسلامي را ميگيرد. نحوه زندگي و آينده دهها ميليون انسان بعد از جمهوري اسلامي در ابعاد سياسي، اقتصادي، اجتماعي، و فرهنگي يک سوال جدي است و به تک تک مردم آن جامعه مربوط است. استثمار انسانها، فقر و فلاکت شديد اقتصادي، بيکاري، زن ستيزي و کودک آزاري، حاکميت سياه مذهب و جهل و خرافه، رواج اعتياد و فحشا، و سرکوب ابتدائي ترين آزاديهاي فردي و اجتماعي در کنار اعدام و زندان و شکنجه گوشه هائي از نتايج حاکميت جمهوري اسلامي است و مردم ميخواهند از همه اينها رها بشوند. بطور خلاصه آزادي و برابري و رفاه انسانها خواست توده ميليوني بجان آمده است و تحقق اينها فقط در گرو پيروزي کمونيسم کارگري و برقراري يک جامعه سوسياليستي است. بنابراين برپائي يک جامعه آزاد و برابر يعني برقراري يک جمهوري سوسياليستي هدف انقلابي است که بايد با رهبري حزب کمونيست کارگري به پيروزي برسد، و اينجاست که نقش طبقه کارگر برجسته ميشود. اما پيروزي کمونيسم کارگري در درجه اول منوط به اين است که طبقه کارگر بعنوان يک نيروي مستقل و با پرچم سوسياليسي خود پا به ميدان مبارزه بر سر قدرت سياسي بگذارد. بهمين دليل حزب کمونيست کارگري، بعنوان حزب طبقه کارگر، براي پيروز شدن هدف اين انقلاب بايد بتواند موانعي که بر سر راه طبقه کارگر وجود دارد را از بين ببرد. قطعنامه به نکاتي در اين متن ميپردازد و به وظايف حزب و طبقه کارگر در جدال براي پيروزي کمونيسم کارگري نکاتي را مطرح ميکند.

شهلا دانشفر: در بند اول اين قطعنامه به سرنگوني جمهوري اسلامي از طريق يک انقلاب توده اي و به فراهم بودن فرصتي تاريخي براي طبقه کارگر و کمونيسم کارگري براي ايجاد سوسياليسم اشاره دارد؟ توضيح شما در اين مورد چيست؟

فاتح بهرامي: درباره سرنگوني جمهوري اسلامي از طريق يک انقلاب قبلا باندازه کافي بحث کرده ايم، بويژه اين نکته در قطعنامه کنگره چهارم درباره "حزب کمونيست کارگري و چشم انداز انقلاب در ايران" و مصاحبه حميد تقوائي در اين مورد در انترناسيونال هفتگي مفصلا توضيح داده شده است. در اينجا به فرصت تاريخي براي طبقه کارگر و کمونيسم کارگري براي برقراري سوسياليسم اشاره اي ميکنم. اين فرصت تاريخي در نهايت و اساسا مربوط است به وجود حزب کمونيست کارگري و در نتيجه امکاني که براي نقش بازي کردن کمونيسم در عرصه سياست ايران فراهم آمده است. قبلا يک حزب کمونيستي کارگري که بنمايندگي از طبقه کارگر بتواند در صحنه سياسي و در سطح اجتماعي نقش بازي کند وجود نداشته است، نه در جريان انقلاب ٥٧ و نه قبل از آن. در دوره اي حزب توده بر و بيا و نفوذ داشت اما حزب توده حزبي متعلق به اقشار داراي جامعه بود، کمونيست نبود و اميال و خواست طبقه کارگر را نمايندگي نميکرد. در انقلاب ٥٧ هم همينطور، چريک فدائي و سازمانهاي خط ٣ با نفوذ زياد حضور دارند اما ربطي به کمونيسم و طبقه کارگر ندارند. در انقلاب ٥٧ کارگر بطور وسيعي به ميدان آمد و در صحنه سياست نقش بازي کرد و اعتصاب کارگر نفت کمر رژيم شاه را شکست و به "رهبر سرسخت" بدل شد اما کمونيسم پيروز نشد و نميتوانست پيروز بشود چون حزب طبقه کارگر وجود نداشت و در نتيجه سياستهاي اپوزيسيون بورژوائي همچنان بر فضاي سياسي ايران غلبه پيدا کرد و در نهايت اپوزيسيون سنتي ايران مرتجع ترين جناح خود را سر کار آورد و جمهوري اسلامي بقدرت رسيد و سپس انقلاب را اسلامي کرد و آنرا بخون کشيد. بنابراين وقتي به انقلاب ٥٧ دقت کنيم ميبينيم که کارگر در آن انقلاب حضور دارد ولي کمونيسم نه، و قطب بندي طبقاتي هم در سطح جامعه آنقدر روشن و شفاف نيست که کمونيسم و حزب کمونيستي کارگري بتواند عروج کند و بازيگر صحنه سياست بشود.

