از: محمد آسنگران

به: رفقاى کميته مرکزى و مشاورين

پيرامون مباحث رهبرى در حزب کمونيست کارگرى ايران

به دليل ماموريت حزبى و دور بودن از اروپا در جريان مباحث رهبرى نبودم. اما اکنون که بحث تعدادى از رفقاى مرکزيت را مطالعه کردم ذکر چند نکته را لازم ميدانم:

- بحث رهبرى به قول رحمان حسين زاده قدمت قديمى ترى دارد. اما در هر دوره که حزب با مشکل پيشروى روبرو ميشود و يا نقاط عطفى در اوضاع پيش ميايد و بايد جواب بگيرد اين موضوع دوباره به درست برجسته ميشود زيرا کليد پيشروى هر جنبش و حزبى در دست رهبرى آن است.

- در هر حزب و جنبشى وقتى از کمبودهاى رهبرى بحث ميشود قاعدتأ چگونگى رهبرى گذشته يا رهبرى موجود مورد بحث است. بنا بر اين بهتر است قدرى مشخصتر بنويسيم. تا مخاطبين ما تصوير خود را از رهبرى بيان کنند. زيرا رفقاى که مستقيم اين نقش را در دور قبل داشته اند کمتر وارد بحث شده اند.

- در حزب ما هم اگر بخواهيم کنکرت حرف بزنيم، و به قول بعضى از رفقا نه به عنوان "سوم شخص"، فونکسيونهاى اين رهبرى که مورد نقد است عبارتند از: دفتر سياسى و هيئت دبيران و بالاخره کميته مرکزى.

- تاجايى که به کميته مرکزى مربوط است در پلنومهاى حزب اين کميته معنى ميدهد. اما دو ارگان ديگر نقش رهبرى حزب در فاصله پلنومها را به عهده داشته اند. در پلنوم گذشته هم گفتم که دفتر سياسى با جلسه گرفتن نميتواند نقش رهبرى جدى ايفا کندو.... عملأ ديديم که هيئت دبيران در اين مدت نقش اصلى را داشته است. اگر نقدى هست که هست و نوشته شده، اساسأ به شيوه رهبرى اين ارگانها و رفقاى که در اين سطح مسئوليت داشته اند بر ميگردد.

- ممکن است بعضى از رفقا فکر کنند که مقوله رهبرى وسيعتر از اين حرفهاست. نبايد کنکرت و مشخص به سراغ اين سطح از بحث رفت. من در جواب اين رفقاى احتمالى همين حالا بگويم که منظور از رهبرى در حزب کمونيست کارگرى فعلى، از محدوده اى که من هم منظورم است محدودتر است. در ضمن ياد گرفته ام حرف آخر را اول بزنم. مخصوصأ که اين بحث در سطح رهبرى حزب مطرح است و همه ميدانند که منظور چيست.

نقدهاى عمومى به رهبرى رفقا را من هم خواندم و نکات ارزنده زيادى در آنها هست. اما فردا در پلنوم بايد از ميان همين رفقا دوباره کسانى را انتخاب کرد. يک جا بايد بگوييم که کجاى اين حزب بايد بهتر کار ميکرد که يک قدم بيشتر جلو ميرفتيم. اگر من يا امثال من دو کتاب هم مينوشتيم، آيا کسى فکر ميکند که تاثير اساسى ميداشت؟ اگر به جاى سه ماه، شش ماه به ماموريت ميرفتم تغيير کيفى ايجاد ميشد؟ تمام وقت هم فعاليت حزبى ميکنم اگر دو ساعت کمتر استراحت ميکردم چى؟ و ... حتمأ جوابها همگى منفى است. اما اگر هيئت دبيران و دفتر سياسى بهتر کار ميکرد، نقش رهبرى را طبق انتظارات و توقعات منصور حکمت و سياستهاى مدون و مصوبات اين حزب پيش ميبرد و يا تصميم ديگر و سياست ديگرى را فراتر از مصوبات تا کنونى و در ارتقاى آنها پيش ميبرد چى؟ قاعدتأ بايد جواب چيز ديگرى باشد.

اگر چنين است، نگرش و پراتيک رهبرى و نقش رفقايى که در پستهاى کليدى قرار دارند تعيين کننده بوده است. هم در پيشرويهاى حزب و هم در کاستيها، اين سهم گذارى يکى نيست.

- من ميدانم که نقش رهبرى به معناى کامل کلمه نميتواند تنها در فونکسيونهاى حزبى تعريف شود. اما واقعيت امروز حزب، اين واقعبينى را به من تحميل ميکند که علاوه بر منصور حکمت نقش ديگر رهبران حزب را در چهار چوب فونکسيونهاى حزبى بسنجم. زيرا در اين قواره خود را معرفى کرده اند.

