در دفاع از قطعنامه حميد تقوايى، على جوادى

مهرنوش موسوى

هر کسى که اسناد مباحث فعلى در مخالفت با قطعنامه ارائه شده توسط حميد تقوايى و على جوادى را مورد مطالعه قرار دهد، بلافاصله از مخالفين اين قطعنامه خواهد پرسيد اين همه مخالف بر سر چيست؟ آن هم در يک حزبى که جزئى از تعريفش، جزئى از مبانى و خصوصيات پايه اى اش، در برنامه اش، طرح و تبليغ دائمى شورا و تلاش براى ايجاد آن و يک رکن تعطيل ناپذير تلاش کمونيستى اش است، حزبى که تعريف ساختار حکومتى اش در برنامه شورايى است.

اگر مخالفت از زاويه ارزيابى اوضاع و چند و چون تشکيل و ايجاد شورا در شرايط حاضر صورت ميگرفت، منطقى مينمود. اما چرا در اين بحث، با وجود تأکيدات رفقاى مخالف قطعنامه، به موافقت پايه اى با شوراها، دو قطبى ساختن از شورا و حزب، چه در پروسه کسب قدرت و چه حتى قبل و بعد از آن، لازم ميشود؟ چرا با وجود تأکيدات خود رفقاى مخالف، از سوراخ اين مخالفت، يک سرى احکام پايه اى تر، استراتژيک تر و تئوريک تر که با مبانى برنامه اى ما، با مباحث تاکنونى ما و با متدولوژى ما خوانايى ندارد وارد ميدان ميشود. حزب بدون تشکلهاى توده اى، حزب بدون شورا، ساختار حکومتى غير شورايى، دولت حزبى، آيا مقولات تئوريکى و استراتژيکى نيستند؟

رفيق کورش ميگويد يادآورى احکام برنامه اى لازم نيست، ميگويد تاکتيک را از ايدئولوژى درآوردن خطرناک است، ما را بدل به يک سکت ميکند. خود کوروش قطبى ديدن حزب و شورا را ولو در مقطع گرفتن قدرت نه تاکتيکى که به قدمت جنبش کمونيستى ميداند. رفيق ثريا با وجوديکه ميداند، مخالفتش شکل و مضمون برنامه اى پيدا ميکند، خودش اين را ميگويد، به همين علت دعوت به رأى مثبت دادن به قطعنامه ميکند؟ رفيق فاتح شيخ و بهرام مدرسى برپايى جمهورى سوسياليستى متکى به شوراها را علنأ زير سئوال ميبرند.

به راستى مخالفت با اساس شورا در حزب ما چه شکلى بايد به خود بگيرد که حکم به پايه اى بودن و ايدئولوژيک بودن آن بدهيم؟ شورايى که نه قبل از قدرت، تشکيل و ايجادش را ميطلبند و نه بعضأ پس از آن، يا هرگز ايجادش نميکنند، يا در مقابل مردم شانه بالا انداخته و ميگويند مضمون را بچسب، شکل مهم نيست، يا اصولأ ميخواهند جمهورى سوسياليستى غير شورايى داشته باشند. يا حتى اعلام ميشود که اگر مردم ايجادش کردند، دورش ميزنند و خنثى اش ميکنند، اين چگونه مخالفتى است؟

دو قطبى شورا و حزب

هدف از ايجاد اين دو قطبى که در مخالفت رفقا با قطعنامه اخير به ميان کشيده شده است، دفاع از حزب در مقابل شورا نيست. من اين صورت مسئله را نمى پذيرم. به نظر من هر گونه مخالفتى با شورا به مثابه يکى از مبانى پايه اى جنبش کمونيسم کارگرى و برنامه حزب، دايره مخالفت را به خود اين پايه محدود نخواهد کرد. تقابل با شورا، تقابل با کاراکتر اين حزب است. ولو اينکه اين مخالفت بعضأ تاکتيکى جلوه داده شود. اين تقابل در درون يک جنبش معين که يک سر آن شورا و سر ديگرش حزب کمونيست کارگرى است، بى معنى است. اينها خود جزو يک جنبش واحدند. شورا و جنبش شورايى مابه ازا، کمونيسم کارگرى و يک خصيصه متمايز کننده اين حزب از ساير احزاب بورژوايى است. کسى نميتواند ادعاى قدرتگيرى حزبى را داشته باشد که ارکان قدرت خود را در برنامه اش، شورايى تعريف کرده است ولى درست در بزنگاه گرفتن قدرت، اعلام کند که تبليغ ايجاد شوراها، به ضرر حزب است. فاصله مى اندازد، حزب را تضعيف ميکند. يا به قولى شايد هرگز ايجاد نشود، يا به قول رفيق فاتح حتى اگر خود مردم هم ايجادش کردند، دورشان ميزند و خنثى اش ميکند.

(لازم است از رفيق فاتح شيخ بپرسيم که اگر شوراهاى مردم در برابر سياست دور زدن و خنثى کردن مقاومت نشان دادند و نپذيرفتند چه؟)

کورش ميگويد: "حزب و شورا، آيا دو قطبى هست؟ متأسفانه اين دو قطبى هست و اين دو قطبى به همين شکل که ما داريم بحث ميکنيم به قدمت جنبش کمونيستى وجود داشته و دارد.........اينکه من يا شما فکر کنيم در سيستم ما چنين دو قطبى نيست چيزى را تغيير نميدهد. به اعتقاد من وقتى که بطور پايدار و بى قيد و شرط قدرت را متعلق به شورا يا تشکلهاى توده اى بدانيد و نه حزب، اين دو قطبى را به يک طرف خاص کشانده ايد."