امروز اما وضع متفاوت است. از طرفي جمهوري اسلامي نه به لحاظ اقتصادي و نه سياسي قادر به ادامه حيات ننگينش نيست و از طرف ديگر حرکت مردم بخصوص در يکسال اخير به سرنگوني رژيم به شيوه انقلابي تاکيد ميکند. اما در شرايط انقلابي چپ و راست جامعه و احزاب آنها در مقابل هم صف ميکشند تا مساله فيصله يافتن قدرت سياسي را جواب دهند. و واضح است که چپ جامعه، بشرط اينکه در چهره حزب کمونيست کارگري قدرت و اراده به قدرت رسيدن را ببيند پشت سر آن سنگر ميگيرد. حتي در انقلاب ٥٧ ميبينيم که فدائي و پيکار در يک دوره کوتاه پس از آزاد شدن فعالينشان از زندان به سازمانهاي بزرگي بدل ميشوند و طيف وسيعي از مردم از آنها پشتيباني ميکنند چون سازمانهاي چپ آن دوره بودند. جامعه در دوره تحول انقلابي بين چپ و راست انتخاب ميکند و امروز نماينده چپ و کمونيسم در ايران حزب کمونيست کارگري است و به اين نکته هم بايد توجه داشت که حزب کمونيست کارگري مثل سازمانهاي چپ انقلاب ٥٧ نيست که همراه انقلاب پا به عرصه وجود بگذارد. علاوه بر اهداف و نظرات و سياستهاي آزاديخواهانه و برابري طلبانه حزب کمونيست کارگري، اين حزب در شکل دادن به اين انقلاب، در ايجاد تغيير در زندگي مردم هر جا که امکانش را داشته است، در معني کردن آزادي و برابري انسانها و دفاع از حقوق و انسانيت مردم، و در جهت دادن به مبارزه مردم عليه جمهوري اسلامي نقش ايفا کرده است و امروز يک حزب قدرتمند در صحنه سياسي ايران است. و اين باعث ميشود که امروز کمونيسم براي به پيروزي رسيدن در ايران شانس پيدا کند و همين جنبه است که در قطعنامه بعنوان فراهم شدن يک فرصت تاريخي براي کمونيسم و طبقه کارگر براي برقراري سوسياليسم مورد تاکيد قرار ميگيرد.

شهلا دانشفر: بند سوم قطعنامه به پيش شرط هاي لازم براي پيروزي کمونيسم کارگري در جدال تاريخساز کنوني اشاره ميکند، اين پيش شرطها و دلايل آن چيست؟

