از انترناسيونال ۹،  جمعه ۲۹  اسفند ۱۳۸۲ -  ۱۹ مارس ۲۰۰۴
-------------------------------------------------------------------------

 

حزب و جامعه در ايران

بحثي در مورد ابراز وجود اجتماعي رهبران عملي

بخش دوم: سراسري و سياسي شدن مبارزات کارگري

حميد تقوائي

اکنون بعد از بررسي نقش حزب در شکل دادن به تحولات جاري و تامين هژموني طبقه کارگر در دل اين تحولات لازمست بطور مشخص به مساله رهبري انقلاب بپردازيم.

رهبري سراسري و رهبري محلي انقلاب

وقتي از رهبري انقلاب صحبت ميکنيم دو سطح از رهبري را مد نظر داريم، يکي سطح عمومي که اساسا بوسيله رهبري حزب در مقياس کل جامعه اعمال ميشود و ديگري رهبري محلي و مستقيم هر مبارزه و نبرد مشخص در دل انقلاب. رهبري انقلاب در سطح سراسري و اجتماعي آن يعني نمايندگي کردن انقلاب و باز کردن راه آن در مقابل رژيم و نيروهاي سياسي ضد انقلابي در حکومت و در اپوزيسيون آن. اين مستلزم افشاي مداوم تاکتيکها و ترفندهاي نيروهاي ضد انقلاب، افق دادن و بجلو سوق دادن انقلاب و جلوگيري از تحريف و عقيم گذاشتن آن بوسيله نيروهاي ضد انقلابي است. اين مستلزم نمايندگي کردن خواستها و مطالبات انقلابي مردم و نشان دادن راه رسيدن به شعارها و اهداف انقلاب در هر شرايط مشخص و در پيچ و خم تحولات است. اين وظيفه سراسري و مرکزي، که ميتوان آن را به توپخانه سنگين تشبيه کرد، اساسا بعهده رهبري حزب است. در اين سطح ماکرو هست که بحث حزب و قدرت سياسي، بحث حزب در دسترس و مدعي قدرت و توانا به تصرف و حفظ قدرت، و بحث تداعي شدن حزب با تحولات تعيين کننده و نقاط عطف در جنبش انقلابي مطرح ميشود. اين جنبه بيشتر شناخته شده و در دستور کار قرار گرفته رهبري و سازماندهي انقلاب است که البته بايد در شرايط حاضر بيش از پيش بر اهميت و ضرورت آن تاکيد کرد و بطور همه جانبه و پيگيرتري آنرا به پيش برد. اما موضوع صحبت من در اينجا اين جنبه نيست. نقش و وظيفه رهبران عملي که موضوع بحث من است تماما به رهبري مشخص و محلي مبارزات، رهبري نبردهاي مشخصي که در جنگ انقلابي در ميگيرد مربوط ميشود. منظور من از اشاره به رهبري سراسري و اجتماعي حزب نشان دادن جايگاه تعيين کننده آن در رابطه با رهبري مستقيم نبردهاي محلي بود. اين توپخانه سنگين است که راه را براي پيشرويهاي پياده نظام هموار ميکند. اما وقتي از رهبري سراسري به صحنه نبرد بيائيم، آنگاه همبستگي و گستردگي مبارزاتي يک عامل کليدي تضمين اين پيشرويها است.

مبارزه طبقه کارگر چگونه متحد و سراسري ميشود؟

پراکندگي يک مساله قديمي جنبش کارگري است که همه نيروهاي چپ از آن بعنوان يک مانع اساسي بر سر راه پيشروي مبارزات کارگري هميشه بر آن انگشت گذاشته اند.

آنچه نامعلوم بوده است راه حل اين مساله است. چطور بايد مبارزات را متحد و سراسري کرد؟ خواهيد گفت حول شعارهاي واحد و سراسري. اين پاسخ رايجي است که باندازه خود مساله عموميت دارد. اما اين پاسخ راهي به کسي نشان نميدهد. همين امروز کارگران بر سر خواستهاي مختلفي از پرداخت دستمزدهاي عقب افتاده تا اخراج و بيکارسازي در حال مبارزه اند. چطور ميشود شعار واحد و سراسري در دستور مبارزه آنها گذاشت؟ شعار واحد بايد عموميت داشته باشد، بايد کلي تر و در بر گيرنده تر از خواستهاي مشخص هر بخش و کارخانه باشد. يعني مثل ٣٠ ساعت کار در هفته قابليت تعميم به سطح کل طبقه را داشته باشد و يا شعار و مطالبه اي سياسي، و لذا به اين اعتبار عمومي و سراسري، باشد.

