رفيق آذر، لطفاً در سطح ک . م و مشاوران توزيع کنيد، متشکرم

شانه بشانه واقعيت (٢)

حاشيه "دوم" بر مباحث حول رهبرى

سياوش مدرسى

بنظر ميرسد که مسئله و يا مشکل سامان دادن به يک رهبرى جمعى کمونيستى و سوسياليستى بطور جدى در راس مسائل حزب و جنبش کمونيسم کارگرى قرار گرفته است.(البته با کمال شادى و مسرت در کنار و با حضور منصورحکمت)

تغيير چارت رهبرى حزب بخاطر تامين يک رهبرى جمعى در حزب و طبيعتاً در راس جنبش کمونيسم کارگرى طرح منصور حکمت به پلنوم پيشاروى ما است، اما به اعتقاد من اين تغيير آرايش و تامين شرايط سازمانى يک رهبرى جمعى تر، در شرايط غياب چهره هايى رهبرى کننده و متحد کننده در راس هرم رهبرى حزب هنوز به تنهايى پاسخگو نخواهد بود، اين گام بسيار لازم اما در عين حال فقط گام اوليه است، از جنس ملزومات است و نه خود امر. فکر مى کنم که بايد کارى کنيم که تلاشهاى نادر از سرناچارى و صرفاً درچهارچوبهاى صرفاً تشکيلاتى محبوس باقى نماند. حقيقت اين است که طرفى که بايد اين تلقى را از چهارچوب هاى تشکيلاتى و فنى نجات دهد ما هستيم نه منصور حکمت او سهمش را تا همينجاهم به اندازه سروگردنى بالاتر از تمام سروگردنهاى پيرامونى و هم عصرهايش از اوئل قرن بيست تاکنون ادا کرده است. خيال مى کنم که او دينى به تاريخ ندارد، تاريخ تا همينجا مديون او است، اين ماهستيم که با بارى سنگين و جانفرسا بر شانه هايمان مديون تاريخ و او تا اين لحظه برجاى مانده ايم.

ما اگر به اين ظرورت تاريخى پاسخ ندهيم! تاريخ ما را مجازات خواهد کرد بقيمت زندگى هزاران قربانى در سلاخ خانه هاى بورژوازى و ميليونها انسان به نابودى کشيده شده در جامعه امثال رضاخان دوم يا بنى صدر سيوم و داريوش همايون اول، بله اين ما هستيم که موظفيم راهبردهاى او را از چهارچوب هات فنى نجات دهيم و توان و ظرفيتهاى خارق العاده فردى او را با تلاشهاى جمعيمان سوبسيد کنيم و ادامه دهيم. رفقا جنبش ما اصلاً اجازه ندارد شکست بخورد، شکست اين جنبش بنظر من شکست ما تنها نخواهد بود شکست يک تاريخ خواهد بود. و پيشگيرى از چنين فاجعه اى به تصميم آگاهانه و هوشيارانه و متحدانه ما بستگى دارد.

منهم در اينجا به سهمم خودم تلاش مى کنم که تلقى عموميم از مقوله رهبرى بطور کلى و نقش منصورحکمت بطور ويژه را بسيار تيتر وار بيان کنم:

در جنبش چپ و بويژه پوپوليستى و حتى جنبش هاى کاملاً راست و ارتجاعى بعد از اولين سالهاى پس از انقلاب اکتبر، نقش شخصيت در مکانيسم هاى و تحولات جامعه بشدت مخدوش تعريف شده، تعريف و مکانيسمى بشدت دوگانه، آزاردهند و رياکارانه از مقوله رهبرى. در اين تعريف خلق گرائى نقطه ثقل و وجه اشتراک گرايشات متفاوت و متلون در جنبش هاى متفاوت از آنارشيستى ترين گرفته تا فاشيستى ترين آنها بود است. در اين نوع جنبش ها رهبر يا رهبران بشدت خدمت گذاران خلق و ذوب شده در آنها معرفى مى شدند، خلق نيز بنوبه خود مى بايست در رهبر و يا رهبران مستحيل و ذوب مى شد، مثال نمونه مائو، استالين، هيتلر، خمينى و اين اوخر جناب رجوى و آقا مهتدى. اين تمامى خاصيت دوگانه و بسيار عوامفريبانه از مقوله رهبرى کننده و رهبرى شوندگان در اين گرايشات سياسى و اجتماعى بغايت ارتجاعى بوده است.