اين يک حکم نادرست هم در باره شورا و هم در باره حزب در تاريخ جنبش کمونيستى کارگرى است. من با تکيه به ادبيات ٢٥ ساله اين حزب، به اعتبار برنامه اين حزب، مدعى دو قطبى نديدن حزب و شورا در سيستم فکرى کمونيسم کارگرى هستم. من اين جبر را در تئوريزه کردن اين دو قطبى نمى پذيرم. به اعتقاد من هر گونه ايجاد و وارد کردن دو قطبى در سيستم ما، فقط اين طور نيست که يک طرف سيستم را با اخلال مواجه کند، کل سيستم را مختل ميکند. با اين تز عملأ مخالفت با شورا به تاريخ وصل و موجه جلوه داده ميشود.

با اين تز نه فقط به خاطر ملزومات قدرتگيرى حزبى در يک شرايط معين، بلکه کلأ و از لحاظ تاريخى ميتوان مخالف بود. ميشود گفت که کلأ در هر کشورى و در هر کجا، قدرتگيرى حزب کمونيستى منوط به قطبى شدن با شوراست.

در کدام تاريخ، قدرت گيرى کمونيستها در قطب مخالف تشکيل و ايجاد شوراها قرار داشته است؟ مخالف نفس ايجاد و تشکيل شوراها هميشه از ميان دشمنان طبقه کارگر و کمونيسم هردو بوده اند. اگر اختلافى در درون شوراها بر سر کسب هژمونى آنها وجود داشته، دو قطبى ميان بلشويکها و منشويکها، دو قطبى ميان کمونيسم کارگرى و ناسيوناليسم، کمونيسم بورژوايى و جنبشهاى متعلق به اين طبقه بوده است. با نفس وجود شورا، در تاريخ تاکنونى طبقه ما هيچ رهبر کمونيستى، هيچ جريان مارکسيستى، قطب مخالف ايجاد نکرده است. بر عکس، از لنين تا منصور حکمت، افتخار رهبران کمونيست تعلقشان به جنبش شورايى و تلاش روزمره شان براى طرح، تبليغ، ايجاد و قدرتگيرى مردم در شوراها بوده است.

مقابله سياستهاى کمونيستى و ضد کمونيستى را در درون شوراها نميتوان به اسم تقابل حزب با شورا معرفى و نام آن را قدمت جنبش کمونيستى گذاشت. منصور حکمت حتى در باره اتحاديه هاى کارگرى که خود گفته بود آلترناتيو طبقه و جنبش ديگرى در درون طبقه کارگر است، چنين برخورد نميکرد، چه رسد به شورايى که خود او فرموله کننده و پرچمدار دفاع و خط تمايز کشيدن ميان آن با جنبشها و آلترناتيوهاى بورژوايى بود.

در اين بحث وجود حزب کمونيست کارگرى به عنوان ستون محکم و پرچمدار جنبش شورايى و قطب نماى انقلاب کارگرى فرض نيست. هم شورا و هم حزب کمونيست کارگرى دو وجه از يک واقعيت داده شده يک جنبش معين در تحولات سياسى ايران است.

خود صاحب بحث قدرت سياسى يعنى رفيق نادر، نه در زمان طرح بحث قدرت سياسى و نه پس از آن در هيچ پلنومى، هيچ کنگره اى، هيچ مصوبه اى بحث خود را در تقابل با شورا و تشکلهاى توده اى مردم مطرح نکرد. بحث قدرت سياسى محصول زدن يک قطب مطرح شده در سيستمى که مقابل روى ما قرار ميگيرد نبود. حتى در يک سند و يک انجمن مارکس و يک قطعنامه حزبى نادر به اين مسئله اشاره نکرده است. در بند مربوط به تعريف ساختار حکومتى، در ساختن و ايجاد چنين ارگانهايى در برنامه حزب تجديد نظر نکرده است. نميتوانست بکند. منطقى نيست. خود او بحثش را در مقابل بورژوازى و نمايندگان چپ آن، در مقابل کسانى که هم مانع قدرتگيرى کمونيسم و هم مانع اتحاد و تشکل کارگران هستند، در مقابل تحريف مارکسيسم از جانب اين نوع کمونيسم غير کارگرى و نه در مقابل تلاشهاى شورايى کارگران و مردم مطرح کرد. دو قطبى بحث نادر، شورا در مقابل حزب نبود. حتى در آخرين بحث خود در رابطه با امکان پيروزى کمونيسم در ايران، فقدان تشکلات کارگرى را در ايران در مقايسه با آمريکاى جنوبى، تقديس نکرد، بر عکس، از آن به عنوان يک نقطه ضعف کارگران ايران ياد کرد. با وجود تأکيد بر نقش و اهميت حزب در تصرف قدرت، از همين بحث نتيجه نگرفت که پس در مقابل اتحاد و انسجام طبقاتى کارگران در مقابل مجمع عمومى و شورا بى وظيفه شديم. بسپاريم به بعد از قدرتگيرى. اين ساده کردن بحث نادر و استنتاجات غلط از آن گرفتن است.

