رفقاى دفتر سياسى، رفيق کوروش عزيز، ضمن سلام، در رابطه با اسناد پيشنهادى اخير، توجهتان را به يادداشت هاى زير جلب ميکنم. با آرزوى سلامتى، مصطفى صابر، ٩ سپتامبر ٢٠٠٢

طرحى براى نگرفتن قدرت؟!!

درنوشته رفيق کوروش، صورت مساله مقابل ما بنحو نادرستى طرح شده و به جوابهاى اشتباهى رسيده است. نوشته رفيق حميد نيز گرچه ميکوشد مساله را بصورت ديگرى طرح کند، گرچه اينجا و آنجا ملاحظات بجايى را مطرح ميکند، اما به نظر من هنوز به خال نمى زند و کمابيش در همان چهارچوبه ميماند و بيشتر اصلاحاتى بر طرح کوروش است. اينجا ميکوشم مهمترين ملاحظاتم را در باره بحث هاى کوروش مطرح کنم.

به چه مساله اى ميخواهيم پاسخ دهيم؟ کوروش فروپاشى و سقوط جمهورى اسلامى را فرض ميگيرد، اينکه نه پروغربها و نه کمونيسم کارگرى به قدرت برسند را فرض ميگيرد، يک دوره گذار براى رسيدن به نظام بعدى را فرض ميگيرد و حالا از ما ميخواهد معلوم کنيم که در اين دوره گذار چه کنيم که حالت سناريوى سياه پيش نيايد، چه کنيم که استبدادى ديگر برقرار نشود، چه کنيم که مردم را به خانه نفرستند، برخورد ما به دولت هاى موقت متعددى که ممکن است شکل بگيرد چه بايد باشد، چه طرحى براى انکشاف مسالمت آميز اوضاع و رسيدن به سوسياليسم داريم. در مورد آن فرض ها من ترديد دارم. بنظرم تحولات اجتماعى بسيار زنده تر و متنوع از اين فرضيات خواهند بود. آنچه که روشن است در تحولات آتى ما هم شانس داريم و ميخواهيم قدرت سياسى را بگيريم. البته قبل از همه اين فرضها و حالات محتمل، کوروش هم بر قصد و نيت ما براى تصرف قدرت تاکيد ميگذارد. ولى وقتى آن قصد و نيت را همين امروز و به دقت تعريف نکنيم در حد تعارف باقى خواهد ماند. قدرت گيرى ما را موکول به وقت گل نى خواهد کرد. درست ميدانم که در مورد اقدامات و تلاشهاى ما براى جلوگيرى از حالت سناريو سياه قطعنامه بدهيم، چنانکه قبلا هم داده ايم، درست ميدانم که در باره سير مسالمت آميز اوضاع از نظر ما (و نه بشيوه اى که بورژوازى ميخواهد) قطعنامه بدهيم و مقاله بنويسم، درست ميدانم که اعلاميه حقوق پايه اى را تدوين کنيم و انتشار دهيم و همه نيروهاى سياسى را به رعايت و پذيرش مفاد آن فراخوان بدهيم، درست ميدانم که راجع به رفراندم، مجلس موسسان، شرکت احتمالى حزب در يک دولت مفروض و غيره صحبت کنيم و موضع حزب را بدقت بيان کنيم. اما فقط وقتى اينها جاى خودشان قرار ميگيرند که ما آلترناتيو مشخص خودمان در قبال اوضاع فعلى و برنامه اى که ما براى سرنگونى جمهورى اسلامى و تصرف قدرت سياسى داريم را بطور مشخص طرح کرده باشيم و در محور فعاليت حزب باشد. طرح کوروش معکوس است. آنچه که در مرکز است، اينست که اگر ما بقدرت نرسيم چه کنيم. گويا براى اينکه روزى در آينده به قدرت برسيم امروز بايد بشينيم بدقت و در جزئيات بگوييم در قبال به قدرت نرسيدنمان چه مى کنيم! اين متد درستى به نظر نمى رسد. اين طرحى براى قدرت نگرفتن است. بايد ابتدا نشان داد که چگونه ما به قدرت مى رسيم، اين در مرکز قرار بگيرد و بعد بسيارى از نکاتى که کوروش به آن اشاره کرده است، بعنوان حاشيه و تکميل کننده طرح و نقشه ما براى اوضاع سرنگونى جمهورى اسلامى آورده شود.