اما بطور واقعى و رها از اين تلقيتات پوپوليستى، فرد هميشه در تاريخ نقش کليدى ايفا کرده است بدون آنکه ابداً در خلق حل شده باشد و يا اينکه متقابلاً خلق در آنها ذوب گرديده باشد، در حقيقت روال قضيه کاملا برعکس هم بوده آنها با عقايد و پندارها و باورهاى جارى و سنتى در جامعه و محيط فعاليتشان شديداً به تخاصم برخاسته اند و بعضاً تا آخر عمر هم طعم تلخ فشار و اجحاف را هم مزمزه کرده اند، زندگى غالب اين نوابغ در عين حال بسيار تراژيک و پر درد هم بوده است، بهرحال اين حقيقت چه در حوزه هنر وچه در عالم سياست و چه در حوزه علوم و فرهنگ و غيره، هم صادق است و مى توان مثالهاى فراوانى از آن بدست داد.

بيائيد براى يک لحظه پيکاسو را از جنبش امپرسيونيستى در نقاشى حذف کنيم (کوبيسم را حذف کرده ايم)، انيشتين را بسيار اختيارى از حوزه علم فيزيک محو کنيم (تئورى نسبيت را از علم فيزيک حذف کرده ايم)، يا نام و اثر کارل مارکس را از جنبش سوسياليستى جهانى پاک کنيم (سوسياليسم علمى را خذف کرده ايم)، آيا روندها و مکانيسم هاى اجتماعى که موجد شکل گرفتن اين نوابغ بوده اند در شرايط عدم حضور و ياحذف آنها بلافاصله نابغه اى در کنار و بغل دست آنها را توليد مى کرد؟ آيا تقدم تحولات و گرايشات اجتماعى بر احزاب و شخصيت ها به اين معنى است که براى مثال: خوب اگر مارکسى نبود، بطور اتوماتيک در دو سه کوچه بالاتر از منزل مارکس و اينها، يک فرد ديگر با نام ديگر و احتمالاً فيريولوژى ديگر همان نقش را بازى ميکرد و موجد همان تحولات عظيم قرنى هم مى شد؟ اگر پاسخ ما آرى باشد به استنباطى کاملاً دترمينيستى، ساده و عوامفريبانه از روند تحولات جامعه ميرسديم. تلقى اى که منصور حکمت سالها قبل در مقاله درخشانش آناتومى ليبراليسم چپ آنرا به نقد و ريشخند کشيد و نوشت که: (نقل به معنى) رهبران و احزاب خود همان شرايط سوبژه کتيو (و يا به تعبير وطنى) ذهنى هستند که موجد تحولات در ابژه و يا عينيت مى شوند.

نقش حکمت:

منصور حکمت بعد از شکست سوسياليسم کارگرى در سالهاى بعد از ١٩٢٠ در شوروى اولين کسى است که، در سطح جهانى مارکسيسم مارکسى را دوباره مطرح مى کند، او نه مارکسيستى وطنى بشکل تئوريسين ها کومينترن مثل ديميريوف و مائو و استالين است و نه سنديکاليسم ميانه رو و "فرهيخته!" اروپائى را نمايندگى مى کند. او سوسيال دمکراسى و "جامعه رفاه!" رياکارانه را برنمى تابد، سوسياليسم او مارکسى، کارگرى و مانيفستى است، جهانى است و عميقاً انتقادى.

مارکس براى من بدواً چهره ائى عميقاً انتقادى و نفى است تا اثباتى کليشه اى و الگويى، حکمت هم همين گونه است، در نزد مارکس مبنا انسان و رهائى او از شر مناقشات طبقاتى و بازگشت و رجعت به طبيعت انسانى خود او و جامعه اش است، نه انسان طبقاتى، بومى، محلى، کشورى، نژادى و يا متعلق به سکسواليته هاى متفاوت. اين بنيادهاى اساسى را به اين شفافيت درهيچکدام از شبه تئورى هاى سوسياليستى نيم بند فاصله ١٩٢٠ تا امروز نمى توان سراغ گرفت.

تمامى فعاليتهاى منصور حکمت در بيش از بيست سال فعاليت حرفه ايى رهبرى سياسيش و هشت جلد کتاب تا کنونيش، چه آنجا که به نقد پوپوليسم چپ مى نشيند و چه آنجا که ليبراليسم چپ را به نقد و ريشخند مى کشد و چه زمانى که به نقد تعابير از دمکراسى ميپردازد و يا انتقاد و استهزا از شرق زدگى را آغاز مى کند، اين مبانى را ميتوان لحظه به لحظه جست. او ميداند چطور مارکسيستى و انسانى فکر کند و چگونه مبارزه اى حاد و وخطرناک را را بسوى اين اهداف انسانى و عالى راهبرى کند. او ناخداى تغيير و تحول است نه پاسدار ارزشهاى ايستا و ماندگار!