فاتح بهرامي: در قطعنامه، به ميدان آمدن طبقه کارگر در عرصه مبارزه بر سر قدرت سياسي و متحد بودن و متشکل بودن کارگران و اتکاي رهبران عملي مبارزات کارگري به حزب و سياستهاي آن بعنوان مهمترين پيش شرط براي پيروزي کمونيسم کارگري در جدال بر سر قدرت سياسي اشاره ميشود. اگر در جدال بر سر قدرت سياسي قرار است تکليف سرمايه در ايران يکسره شود، و اگر اين انقلابي است که قرار است پيروزي آن منجر به برچيده شدن نظام سرمايه داري و برقراري سوسياليسم در ايران بشود، آنگاه طبقه کارگر ستون فقرات اين انقلاب است. سرنگوني جمهوري اسلامي لزوما مترادف با پيروزي کمونيسم نيست، اين پيروزي را حزب کمونيست کارگري و طبقه کارگر بايد متحقق و تضمين کند و بهمين دليل است که قطعنامه پيروزي کمونيسم کارگري را منوط به ميدان آمدن طبقه کارگر با پرچم سوسياليستي در جدال بر سر قدرت سياسي ميکند. اما به ميدان آمدن طبقه کارگر با پرچم سوسياليستي هم بمعني اعمال قدرت طبقه کارگر با تمام هيبتش است و هم با شعار و خواست سوسياليستي يعني نفي قدرت سرمايه. اين اعمال قدرت بدون متشکل بودن کارگران ممکن نيست. طبقه کارگر غير متشکل قدرت ندارد. بلند کردن پرچم سوسياليستي هم باعتبار وجود حزب کمونيست کارگري امکانپذير است. براي همين بند سوم قطعنامه به اتکاي رهبران عملي کارگري به حزب و سياستهاي آن تاکيد ميکند. هر دو جنبه اي که بعنوان شرط پيروزي اشاره ميشوند ضروري است. کارگر متشکل بدون کوبيده شدن پرچم سوسياليستي بر مبارزه اش نميتواند از چهارچوب سرمايه داري خارج شود. بالاتر به حضور قدرتمند کارگر در انقلاب ٥٧ اشاره کردم که بدليل عدم وجود يک حزب کمونيستي کارگري و در نتيجه نمايندگي نشدن کمونيسم در جامعه انقلاب شکست خورد و کارگر دوباره اسير سرمايه شد. نمونه ديگر کشورهاي غربي است. امروز در کشورهاي غربي ميبينيم که عليرغم متشکل بودن کارگران در اتحاديه هاي قدرتمند و سراسري، چون افق سنديکاليستي بر جنبش کارگري حاکم است، نه تنها مبارزه کارگر از چهارچوب مناسبات سرمايه داري فراتر نميرود بلکه حتي بدليل ناتواني سنديکاها و اتحاديه هاي کارگري امکان دستيابي به مطالبات اقتصادي کارگران به حداقل رسيده است و اين تشکلهاي کارگري نميتوانند از حقوق کارگران دفاع کنند. از اينروست که نکته مهم ديگر قطعنامه تاکيد به اتکاي رهبران عملي کارگري به حزب و سياستهاي آن است. رهبران عملي کساني هستند که نبض مبارزه توده کارگر در ايران را در دست دارند و آنان را به تحرک و اعتصاب و مبارزه ميکشانند. سياستها و اهداف حزب لازم است در ابعاد وسيع به درون طبقه کارگر منتقل شود و اين نقش کارگران کمونيست و رهبران عملي طبقه کارگر را برجسته ميکند.

شهلا دانشفر: بند چهارم قطعنامه به امکان حضور مستقل طبقه کارگر با پرچم سوسياليستي در يک انقلاب همگاني اشاره دارد، شما چه توضيحي براي آن داريد و کلا رابطه حزب و طبقه را چه ميبينيد؟

فاتح بهرامي: بالاتر اشاره کردم که دليل امکان حضور مستقل طبقه کارگر با پرچم سوسياليستي نتيجه وجود حزب کمونيست کارگري است. حزب کمونيست کارگري در واقع محصول عروج کارگر در انقلاب ٥٧ و يک جنبش حزبي متکي به ايده هاي مارکس و لنين و منصور حکمت است، متکي به يک نگرش راديکال و دخالتگر در صحنه سياسي ايران است که ٢٥ سال تلاش براي سازماندهي يک پرايتک کمونيستي در متن يک جدال اجتماعي پشتوانه آن است. از اينرو وجود حزب کمونيست کارگري يک نقطه قدرت مهم براي طبقه کارگر ايران است. نقطه قدرتي که قبلا و در انقلاب ٥٧ از آن بي بهره بود. امروز طبقه کارگر حزبش را دارد و همين امکان حضور مستقلش را در برابر گرايشات و احزاب بورژوائي در صحنه سياسي تامين ميکند و آنرا در مقابل آنها مصون ميکند.