١. فروپاشى محتوم نيست، مطلوب هم نيست کوروش فروپاشى و سقوط را فرض ميگيرد و بعد به عواقب احتمالى آن ميپردازد و ميخواهد نحوه برخورد حزب با آنرا روشن کند. اين شکل طرح مساله بنظرم درست نيست. اولا سقوط و فروپاشى گرچه محتمل است، اما تضمين شده نيست. گرچه جمهورى اسلامى تاريخا عمرش تمام شده، درگير بحران عميق و همه جانبه اى است، اما فروپاشى آن محتوم نيست. رفتن جمهورى اسلامى البته محتوم است. اما ميتواند حالات متنوعى بگيرد. قيام توده اى و کلا سرنگونى توسط اقدام توده اى يکى از اين حالات است. هرچند در اين لحظه که صحبت ميکنيم محسوس نباشد، اما پيش بينى آينده هم کار ما نيست. چه کسى ميتواند تضمين کند که جمهورى اسلامى در همين شش ماه آينده توسط يک قيام توده اى، گسترش اعتراضات وسيع توده اى نظير اعتراضات معلمان و ١٨ تير (ضربدر اسلحه، پيوستن سربازان و فاکتورهاى ديگر) سرنگون نخواهد شد؟ چرا اين سناريوى محتمل نباشد و چرا ما نبايد فقط خودمان را براى اين حالت آماده کنيم؟ يک حالت ديگر که شايد واقعى تر و محتمل تر به نظر برسد ادامه وضع کج دار و مريز فعلى است. اين ممکن است که وضع فعلى با بالا و پايين هايى، برآمدها، اعتراضات و سرکوبهايى، کش و قوس بين جناحين براى مدتى ادامه پيدا بکند، آنقدر که شرايطى براى جايگزينى جمهورى اسلامى از بالا فراهم شود. آنقدر که مردم خسته و فرسوده شوند، اميد به دخالت آمريکا، کودتا، ديکتاتورى که فقط مذهبى نباشد و طرفدار غرب باشد بالا بگيرد. چه دلايلى هست که اين سناريو پيش نرود، خيلى کنترل شده، با حداقل دخالت مردم تعويض جمهورى اسلامى صورت گيرد؟ با اين مثالها، ميخواهم بگويم که ما نمى توانيم و نبايد در اين سطوح سير محتمل تعيين کنيم. فروپاشى فقط يکى از حالات است. بياييم نقطه شروع مان را روى زمين سفت پيدا کنيم. بنظرم آن اينست که جمهورى اسلامى را بايد انداخت. ثانيا و مهمتر، سقوط و فروپاشى حتى اگر محتمل ترين حالت باشد، بهترين حالت نيست. از جمله بهمان دلايلى که خود کوروش هم اشاره ميکند، يعنى شانس دادن به سناريوهاى سياه و قدرت گيرى بورژوازى. بنا بر اين کسى که ميخواهد مانع سناريو سياه و يا مانع ختم انقلاب و به خانه فرستادن مردم بشود، بايد به صراحت اعلام کندکه: بهترين حالت اينست که جمهورى اسلامى در يک اقدام مستقيم توده اى سرنگون شود و ارگانهاى بلافصل و منتخب مردم به جاى آن قدرت را بدست بگيرند. و در وحله اول براى همين حالت برنامه بريزد، و بعد براى حالاتى ديگر. دقت کنيم که خود ما يک فاکتور تعيين حالات محتمل هستيم، خود ما يعنى حزب کمونيست کارگرى و مردمى که با ما هستند و بسيار بيشتر به ما خواهند پيوست. نبايد ابتدا يکبار اوضاع را بعنوان يک ناظر و مورخ ديد، خود ما را وارد نکرد و به اين نتيجه رسيد که بقدرت نمى رسيم و يا اگر نرسيديم چه بايد بکنيم. عمل و برنامه ما نه فقط براى اوضاع بعد از جمهورى اسلامى بلکه همين امروز و در اوضاع فروپاشى و رفتن جمهورى اسلامى نيز بسيار مهم است. حتى براى شرايطى که ما به قدرت نرسيم تلاش امروز براى سرنگونى و تصرف قدرت توسط ارگانهاى بلافصل قيام کنندگان بسيار تعيين کننده است. ما خود جزئى از تعريف اوضاع سياسى ايران هستيم. اگر نبوديم الان دوم خرداد، جمهورى اسلامى و سلطنت طلب طور ديگرى بودند. ما بايد به جاى حدس و گمان در باره اوضاع آتى، ابتدا راه حل و سير مطلوب خودمان (يعنى مردم) را تعريف کنيم و مجدانه آنرا مطرح کنيم. برايش نيرو جمع کنيم و بکوشيم بهترين حالت را به حالت محتمل تبديل کنيم.

٢. فعلا سرنگونى مساله اصلى است موضوع ديگرى که باز به طرح مساله برميگردد، اينست که مساله بلافصل مقابل ما، جامعه و مردم، خود فروپاشى و سرنگونى است، نه حکومت بعد از جمهورى اسلامى و اوضاع بعد از آن. کوروش مساله اصلى را در شکل "فروپاشى" و "سقوط" فرض گرفته است و به اوضاع بعد از آن پرداخته است. واضح است که حاکميت و اوضاع بعد از جمهورى اسلامى بسيار تعيين کننده است. اما مقدمتا جدال سياسى در جامعه و لذا جدال طبقات بر سر اين موضوع است: چطور شر جمهورى اسلامى را کم کنيم. اوضاع بعد از جمهورى اسلامى نيز بشدت از اينکه جمهورى اسلامى چگونه ميرود متاثر خواهد بود. ما ابتدا بايد راجع اين موضوع، انداختن جمهورى اسلامى، اظهار نظر کنيم، نقشه بدهيم، فراخوان بدهيم، نيرو جمع کنيم، ميدان دارى کنيم و رهبرى کنيم. وقتى ما نشان دهيم که راه حل درست و عملى براى اين مساله داريم، وقتى ما مردم را حول پرچم خودمان براى کندن شر جمهورى اسلامى به ميدان بياوريم آنوقت امکان بمراتب بهترى براى پيشبرد برنامه اثباتى خودمان در يک ابعاد اجتماعى و سياسى خواهيم داشت. (جوهر بحث سلبى - اثباتى را من اينطور فهميدم.) اساس (و نه تمام) برخورد ما به احزاب بورژوايى راست و چپ در وحله حاضر همين مساله است، نه اينکه در اوضاع بعد از فروپاشى چه خواهند کرد. اينها سوالات پيشارو است: چه کسى ميتواند جمهورى اسلامى را سرنگون کند؟ چه کسى واقعا ميخواهد؟ معناى سرنگونى از نظر آنها چيست؟ چقدر در اين سرنگونى پيگيرند؟ چقدر ميخواهند اينجا و آنجاى جمهورى اسلامى را حفظ کنند؟ چقدر ميخواهند حکومت مذهبى را نفى کنند؟ در مورد آپارتايد جنسى، استبداد و بى حقوقى، فرهنگ شرقى و اسلامى و غيره چه ميخواهند بکنند؟ چه کسى رفاه اقتصادى را ميتواند بلافاصله بياورد؟ و نظاير اينها.(من کوشيده ام وجهى از اين بحث را در مقاله "دو افق در سرنگونى جمهورى اسلامى" توضيح دهم. براى رفقايى که اين مقاله را نخوانده اند، جهت سهولت کار، آنرا در پايان اين نوشته کپى ميکنم.)