خود او در مقابل تعرض جلال طالبانى و قوم پرستان به کمونيستها و شوراهاى کارگران در عراق، به جاى تشويق و ترغيب کمونيستهاى عراق در "دور زدن و خنثى کردن شوراها" به جاى تز آوردن در عدم تبليغ و شرکت نکردن در آنها و عدم تلاش براى ايجا آنها، به جاى قطب درست کردن عليه شورا، در مقابل دشمنان قسم خورده شوراها، به صراحت سينه سپر کرده و ضمن اينکه "اتهام شورا راه انداختن" را از جانب طالبانى با افتخار پذيرفت، گفت: " اما اگر جويبار اصلى در صحنه سياسى کردستان امروز هست، اگر نيرويى ماندگار هست که قرار است کردستانى آزاد و مرفه بسازد، همان جنبش شورايى و سوسياليستى کارگران است. اين بهار ملى گرايى است که به سر آمده است."

منصور حکمت در همان لحظه اعلام ميکند که "عدم تعادلى که امروز وجود دارد يک فرصت تاريخى براى کارگر و کمونيست است که خود را محکم کند، حزب خود را بسازد و جنبش شورايى و توده اى خود را روى بنيادهاى ادامه کار استوار کند." ( جلد هشتم آثار نادر در دفاع از شوراهاى کارگرى در عراق در مقابل جلال طالبانى)

آيا منصور حکمت منظورش تضعيف پوزيسيون حزب کمونيست کارگرى عراق براى خيز برداشتن به سمت قدرت و تعيين تکليف جامعه کردستان با اين قوم پرستان و دست شستن از ساختن کردستانى آزاد و مرفه بود؟ هرگز!

به نظر من تاريخ قطبى کردن شورا و حزب کمونيستى را نبايد به تاريخ کمونيسم کارگرى وصل کرد، وصل نميشود. به عکس، تاريخ طبقه و جنبش ما مملو از تلاش براى ايجاد و تشکيل شوراها و به قدرت رساندن آنهاست. تاريخ ما يعنى دفاع از شورا، تداعى شدن باشورا، کمک به ايجاد و شکل گيرى آن، و قدرتگيرى آن است. بيهوده نيست که رشد و شکوفايى کمونيسم کارگرى هم در کردستان ايران و هم در کردستان عراق موازى با رشد و اعتلاى جنبش شورايى و مجامع عمومى کارگرى، تشکلهاى و نهادهاى توده اى و به صحنه آمدن مردم است.

برنامه خود حزب کمونيست کارگرى ايران، بدون اما و بدون اگر و بدون فاز تراشى براى کسب قدرت، به روشنى ميگويد که ساختار حکومتى مورد نظر ما شورايى است. ما براى چنين جمهورى سوسياليستى متکى به شوراها مبارزه ميکنيم.

بالاخره اينکه نه در اين قطعنامه و نه در بحثهاى تاکنونى حزب ما، امر تصرف و گرفتن قدرت به هيچ چيزى منوط نشده است. به اين معنى که ما هيچگاه نگفته ايم که قدرت را به شرط وجود شورا و يا تشکلهاى توده اى حاضريم بگيريم. ما مصريم قدرت سياسى را بگيريم، ولو اينکه حتى يک شورا ايجاد نشده باشد. اما رفقا از اين بحث هيچگاه اين نتيجه عکس و خطرناک را نگرفتيم که ما نه شورا و نه تشکل توده اى ميخواهيم. نتيجه اين بحث اين نميتواند باشد، اين مغاير عملکرد تاکنونى ماست. ما هيچ کجا نگفته ايم مردم را متشکل نمى کنيم. شورا ايجاد نمى کنيم. وقت ايجاد تشکلهاى توده اى نيست. ما نگفته ايم وجود مردم متشکل، کارگران متحد، زنان سازمان يافته نقطه ضعف استراتژى کسب قدرت ما محسوب ميشوند، بلکه بر عکس به اين مدامأ پافشارى کرده ايم. تحکيم رابطه حزب ما با مردم در تلاش ما براى تحزب کارگران و مردم، وصل شدن به محافل کارگرى، مجمع عمومى و شورا، تشکلات زنان و غيره با هم و همزمان تداعى ميشود.

ما هر کجا بتوانيم، هر يک روزى که جايى باشيم، دستمان برسد، تناسب قوا به نفع ما باشد چه بهتر، مشغول اين امر هستيم. ولى چه کسى گفته تا کسب قدرت بايد نقش داور بازى را ايفا، کنيم. ثانيأ چه کسى گفته اگر مشغول اين کار شويم از آن ديگرى باز ميمانيم. گرفتن قدرت، استراتژى ناظر بر فعاليت ماست.