درباره رابطه حزب و طبقه ابتدا اين را اشاره کنم که جامعه از طبقات اجتماعي اي تشکيل شده که دائما در جدال و کشمکش هستند، مبارزه طبقاتي مبارزه و جدالي دائمي بين خود اين طبقات است. انسانها در مکانهاي توليدي مختلفي مقابل هم قرار ميگيرند که منافع متضادي دارند و همين دليل اين کشمکشها و جدالهاست. در متن همين مبارزه طبقاتي است که احزاب سياسي بوجود ميايند. اين احزاب ظرفي ميشوند براي دخالت انسانهاي يک طبقه در جهت تعيين تکليف روندهاي تاريخي و تلاش ميکنند تا نيروي طبقه اي را که به آن متعلق است گردآوري و بسيج کنند و سپس به ظرف عمل سياسي طبقه خود تبديل ميشوند. در جامعه سرمايه داري يک طرف کشمکش طبقه کارگر و طرف ديگر طبقه سرمايه دار است. اما در ميان احزاب هر طبقه و قبل از وجود احزاب سنت ها و گرايشات سياسي اي وجود دارد که مقدم بر وجود احزاب است و هر کدام از اين احزاب به يکي از اين سنتها و گرايشات وصل است. در طبقه کارگر هم يک گرايش و سنت اعتراضي وجود دارد که حامل کل آرمان و افق کارگري براي تغيير جامعه است. کمونيسم کارگري آن بخش از جنبش طبقه کارگر است که منافع و آرمان کل طبقه را در مبارزه عليه بورژوازي نمايندگي ميکند. بنابراين رابطه حزب و طبقه بمعني رابطه گرايش کمونيستي درون طبقه کارگر با کل طبقه است. باين معني که حزب کمونيست کارگري حزب گرايش کمونيستي درون طبقه کارگر است که نقدي بنيادي به نظام سرمايه داري دارد و براي متحد کردن و هدايت کردن کل طبقه کارگر در جهت برچيدن نظام سرمايه داري تلاش ميکند.

شهلا دانشفر: واقعيت اينست که تشکليابي کارگران امروز يک حلقه کليدي در پيشروي جنبش اعتراضي کارگران است و در اين قطعنامه بدرست تاکيدات مکرري بر روي آن ميشود، اما سوال اينست که تشکلهاي توده اي چه جايگاهي در جدال طبقه کارگر براي کسب قدرت سياسي دارد؟

فاتح بهرامي: حتي در شرايطي که مساله کسب قدرت سياسي نباشد متشکل بودن کارگران اهميت جدي دارد براي اينکه کارگر بتواند از حقوقش دفاع کند و تعرض سرمايه و حکومت آنرا به خود و معيشتش مهار و کنترل کند. کارگر منفرد و بدون تشکل مانند سرمايه دار نيست که هر کاري خواست بکند. تنها دارائي کارگر نيروي کارش است که اگر نتواند آنرا بفروشد از گرسنگي ميميرد. اما در مقابل تشکل به کارگر يک قدرت جمعي ميدهد که ميتواند سرمايه و حکومت آنرا به زانو درآورد. موقعيت کارگر در عرصه توليد طوري است که اگر کارگر متحد و متشکل باشد ميتواند از طريق خواباندن توليد شاهرگ حيات سرمايه را قطع کند و اين يک تفاوت اساسي قدرت کارگر در جامعه سرمايه داري با اقشار اجتماعي ديگر است که از چنين امکاني برخوردار نيستند، در نتيجه نقش کارگر متشکلي که به حرکت در بياد زيرو کننده است. همين توان نقش برجسته کارگر را در زماني که تعيين تکليف قدرت سياسي به مساله جامعه تبديل ميشود را نشان ميدهد. کسب قدرت سياسي در درجه اول يعني سرنگوني يک حکومت و سپس گرفتن قدرت سياسي بدست خود و واضح است که کارگر فقط وقتي متشکل باشد ميتواند قدرتش را در جريان کسب قدرت سياسي اعمال کند. اما ممکن هنوز سوال اين باشد که حزب ما با اتکا به نيروي خود ميتواند قدرت سياسي را تصرف کند و در اينصورت نقش کارگر متشکل چيست؟ در اينصورت دو نکته را بايد تاکيد کرد. اولا طبقه کارگر خود جزو نيروي حزب است. اما اگر حتي شرايطي را فرض کنيم که بدون دخالت کارگر متشکل بشود رژيم را سرنگون کرد و حزب قدرت سياسي را تصرف کند آنوقت ديگر بدون حضور قدرتمند کارگر نميشود از پيروزي کمونيسم حرف زد و سوسياليسم را برقرار کرد. هدف ما کسب قدرت سياسي و پيروز شدن کمونيسم کارگري هر دو است و بنابراين نقش حضور طبقه کارگر و متشکل بودن او در حزب و در تشکلهاي توده ايش حياتي و ضروري است.