٣. دولت هاى موقت متعددبنظر ميرسد که کوروش سقوط را از طريق درگيرى مردم با حکومت قطعى ميداند. اگر اينطور است چرا سير محتمل اوضاع تشکيل دولتهاى موقت متعددى است که از بالا شکل ميگيرند و کوروش کوشش ميکند برنامه آنها را تعيين کند، به نوعى که به نفع مردم و ما باشد. تکليف مردمى که با حکومت درگير شده اند چه ميشود؟ اگر شوراهاى کارگرى و محلى تشکيل ميشود، که ميشود، اگر اينها مبناى قدرت حزب اند، که هستند، آنوقت چرا ما مثلا با حالت قدرت دوگانه روبرو نشويم؟ اين فرض ابدا وارد تصوير نمى شود، چرا؟ احساسم اينست که از پيش نوعى مشروعيت براى آن دولتها قائل شده ايم و حداکثر ميخواهيم مواظب باشيم که به خطا نروند. همانطور که حميد تقوايى هم ميگويد پاسخ ما به تمام دولت هاى موقتى که در ادامه جمهورى اسلامى شکل ميگرند، يک چيز است: سرنگونى! و اين باز ما را به مساله اصلى که ما اکنون با آن رودرو هستيم بر ميگرداند. و پاسخ ما به دولتهايى که ديگر جمهورى اسلامى نيستند و ختم و پايان رژيم فعلى را اعلام کرده اند اينست: تمام قدرت به مردم، به شوراهايشان، ارگانهايشان، دمکراسى مستقيم و از پايين، قطع رابطه عميق و همه جانبه با جمهورى اسلامى، انحلال ارتش و سپاه و پليس، لغو آپارتايد جنسى، ٣٠ ساعت کار، آزادى اعتصاب، آزادى بى قيد و شرط سياسى و.. و... و در يک کلام گذر به انقلاب سوسياليستى.اگر فرض کنيم که جمهورى اسلامى سرنگون ميشود ولى نه کمونيسم کارگرى و نه پروغربها به قدرت ميرسند، نتيجه منطقى از اين فرض اينست که به جاى جمهورى اسلامى اين دو جنبش مطرح و نيرو دار هريک به شيوه خود قدرت را قبضه خواهند کرد. ولى تمام پلان کوروش بطور ضمنى بر اين اساس است که آن جنبش ديگر قدرت را ميگرد و ما بيرون و اپوزيسيون مى مانيم، چرا؟ حتى در انقلاب ٥٧ هم که ما هنوز حضور نداشتيم عملا نوعى قدرت از پايين شکل گرفته بود. در کارخانه ها و محلات. مجاهد و فدايى و توهمات پوپوليستى، ناسيوناليستى آنرا تسليم جمهورى اسلامى کرد. اينبار که ما هستيم چرا اين قدرت از پايين شکل نگيرد و به قدرت از بالا تبديل نشود؟ آيا قدرت گيرى ما متفاوت از قدرت گيرى بلافصل مردم و شوراهاست؟يادآور شدن حق ما براى شرکت در هر حکومت موقت از بالا، لزومى ندارد. از بعد از دو تاکتيک لنين اين مساله براى کمونيستهايى نظير ما حل شده است. اما من همه نگرانى ام اينست که چرا سير اوضاع را به سمتى مى بينيم که ما به چنان انتخابى خواهيم رسيد. به اعتقاد من در تحولات آتى ايران، تز لنينى لزوم شرکت در قدرت از بالا و از پايين خود را بصورت برقرار باد حکومت شورايى مردم، همه قدرت به شوراها، زنده باد جمهورى سوسياليستى نشان خواهد داد. با اين وصف اينرا درست ميدانم که براى چنان حالت احتمالى که مثلا مردم شوراهايشان را، قدرت مستقيم و بلافصل خودشان را عليرغم کار و فعاليت ما ول کردند و رفتند دنبال مجلس موسسان و فريب انتخابات بورژوايى را خوردند، ما برنامه داشته باشيم. آنوقت هم ميرويم از بالا و پايين مى گوييم زنده باد جمهورى سوسياليستى. ولى اينرا ميشود وقت خودش مطرح کرد. الان به کار اصلى مان بپردازيم، آماده کردن مردم، کارگران، زنان، جوانان براى تصرف قدرت توسط ارگانهاى خودشان و تحت رهبرى حزب.