خوب چطور بايد اين شعارهاي عمومي و سياسي را رواج داد؟ چطور ميشود اين خواستهاي عمومي و سراسري را در دستور کارگراني گذاشت که هنوز نتوانسته اند دستمزدهاي عقب افتاده شان را بگيرند؟ هنوز دارند بطور پراکنده و در کارخانه هاي مختلف با اخراج و بيکارسازي دست و پنجه نرم ميکنند؟ چطور ميشود در چنين شرايطي شعار ٣٠ ساعت کار و خواستهاي عمومي ديگري از اين قبيل را سراسري کرد؟ به نظر ميرسد اتحاد کارگران پيش شرط در دستور گذاشتن چنين شعارهائي است و نه نتيجه آن!

در مورد سياسي شدن مبارزات کارگري هم مساله همين است. اين بحثي بود که منصور حکمت در کنگره سوم پاسخش را داد. کارگر، دانشجو و يا روشنفکر دگر انديش نيست که اعتراضات سياسي اش را تحمل کنند و يا حداکثر با چند سال زندان جواب بدهند. بورژوازي دانشجو و دکتر و ليبرال و جبهه ملي و روشنفکر را تحمل ميکند ولي کارگر را تحمل نميکند. اعتراض سياسي کارگر را يکجور ديگر ميکوبند و بخون ميکشند. آخرين نمونه اش، تظاهرات کارگران خاتون آباد، که تازه خواست سياسي اي هم مطرح نميکرد، در برابر ماست. از طرف ديگر موقعيت اقتصادي و اجتماعي کارگر با بقيه اقشار متفاوت است. کارگر اعتصابش از دو هفته به سه هفته تجاوز کند خانواده اش نان ندارند بخورند. مبارزه و اعتصاب پيگير کارگري مستلزم سازمانيابي و تامين و تدارک مالي آنست. نميتوان انتظار داشت مبارزه کارگران سياسي شود وقتي هنوز پراکنده و سازمان نيافته است. ميبينيد که باز به نظر ميرسد مشکل وارونه مطرح شده است. متحد و سراسري شدن مبارزات يکي از پيش شرطهاي سياسي شدن آنست و نه بر عکس.

خوب پس پاسخ چيست؟ چه بايد کرد؟ مساله سياسي و سراسري شدن مبارزات کارگري را کنار بگذاريم؟ روي حزب و تصرف قدرت بوسيله حزب متمرکز شويم؟ واضح است که اين هم جواب نيست. ما سه عامل را بر شمرديم، حزب، انقلاب و حکومت بورژوائي. هر دو عامل از اين سه عامل به تنهايي پاسخ چه بايد کرد ما را نميدهد. آيا ميشود گفت مبارزات کارگري که سياسي نميشود، سراسري هم نميشود، پس بايد حزب نيرو جمع کند و قدرت را بگيرد؟ اين جواب نيست چون انقلاب در اين ميان از قلم افتاده است. کدام کمونيستي و در کجاي دنيا بدون انقلاب قدرت را گرفته است که ما دوميش باشيم؟ حزب بدون انقلاب نميتواند قدرت را تصرف کند. براي تصرف قدرت بايد رهبر انقلاب شد. اين را قطعنامه کنگره هم تصريح کرده است که حزب ما بايد رهبر و سازمانده انقلاب شود. حزب فقط با انقلاب ميتواند بقدرت برسد و براي انقلاب طبقه کارگر بايد نقشي بسيار وسيعتر از اين بازي کند. بايد متشکل تر باشد و بايد مبارزاتش گسترده تر باشد. و اين کار را هم فقط حزب ميتواند بکند. اگر قرار بود مبارزات کارگري خودبخود سراسري و سياسي شود بمن و شما احتياجي نبود. همانطور که تامين هژموني طبقه کارگر، چنانکه در بالا اشاره کردم، تماما به حزب گره خورده است، در سراسري و متحد کردن مبارزات کارگري هم حزب نقش تعيين کننده اي دارد. پس باز بر ميگرديم به سئوال اصلي مان: براي سراسري کردن مبارزات کارگري چه بايد کرد؟