حکمت مطلقاً آکادميست و دانشگاهى و به اين اعتبار "تئوريک!" نيست، يک رهبر فعال به تمام معنى سياسى جنبش کمونيستى کارگرى است، معنى مبارزه، طبقه، اتحاد، تشکل، توازن قوا، کوتاه آمدن و پيشروى را مى داند، از نظر دوست و دشمن او ناخدايى خبره در مبارزه و هدايت سياسى اين مبارزه است و توان ديدن توازن قوا در چند قدم آنطرف تر را دارد و بنابراين ميتواند سياستى که در آن دو قدم بعدى بايد اتخاذ شود را تدوين کند.

مى توان و بايد در مقاله اى جامع مولفه هاى زيادترى را برشمرد تا بتوان حق مطلب را ادا کرد و بايد هم اين کار را هرچه سريعتر فردى و يا جمعى به انجام رساند.

اما در اين مختصر قصدم توضيح و يا ترويج مارکسيسم و جايگاه حکمت براى شما نيست، مى خواهم بگويم که او به اين معنى براى ما بى بديلى است، اين را از زور شخصيت پرستى و عشق عرفانى به او نمى گويم، (هرچند که صميمانه خودم را مديون او ميدانم و قلباً، شخصاً و عميقاً دوستش ميدارم) اين وجهى جدى از مکانيسم و حقيقت تاريخ و جامعه است در تمام رشته ها و عرصه ها و بطول تمام تاريخ مدون جامعه بشرى.

تاسف آور اين است که مى توان براحتى در عرصه هنر و يا علوم اين را نعره زد بدون اينکه مهر شخصيت پرستى را بر پيشانى حمل کرد ( حتى برعکس اگر براى مثال در مراسم تدفين شاملو شاعر از او اسطوره وار تمجيد نمى کردى تو را ديکتاتور هم معرفى مى کردند). اما در عرصه سياست و بويژه براى چپ ها از قرار اين منطقه ممنوعه است! اين مباح است که عکس مردک قاتل حرفه اى با يک جلد انجيل نفيس در زير بغل (منظورم: فلان. دبليو. بووش رئيس دولت فخيمه امريکا است) را در دست گرفت و هورا کشيد، اما اجازه نداريد عکس مارکس و لنين و منصور حکمت را چاپ کنيد و در دست بگيريد و هورا بکشيد در اين صورت باور کنيد قبل از اينکه صداى بوش و سازمان مربوطه اش "سيا" و مدياى جهانى اش بلند شود، صداى راه کارگر و فرخ نگهدار و داريوش همايون و عبدالله مهتدى بلند ميشود.

با همه اين تفاصيل اگر کسى قرار است نام هايى را در ليست "نا اميدان!" بدون حضور منصور حکمت ثبت کند لطفاً بلافاصله نام مرا در راس اين ليست بنويسد، من بديلى براى منصور حکمت نمى شناسم، چه منصور حکمت باشد و چه نه باشد! همانطور که بديلى براى پيکاسو، جان لنون، لنين و کارل مارکس نمى شناسم. در شرايط عدم حضور منصور حکمت بايد مجدداً به يک شکست بزرگ در تاريخ سوسياليسم انديشيد و تلاش کرد که ضايعات اين شکست را تقليل داد.

اما ابداً خيال و حال و وقت نااميدانه طى کردن چند صباح باقى مانده عمرم را ندارم، منهم مثل نادر و بقول خودش سينه ام به تخت سينه حقيقت ميرا بودن خودم خورده است، با اين حال مطمئنم که تلاش همه ما اين است که بسيار روشن و شفاف نا اميدى را تا حد ممکن تقليل دهيم و به اميدوارى تبديل کنيم و به تلاش و مبارزه مان براى پيروزى ادامه دهيم، اين وظيفه کمونيستى و انسانى ما تا آخرين لحظه است! مگر نه؟!