٤.تحول قهرآميز يا مسالمت آميز؟رفيق کوروش روى مساله درستى انگشت گذارده که ما بايد آلترناتيو خود براى سير مسالمت آميز اوضاع را ارائه دهيم. اما سير مسالمت آميز نبايد مترادف مباره پارلمانى و يا فراخوان مجلس موسسان و انتخابات بشيوه دمکراسى بورژوايى تعريف شود. انقلاب، انقلاب سوسياليستى هم ميتواند مسالمت آميز باشد. ميشود تصور کرد که ميليونها کارگر دست به اعتصاب بزنند، هر روز خيابانهاى پايتخت و شهرهاى بزرگ شاهد تظاهرات هاى عظيم و مسالمت آميز توده اى باشد، تمام مملکت متوقف بشود، در همه جا ارگانهاى بلافصل خود مردم عملا شروع به تعرض به قدرت دولتى بکنند و قدرت از پايينى شکل بگيرد. نيروى انتظامى و نظامى از ترس از هم پاشيدن و عکس العمل متقابل مردم، يا بخاطر نارضايتى خود کارى از دستش بر نيايد و اعلام بى طرفى کند. در مقطعى دولت سقوط کند، ارگانهاى محلى و سراسرى مردم (شوراها، کمونها، بنکه ها و يا هر اسم ديگر) قدرت را بدست بگيرند و دست به اقدامات انقلابى بزنند. اين سناريو از لحاظ تئوريک قابل تحقق است، اگر عملا متحقق نمى شود دليلش اينست که در جايى دولت بورژوايى حاکم، يا بخش هايى از آن، دست به مقاومت مرگ و زندگى ميزند. لذا يا بايد قهر بکار برد يا بايد به ادامه وضع موجود و بدبختى تن داد. انقلاب ها معمولا علاقه اى به خشن بودن ندارند. در قياس با قدرت هاى هار و سرکوبگرى که عليه آنها شکل گرفته اند، بسيار نوع دوست و غير کينه توز اند. کمترين مرگ و مير ها معمولا در جريان انقلاب و قيام صورت ميگيرد. کشت و کشتارها بعدا صورت ميگيرد، در مقابله ضد انقلاب با انقلاب. لذا بهترين ضامن تحول مسالمت آميز اوضاع اينست که بورژوازى را خلع سلاح کنيم و پرولتاريا را مسلح. ارتش سرخ، آنهم يک ارتش سرخ وسيع و پرقدرت، جزء اصلى سير مسالمت آميز تحولات آتى است. (اگرچه نه تمام آن. علنيت و باز گذاشتن در مملکت به روى تمام جهان، جلب افکار عمومى دنيا به تلاشهاى مردم ايران، اقدامات سياسى و ديپلماتيک به موقع و خيلى چيزهاى ديگر ملزومات سير مسالمت آميز، يا صحيح تر با حداقل خونريزى است.) هر تصور ديگرى از سير مسالمت آميز به اعتقاد من اتفاقا منشاء خونريزى هاى بسيار خواهد بود. بايد اول همان آلترناتيو خودمان را در قبال مساله اصلى لحظه فعلى، سرنگونى قطعى جمهورى اسلامى، را تعريف کنيم و بعد راه هاى مسالمت آميز آنرا نشان دهيم. ما خواهان اين هستيم که جمهورى اسلامى باتمام قوانين مذهبى، ضد زن، ضد کارگر، ضد آزادى و ضد بشرى اش به گورستان برود. ما بطور مشخص براى سرنگون کردن فورى و بلاواسطه جمهورى اسلامى توسط اقدام توده اى و بقدرت رسيدن ارگانهاى منتخب و بلافصل مردم به جاى آن مبارزه مى کنيم. همه اين تحولات ميشود مسالمت آميز هم باشد. بشرط اينکه جمهورى اسلامى به زبان خوش کنار برود. ما هم تلاشمان را ميکنيم که خون و خونريزى نشود. اما اگر رژيم دست به مقاومت زد، که به احتمال قريب به يقيين ميزند، آنوقت ما نمى توانيم بگوييم خوب براى مدت نامعلوم کوتاه مى آييم. خير، از همين الان نه فقط در کردستان بلکه در همه جا بايد مردم را آماده کرد که لازم است مسلح شوند. بايد گفت که شوراهايتان بايد مسلح بشوند. بايد براى ارتش سرخ تدارک ديد، بايد به سربازان فراخوان داد که صفوف ارتش و سپاه را ترک کنند. وقت خودش با اسلحه و با واحد هاى خود به مردم بپيوندند.

(در ضمن من نفهميدم چرا در طرح کوروش ما فقط انحلال سپاه را خواسته ايم و نه کل نيروهاى مسلح بورژوازى را؟)

٥.سناريو سياه، کى مسئول خواهد بود؟کوروش بدرست از احتمال وقوع سناريو سياه صحبت ميکند. اما به اعتقاد من اگر امروز سناريو سياهى اتفاق بيفتد بيش از هرچيز بخاطر بى عرضگى ما، استراتژى اشتباه ما و عدم دخالت و در صحنه نبودن بموقع ماست. آنروزى که نادر بدرست خطر وقوع سناريو سياه را مطرح کرد هم اوضاع ايران و هم اوضاع جهانى با حالا فرق داشت. بويژه اوضاع ايران خيلى مهم است. مثلا، آنوقت حزب کمونيست کارگرى يک چيز ديگر بود و حالا يک چيز ديگر. نادر مهمترين فاکتور وقوع سناريو سياه را عامل استيصال مردم برميشمرد. اين فاکتور آن موقعه خيلى جدى بود، اما امروز در ايران آنطور نيست. يا لااقل هنوز اين فاکتور بوجود نيامده است. برعکس، شواهد مسلمى در دست است که مردم در صحنه اند. مردم اميدوارند که جمهورى اسلامى را بيندازند. فعلا اصلا نشانى از استيصال نيست. دعوا بر سر اين است که مردم دنبال کدام افق در سرنگونى جمهورى اسلامى ميروند. افق چپ و کمونيسم کارگرى، يا افق راست و بورژوازى پرو غرب. اگر جمهورى اسلامى به اين زودى ها بيفتد اتفاقا بيشترين فضاى دخالت توده اى و اعمال اراده انقلابى و مستقيم مردم فراهم خواهد شد و اين کمتر احتمال سناريو سياه باقى ميگذارد. اما اگر وضع فعلى طول بکشد، اگر وضع برزخى حاضر، که نه حکومت ميتواند حکومت کند و نه مردم ميتوانند آنرا سرنگون کنند، ادامه يابد استيصال ميتواند پيش بيايد. (هر حالت استيصال البته حتما به سناريو سياه منجر نخواهد شد، ولى شرايط آنرا فراهم ميکند.) خطر استيصال فعلا بيش از همه در دير افتادن جمهورى اسلامى است. از اين سر هم، مهمترين عامل بازدارنده سناريو سياه خود مائيم. حزب و جنبش کمونيسم کارگرى است. ما نبايد اجازه بدهيم اوضاع فعلى خيلى کش پيدا کند. اگر روزى ما عليه سناريو سياه بيانيه و اطلاعيه و مقاله داديم و احزاب و نيروها را به رعايت شرايط سناريو سفيد و ميدان ندادن به سناريو سياه فراخوانديم، امروز آن کار گرچه همچنان لازم است اما کافى نيست و حتى براى ما جنبه فرعى دارد. امروز علاوه بر آن کار، وظايف سنگين ترى بعهده ماست. ما بايد نيروى کارگر و زحمتکش، زن و مرد را متشکل کنيم، براى قالب کردن افقمان بر اعتراضات آنها مصرانه بجنگيم و شرايط سرنگونى جمهورى اسلامى و قدرت گيرى حکومت شورايى را فراهم کنيم. حکومت شوراها، ارتش سرخ، مردم سازمان يافته، با افق و با ارزشهاى انسانى و متمدنانه، اينها تضمين ميکند که سناريو سياه پيش نيايد.

طرح کوروش با تاکيدى که بر يک وجه امروز فرعى شده مبارزه ما عليه سناريو سياه قرار داده، بنظرم از واقعيات عقب است.

