wنکاتى پيرامون بحث "حزب کمونيست کارگرى پس از منصور حکمت"

رفقاى عزيز:

در اين نوشته دوست دارم با توجه به مقاله مندرج در هفتگى نکات مورد نظر خودم را در مورد مختصات حزب کمونيست کارگرى پس از منصور حکمت بيان کنم چرا که بنظرم اين بحث اساسى رهبرى در دوره آتى است. و در ضمن مايلم ملاحظات خودم را پيرامون نظر رفيق کورش مدرسى بيان کنم.

اما قبل از آن بايد اين نکته را ذکر کنم که زمانيکه من مطلب اوليه خودم را مينوشتم مقاله کورش در هفتگى چاپ نشده بود و من قصد برخورد به نظر کورش و يا نظر ديگرى را بطور اخص نداشتم. حتما رفقا کورش و مصطفى ميپذيرند که بحث را نميشد با توجه به حافظه پيش برد. اونهم حافظه من. از اينرو من دو گرايش عمومى را که مولفه هاى آن را در مباحث پلنوم شاهد بودم ارزيابى و مورد بحث قرار دادم. نتيجتا برخى راهنمايى ها و تذکرات در مورد چگونگى ارائه بحث از جانب کورش و مصطفى عليرغم اصولى بودنشان بطور عموم، در اين مورد مشخص صادق و کارا نيستند. جوهر نوشته قبلى من اين بود که مخاطراتى در سر راه رهبرى حزب در مقابل انسجام و وحدت حزب وجود دارد که بايد آنها را شناخت و بنوبه خودم سعى کردم تا تاکيداتى را براى انسجام حزب مطرح کنم. شايد موفق نشدم. بهرحال يکبار ديگر تلاشم ميکنم.

١- من با نظرات رفيق کورش در مورد مختصات حزب پس از منصور حکمت هم توافق دارم و هم اختلاف. منهم مانند کورش تاکيد دارم که حزب در اين دوران بايد حزب اراده عمل باشد. راستش هميشه بايد باشد، اما امروز بيشتر. بايد حزبيت و مدرنيسم حزبى را در اين دوران دو دستى چسبيد. زمانيکه اکثريت حزب به نقطه نظرى رسيد اين سياست بايد مبناى عمل و حرکت کليت حزب قرار گيرد. بايد پروسه مدرنيزاسيون حزبى، مصوبات پلنوم ١٠ را در دستور قرار داد و به پيش برد. منهم مثل کورش معتقدم که امروز ما آن موقعيت "لوکس" دوران منصور حکمت را نداريم. حزب بزودى داراى چنين موقعيتى نخواهد شد و چنين آتوريته معنوى و سياسى در شرايط حاضر بوضوح موجود نيست. اما از اينجا با کورش اختلاف پيدا ميکنم که بر خلاف کورش معتقد نيستم که اين تعريف که حزب پس از اين حزب "تعدد نظرات و حزب اراده عمل" خواهد بود و يا اينطور خواهد شد و يا بايد باشد. مسلما ترديدى نيست که اگر تعدد نظرات شکل گرفتند، اگر وحدت نظرى تامين نشد، بايد حزب اراده عمل بود. اما تمام بحث من اين است که اين شرايط حداقل و نه ايده ال براى حزب است. و از اين بحث اين استنتاج را ميکنم که رهبرى حزب بايد مساله حفظ و تامين انسجام حزبى را بمثابه يک امر مهم و روزمره در دستور خودش قرار دهد. بنظر من هم خط بودن حزب، هم نظر بودن حزب يک مساله اصلى حزب در دوارن آتى بايد باشد. شايد در جواب گفته شود که مگر کسى مخالف ايجاد و تامين بالاترين انسجام و هم نظرى حزبى است. مسلما اينطور نيست. اما تمام مساله اين است که چقدر اين مساله را در دستور قرار ميدهيم؟ چقدر براى تامين اين هم نظرى و هم دلى در شرايطى که ميدانيم هم نظرى بخاطر خلاء حضور نادر در مواجهه با مسائل جديد از پيش وجود ندارد بايد برايش ارزش قائل شد و برايش کار کرد. در نوشته قبلى هم گفتم که <<حزب کمونيست کارگرى در دوران منصور حکمت از بالاترين انسجام و وحدت حزبى برخوردار بود. اما اين واقعيت صرفا محصول موقعيت و آتوريته سياسى و معنوى منصور حکمت نبود. بلکه حاصل تلاش دائمى او بود.>> و اضافه ميکنم که منصور حکمت حتى زمانيکه بالاترين آتوريته معنوى و سياسى را دارا بود، تلاش دائمى براى انسجام، هم نظر کردن، دنبال ميکرد. کورش ميگويد: "اگر فردا در مورد آينده سياسى ايران و استراتژى حزب اختلاف نظر فاحش داشتيم چکار بايد بکنيم؟ تصميم نگيريم؟ تا چه وقت بحث را ادامه دهيم؟ تا وقتى که همديگر را قانع کنيم؟ اگر نشد چه؟" سئوال خوبى است. اما عکس قضيه هم مطرح است و ميتواند مورد سئوال باشد. اما پاسخ من اين است که ابدا. حتما زمانى را تعريف ميکنيم و قطعنامه لازم را پس از طى آن مدت به راى ميگذاريم. و حتما همه هم بر اساس ضوابط حزبى پس از آن کارمان را ميکنيم. اما اجازه دهيد اين پروسه را طى کنيم. اجازه دهيد اين پروسه اقناع و هم نظر کردن يکديگر را طى کنيم. اجازه دهيد نظرات يکديگر را با صحه صدر گوش کنيم و بحث کنيم. کارمان بعدا مسلما بهتر پيش خواهد رفت. با نيروى بيشترى و همدلى بيشترى، حتى اگر ضوابط اساسنامه اى چنين اختيارى در حيطه عملکرد رهبرى قرار ميدهد.