شهلا دانشفر: در بند ٧ به رانده شدن طبقه کارگر به موقعيتي تدافعي اشاره شده است، با توجه به اين نکته، مبارزات امروز کارگران چه جايگاهي در روند اوضاع سياسي ايران دارد؟

فاتح بهرامي: موقعيت تدافعي کارگران به عدم مبارزات کارگري اشاره ندارد. نه در چند سال اخير بلکه از ابتداي سر کار آمدن حکومت اسلامي طبقه کارگر مشغول مبارزه است و در چند سال اخير هم دامنه آن بسيار گسترده تر شده است. موقعيت تدافعي طبقه کارگر در واقع به اين اشاره دارد که بخش مهمي از مبارزات کارگري در چند سال اخير در چهارچوب مبارزه براي گرفتن دستمزدهاي معوقه و اعتراض به بيکارسازيها بوده است. هر دوي اينها تهاجمي به حقوق و معيشت کارگران است. نپرداختن دستمزد که ديگر جزو موارد نادري است که در يک کشور سرمايه داري اتفاق ميافتد، کارگر قرار است کار کند و دولت و کارفرما از پرداخت دستمزد ناچيزي که خودشان تعيين کرده اند به بهانه هاي مختلف امتناع ميکنند. رژيم اسلامي علاوه بر بيست و پنج سال سرکوب وحشيانه بار بحران اقتصادي اش را بدوش کارگران مياندازد و کارگر را به اعتراضي واداشته است که در حالت نرمال کارگر نبايد مشغول آن باشد و برايش جان بکند. اما جايگاه مبارزات جاري کارگران در اوضاع سياسي ايران واضح است که از اهميت جدي برخوردار است. اولا اين فضاي اعتراضي در جامعه را حفظ کرده است. ميتوان گفت که حتي قبل از دوره خرداد ٧٦ که مردم در سطح وسيعي پا به عرصه مبارزه عليه رژيم بگذارند مبارزات کارگري روي فضاي اعتراضي جامعه تاثير خيلي مهم داشت. ثانيا بايد تاکيد کرد که همين مبارزات جاري کارگري دارد اشکال وسيعتر و تعرضي تر بخود ميگيرد و نشانه هائي از تحرک هاي جدي تر کارگري را نويد ميدهد. مبارزات کارگران بهشهر، پتروشيمي، اعتراضات ديگر بخش هاي کارگري از کارگران خاتون آباد و گسترده تر شدن برگزاري مجامع عمومي، هماهنگي اعتراضات مشترک در پتروشيمي و برخي نساجيها و امثال اينها از اين جمله هستند. فتواي خامنه اي خود نشانه اي بارز از وحشت رژيم از گسترش اعتصابات و اعتراضات کارگري است. هر مبارزه کارگري بايد با حمايت بخش هاي ديگر کارگران و حمايت وسيع دانشجويان و مردم آزاديخواه جامعه قرار بگيرد که به امر قدرتمند تر شدن مبارزات کارگري بتواند ياري برساند.