٦.چرا حکومت شورايى نه؟يک نکته ديگر که کوروش بدرست مطرح کرده ولى بنظرم جواب درستى به آن نداده است، اين نکته است که ما بايد يک شکل سياسى معقول و در فرهنگ سياسى متعارف را براى دولت بعد از جمهورى اسلامى و شکل گذار سياسى بعد از جمهورى اسلامى تعريف کنيم. اما او مجلس موسسان و دولت هاى موقت را مطرح کرده و بدلايل بسيار ضعيفى حکومت شورايى و دمکراسى شورايى را کنار گذارده است. رفيق حميد تقوايى در اين مورد بدرست تذکر داده است. کوروش در جايى ميگويد حکومت شورايى را نبايد مطرح کرد چون معلوم نيست کى در شوراها دست بالا را داشته باشد. اگر اينطور است، پس مجلس موسسان چى؟ در آنجا کى دست بالا را خواهد داشت؟ اگر ما اعتقاد داريم که در يک انتخابات واقعا آزاد اکثريت با ما خواهد آمد، چرا در دمکراسى شورايى که از هر انتخابات نوع دمکراسى بورژوايى آزادتر و واقعا آزادتر است ما اکثريت را بدست نياوريم؟ چرا وقتى دنبال دوران گذار و شکل جانشين بلافصل ميگرديم در چهارچوبه دمکراسى بورژوايى، پارلمان و مجلس موسسان آنرا جستجو ميکنيم؟ من مى فهمم که اگر اين به ما تحميل شد خوب براى مجلس موسسان و پارلمان هم ميرويم. اما آيا ما به اندازه کافى تلاشمان را کرده ايم؟ آيا فى الحال شکست خورده ايم و دمکراسى بورژوايى نبرد را برده است؟ کى ميتواند ثابت کند که مردم ايده دمکراسى شورايى را، همان مردمى که بدون ما و بدون هيچ تئورى و کاملا غريزى در سال ٥٧ تا ٦٠ در حال مزمزه دمکراسى شورايى در چهارچوب کارخانه ها (و بدرجه اى محلات) و در جايى مثل سنندج به شکل کاملترى بودند، غير مانوس و غير متعارف خواهند يافت. اگر مشکل اسم شوراست که جمهورى اسلامى اسم آنرا به لجن کشيده است، اسم را عوض کنيم نه محتوا را. من ترديدى ندارم که مردم با هر اسمى که ميخواهد باشد، بويژه در بين کارگران، در ادارات، دانشگاهها مدارس، در محلات، ارگانهاى دمکراسى مستقيم و نوع کمون را برپا خواهند کرد. چه دوره گذارى مسالمت آميز تر و متمدنانه تر از اين ميتوان به بشريت امروز ارائه کرد که تمامى احزاب سياسى براى بدست آوردن اکثريت در شوراها مبارزه کنند؟ بگذار شوراها و ارگانهاى بلافصل منتخب مردم تعيين کنند که نظام بعدى چه باشد. آيا آنها به سلطنت راى خواهند داد؟ به سرمايه دارى بازار آزاد نوع سوئيس؟ به سوسياليسم؟ بگذار آنها تعيين کنند، چرا مجلس موسسان يا چيز ديگرى کمتر از مردم فعال و متشکل و در صحنه؟ ميفهمم که جا انداختن اين کار ميخواهد، ميفهمم که با کل بورژوازى و سنت هايش نه فقط در ايران که در جهان بايد دربيفتى، بايد کثافتکاريهاى کمونيسم بورژوايى را تک به تک جواب بدهى. سخت است، اما صحيح است. بياييم براى اينکار طرح و نقشه بدهيم.

٧. نظرات اثباتى؟من طرح اثباتى روشن و منسجمى هنوز ندارم. (آنقدر که زور داشته ام در همان مقاله پيش گفته به خرج داده ام.) بحث من اينجا در چهارچوب طرح مساله بود. اگر قبول کنيم که طرح درست مساله بصورتى است که بالاتر تلاش کردم توضيح دهم، يعنى اينکه ما بايد تمايز خودمان را با اپوزيسيون بورژوايى در مساله سرنگونى و نفى جمهورى اسلامى بروشنى و در همه جوانب نشان دهيم، ما بايد پرچمدار نفى و سرنگونى جمهورى اسلامى در جامعه بشويم، آنوقت به اقدامات، نقشه عمل، خط مشى تاکتيکى، نحوه برخورد به احزاب بورژوايى و خط تبليغى متفاوتى خواهيم رسيد و بايد وظايف متفاوتى براى تشکيلات خارج، کردستان و داخل تعريف کنيم. آنوقت خيلى از نکاتى که کوروش هم ميگويد ميتواند در چهارچوب طرح درست مساله جايگاه واقعى خود را بيابد. بنظر من بايد کار را از آنجايى که نادر رها کرد، آن سرطان لعنتى مهلت نداد، بگيريم و جلو ببريم. فعلا طرح مشخصى براى تصويب ندارم اما طرح هاى فعلى را براى تصويب مناسب نمى دانم. ما احتياج به بحث و تعمق بيشتر داريم.

چند پيشنهاد مشخص دارم که به نظر من ما را جلو خواهد برد:١. بحث سلبى- اثباتى نادر نسخه نجات را داده است. پيشنهاد من اينست که آن مبحث، (شايد بهتر باشد که هم صحبت هاى رئيس و هم صحبت هاى نادر با همديگر) فورا پياده و چاپ شود. خود آن بحث ها که فعلا فقط در بين ما مطرح است، آنهم شکسته بسته، از طريق خاطره و برداشتهاى شخصى، اگر وسيعا منتشر شود به نوبه خود يک انقلاب فکرى به پا خواهد کرد. هزاران آدم کمونيست و تشنه راه حل را چه در حزب و چه خارج حزب متحد و بسيج خواهد کرد. به آنها ايده و راه حل خواهد داد. به خود ما هم همينطور.٢. بحث هاى نادر در پلنوم بعد از کنگره (که تا آنجا که يادم مى آمد خودش گفت که استنتاجات مشخص از بحث سلبى - اثباتى است) را سريعا پياده و منتشر کنيم. در آن بحث ها تا آنجا که بخاطر مى آورم نادر از شير مرغ تا جان آدميزاد را مورد اشاره قرار داد. يک نقشه عمل همه جانبه براى پيشروى حزب در آن مقطع بود. اينکه اوضاع چقدر با آنوقت فرق کرده است، فکر نمى کنم مولفه هاى اصلى تغيير يافته باشد. بهر حال آن بحث ها الزاما جاى مصوبات و نقشه عمل امروز نخواهد بود. اما ماتريال فکرى ميدهد، خط ميدهد و به ما فرصت ميدهد که با حواس جمع و تعمق در باره تصميم مهمى که با آن روبرو هستيم عمل کنيم.٣. بحث آيا کمونيسم در ايران پيروز ميشود را فورا در هفتگى چاپ کنيم. برد مطلب کتبى خيلى بيشتر از نوار است. اين بحث هم از جنس همان دو بحث بالاست. بنظرم با استنتاجات مشخص، فعال و زنده (و نه الزاما کليشه بردارى و کشتن روح اصلى بحث) از اين بحث ها ما ميتوانيم به نتايج روشنى براى تعيين استراتژى حزب در دوره حاضر برسيم.