پاسخ من اينست که وقتي ميگوئيم مبارزات کارگري را بايد سراسري کرد راه حل واقعي و عملي و کاملا امکانپذيرش اينستکه مبارزات موجود و جاري را حول همين شعارها و خواستهاي موجودشان به هم پيوند بزنيم. اين را من گسترش افقي مبارزات مينامم. يعني براي سراسري کردن مبارزات لزوما نبايد آنرا تعميق کرد و شعار و مضمون راديکال تر و يا سياسي تري به آن داد. کي گفته است شرط سراسري شدن سياسي شدن است؟ و يا حتي عمومي شدن و دربرگيرنده شدن شعارهاست؟ اين پيش شرطها غير واقعي و غير عملي است. چرا کارگر صنعت نفت نميتواند از مبارزه کارگران در فرض کنيد خودروسازي حول دريافت دستمزدهاي عقب افتاده حمايت کند؟ اعلام کند که از اين مبارزات حمايت ميکند و از دولت بخواهد به خواست آنها پاسخ بدهد. اين کاملا عملي و در همين توازن قوا ممکن است. مبارزات کارگران را ميتوان حول مطالبات و خواستهاي موجودشان به هم بافت و يک مبارزه همبسته سراسري بوجود آورد. مساله حتي به مبارزات کارگري در ايران محدود نميشود. کارگران در ايران ميتوانند از مبارزات کارگران در ديگر کشورها حمايت کنند. پيام بدهند و نامه بنويسند و تومار جمع کند. همينطور ميتوانند از کارگران در کشورهاي مختلف و از اتحاديه ها و سازمانهاي کارگري در سطح بين المللي درخواست حمايت و پشتيباني کنند، علنا و با اسم و رسم. اين کاملا عملي و در سطح کنوني موازنه قوا امکانپذير است.

وقتي از اين نقطه نظر به مساله اتحاد و سراسري کردن مبارزات نگاه ميکنيد متوجه ميشويد که موضوع فقط به مبارزات کارگري محدود نميشود. بخشهاي ديگر جامعه هم در حال مبارزه هستند حول خواستهاي برحق خودشان. کارگران ميتوانند از اين مبارزات هم اعلام حمايت کنند و همينطور از آنها حمايت بخواهند. يک نمونه چنين همبستگي اي گردهمايي دانشجويان در ١٦ آذرماه در دانشگاه تهران بود که پلاکارد بزرگي در حمايت از مبارزات کارگران پتروشيمي بلند کردند. و يا اعلام همدردي و پشتيباني کارگران ايران خودرو و برخي ديگر از کارخانه ها از کارگران خاتون آباد. نمونه هاي ديگري هم اين اواخر و بعد از فراخوانهاي متعدد حزب به اين نوع اعلام حمايتها، داريم که اميدوارم بسط پيدا کند. به هر حال نکته اي که ميخواهم تاکيد کنم اينست که نه تنها مبارزات کارگري در کارخانه هاي مختلف بلکه مبارزات بخشهاي ديگر جامعه هم ميتوانند و بايد حول خواستها و شعارهائي که مطرح ميکنند بهم پيوسته و سراسري شوند.

ممکن است بگوئيد آيا توازن قوا اجازه ميدهد؟ اگر مثلا کارگران نساجي يزد از خبازان سقز حمايت کنند دستگير نميشوند؟ نه لزوما! بستگي به اين دارد که مبارزه مورد حمايت قرار گرفته چه مضموني دارد و چه خواستي را مطرح ميکند. اگر مبارزه اي با سرکوب دستگيري مواجه نشده ميشود انتظار داشت که حمايت از آن هم با سرکوب و دستگيري مواجه نشود. اين شيوه سراسري کردن تنها شيوه ممکن است و واقعي و عملي است. همانطور که کارگر فرانسوي سراسري مبارزه ميکند. کارگران راه آهن اعتصاب ميکنند و کارگران بندر حمايت ميکنند. اين شيوه حمايت بسته به سطح مبارزه و شرايط از انتشار بيانيه همبستگي تا اعتصاب حمايتي را ميتواند در بر بگيرد ولي در هر حال نه سياسي شده اند و نه شعارها را تعميم داده اند. اين سراسري شدن از طريق گسترش افقي مبارزه است. و در ايران هم اين کاملا ممکن است. کارگران در غرب ايران دستمزدهاي عقب افتاده شان را ميخواهند و کارگران در شرق ميتوانند حمايت کنند. بايد اين مبارزات را در سطح موجود توازن قوا به هم تنيد. نه بايد صبر کرد تا توازن قوا به نفع کارگران تغيير کند، نه بايد منتظر سياسي شدن و تعميم شعارها بود، و نه بايد تن داد به اين پراکندگي موجود. برعکس پيش شرط همه اينها همين شيوه گسترش و همبسته کردن افقي مبارزات است.

