به: رفيق آذر مدرسى، اعضا و مشاورين کميته مرکزى حزب کمونيست کارگرى ايران

از: مصطفى صابر

در حضور نادر!

نامه اخير نادر خوشبختانه دارد بحث هاى کتبى را در مورد مساله رهبرى حزب دامن ميزند. اين لااقل کمک ميکند، بويژه اگر همه رفقا نظراتشان را بنويسند، آماده تر در پلنوم بعدى حاضر شويم. از ميان نوشته هاى تاکنونى، نامه خود نادر، طبعا، بيش از همه مرا به فکر واداشته است. او ميگويد که کميته مرکزى حزب "هنوز صورت مساله سرنوشت حزب در غياب نادر را هم بدرستى براى خود طرح نکرده است". و بعد انتقاد ميکند که "همه دارند تشکيلاتى فکر ميکنند". که اين "بحران پزشکى"، "باز همه را به جاى يافتن پاسخهاى واقعى به مسائلى عميقا سياسى و اجتماعى، دنبال راه حل اساسنامه اى و "آرايش بالا" يى فرستاده است". اين مسائل عميقا سياسى و اجتماعى کدامند؟ نادر در اين نامه طرح اثباتى مساله را جلوى خود نگذاشته است. مشاهداتش را با تلخى و تاسف ميگويد : "کسى، تا آنجا که من مى فهمم، هنوز در يک بعد سياسى و در قامت رهبر يک حزب و يک جنبش به نقطه عطف مهمى که حزب ممکن است با حذف نادر در آن قرار بگيرد فکر نکرده و در جستجوى پاسخى نيست." او از فقدان "رهبر" و يا "ترکيب رهبر" "به معنى سياسى و درست کلمه" يعنى بعنوان "رهبر حزب و جنبش کمونيسم کارگرى"، "در سطوح بالاى حزب" خبر ميدهد و اينکه تصميم او به ماندن يا نماندن بعنوان ليدر به "تصميم رفقاى ديگر گره ميخورد". "با توجه به فضا و تبيينى که رفقا از حزب، خودشان، اين گره گاه معين، و روش گذار و پيشروى به آينده بدست بدهند، منهم تصميم خودم را خواهم گرفت." "بحث رهبرى حزب و شرکت خودم در آن براى من باز است." "و البته بى نهايت جدى است."

در کنتراست با اين بحث "باز" در باره "سوال پيچيده و جدى ليدر ماندن يا نماندن"، و در ارتباط با همين بحث، نادر در بخش اول نامه اش که به اوضاع و اولويت هاى فردى او بر ميگردد، مصمم تر و روشن تر است. اينکه "اين واقعه باعث کمتر سياسى شدن و يا کمتر حزبى شدن من نشده است." "بايد جدى تر و بر مبناى اولويت هاى روشنى کار کنم. وقت تلف نکنم. کار بيهوده (؟) نکنم." "بايد بتوانم" "به اولويتهاى فردى و خانوادگى و بويژه تامين اقتصادى وابستگانم" "سرو سامانى بدهم". "از نظر جسمى ادامه کار پر تنش و فرسوده کننده و پر دغدعه" ميتواند باعث امکان شکست در مقابل بيمارى بشود. و اينکه "همه اينها يعنى نوع ديگرى از فعاليت و صرف وقت کردن براى من." ترديد و نکته نامشخص در اين بخش باز به همان سوال "پيچيده" بر ميگردد: "اگر اين (يعنى نوع ديگرى فعاليت و ...) با باقى ماندن در پست ليدر حزب سازگار باشد، چه خوب، اگر نه، بايد کنار بروم." اولين نکته اى که براى من بسيار مهم است، همين لحن محکم و جهت گيرى روشن نادر در زمينه اولويت هاى فردى خود، سواى مساله ليدر بودن يا نبودن، است. همين نقطه شروع ما خواهد بود. همين تا حدى، لااقل در کوتاه مدت، پاسخى به آن سوال پيچيده فراهم مى آورد. يک نادر فعال از لحاظ حزبى و سياسى، چه ليدر