- بنا بر اين فرض، که من عميقأ به آن معتقدم، منصور حکمت تنها يکى از اعضاى رهبرى حزب نيست. بلکه رهبر يک جنبش سياسى، فکرى و پراتيکى و مارکسيستى است، که يک عضو رهبرى اين حزب هم هست. و اين حزب يکى از مهمترين پروژه هاى اوست. اين يک شانس بزرگ براى اين حزب است که از وجود چنين آدمى ميتواند بهره مند شود. اين تعريف و نقش را من از فعالين داخل ايران و چپ عراق و ايران هم شنيده ام و فکر ميکنم که رهبرى حزب کمونيست کارگرى عليرغم خلوصى که نسبت به منصور حکمت دارد نقش اصلى و تصوير تمام قد او را کمتر ميبيند.

- رهبرى حزب، عملأ منصور حکمت را تنها يکى از رهبران و يکى از اعضاى مرکزيت خود ميبيند به همين دليل هم خيالش راحت است و به قول بعضى از رفقا با خيال راحت منتظر است او همه نقشه ها و فکرها را براى هدايت اين حزب ارائه دهد. در اين سطح حتى کمتر ديده شده که به سرنوشت جنبش کمونيسم کارگرى، فکرى و توقعى مطرح شود. اگر چيزى هم گفته و مطرح شده است در سطح اداره حزب است نه فراتر از آن.

- قرار و قطعنامه کم تصويب نشده است. ايده هاى منصور حکمت کم نبوده اند اما صاحب و فعال اين عرصه ها بايد پيدا شوند و بروند و آن پروژه ها را به دست بگيرند نه مثل دفتر خاورميانه که اسمش هم از اطاق پلنوم به بيرون نرفت. من هنوز نميدانم آيا کسى مسئوليت آنرا پذيرفت است يانه. در اين سطح به قول ايرج فرزاد "خودم هم منظورم است." اما هيچ تعارف نميکنم بحث رهبرى را مستقيمأ به عهده هيئت دبيران و دفترسياسى حزب ميگذارم. همه اعضاى کميته مرکزى نقش رهبرى را نداشتند. اين بحثها که ميرود در پلنوم مطرح شود نقش اعضاى کميته مرکزى را نشان ميدهد که تا چه اندازه ميخواهند نقش ايفا کنند، و براى فعاليت در اين سطح اعلام آمادگى کنند.

- بعد از کنگره انتظار ميرفت که گامهاى بزرگى برداريم. اما شيوه و سبک رهبرى در حزب متاسفانه اين امکان را فراهم نکرد.

- بحث عبور از منصور حکمت ويا در غياب او حزب چه ميشود؟ با احترام تام به همه رفقاى رهبرى بايد بگويم که در شرايط کنونى تصوير چنان مبهم و پيچيده است که هيچ نقطه روشنى حداقل براى من قابل روئيت نيست. اما سوال همين بود که آيا راه حلى هست يا نه؟ جواب من اين است که فعلأ اين راه حل موجود نيست، زيرا آدمش نيست. زيرا کسى تا کنون اين پتانسيل را از خود نشان نداده است. اما ميشود در يک پروسه زمانى معينى اين تصوير تغيير کند. زيرا تعداد آدمهاى مصممى که اين پتانسيل را بالقوه دارند در حزب هستند. حتمأ با اين بحثها تکان جديترى به خود خواهند داد. و در ترکيبى از رهبرى با وجود منصور حکمت اين امکان فراهم ميشود که اين رفقا با اين توقع نقش ايفا کنند. من به اين خوشبينم.

- مسئله ديگر شکل سازماندهى رهبرى است که فکر ميکنم طرح تازه منصورحکمت اگر تصويب شود تا حدود زيادى نواقص شکل قبلى را برطرف کرده است. نگرانيها و نارسايهايى که شکل قبلى ميتوانست در دراز مدت و در شرايط حساس در خود بپروراند را کاهش ميدهد.

- همينجا خطاب به ر.منصور حکمت هم بگويم، بهتر است جايگاه و اتوريته معنوى خود را در شرايط عادى له يا عليه هيچ فردى از رهبرى به کار نگيرد. بگذار افراد رهبرى آنچنانکه شناخته شده اند باشند نه به اعتبار مخالفت يا موافقت منصور حکمت شناخته شوند يا معرفى شوند. نميخواهم اين حق دمکراتيک را از منصور حکمت منع کنم. اما در مورد افراد رهبرى به علت حساسيت جايگاهشان در فونکسيونهاى حزبى، اين ملاحظه سياسى را آگاهانه بايد مد نظر داشت. خود منصورحکمت هميشه اين مشکل را زودتر از هر کسى تشخيص داده است، اما بايد بگويم که اشتباه هم کرده است.

در هر حال فعلأ اشتباهات رهبرى حزب منهاى منصور حکمت را راحت ميتوان جبران کرد. اما اشتباهات منصور حکمت جبرانش آسان نيست. به همين اعتبار حرف و تصميم او جايگاه ويژه اى دارد. زيرا او براى من و خيليهاى ديگر يک رهبر سياسى، يک اتوريته معنوى و يک متدولوژى است. بايد آنرا ياد گرفت و پراتيک کرد.

محمد آسنگران اوت ٢٠٠١