آيا آنطور که کورش ميگويد حزبى که داراى "تعدد نظرات و وحدت اراده" است حزبى "ثابت تر و با ثبات تر. . . پابرجاتر است، مستحکم تر است و کمتر آسيب پذير است." مسلما حزبى با چنين مختصاتى پابرجا است. اما الزاما مستحکم تر، پابرجاتر، و يا با ثبات تر از حزبى نيست که وحدت نظرى بالايى دارد. تمام مساله اين است که اختلاف نظرات چه ابعادى و چه چهارچوبى دارند. بر سر چه مسائلى هستند. چقدر اين اختلاف نظرات دائمى و به خصيصه ذاتى حزب تبديل شده است. تمام مساله اين است که چهارچوبها و ضوابط تشکيلاتى و انسجام حزبى و کارآيى حزبى در تحليل نهايى همه و همه به سقف محتواى نقطه نظرات جارى در حزب برميگردند. کورش مينويسد: "از ما ميپرسند بعد از منصور حکمت چسب درونى حزب چگونه خواهد بود؟ چگونه خواهد ماند؟" اين سئوال هم بنظر منهم واقعى است. دلنگرانى کسانى است که به سرنوشت اين حزب علاقمندند. اما جواب ضمنى کورش به اين سئوال اين است (ميگويم ضمنى چرا که کورش بطور مشخص به اين سئوال پاسخ نداده است) که پس از منصور حکمت حزب کمونيست کارگرى حزب "تعدد نظرات و اراده واحد" است. چسب درونى چه ميشود؟ اراده واحد جاى وحدت نظرى واحد و اراده واحد را ميگيرد. بنظرم اگر فکر کنيم که چسب درونى حزب را الزاما و تنها با اراده واحد بدست مياوريم اشتباه کرده ايم. به بخشى از نيازهاى حزبى و بخشى از چسب حزبى خيره شده ايم و نه به کل آن. هر اراده اى در تحليل نهايى منتج و محصول همدلى و هم نظرى واحد است. اين هم نظرى و همدلى را هم در درجه اول بايد در بالاى حزب تامين کرد. بهرحال جوهر بحث من در مورد حزب پس از منصور حکمت اين است. بايد حزبى مدرن، با مصوبات روشن، با سياستهاى دقيقا تعريف شده و با مکانيسمهاى توافق شده عمومى باشيم. و در اين شرايط حساس براى حفظ انسجام حزبى بايد کار کنيم و وقت بگذاريم. حزب خلاف جريان محتاج درجه بالايى از انسجام حزبى است. حزبى راديکال و انقلابى محتاج هم نظرى و هم دلى بالاى حزبى است.