بماند و چه نماند، بعنوان منصور حکمت در رهبرى جنبش کمونيسم کارگرى در صحنه سياست و سطح جامعه، و به اين اعتبار حزب، باقى خواهد ماند. و تازه با توجه به اينکه "به تخت سينه حقيقت ميرا بودن خود" برخورد کرده است، ميخواهد جدى تر و متمرکز تر و کارا تر هم باشد. ميخواهد "سرنخ هاى ول و گسسته زندگى سياسى" اش را گره بزند. ميتوان پيش پينى کرد که او حتى موثرتر و در يک بعد تاريخى تر و تعيين کننده تر در قامت رهبر جنبش کمونيسم کارگرى و حزبش ظاهر شود. تا وقتى اينطور است، تا وقتى نادر از لحاظ سياسى فعال است، هر پست تشکيلاتى که داشته باشد، بعنوان منصور حکمت، بعنوان خط گذار باقى خواهد بود و زبده ترين و بهترين ليدرهايى هم که به زور نصيحت و تشويقات برخى از رفقا و يا به همت کار و کوشش خود ظهور کنند باز پيروان او و "حکمتيست" ها خواهند بود. بعبارت ديگر، تا آنجا که نادر به اولويت هاى فردى اش چنان که گفته بپردازد، ما بطور واقعى با مساله اينکه نادر ليدر مى ماند يا نه روبرو نيستيم. اگر هستيم اتفاقا با جنبه تشکيلاتى و اساسنامه اى آن روبرو هستيم. با تعريف وظايف تشکيلاتى و اجرايى ليدر، يا هر عنوان حزبى که به منصور حکمت "بعد از عمل" بدهيم، روبرو خواهيم بود. بعبارت ديگر اين نادر نيست که حالا بايد خودش را با زندگى حزبى وفق بدهد، برعکس اين حزب است که بايد خودش را با شرايط واقعى و اولويت هاى فردى ايدئولوگ و رهبر فکرى و سياسى اش وفق بدهد. اين يک جنبه فورى و بلافصل دارد. و آن اينست که حزب بايد شرايط کار و زندگى فردى او را بنحو احسن فراهم کند. اين صرفا يک وظيفه رفيقانه و انسانى نيست، اين به جاى خود، اين يک امر بسيار خطير سياسى براى اين مقطع حزب و جنبش ما است. به اعتقاد من اين تکه مساله روشن است و خوشبختانه فعلا اخبار پزشکى به ما اميدوارى ميدهد که جنبش ما رهبر امتحان پس داده و با اتوريته اش را (که حاصل ٢٥ سال تلاش و کوشش هرکولى شبانه روزى خود او و فعل و انفعالات يک جنبش است) خواهد داشت. من کمترين دغدغه اى ندارم که منصور حکمت رابطه خودش را با حزب چطور تعريف ميکند. بيرون از ما هم کسى (به جز آنها که ميخواهند آيه ياس بخوانند و منتظرند که ببينند کجا فرصتى براى حمله کردن به ما پيدا ميکنند - که جوابشان را ميدهيم!) دغدغه اى نخواهد داشت. تا وقتى منصور حکمت از لحاظ حزبى و سياسى فعال است همه ما و به اعتقاد من جنبش ما خودش را با ملزومات و شرايط "سازگار" با او تطبيق خواهد داد.اما خود اين تطبيق و انطباق مساله اى صرفا مربوط به رابطه منصور حکمت و حزب نيست. اين صرفا منصور حکمت نيست که حالا بايد "نوع ديگرى از فعاليت" را در دستور بگذارد. به طبع او حزب هم بايد "نوع ديگرى از فعاليت"، نوع ديگرى از رهبران، نوع ديگرى از حضور اجتماعى و سياسى تک تک کادرهاى مرکزى حزب، نوع ديگرى از سوخت و ساز درونى حزبى، مسئوليت پذيرى و تعهد حزبى را در دستور خود قرار دهد. بعبارت ديگر بايد حزب جديدى را بوجود آورد. خود منصور حکمت با طرح بحث هاى حزب و جامعه، حزب و