شهلا دانشفر: قطعنامه همچنين بر روي تشکليابي کارگران و سازمانيابي حزبي، بعنوان راه برون رفت از موقعيت تدافعي کنوني طبقه کارگر تاکيد ويژه اي دارد، توضيح شما در اين مورد چيست و کلا جنبش اعتراضي طبقه کارگري در چه صورتي شکلي تعرضي بخود ميگيرد؟

فاتح بهرامي: براي عبور از اين موقعيت تدافعي قطعنامه در درجه اول به متشکل بودن کارگران تاکيد ميکند و نکات مهم ديگري را هم پشت سر گذاشتن وضعيت فعلي اشاره ميکند که عبارتند از گسترش دامنه عمل و نفوذ شبکه کارگران کمونيست و رهبران کمونيست کارگران، ظاهر شدن اين رهبران بعنوان رهبران علني و با هويت اجتماعي، سياسي و طبقاتي کارگران، ايجاد و گسترش سازمان حزب در محيط کار و زيست طبقه کارگر و دامن زدن به جنبش مجمع عمومي. مساله اينست که امروز از وجود مبارزات کارگري کم نداريم، هر روز در چهار گوشه ايران کارگران مشغول مبارزه هستند. اما اگر از يک طرف جنبش مجمع عمومي در سطح وسيع و گسترده راه بيفتد امکان بهم بافته شدن اين مبارزات بيشتر فراهم ميشود و اين موجب قوي شدن موقعيت کارگران ميشود و شرايط اعتصابات گسترده و همبسته و تعرضي کارگري را براي وادار کردن رژيم به عقب نشيني ممکن ميسازد. از طرف ديگر ايجاد حوزه ها و سازمانهاي حزبي در محيط هاي زيست و کار کارگران شرايط را براي فعاليت کارگران کمونيست و رهبران عملي براي اتخاذ سياستهاي درست و اتکا به حزب بوجود مياورد و همچنين امکان گسترده تر شدن نفوذ حزب در ميان کارگران را باعث ميشود. بهر درجه اي که اين امر پيش برود و نفوذ حزب در ميان توده کارگران گسترده شود، جنبش اعتراضي طبقه کارگر نه تنها در شرايط فعلي گامهاي جدي برخواهد داشت و به متحقق شدن مطالبات جاري کارگران کمک ميکند، بلکه طبقه کارگر را براي ورود به شرايطي که نقش اساسي و تاريخسازش را ايفا کند نزديک تر ميکند. و بالاخره در اين متن به مساله جدي ابراز وجود علني رهبران عملي با هويت اجتماعي و طبقاتي کارگران اشاره کرد. هر چه تعداد بيشتري از رهبران کارگري در سطح جامعه بطور علني ابراز وجود کنند، به گسترش همبستگي کارگري و به حمايت ديگر اقشار جامعه از کارگران، به سريعتر متشکل شدن کارگران و به سراسري شدن مبارزات کارگري ياري ميرساند و بيرون آمدن از وضعيت تدافعي فعلي را تسريع ميکند.

شهلا دانشفر: در اين قطعنامه سه مولفه حزب کمونيست کارگري، طبقه کارگر و کسب قدرت سياسي در ارتباط با هم بيان شده است، اين رابطه را شما چگونه توضيح ميدهيد؟

فاتح بهرامي: حزب، طبقه کارگر و قدرت سياسي سه محور اساسي در انقلابي است که نتيجه آن بايد به پيروزي کمونيسم کارگري منجر شود. براي حزب ما که ميخواهد انقلابي را رهبري کند که رژيم جمهوري اسلامي را سرنگون کند و جمهوري سوسياليستي را برقرار کند هر سه جنبه حياتي است و هيچکدام يا هيچ دو تائي بتنهائي جواب نميدهد. براي يک جريان بورژوائي مانند سلطنت طلبان موضوع اينطور نيست. راه بقدرت رسيدن آنها انقلاب نيست بلکه کودتا، بند و بست از بالا و اتکا به آمريکاست. بنابراين براي آنها طبقه کارگر بجاي خود که حتي به اسمش هم حساسيت دارند و خطر جدي در مقابلشان است، بلکه به حزب هم نيازي ندارند. قرار نيست کسي را در جامعه بسيج کنند و از پائين چيزي را تغيير بدهند. براي ما قضيه برعکس است و بالاتر به اهميت حزب و طبقه کارگر اشاره کردم. ما راهي بجز انقلاب براي سرنگوني رژيم و کسب قدرت سياسي بقدرت خود و طبقه کارگر و توده مردم آزاديخواه نداريم. تحقق شعار "آزادي، برابري، حکومت کارگري" به هر سه فاکتور نيازمند است. انقلاب در راه است، حزب موجود است، کارگران بايد متشکل شوند.