با معذرت از طولانى شدن و به اميد اوقات خوش براى همه رفقا ، مصطفى صابر.

معنى پيروزى مردم بر جمهورى اسلامى چيست؟

دو افق در سرنگونى جمهورى اسلامى

مصطفى صابر mosaber@yahoo.comمردم ميخواهند از شر جمهورى اسلامى رها شوند. اما معنى پيروزى قاطع و نهايى مردم بر رژيم حاکم چيست؟ چه تحولات سياسى بايد صورت بگيرد تا بتوانيم بگوييم مردم بر جمهورى اسلامى بطور قطعى پيروز شده اند؟ مولفه هاى زيادى را در سطوح مختلف ميتوان بر شمرد. اولين تحول براى پيروزى قطعى و همه جانبه بر جمهورى اسلامى طبعا کنار زدن و خلع يد سياسى از آن است.

اصلاح يا سرنگونى هنوز نيروهاى عمده اى دخيل در صحنه سياست ايران خواهان اصلاح تدريجى جمهورى اسلامى هستند. نه فقط بخش اصلى اپوزيسيون سنتى ايران (جنبش ملى اسلامى، "اصلاح طلبان"، عمو زاده هاى حکام فعلى) بلکه غرب و آمريکا، بر طبق سياست پراگماتيستى خود، اصلاح تدريجى رژيم کنونى را فعلا پاسخ مناسب به بحران جمهورى اسلامى ميدانند. اينها در واقع بدليل وحشت از عروج يک انقلاب عظيم اجتماعى در جريان سرنگونى و فروپاشى رژيم حاضر، هنوز و تا اطلاع ثانوى، ترجيح ميدهند با همين جمهورى اسلامى بسازند تا "آرام" و "گام به گام" شرايط تحول آن فراهم شود. وجود سرکوب جمهورى اسلامى، و نبود نيروى بالفعلى که رژيم اسلامى را پايين بکشد نقطه قدرت اينهاست. اينها حداکثر تلاش خود را بر کش دادن وضع موجود، عقب انداختن وضعيت فروپاشى رژيم به اميد خسته کردن مردم، به اميد خارج کردن آنها از صحنه و فراهم کردن شرايط بى خطر براى بند و بست از بالا و قبول تغييراتى در نظام موجود به خرج ميدهند. اما هيچ نشانى از خسته شدن مردم وجود ندارد. بر عکس ميل به دخالت در سرنوشت سياسى خود مهمترين مشخصه توده هاى مردم ايران است. وقايع سه چهار سال گذشته، سرنوشت خاتمى و شکست "جنبش اصلاحات"، و همينطور فعاليت پيگير نيروهايى مثل حزب کمونيست کارگرى، به مردم نشان داده است که جمهورى اسلامى همين است که مى بينيم. پيروزى بر جمهورى اسلامى و رهايى قطعى از شر آن، با حفظ اين رژيم و بعد نشان دادن سراب اصلاح گام به گام و دهها ساله آن خوانايى ندارد. مردم ايران فعالانه در صحنه اعتراض اند و نشان داده اند که حاضر نيستند يکى دو نسل ديگر شاهد تباهى زندگى خود و فرزندان خويش باشند. اين تعيين کننده ترين فاکتور عينى تحولات ايران است. بهمين اعتبار سرنگونى رژيم اسلامى، پايين کشيدن قهرى آن، بعنوان يک ضرورت در برابر جامعه ايران قرار گرفته و با تعميق بحران جمهورى اسلامى هر روز عاجل تر ميشود.