من از رفقا ميپرسم اگر بيرون ما کسى اين حرف را به شما ميزد، شک ميکرديد، احتياج به اين همه استدلال داشت؟ نه دستش رامى گرفتيد و خود اين حزب را نشانش ميداديد؟ همين فعاليتهاى تاکنونى ما و جنبشمان را؟ مگر تلاش متشکل و شورايى کارگران در کردستان ما را تضعيف کرده؟ مگر با ايجاد سازمان آزادى زن دست از ادعانامه سوسياليستى عليه ستم بر زن برداشتيم؟ مگر با کمپين عليه سنگسار ما تضعيف شديم، بين ما و مردم فاصله افتاد؟ مگر شوراى فدراسيون پناهندگان ما را ضعيف کرد؟ مگر جنبش مجمع عمومى کارگران، همين اقدام کارگران بهشهر به ضرر ما بود؟ مگر کل تاريخ جنبش مجمع عمومى کارگران، صندوقهاى هميارى مالى، محافل کارگرى و غيره نقطه ضعف تاريخ ماست؟ پاسخ روشن است.

ما ادامه اين رونديم و به نظر من اگر مخالفتى نبود، همچنان که رفيق امير گفته است دادن همين قطعنامه هم بى مورد مينمود.

تشکلهاى توده اى و شوراها

در امتداد بحثهاى رفقاى مخالف خواه در رجوع به تجربه کردستان قديم و خواه در برابر واقعيات امروز چنان اختيارى امر متحد کردن و متشکل کردن غير حزبى کارگران و مردم به کنارى گذاشته ميشود که گويى جدأ مبارزه ما نه در يک جامعه، بلکه در حد فاصل ميان خواسته ها و تمايلات اشخاص اتفاق مى افتد. جالب اينجاست که با وجود اين متدلوژى، رفيق آذر مدرسى شعار ايجاد و تشکيل شوراها را به يکباره ماجراجويى؟ و ذهنى قلمداد ميکند. رفقاى ديگر و از جمله رفيق بهرام مدرسى چنان استدلال مى آورد که گويى به تشکلهاى توده اى نيازى نيست. مردم ميتوانند در حزب، مبارزه خود را دنبال کنند و اينها همه تحت عنوان رابطه حزب و جامعه، حزب و قدرت سياسى فرموله و جلوى ما گذاشته ميشود. در بحث رفيق کورش حزب توده اى جاى ارتباط حزب با تشکلهاى توده اى و نقش حزب در ايجاد و يا فعاليت در آنها و گسترش و تقويت آنها را جملگى و يکجا ميگيرد. به نظر من اين نگرش با بحثهاى تاکنونى، سيستم و سنت ما خوانايى ندارد. منصور حکمت براى قدرت گيرى حزب، مدام تأکيد ميکرد که حزبى که ميخواهد قدرت را در جايى بگيرد بايد به جامعه ايى که در آن ميخواهد قدرت را بگيرد رجوع کند، مکانيسمهاى مبارزه خود مردم را بشناسد، خود را به اين مبارزه وصل کند، بدل به يک حزب اجتماعى و سياسى شود. منصور حکمت تأکيداتش را اين گذاشت که پرداختن به قدرت مقوله اى اجتماعى است. به بحثهاى گذشته خودش رجوع کرد، به آنها تأکيدات بيشترى کرد و گفت که مثلأ بحث "محافل کارگرى، گوشه اى از بازشناسى مکانيسمهاى واقعى جامعه براى تغيير بود." اينکه .شرط دخالت در سرنوشت جامعه، شرط گرفتن قدرت، شناختن مکانيسمهاى اجتماعى تغيير خود جامعه است. در بحث اين رفقا، بر عکس، حزب به جاى رابطه حزب با جامعه مينشيند. اين رفقا ناديده ميگيرند که اين خود جامعه است که در مقاومت روزمره اش عليه سرمايه دارى و دولتش، اشکال مختلف مبارزه و اتحاد را بوجود مى آورد. ما مبصر جامعه نيستيم. مردمى که آزادى سياسى ميخواهند، ولو در شرايط سرکوب بيرون ميريزند و مبارزه ميکنند و منصور حکمت جنگيد تا به ما اثبات کند که از اعتصاب تا اعتراض خيابانى، اين تحرکات هميشه از نوعى سازمان و تشکل برخوردار است. به نظر من انقلاب به طريق اولى متکى به مکانيسمهاى سازمانگرى خود مردم است که بايد همچون پديده اعتصاب کارگرى زير ذره بين گذاشته شود و مکانيسمها و سوخت و ساز درونى آن براى ما روشن و به آن متکى شويم. از هر دو نقطه نظر! هم با شناخت ديناميسم درونى انقلاب و روشهاى خود مردم، هم نحوه متکى کردن حزب براى رهبرى انقلاب و تصرف قدرت از طريق شناخت ابژکتيو اين ديناميسم درونى. مثالهاى رفقا به نظر من بيشتر مربوط به گذشته است. بايد بياييم و خود اين پديده حى و حاضر را کالبدشکافى و تحليل کنيم. به نظر من مثلأ در باره تجربه خرداد امثال بايد کميته داخل ما به بحث نشسته و از اين منظر بطور کنکرت نحوه حرکت و رفتار مردم و شگردهاى سازمانگرانه آنها را بشناسد، فقر شناخت ما و کم لطفى هر دو موجب عقب ماندن ما ميشود. سازمان اطلاعات حکومت مدتهاست بر سر نحوه سازماندهى اين حرکات بحث ميکند. سئوالات از بازداشت شدگان و تحليلهايشان از نحوه سازماندهى اين اعتراضات خواندنى است. واقعيت اين است که جنبش شبانه همين ٢ ماه پيش مردم از يک سازمانگرى توده اى برخوردار بود که ما در بحث محلات به يک گوشه آن پرداختيم. در فراخوان به اعتصاب نفت و حتى دادن رهنمودهاى مشخصتر به همين بحث نزديک شديم. نبايد کارى کنيم که با عدم شناختمان باعث بازداشتن ما از ادامه راهى شويم که با شتاب در ١٨ تير در آن گام گذاشتيم و موفق هم بوديم.