٢- ملاحظاتى حاشيه اى: منهم در اينجا قصد ارزيابى از پلنوم ١٦ و جمعبندى درسهايش را ندارم. کارى است که در درجه اول در هيات دائم و دفتر سياسى بايد انجام شود و حتما در اين مورد منهم نظرم را بيان خواهم کرد. از پيش هم ميپذيرم که ميتوانيم بر سر ارزيابى از اين پلنوم اختلاف داشته باشيم. اين نکته را هم ذکر کنم که من ارزيابى "سياهى" آنطور که رفقا ميگويند از پلنوم و بازتاب آن در درون تشکيلات ندارم. يک هشدار دادم. نگرانيهايم را مطرح کردم. به راه حل هايى اشاره کردم.

اما در ادامه ميخواهم که به نکات مطرح شده از جانب کورش پاسخ دهم و استدلال کنم که چرا ملاحظات کورش نادرستند.

الف : در جلسه دفتر سياسى چه گذشت؟ نکاتى پيرامون يک بحث دلنچسب. من تعجب ميکنم چگونه کورش مطرح ميکند روايت من از آنچه در دفتر سياسى گذشت درست نيست. ميپذيرم که اصولا بايد تصميمات جلسات دفتر سياسى و يا هر جلسه کميته اى مصوب باشد. على الاصول ميپذيريم که هر کس در غياب مصوبه کتبى ميتواند تفسير خودش را ارائه دهد. اما اينکه جواب صحت يا عدم صحت روايت من نشد! بالاخره کورش بايد بگويد آيا دفتر سياسى هم نظرى کرد يا نکرد که "از طرح مبحث ليدر حزبى خوددارى کند. توافق کرد که اين طرح را خود به دستور جلسه اضافه نکند. توافق کرد که در صورت طرح از جانب پلنوم و قرار گرفتن در دستور پيشنهاد دهد که اين طرح به راى گذاشته نشود"؟ بالاخره آيا اينطور بود يا نبود؟ اينکه ما، همه ما، اشتباه کرديم و اين "توصيه" دفتر سياسى را به قرار تبديل نکرديم يک طرف قضيه است، اما اينکه اين توافق را کرديم، ديگر کاملا روشن است. اينکه بصورت عمومى نميتوان توافق کرد که چون اختلاف داريم پس بحثى را به پلنوم نبريم درست است. اينکه پلنوم جاى تصميم گيرى در مورد حاد ترين مسائل است، کسى ترديدى ندارد. اما واقعيت آنچه گذشت چيز ديگرى بود. اما آنروز معين، شب قبل از پلنوم ما در دفتر سياسى چنين تصميمى گرفتيم. شايد اين درسى براى آينده باشد. واقعيت اين است که در خلال پلنوم من از کورش در اين مورد مشخص سئوال کردم که چرا توافق عمومى دفتر سياسى دنبال نشد. جواب کورش اين بود که من فکر کردم و آن توافق بنظرم يک توافق غير اصولى بود. من به اين ارزيابى ايراد اصولى و حقوقى ندارم. هر کس در هر مورد ميتواند نظرش را عوض کند. اما بايد همين را گفت. و بر اين مبنا بحث کرد.