قدرت سياسى، حزب مدرن و اجتماعى، شروع به ساختن اين حزب کرده است. بدون آن "بحران پزشکى" هم مساله ساختن اين حزب اجتماعى در دستور ما بود، اوضاع حاد سياسى ايران ساختن چنين حزبى را به شرط مقدم و ضرورت مبرم پيروزى يک انقلاب کارگرى در ايران تبديل کرده است. "بحران پزشکى" اين مبرميت و ضرورت را با شدت و حدت بيشترى در مقابل ما قرار داده است. بطور واقعى وضعيت جديد نادر اين مساله را در برابر ما طرح ميکند که او از وظايف اجرايى و "دغدعه هاى" عملى و اينکه حواسش به وضعيت سياسى حزب و عرصه هاى متعدد نبرد آن باشد، تا حدى فاصله بگيرد و به امور مهمى همچون ترسيم افق پيشروى حزب، روشنتر کردن وجوه ديگر کمونيسم کارگرى و گرهگاه هاى نبرد طبقاتى بپردازد. نادر بايد ياد بگيرد، و ماهم بايد ياد بگيريم، که او شبيه نقشى را در قبال حزب و جنبش کمونيسم کارگرى ايفاء کند که مارکس و انگلس در قبال جنبش و احزاب سوسيال دمکرات قرن نوزده ايفاء ميکردند. (ميگويم "شبيه" چرا که اوضاع حالا، جنبش ما و حزب ما با آن دوره فرق ميکند.) مشخصا بايد اينرا تعريف کرد که هر کجا نادر اشتباه فاحشى مى بيند دخالت کند، اما از سوى ديگر بايد به هر ترکيبى از رهبرى فعلى که پا جلو ميگذارد و راى مى آورد بعنوان رهبر حزب اتکاء کرد و به او مسئوليت داد و از او وظيفه خواست. بايد امکان اشتباه داد. بايد قطعنامه ها و مصوبه ها را جدى گرفت. بايد حسابرسى و نقد و بررسى فعاليت هاى رهبرى را رسمى تر و علنى تر کرد. بايد پلنوم ها را جدى تر و کار شده تر (از سوى همه و نه فقط معمولا نادر) و علنى تر برگزار کرد. بايد کنگره ها را زودتر و منظم تر برگزار کرد. بايد امکان داد که چهره هاى جوان به صحنه بيايند و خون تازه در رهبرى حزب جريان يابد. بايد رهبرى حزب را از چتر حفاظتى نادر بيرون کشيد و بعنوان خودش در معرض قضاوت بيرونى و اجتماعى قرار داد. بايد به حزب و به بيرون خودمان ياد داد که بين نادر و رهبرى حزب تفاوت هست. گرچه نادر ليدر و ايدئولوگ حزب و جنبش ماست، اما مسئوليت هر کار حزب و رهبرى حزب بعهده او نيست. نادر بايد شروع کند از حزب بعنوان يک موجود مستقل از خودش حرف بزند. بايد ياد بگيرد نه از درون حزب و کسى که در رهبرى حزب نشسته است، بلکه از بيرون آن، يا بهتر از بالا، بعنوان کسى که در هر مقطع کل جنبش و نيروهاى اجتماعى را فراخوان ميدهد، حزب را نيز مورد خطاب قرار دهد. ما ديگر نبايد بحث درونى داشته باشيم. نبايد بحث هاى پلنوم هايمان شفاهى باشد و بعد فراموش شود. نبايد جلسات انجمن مارکس لندن براى صد نفر و يا بيشتر و کمتر باشد. نادر بايد همان منصور حکمتى که هست، يعنى موجوديت و اتوريته اى بسيار فراتر از حزب، بشود. بعبارت ديگر ما با "عبور از منصور حکمت" روبرو نيستيم. (چنين عبورى امکان ندارد و بنظر من به همان اندازه نامفهوم است که مثلا "عبور از لنين".) ولى ما با "عبور از نادر" روبروئيم و چنين عبورى هم البته آسان نيست اما ميتواند، مفيد و ضرورى است که صورت گيرد. خيلى کارها بايد انجام