اين شيوه سراسري کردن مبارزات بخصوص در شرايط امروز ممکن و عملي است. ممکن و عملي است بشرط آنکه رهبران عملي جنبش کارگري از پوسته سنتهاي عقب مانده بيرون بيايند و پا بميدان مبارز علني در سطح جامعه بگذارند. ابراز وجود اجتماعي رهبران عملي جنبش کارگري اساس بحث من در مورد سراسري شدن و کلا تقويت و پيشروي جنبش کارگري است. پيش از صحبت در مورد اين موضوع اجازه بدهيد به مساله سياسي شدن جنبش کارگري نيز کمي دقيق شويم.

مساله سياسي شدن جنبش کارگري

مبارزه طبقه کارگر بايد سياسي شود. کمي به اين حکم هميشگي چپ فکر کنيم. سياسي شود يعني چه؟ خواهيد گفت يعني خواستها و شعارهاي سياسي مطرح کند. اين يک تعبير روشن و واضح از سياسي شدن است اما آيا شاخص ديگري وجود ندارد؟ به نظر من ارزيابي يک مبارزه تنها بر اساس خواست و شعارهائي که مطرح ميکند ميتواند گمراه کننده باشد. براي اينکه متوجه شويد چه ميگويم مبارزات جاري کارگران ايران را در نظر بگيريد. اين مبارزات برمبناي خواستهائي که مطرح ميکنند تماما صنفي و اقتصادي است. مبارزه بر سر افزايش دستمزد و براي دريافت دستمزدهاي عقب افتاده و عليه اخراج و بيکارسازي و غيره. ظاهرا مثل کارگران فرانسه و يا ايتاليا و انگليس که آنها هم براي خواستهاي رفاهي دست به اعتصاب و مبارزه ميزنند. اما آيا واقعا فرقي بين مبارزات کارگري در ايران و در کشورهاي اروپائي نيست؟ فرض کنيد کارگر ايتاليائي براي افزايش دستمزد اعتصاب کرده و در ايران هم کارگران اضافه دستمزد ميخواهند. آيا هر دو اين اعتصابها را بايد تحت عنوان اقتصادي و صنفي کنار هم گذاشت و همسان دانست؟ اگر از کارگر فرانسوي بپرسيد آيا دستمزدتان اضافه خواهد شد چيزي شبيه اين خواهيد شنيد که "ما فعلا ١٥ در صد اضافه دستمزد خواسته ايم اما ممکن است به ٨ درصد هم رضايت بدهيم. بايد ببينيم مذاکرات بين کارفرما و رهبران اتحاديه چطور پيش ميرود" و غيره. اين جواب تيپيک کارگر اعتصابي اروپايي است. حالا اگر از کارگر ايراني همين سوال را بکنيد احتمالا چند فحش به رژيم تحويل ميگيريد و اينکه فلان فلان شده ها کي پول ما را داده اند که ايندفعه بدهند. کارگر در ايران اعتصاب ميکند چون طاقتش طاق شده و ميخواهد به نحوي نارضايتي عميقش از کل اين وضعيت و تنفرش از آخوندها را نشان بدهد. در ايران و در شرايط اختناق نقطه عزيمتها و خصلتها و گرايشهاي سياسي جنبش کارگري را از شعارهايش نميشود فهميد. در شرايط اختناق شعار و مطالبه يک مبارزه نشاندهنده توازن قواست و نه تمايلات و اهداف واقعي مبارزه کنندگان. اين در مورد جنبش کارگري و هر جنبش اعتراضي ديگري در جوامع اختناقزده صادق است. مردم در يک مقياس وسيع در انتخابات دوره اول خاتمي به او راي دادند اما ما همانموقع تحليلمان اين بود، و بعدا هم در تجربه اين ثابت شد، که راي مردم به خاتمي راي "نه" به خامنه اي بوده است. نشانه "نه" آنها به کل رژيم جمهوري اسلامي بوده است و نه آري آنها به خاتمي و دو خرداد. امروز هم در مورد مبارزات کارگري همين امر صادق است. کارگراني که به عدم پرداخت دستمزدهايشان اعتراص ميکنند سرنگوني طلب اند. از رژيم متنفرند. اعتصاب و تحصن و پيکت نميکنند چون فکر ميکنند اين رژيم خواستهايشان را ميدهد. اعتراض ميکنند که کل رژيم را تضعيف کنند. کارگر فرانسوي دستمزدش اصافه بشود و يا نشود در انتخابات بعدي به يکي از احزاب بورژوائي حاکم راي ميدهد. اما کارگر ايراني اگر شاسنامه اش را گرو نگيرند محال است به اين حکومت راي بدهد. طبقه کارگر اين حکومت را قبول ندارد و از آن متنفر است. اشتباه فاحشي است اگر فکر کنيم که طبقه کارگر ايران فقط مايل است دستمزدهاي عقب افتاده اش را بگيرد. اشتباه فاحشي است اگر فکر کنيم فقط مطالبات صنفي و اقتصادي براي کارگران ايران مطرح است و تمايلي به مسائل سياسي ندارند. اين حکم کاملا درستي است که بايد مبارزات کارگري ارتقا پيدا کند و صريحا و علنا با شعارهاي سياسي بميدان بيايد اما اين به اين معنا نيست که مبارزات موجود کاملا صنفي و اقتصادي و غير سياسي است. اگر اين نکته را نبينيم نميتوانيم راه درست را براي کشاندن کارگران بميدان سياست و بسيج طبقه کارگر حول شعارهاي سياسي پيدا کنيم. شعارهاي صنفي شکل پذيرفته شده، متناسب با توازن قواي فعلي و اجتماعا قابل قبول و امن براي جنگ پارتيزاني طبقه کارگر با رژيم است. رژيم را از هر گوشه اي بزن. بزن که تضعيف شود و سرنگون شود. دستمزد، بيمه بيکاري، ممانعت از اخراج، طرح اين خواستها کارگران را فورا با رژيم سينه به سينه قرار ميدهد. نميگويم که کارگران تاکتيکي اين مطالبات را مطرح ميکنند، خواست واقعي آنهاست. اما اميدشان آنستکه به رژيم ضربه بزنند و آنرا تضعيف کنند. اين جزئي از جنگ ايذائي آنها با کل نظام جمهوري اسلامي است. نبايد آنرا مبارزه اي صرفا صنفي و اقتصادي در نظر گرفت آنطور که مثلا مبارزه جاري کارگران در اروپا و آمريکا را صنفي ميدانيم.