جدال بر سر سرنگونى براى پيروزى بر جمهورى اسلامى بايد آنرا سرنگون کرد. اما جمهورى اسلامى ميتواند سرنگون شود، ميتواند نام و نشان آن به زباله دان تاريخ سپرده شود، سران آن محاکمه شوند و همه آن تشريفاتى که براى اعلام پايان يک حکومت لازم است به جا آورده شود، با اينهمه حکومت بعدى نمونه اى کراواتى و "مدرن" از همين رژيم باشد. حکومت بعدى قطعا ناگزير است تحت فشار مردم به درجه اى مذهب را از دولت جدا کند، اما ميتواند همچنان مذهب را بعنوان يک ايدئولوژى حاکم، و دخالت مذاهب در زندگى سياسى و اجتماعى را حفظ نمايد. ناگزير است از آزادى و دمکراسى دم بزند اما ميتواند ارتش و سپاه را نگهدارد، آنها را بازسازى و تقويت کند و براى سرکوب مردم در دور بعد به کار بگيرد. ناگزير است به حقوق زن بطور کلى قسم بخورد، اما ميتواند قوانين ضد زن را اينجا و آنجا نگاه دارد و موقعيت تحت ستم زن را بدرجات حفظ کند. ميتواند دستگاه پليس، قضا، سانسور و ارگانهاى دولتى جمهورى اسلامى را "پاکسازى" و "نوسازى" کند، اسم ها را عوض کند، ولى روح سرکوبگرانه و جدا از مردم آنها را نه فقط حفظ که حتى تحکيم کند. ميتواند ارگانهاى جديد سرکوب و استبداد با نام هاى شاهنامه اى و ملى و يا "مدرن" بر دستگاه دولتى فعلى بيفزايد. ميتواند به اسم حفظ فرهنگ و شئونات ملى و باستانى يک ارتجاع فرهنگى همه جانبه را حاکم کند. به اسم حفظ مصالح ملى، به نام امنيت، اعتصابات کارگرى، شوراها و اتحاديه هاى کارگرى، احزاب کمونيست و تشکل هاى زنان را سرکوب کند. به اسم پيشرفت، تمدن، توسعه، ملزومات بازار و حتى حقوق بشر، بساط استثمار و فقر را بمراتب وسعت بخشد. و غيره.اينها حدس و گمان نيست. کارى است که همين جمهورى اسلامى با ارگانهاى سرکوب رژيم شاه و قوانين ضد مردمى آن کرد. ديديم که نه فقط آنها را حفظ و بازسازى و احياء کرد بلکه اسلام، زن ستيزى، ضديت با تمدن و تحميل فقر و فلاکتى بى سابقه بنام "استقلال" و "جنگ" و غيره را نيز به ميراث شاه اضافه کرد. حکومتى که بعد از سرنگونى جمهورى اسلامى بر سر کار مى آيد ميتواند شبيه همين بلا را دوباره بر سر جامعه بياورد. چنين ديکتاتورى سياهى نه فقط ممکن که از نقطه نظر بقاء سرمايه دارى در ايران نهايتا ضرورى است. سرمايه دارى ايران براى بقاء و باز توليد خود بطور درازمدت، سرانجام به رژيم هايى از نوع شاه و خمينى و يا ترکيبات متنوع، بديع و به روز شده از اين دو احتياج دارد. بعلاوه و مهمتر، چنين بلايى يک احتمال مربوط به آينده و يا "بحث بعد از مرگ" جمهورى اسلامى نيست. همين امروز کوشش براى حفظ بنيادهاى ايدئولوژيک و ابزارهاى استبداد و سرکوب جمهورى اسلامى، تلاش براى دور نگاهداشتن مردم از دخالت مستقيم در سرنوشت خود نه فقط در بين اصلاح طلبان و استحاله چيان، که در بين نيروهاى بورژوايى سرنگونى طلب نيز دارد بروشنى نمايندگى ميشود. در جستجوى پاسخ به سوال محورى که ابتدا طرح شد، براى تعريف مولفه هاى پيروزى قطعى و همه جانبه مردم بر جمهورى اسلامى، ابتدا بايد اين سوال را طرح کرد: سرنگونى جمهورى اسلامى به چه معنى است؟

دو افق در سرنگونى دو افق يا تعبير متمايز از سرنگونى را (البته با صرف نظر کردن از سايه روشنها که اهميتى در اين سطح از بحث ندارند) ميتوان در بين نيروهاى سياسى جامعه تشخيص داد. اول، افقى که خواهان سرنگونى جمهورى اسلامى حتى الامکان بدون دخالت مردم، بدون درهم شکستن ماشين دولتى، بدون تغييرات راديکال و انقلابى، و صرف دست به دست شدن قدرت از بالاى سر مردم است. دوم، افقى که برعکس خواهان دخالت وسيع مردم در سرنوشت خويش، درهم شکستن دستگاه دولت و برقرارى حاکميت بلاواسطه مردم قيام کننده و نابودى ريشه اى و همه جانبه جمهورى اسلامى است. افق اول نمى خواهد با گذشته، با جمهورى اسلامى کاملا قطع رابطه کند. ميخواهد ابزار و مصالحى، ارزش ها و سنت هايى از آن را نگاه دارد و حکومت بعدى جدا از مردم را با آن بسازد. افق دوم هيچ تعلقى به گذشته ندارد، ميخواهد تمامى قوانين و ابزارها و ارزش هاى رژيم اسلامى را به گور سپارد و زندگى سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى نوينى را آغاز کند که در همه جا حرف اول را منفعت انسانها و دخالت و تصميم گيرى مستقيم آنها مى زند. اولى محافظه کار است، خواهان حفظ ارکان مناسبات موجود در جامعه است و حداکثر خواهان پيروزى هرچه محدودتر و کنترل شده تر بر جمهورى اسلامى است. دومى هيچ ملاحظه و نگرانى براى تغيير و نفى مناسبات موجود ندارد و لذا هيچ حد و مرزى براى پيروزى مردم بر جمهورى اسلامى، فراتر و فراتر رفتن از آن و بيرون کشيدن ريشه هاى مصائب اجتماعى نمى شناسد. افق اول، افق راست در تحولات آتى است، دومى افق چپ جامعه است.ترسيم تمايزات افق راست و چپ در سرنگونى در جزئيات و در وجوه گوناگون و توضيح آن وظيفه کليدى ما در مقطع حاضر است. بيشترين تحريف، عوامفريبى و خاک به چشم مردم پاشيدنها نيز، با رنگ باختن بيش از پيش "پروژه اصلاح" و "جامعه مدنى" و ساير ترهات جنبش دوم خرداد، حول همين مساله سرنگونى و معناى پيروزى بر جمهورى اسلامى صورت ميگيرد. به اين موضوع بايد بيشتر و در ابعاد مختلف پرداخت، اما تا همينجا و در همين سطح بحث ميتوان چند نتيجه گيرى مقدماتى و تعيين کننده را ذکر کرد.