ب : خط منصور حکمت و حزب کمونيست کارگرى! بنظر من يکى از مخاطراتى که حزب را تهديد ميکند دعوا بر سر اين است که خط منصور حکمت در شرايط امروز چيست؟ اين هست و آن نيست. اينکه گروههايى در حزب با اين ادعا در مقابل شرايط جديد ظاهر شوند. برخى مدعى شوند که ادامه خط منصور حکمت هستند و برخى ديگر را به عدول از خط منصور حکمت متهم کنند. اين يک تهديد واقعى است. من گفتم که <<بنظر من خط منصور حکمت را فقط منصور حکمت نمايندگى ميکرد. اين حزب منصور حکمت است، اما خط منصور حکمت در شرايط آتى را فقط منصور حکمت ميتوانست نمايندگى کند. نتيجتا از هر جنگ فرقه اى بر سر خط منصور حکمت در شرايط آتى بايد آگاهانه اجتناب کرد. بايد يک حزب سياسى ساخت. کليد، حزب مدرن سياسى است که وحدتش در تمام سطوح شرط پيشروى اى است.>> اين نظر من است. کورش ميگويد "اين يک حکم عام غلط است... اگر شما ميدانيد خط منصور حکمت يا حکمتيسم چيست و تشخيص نميدهيد آنوقت داريد در باره يک پديده روحانى غير قابل وصف حرف ميزنيد و اين هسته اصلى هر گونه فرقه گرايى ميشود." مسئله اى نيست. اين نظر کورش است. اما نظر خود منصور حکمت داستان چيز ديگرى بود. خود منصور حکمت در يک جلسه دفتر سياسى که در مورد آينده حزب بدون منصور حکمت صحبت ميکرد و هشدار ميداد ميگفت : (من يادداشتهاى خودم از اين جلسه را دارم) : <<حزب کمونيست کارگرى حتى با وجود حکمت در خط حکمت نيست. . . اگر حزب "روى خط" بود لازم نبود اينقدر ("نادر") دوندگى کند! . . . حزب کمونيست کارگرى روى خط حکمت نيست و اهميت چندانى به اين خط نميدهد. . . خط منصور حکمت با رفتن منصور حکمت از بين ميرود.>>

يک نکته ديگر، من ميپرسم اگر من و شما مدعى نمايندگى خط حکمت را نکنيم، آيا الزاما قدرت تشخيص آنچه خط حکمت نيست را نيز اتوماتيک وار و تماما از دست ميدهم؟ آيا اين درک و تشخيص را از دست ميدهيم که چه چيزى خط حکمت نيست؟ مگر من و شما قادريم پيدايش جهان موجود را کاملا توضيح دهيم. اما آيا استدلال مذهبيون راجع به آفرينش را ميپذيريم؟ بعلاوه بحث من در مورد آينده حزب و اتخاذ مواضع آتى است. بحثم را خلاصه کنم هدفم از طرح اين بحث هشدار و جلوگيرى از يکى از مخاطرات احتمالى است که ممکن است رو در روى حزب قرار گيرد. بهرحال اميدوارم که هرگز چنين وضعيتى پيش نيايد.

اما من با کورش صد بار بيشتر موافقم که حزب کمونيست کارگرى بايد خود را مدافع خط منصور حکمت بداند. بايد اين خط را تبليغ و ترويج کند. و تعلق خودش را به اين خط اعلام کند. همانطور که در پلنوم کرد. اين کوچکترين کارى است که اين حزب در ارتباط با خط منصور حکمت ميتواند انجام دهد.

٧ سپتامبر ٢٠٠٢

على جوادى

بعد التحرير: بنظرم يکى از ضرورتهايى که در مقابل ما، نه به مثابه حزب، بلکه به مثابه مارکسيستهاى اين دوره، بر ميگردد تبيين عمومى از مجموعه نظرات منصور حکمت است. به اين مساله بپردازيم که آيا مجموعه منصور حکمت داراى چنان خصوصيات ويژه اى است که آنرا تبديل به يک ترند و گرايش در مارکسيسم ميکند يا خير؟ آيا محقيم از حکمتيسم نام ببريم؟ مختصات اين حکمتيسم چيست؟ تفاوتها و تشابهاتش با لنين چه بود؟ با مارکس چه بود؟