نکته مهم و ويژه مبارزات کارگري در ايران اينست که هر خواستي داشته باشد يک خصلت ضد رژيمي دارد. اگر يک سوم کارگران ايران با همين شعار پرداخت دستمزدهاي عقب افتاده اعتصاب کنند رژيم افتاده است. لازم نيست حتما با شعار مرگ بر جمهوري اسلامي اعتصاب کند. مگر در انقلاب گذشته مرگ بر شاه شعار کارگران نفت بود؟ با شعار قطع نفت به اسرائيل و آفريقاي جنوبي شيرها را بستند. کارگران در خيابان و بعنوان بخشي از عموم مردم شعار مرگ بر شاه ميدادند اما اعتصاب مرگ بر شاهي نداشتيم. امروز هم کافي است يک اعتصاب همزمان، حول هر خواستي، در صنعت نفت و ذوب آهن و ماشين سازيها داشته باشيم تا رژيم به رعشه مرگ بيفتد.

بنابراين به مساله سياسي کردن جنبش کارگري نبايد کوته بينانه برخورد کرد. اولا سياسي شدن مبارزات کارگران همانطور که در بالا گفتم پيش شرط سراسري شدن آن نيست و ثانيا وجود گرايشات و تمايلات و اهداف سياسي در ميان توده کارگر، نفرت سراسري آنها از حکومت و وضعيت موجود، خواست عمومي آنها براي عوض کردن اين وضعيت، اين امکان را ميدهد که همين سطح موجود از مبارزات را بهم بتنيم و سراسري کنيم.

نکته ديکر اينکه به نظر من در ايران سياسي شدن مبارزات کارگري را اساسا بايد از جنبه همبسته کردن و متحد کردن آن با مبارزات اقشار ديگر در نظر گرفت. اين کاملا قابل تصور است که طبقه کارگر در مبارزات خودش حتي از خواست افزايش دستمزدها جلوتر نيايد ولي در عين حال از خواست زنان و دانشجويان و معلمان اعلام پشتيباني کند. اگر همان شيوه گسترش افقي مبارزات که در بالا توضيح دادم را در نظر بگيريد اين کاملا ممکن است. اين تنها شيوه اي براي سراسري کردن مبارزات کارگري نيست، بلکه راهي براي سياسي کردن آن، سياسي کردن به معني همسنگر و همبسته کردن آن با مبارزات اقشار ديگر در جامعه، نيز هست. وجود يک جنبش عمومي سرنگوني طلبانه اين نوع سياسي شدن جنبش کارگري را امکان پذير ميکند.