سرنگونى، طبقات، احزاب وجود اين دو افق در سرنگونى جمهورى اسلامى اتفاقى و اختيارى نيست. محصول کنکاش فکرى و تصميم احزاب و نيروهاى سياسى و حتى ناشى از تمايلات جنبش ها و سنت هاى سياسى نيست. قبل از همه اينها، اين دو افق انعکاس منافع دو طبقه اصلى جامعه حاضر، طبقه سرمايه دار و طبقه کارگر، و اقشار و طبقات بينابينى هستند که در اين مقطع جانب اين يا آن طبقه را ميگرند. پيروزى قطعى و نهايى و بى اما اگر بر جمهورى اسلامى، رهايى از همه چيز جمهورى اسلامى، از حکومت مذهبى تا آپارتايد جنسى، از استبداد سياسى و دستگاههاى سرکوب مخفى و علنى تا فرهنگ منحط اسلامى و شرقزده و غيره، خواست کارگران، اقشار زحمتکش، زنان، جوانان و توده وسيع مردم آزاديخواهى است که نفعى در حفظ وضع موجود ندارند. بر عکس ناپيگيرى در رهايى همه جانبه از شر جمهورى اسلامى، حفظ دخالت مذهب در حيات سياسى و اجتماعى، حفظ ارگانهاى سرکوب بالاى سر مردم، حفظ موقعيت فرودست زن، دفاع از فرهنگ و سنن عقب مانده و نظير اين با منافع سرمايه داران، مديران عاليرتبه دولتى، سران نيروهاى مسلح، مدافعان حفظ وضع موجود، اقشار ارتجاعى و از دور خارج شده که نگاهشان به گذشته است (مثلا روحانيون)، خيل روشنفکران ملى و جهان سومى که به وقت خودش جانب خمينى را گرفتند و امروز دنبال خاتمى و منتظرى افتاده اند و نظير اينها خوانايى دارد. صحنه جدال جامعه براى تعيين تکليف با رژيم اسلامى، صحنه جدال و رويارويى طبقات نيز هست. هر کدام از دو اردوى طبقاتى که بتواند افق خويش بر مبارزه براى سرنگونى رژيم اسلامى حاکم کند، در موقعيت به مراتب بهترى براى شکل دهى آينده بعد از آن قرار خواهد گرفت. اين منافع پايه اى طبعا در سطح احزاب و سنت هاى سياسى منعکس ميشود. همه نيروها و سنت هاى رنگارنگ بورژوازى ايران در افق اول شريک اند. در بين سرنگونى طلب ها مشخصا سلطنت طلبان، مشروطه طلبان، جمهورى خواهان و سکولارهاى ملى، مدافعان احياى رژيم سابق و همينطور مجاهدين خلق (با حفظ اختلافات و حتى دشمنى با جريانات پيش گفته) همه به نوعى خواهان حفظ اجزاء و سنتها و ابزارهايى از جمهورى اسلامى، خواهان پيروزى محدود و کنترل شده اى بر جمهورى اسلامى اند. بسيارى از اصلاح طلبان امروز نيز، از جمله غرب و آمريکاى پراگماتيست، به مجرد قطع اميد کامل از رژيم اسلامى، به اين افق خواهند پيوست و به نيروى فعال آن تبديل خواهند شد. صف اين افق، افق راست، البته صفى آشفته است. بدست آوردن هژمونى حتى در صفوف خود طرفدران افق اول يک موضوع جدال و مبارزه سياسى آتى است. فاکتور تعيين کننده موضع گيرى غرب است و غرب طبعا متحد طبيعى خود را در بين رژيم سابقى ها، سنت ناسيوناليستى، راست و محافظه کار بورژوازى مدرن و پروغربى ايران خواهد يافت. افق دوم، افق چپ بطور بسيار سرراست ترى در سطح جامعه و احزاب سياسى نمايندگى ميشود. اين افق را در جامعه ايران، راديکاليسم و کمونيسم کارگرى، جنبش رهايى زنان، جنبش خلاصى فرهنگى جوانان و همه مردم آزاديخواه و برابرى طلب نمايندگى ميکنند. تشکل هاى واقعى کارگران، معلمان، کارمندان جزء، زنان، بخش هاى آزاديخواه دانشجويان و دانش آموزان، به هر درجه که ايجاد شود، جانب اين افق را خواهند گرفت. اينها خواهان محو کامل و همه جانبه جمهورى اسلامى اند. نيروى روشن بين، پيگير، مصمم و شناخته شده اين افق حزب کمونيست کارگرى است.بسته به اينکه کداميک از اين دو افق در مبارزه مردم عليه جمهورى اسلامى دست بالا بگيرد، جامعه بصورت متفاوتى با جمهورى اسلامى تعيين تکليف خواهد کرد. پروسه نفى جمهورى اسلامى طولانى تر ياکوتاهتر، دردناکتر يا کم دردتر، ناقص تر و يا کاملتر خواهد بود. ماحصل اين پروسه، دورتر يا نزديکتر به آن چيزى خواهد بودکه آرزو و آرمانهاى انسانى مردم است. کارى که بعد از سرنگونى جمهورى اسلامى براى مردم باقى مى ماند تا جامعه را سر و سامان دهند و آينده مرفه، انسانى و برابرى را شکل بدهند، کمتر يا بيشتر، سخت تر يا آسانتر خواهد بود. بسته به اينکه کدام افق بر جنبش مردم حاکم شود، رهايى از شر جمهورى اسلامى واقعى تر، سهل الوصول تر و سريعتر و عملى تر خواهد بود. بعبارت ديگر نمى توان گفت بگذار جمهورى اسلامى سرنگون شود تا بعد فکرى کنيم. انتخاب بين اين دو افق موضوعى بر سر همان "بگذار" و بطور بلاواسطه به امر عاجل سرنگونى و رهايى از شر جمهورى اسلامى مربوط است. اين افق چپ است که بدون هيچ اما و اگر، فورا و بطور قطعى همه جانبه خواهان سرنگونى جمهورى اسلامى است. اين افقى است که اگر بر اعتراض و مبارزه مردم حاکم شود، با اتکاء به نيروى همين مردم مناسبترين و کم دردسر ترين شرايط سرنگونى و رهايى از شر رژيم اسلامى را فراهم خواهد کرد. اين افق چپ است که خواهان برقرارى حکومت بلافصل مردم، رهايى و برابرى واقعى است. نيروهاى طرفدار اين افق است که عليه هرگونه شرايط سناريو سياه، پاره پاره کردن کشور و راه اندازى جنگ هاى قومى، نابودى زندگى مدنى و تلاشهاى ارتجاعى براى حفظ ميراث ننگين جمهورى اسلامى خواهند ايستاد. اولين شرط پيروزى قطعى و همه جانبه بر جمهورى اسلامى اينست که افق چپ، افق کمونيسم کارگرى در مبارزه براى سرنگونى حاکم گردد. (اوت ٢٠٠٢)