امر ما اين است که سازمان اين مبارزات را بشناسيم و ارتقا، دهيم، متشکل تر کنيم، متحدتر کنيم. رهبران و فعالين اين تحرکات را به حزب جذب کنيم و همزمان تلاش کنيم که هم سازمان حزب و هم خود شوراها، تشکلات توده اى، شبکه آژيتاتورها و تشکلات سازماندهندگان تظاهراتهاى خيابانى و اعتصابات کارگرى مردم گسترش پيدا کنند، بر مبناى درستى استوار شوند، در بسيارى موارد بوجود بيايند و منسجم شوند.

صرف نظر از اينکه تشکيل شورا و يا ساختن تشکلهاى توده اى مردم جزو پايه کار ماست. اما و اگر بر نمى دارد، شورا، عاليترين و راديکالترين شکل اتحاد طبقاتى و انسجام مبارزه مردم است، بويژه در شرايط تولد يک انقلاب، به نظر من بسيار ضرورى و واجب است که سوخت و ساز درونى مبارزه مردم در انقلاب را هر چه بيشتر به شورا متکى کنيم. همانگونه که در دوره قبلتر تلاش کرديم اعتصاب و مبارزه کارگرى و فعل و انفعالات درون جنبش کارگرى را به مجمع عمومى متکى کنيم و همانطور که همزمان تلاش کرديم با متکى کردن حزب به محافل کارگرى، شبکه آژيتاتورها و ساختن حوزه هاى حزبى حزب را پرقدرت و پر نفوذ کنيم. اين بار و در دوره اعتلاى انقلاب بايد کارى کنيم که موجى از فعالين و رهبران عملى تظاهراتها، اعتصابات کارگرى، زنان و جوانان، آژيتاتورها در محل، همانهايى که خودشان مبتکر ايجاد سازمانها و گروههاى توده اى، فعالين شوراها و مجامع عمومى هستند، با آسودگى خاطر در حزب جاى پيدا کنند و در قامت همان نقشى که دارند، تعيين کننده شعارها، پيشبرنده اقدامات ستاد رهبرى انقلاب توسط حزب در محل و تضمين کننده آن در درون همين شبکه ها باشند.

به نظر من حزب براى رهبرى انقلاب آتى يک رشته اقدامات و تدابير مرکب و نه ساده شده و به اين نحو قطبى شده را بايد در دستور خود بگذارد. قطب نما را خودمان داريم، لازم نيست توى صورت خود مردم فوت کنيم. براى رهبرى همه جانبه انقلاب، حزب را بايد به بستر مکانيسم هاى درونى خود اين انقلاب متکى کنيم. حزب انقلاب نميکند. انقلاب پديده اى خارج از اراده ماست و به قول نادر همچون جنگ و قيام و ... مکانيسم خود جامعه هست براى تغيير. همانگونه که حزبى نميتواند بدون متکى کردن خودش به شبکه محافل رهبران عملى کارگرى از رهبرى اعتصاب حرف بزند، بدون متکى شدن ما به روشهاى توده اى سازمانگرى يک انقلاب هم نميتوان از رهبرى انقلاب و از تصرف قدرت حرف زد. يکى از اين مکانيسمهاى بدست داده شده فرا حزبى، عالى و در سنت جنبش ما شوراست.

اعمال رهبرى و تأمين رهبرى انقلاب از طريق در دسترس قرار دادن حزب و رهبرانش به مردم، تشکلاتشان، ايجاد دائمى شبکه هاى قويتر حزبى، ستاد رهبرى انقلاب، پوشش قوى راديو و تلويزيونى مقدور است. با هيچ بحثى نميشود از زير يکى و به ضرر آن ديگرى در و يا طفره رفت. بخواهيم و نخواهيم مردم به ملاقات حزب آمده اند. توپ توى زمين ماست.

رفقاى کميته مرکزى يادشان هست که در دومين پلنوم کميته مرکزى بعد از کنگره سوم، همپاى تأکيدات منصور حکمت در ساختن رهبرى انقلاب و اينکه خشت انقلاب، تأمين رهبرى است، همپاى تأکيد بر گسترش دامنه نفوذ حزب، يکى از تأکيدات مهم اين بود که هم خود مبتکر ايجاد تشکلهاى نيمه قانونى، نيمه علنى شويم و هم تلاش کنيم در همين تشکلات موجود، رهبرى آنها را از آن خود کنيم. نوارهاى اين پلنوم هست، وقتى که نادر به عنوان يک نقطه ضعف فعاليت ما پس از کنگره از آن ياد کرد و از دل تأکيد روى اين بحث بود که تصميم گرفتيم، سازمان آزادى زن را ايجاد کنيم که خود منصور حکمت براى تضمين ادامه کارى آن و شکل علنى و نيمه قانونى پيدا کردنش توصيه ميکرد که فعلأ

شخصيتهاى شناخته شده در رأس آن نباشند.