اما تلقيم از ظاهر شدنمان بعنوان رهبر در اين شرايط کنکرت چيست؟

ما بايد بتوانيم فعاليت جمعى و متحدانه مان را سوسبيد و پشتيبانى فعاليت ها و نقش آفرينى فردى منصور حکمت کنيم اما براى دسترسى به اين مهم لازم است که نقش فرديمان هم متعين و تعريف شده باشد.

ما مجموعه کادرهاى رهبرى حزب کمونيست کارگرى ايران با تجاربى بسيار غنى، و با انرژى بسيار زياد تاکنون تحت رهبرى منصور حکمت مبارزه کرده ايم، اما در عرصه رهبرى هرگز بطور جدى ظاهر نشده ايم، اجازه بدهيد مثالى بزنم، ما بسيارى از کادرهاى حزب نزديک به ١٥ سال درگير يک مبارزه سخت نظامى بوده ايم اما ما يک جزوه تئوريک- سياسى که مبانى جنگ و شيوه هاى پيروزى را توضيح داده باشد ننوشته ايم، درحاليکه همه ميدانيم که مائوى پوپوليست فقط چهارسال جنگيد اما "شش اثر نظامى!" خلق کرد و يک جنگ تمام عيار را در توازنى منطقه اى و بين المللى به پيروزى رساند. راستى چرا ما هيچ اثر دندانگيرى در زمينه نظامى نداريم. جنگ چيست؟ جنگ در دنياى مدرن امروز و بعد از کامپيوتريزه شدن جهان و بعد از جنگ خليج چه ابعادى دارد؟ اگر امريکا در فرداى پيروزى با ما جنگيد؟ آيا شگردها و شيوه هاى نظامى او را ميدانيم؟ آيا اصلاً مسائل نظامى و تحولات آنرا دنبال مى کنيم؟ توازن قواى نظامى درجهان و در منطقه کدام است؟ ايران از نظر جثه نظامى قوى است يا ترکيه و پاکستان؟ اصلاً چند جزوه و کتاب و مجله دندان گير در دنيا در اين زمينه ها وجود دارد و ما مطالعه کرده ايم؟ و... و.... هزاران سوال ديگردر اين زمينه! چرا فرماندهان پرتجربه و باسابقه نظامى ما به اين مسائل نپرداخته و نمى پردازند؟

جايى در توضيح تئورى جنگ خوانده ام که: "جنگ بهترين آموزشگاه جنگ است!" و ما اين همه آموزشديده داريم چرا نوشته و اثرى جدى از از ماموجود نيست؟ جواب ساده است! منصور حکمت بالاخره روزى اين تئورى را هم تدوين خواهد کردو نيازى به زحمت ما نيست!

چرا بعد از اينهمه کار، زحمت و قربانى دادن در جنبش کارگرى و توده اى در کردستان و ايران هنوز بجز نادر کسى از ما سياست سازماندهى و يا هرمطلبى که رهگشا باشد نمى نويسيد، نه به کاملى و همه جانبه نگرى او، فقط به اندازه همقطارهايمان در جنبش هاى ديگر اما با ادراکى مارکسيستى.

مثالهاى ديگر زياداند شرايط و روندهاى اصلى در ايران، منطقه و جهان کدام ها هستند؟ چرا اسرائيل اينهمه از صلح ميترسد، نتايج صلح در خاورميانه؟ سوالهاى گرهى پيشاروى ما در جنبش کارگرى؟ جنبش زنان؟ جوانان؟ مسئله ملى؟ آزادى هاى بى قيد و شرط سياسى و غيره کدامند و پاسخ هاى ما به آنها چيست؟

غرضم از اين همه روده درازى و بطور اثباتى اين است که در کنار و باحضور رفيق منصور حکمت طرح ايجاد مرکزى به نام "دفتر مطالعات سياسى" را عرضه کنم. اين دفتر بايد سوالهاى کنکرت و مشخصى را به نظر صاحب نظران عرصه هاى مربوطه در حزب برساند و تلاش کند که در فعاليتى عمومى و باز و علنى به اين سوالات پاسخ دهد، سوالاتى از جنس مسائلى که در بالا مطرح کردم و فرا روى ما قرار دارند.

تلاش مى کنم که طرح اوليه اين مرکز را تهيه و نظر مساعد منصور حکمت و شما را به آن جلب کنم.

اميدوارم که بتوانيم طرحى کلى و اساسى را به پلنوم آينده عرضه کنيم، بدواً ذکر اين نکته را ضرورى ميدانم که اين مرکز را مطلقاً وابسته به چارت و سوخت وسازهات تشکيلاتى نبايد تعريف کرد.

پايان