و واقعيت اين است که قبل و بعد از اينکه ما سازمان آزادى زن را بوجود آورديم که ظاهرأ اکنون نگران زير سئوال رفتن آن با اين استدلالات هستم!؟ جنبش آزادى زن در ايران از خودش دهها محفل و انجمن و گروه بيرون داده بود. اگر از من بپرسيد، با وجوديکه خودم يکى از ناراضيان دامنه فعاليت آن هستم، به نظر من هم حزب را و هم جنبش آزادى زن را جلو برديم. هفته ها بعد از ١٨ تير هنوز هم زنان ميخواهند در باره چند و چون اين حرکت و افق آن با ما بحث کنند. جالب است که درست از شهرهايى مثل شيراز، تهران و اصفهان که مبتکر سوزاندن و پرت کردن حجاب بودند، با شنيدن خبر وجود اين سازمان و اشتياقش به درج اين مسائل، دنبال ما ميگردند و به سراغمان مى آيند. اين يعنى قدرتگيرى حزب! هنرى که داريم اين است که هم در معيت حزب و هم آزادى زن مداومأ در اين صحنه باشيم. خود اين تجربه را من با هيچ بحث تئوريکى عوض نمى کنم. واقعيت همين است که ميبينم. پيشنهاد من به تعدادى از رفقا، ديدن تجربه امروز ما و ملاک قرار دادن آن و نه يادآورى خاطرات گذشته است. اين تاريخ ماست. بايد آن را دريافت.

اگر رفقايى ايجاد و تشکيل شوراهاى توده اى را در شرايط فعلى لازم نمى بينند، بعضأ آن را به ضرر قدرتگيرى حزب ارزيابى ميکنند، به جاى تشکلهاى غير حزبى، حزب توده اى را آلترناتيو ميکنند، به نظر من صرفنظر از اشتباهات تئوريکى و سياسى، خود اين پديده کنکرت را هم خوب نمى شناسند. رجوع رفقا به شرايط امروز بسيار اندک است.

به اعتقاد من، ما بايد هم حزب را گسترش دهيم و هم به ايجاد و گسترش دامنه نفوذ و قدرت گيرى تشکلهاى توده اى و شوراها و مجامع عمومى کمک کنيم، مبتکر آن شويم، هژمونى را از آن خود کنيم. خود توده اى شدن حزب در گرو دخالت در مبارزات مردم و انواع و اقسام تشکلهايى است که اين مبارزات روزمره بازتوليد کرده است. به نظر من مردم حتى اگر احساس کنند که حزب به اين تشکلها و به مبارزه اى که مردم حول آن ميکنند، بى علاقه و بى توجه شده است، اولين اتفاقى که مى افتد، نه فقط حاشيه اى شدن حزب، بلکه تفاوت موقعيت امروز حزب کمونيست کارگرى با تاريخى که رفقاى مخالف قطعنامه از کومله آن را مورد استناد قرار ميدهند اين خواهد بود که مردم از حزب نمى پذيرند. عمرى با اين فرهنگ کمونيستى کارگرى آشنا و همراه شده اند. نسل جوان امروز سنندج اگر فيلم تظاهراتش را در دفاع از حقوق کودک از تلويزيون پخش نکنيم يقه مان را ميگيرد، چه رسد به اينکه به تشکلاتشان بى علاقگى نشان داده و يا حتى احساس کنند که بى توجهيم. حزب را تحت فشار خواهند گذاشت که پاسخ بدهد. ما با نسل قديم مواجه نيستم، نسل جديد کارگران و مردم، تا حدود زيادى اين خود آگاهى را در باره روش و شيوه مبارزه خود بوجود آورده و به دست داده اند. اعتماد به نفسشان و نحوه برخوردشان متفاوت است. اين نسل مبارزه حزبى اش را هم با تفاوتهاى جدى با نسل ما دنبال ميکند، چه رسد به ابتکارات و اشتياق خودش در سازماندهى اعتراضات و مبارزات توده اى.

از سوى ديگر من معتقدم هر کسى که دور تشکل توده اى مردم را خط بکشد، به زمينى وارد ميشود که دور مبارزه و جنبشى را که بر مبناى آن اين تشکلات شکل گرفته اند را نيز خواه ناخواه خط بکشد. اين تشکلات ابداع ذهنى مردم نيستند، به قدمت خود تاريخ اعتراضى هستند که حول آن مجمع عمومى، شورا، آزادى زن، کودکان، خانواده هاى زندانيان سياسى، کانونهاى مختلف مبارزه شکل گرفته است. حزبى که خود را در تقابل با اين تلاشهاى مردم براى متحد کردن و منسجم کردن مبارزه خود ببيند، به نظر من قبل از بحث در باره استراتژى قدرتگيرى اش بايد با او در باره مسائل پايه اى ترى بحث کرد. اگر ما از جنبش عمومى مبارزه مردم، از جنبش مجمع عمومى و شورا، جنبش آزادى زن، جنبش دفاع از حقوق کودک، جنبش کارگرى، جنبش جوانان، جنبش مبارزه براى آزادى زندانيان سياسى و غيره خود را به هر بهانه اى حذف کنيم، اگر خودمان دستمان را از همين مکانيسمهايى که خود کليد قدرتگيرى و نفوذ بيشتر خودمان است قطع کنيم تير به پاى خودمان زده ايم. اين جنبشها دارند در مسيرى واحد تاريخ مبارزه خود را در يک سيل بنيان کن به نام انقلاب شکل ميدهند. ما بايد با آغوش باز و نه با گارد بسته و اما و اگر و شک و ترديد به استقبال آن برويم. روى اين موج سوار شويم.

خود بحث قدرت و حزب و جامعه وقتى توسط منصور حکمت مطرح شد، موجب گسترش دامنه فعاليت حزب در کليه زمينه ها شد. خود ارائه دهنده اين بحث فرموله کننده جنبش شورايى و مدافع آن، مبتکر ايجاد انواع و اقسام تشکلهاى غير حزبى و توده اى و مدافع سرسخت جنبش مجمع عمومى کارگرى است. با يک نگاه ساده ميشود ديد که اين بحثها خيلى در مسير نامطلوبى کش داده شده است.

فشار انقلاب

در پاره اى از استدلالات رفقا که شور شده آن توسط رفيق ثريا به حق توسط رفيق حميد تقوايى پاسخ گرفت، عنوان شده بود که ارائه قطعنامه توسط حميد تقوايى و على جوادى تحت فشار چپ سنتى و يا راست صورت گرفته است.در نقد شعار آزادى و برابرى هم همين را ميگفتند! من از اين رفقا ميپرسم، اين کدام چپ سنتى است که در جنبش ملى اسلامى و يا کدام راست در جنبش ناسيوناليسم پرو غرب است که سرسختانه مدافع شورا و حق حاکميت مردم است و ما نمى شناسيمش؟ چپ سنتى که ما ميشناسيم پرچم مجلس موسسان را در دست دارد و راستى که ما ميشناسيم سيستم حکومتى اش از بالاى سر مردم و متکى به حذف اراده مردم و سرکوب آنهاست. چرا براى از چشم انداختن شورا که خصيصه حزب ما و صاحبش ما هستيم به انتساب آن به فشار جنبشهاى ديگر متوسل ميشويد؟. شورايى که براى مقبوليت يافتنش حزب ما با خود همين ها جنگيده است؟ حاضر نشدند زير منشورش امضا، بگذارند. ميشود بگوييد آن موقع که براى خود شورا ميجنگيديم و قطعنامه داريم و بند برنامه ما مختص به آن است، منصور حکمت تحت فشار چه کسى از اين خيل بود؟ اين چپ که نه قدرت سياسى را ميخواهد و نه شورا و اعمال اراده مردم را!

شعار زنده باد شوراها، پيش بسوى ايجاد و تشکيل شوراها ضرورت و نداى انقلاب آتى مردم ايران است در صفوف حزب ما.

اگر فشارى روى حزب ما گذاشته شد که اين شعار را به ميدان بکشد، تبليغ و طرح آن را تأکيد بيشترى بکند، براى جلو آوردن مردم و در صحنه نگه داشتنشان به قدرت خود آنها کار کند، نه چپ و نه راست بلکه خود انقلاب آتى مردم است که شيپور آغاز آن در ١٨ تير امسال زده شد. واقعيت اين است که همانگونه که رفيق حميد تقوايى خيلى قبلتر از ١٨ تير بطرز زيبايى اينگونه فرموله کرده بود، ما و انقلاب همديگر را ملاقات خواهيم کرد، اين وعده ملاقات روز به روز نزديکتر ميشود.

فشار انقلاب، شورا را به جلو صحنه ميراند و متولد ميکند. و اين هم به اعتبار نياز و ضرورت مبارزه مردم براى داشتن سقف عمومى روى سر اين جنبش است، که هم اکنون در اشکال ديگرى وجود دارد. و هم مهمتر از همه به اعتبار تبليغات و تلاش ٢٥ ساله ما است. شوراهاى گيلان و شوراهاى شرق و گنبد در اوضاعى بسيار بسيار نامساعدتر از امروز ما با آغاز حرکت انقلاب ٥٧ متولد شدند. امروز وضعيت هم جنبش شورايى و هم کمونيسم کارگرى بسيار قويتر از گذشته است.

تأکيد بر ايجاد و تشکيل شوراها، پاسخ به ضرورت انقلاب و سازماندهى همه جانبه مبارزه مردم علاوه بر جنبه حزبى آن، در جنبه توده اى، علنى، و فراحزبى آن است. همان قدر که ساختن ستاد رهبرى انقلاب توسط رهبرى اين حزب، داشتن تلويزيون به عنوان اهرم اين رهبرى مهم و ضرورى است، شناختن مکانيسمهاى سازماندهى عمل توده اى مردم و متکى شدن به آنها هم ضرورى و مهم است. اين انقلاب و پاسخگويى به نياز سازمانگرى و رهبرى آن است که خود را وارد دستور کار حزب کرده است. انقلابى که شيپور آغاز آن بحث سازماندهى محلات را در دستور ما گذاشت. فراخوان به اعتصاب نفت و بعضأ حتى چگونگى سازماندهى آن، تشکيل صندوقهاى همبستگى مالى با کارگران اعتصابى را مورد بحث قرار داديم. سر اين که چه پاسخى به اين ضرورت انقلاب ميدهيم، هنوز توافق نظر نداريم ولى کل مسئله را نميشود به سادگى به پاى فشار چپ سنتى و راست و غيره گذاشت، از آن طفره رفت. اين نوع استدلالات غير منطقى به نظر من در اين بحث مجاز نيست.ما با سازماندهى انقلاب است که اصلى ترين شانس خود را براى رسيدن به قدرت پيدا خواهيم کرد. حزب در جريان رهبرى انقلاب هم به يک ستاد و شبکه حزبى قوى و رهبران شناخته شده، با سياستهاى درست و انقلابى و با درايت محتاج است و هم به شبکه اى از تشکلات توده اى، شوراها و سازمانهاى غير حزبى که همچون پيله اى محکم دور اين سازمان حزبى را گرفته و در يک هماهنگى ارگانيک با هم به پيش بروند. صرف نظر از ضرورت و مطلوبيت شوراها به لحاظ پايه اى، به خاطر در حلقه محافظت قرار دادن شبکه حزبى در زير حمايت خود، تا لحظه سربيرون آوردن علنى اين شبکه ها، به تشکلهاى توده اى، به ظرفهاى مبارزه عمومى مردم ما محتاج هستيم. به نظر من ما هم در زمينه گسترش شبکه هاى حزبى خود و هم شبکه ها و سازمانهاى غير حزبى، يک دنيا کار داريم، ما کمبودهاى جدى در هر دو زمينه داريم. من مخالف سرسخت آن سياستى هستم که با دور زدن حلقه هاى محافظ دور حزب، بسترى که شبکه هاى حزبى ما امر رهبرى و سازمانگرى انقلاب را دنبال ميکنند، تشکلات غير حزبى و نيمه علنى و نيمه قانونى، مجامع عمومى و شوراهاى مردم، خواسته يا ناخواسته باعث سر بيرون آوردن لخت و عور شبکه حزبى در مقابل حکومت خواهد شد. من صرف نظر از بحث پايه اى در باره شورا و تشکلهاى توده اى، به صرف خطرناک بودن بلند کردن سر شبکه هاى حزبى، به اسم و رسم خود، در شرايط فعلى و تا مقطعى که بطور قطع اوضاع کاملأ براى ابراز وجود علنى حزب در محل مناسب شود، با اين رهنمود مخالف هستم. کنترل محله اگر علنى و به دست شبکه حزبى باشد يعنى گذاشتن حزب جلو حکومت، بدون محافظ! به نظر من طرح شبکه کنترل محلات توسط نيروهاى حزب، فعالين ما را همين امروز دچار اوهام ميکند. بهاى سنگينى را به ما در صورت اتخاذ تحميل ميکند. اگر اين بحثها مسيرى مطلوب را بپيمايد، از دل آن، ما با يک رشته طرحهاى مختلف هم در باره ايجاد شوراها، تشکلهاى توده اى در محلات، کارخانجات، کميته هاى اعتصاب، نحوه گسترش آزادى زن، کانونهاى مبارزه براى آزادى زندانيان سياسى و غيره و هم با طرحهايى براى گسترش نفوذ و اقتدار حزب، ساختن شبکه هاى پيچيده تر حزبى، نحوه فعاليت آنها در بسترهاى علنى و توده اى مواجه خواهيم بود. من ملاقات حزب را با انقلاب مردم ايران، رهبرى داهيانه حزب کمونيست کارگرى و همگامى شبکه هاى حزبى و تشکلات توده اى و شورايى مردم براى پيروزى رساندن آن در عرصه سازماندهى انقلاب ميفهمم. خطرى که حزب را تهديد ميکند نشناختن اين پروسه براى قدرت گيرى کمونيسم است.

درآخر اميدوارم که اين مباحث کمک کند تا تمام حزب با قدرت خود را براى قدرت گيرى و گسترش جنبش کمونيسم کارگرى در انقلاب جارى آماده کند. نفس پيشبرد داهيانه اين مبحث، به شيوه اى مدرن، سياسى، متحد و رفيقانه يک سنت خيلى با ارزش در اين حزب بعد از منصور حکمت است.

اول سپتامبر ٢٠٠٣

...........................................................................................................................................................

پاورقى رفيق کورش در مطلب خود يکى دو جا به اين اشاره ميکند که در حضور نادر بحثهاى خود را مطرح کرده است. به نظر من طرح اين مسئله نادرست است. به دو دليل: اول اينکه حضور رفيق نادر در جلسه نه به معنى تأييد و نه تکذيب نظرى است. رفيق نادر ميتواند شنونده هر بحثى باشد. دوم اينکه در طى يک برخورد رسمى رفيق کورش در رابطه با ملاحظات من به نحوه برگزارى مراسم منصور حکمت يادآورى نمود که بهتر است در مباحث و اسناد رسمى، نقل قولهاى شفاهى از رفيق نادر را مورد استفاده قرار ندهيم. سئوال من از رفيق کورش اين است که آيا مرا محق نميداند که اين استاندارد را شامل خود وى هم بدانم؟