دهيم. اما حلقه اصلى به نطر من بسط علنيت حزب، قرار دادن حزب (و از جمله رهبرى آن، مباحثات درونى و فکر کردن هايش، روابط و مناسبات رهبرى اش، نقش و وظيفه آدمها) در معرض جامعه و قضاوت عينى و بيرونى است. بايد از روابط بدرجات دست به گردنى و محفلى فعلى بيرون آمد و هر کسى را در موقعيتى قرار داد که مسئوليت کارش را بعهده بگيرد. رهبرانى که دنبالشان ميگرديم به زور تهييج و اظهار ياس و يا اميد شداد و غلاض زاده نمى شوند. در جريان اين تغييرات، در يک پراتيک سياسى و اجتماعى حزب از نوع ديگر، از بين کسانى که هم اکنون دارند امور فعلى را ميگردانند، يا بعد قدم به پيش ميگذارند، کسانى و يا ترکيبى که موفق تر و بهتر از بقيه ميتوانند در جريان آن پراتيک در قامت رهبرى واقعا سياسى ظاهر شوند، به ميدان خواهند آمد. رهبران را کسى انتصاب نمى کند، کسى هم در خيال خود و با حرف رهبر نمى شود. حتى رهبران را انتخاب هم نمى کنند. رهبران خودشان را به بقيه تحميل ميکنند، در جريان عمل، با موضعگيرى صحيح، با راه حل نشان دادن در نقطه عطف ها و بن بست ها، با ديدن چند قدم جلوتر، با بسيج نيرو در سطح حزب و جنبش خود و از همه مهمتر با چنگ و دندان و مبارزه، اتوريته بدست مى آورند. اگر اينرا قبول داشته باشيم به نظرم بحث به جاى درستش برده ميشود: اين گوى و اين ميدان، تو بهتر ميزنى، بستان بزن!حزب کمونيست کارگرى در مقطع گذار و تحول تعيين کننده اى قرار گرفته است. آيا حزب ميتواند از يک "گروه فشار"، "يک ماشين تبليغ" در خارج کشور، مجموعه اى از کمونيستهايى که برنامه و نظرات روشنى براى تحقق سوسياليسم دارند، از يک کمپين بزرگ و فعال عليه جمهورى اسلامى در خارج کشور، از نيرويى که بدرجاتى در سطح سياسى در جامعه ايران مطرح شده است، به يک حزب اجتماعى، به حزب رهبر و سازمانده جنبش کمونيسم کارگرى در راس مبارزات تاريخساز کنونى مردم ايران تبديل شود؟ درست در همين مقطع حساس ، از بد حادثه، پاشنه آشيل اين حزب، يعنى "غياب نادر" خودش را بطور جدى در برابر ما مطرح کرده است. پاسخ، گرچه جنبه هاى تشکيلاتى و سبک کارى هم دارد، قبل از هر چيز سياسى و اجتماعى است. اين حزب (و البته رهبرى آن) بايد بدوا خود را در موقعيت رهبر و سازمانده جنبش کمونيسم کارگرى ببيند و خود را در آن موقعيت قرار دهد، مثل چنين رهبرى رفتار کند و در آن ظرفيت ظاهر بشود، تا بتواند به آن تبديل بشود. معضل "غياب نادر" در واقع معضل اينست که رهبرى حزب در اين ظرفيت ظاهر ميشود يا نه. اينکه نادر ميگويد با وجود چنين رهبرى هم ماندن و هم رفتن براى او راحت است، دارد به اين معضل اشاره ميکند. او در حضور خودش چنين ظرفيتى را در بقيه مشاهده نکرده است، دليلى ندارد که در "غياب او" چنين ظرفيتى بروز کند. پس مساله مقدمتا اينست که ابتدا و در حضور خود نادر (به هر درجه اى و هر اندازه که بخواهد و بتواند حضور داشته باشد) به چنين ظرفيت هايى برسيم. اگر ما چنين ظرفيت هايى را به نحو اطمينان بخش و باز توليد شونده اى بروز داده بوديم، آنوقت "غياب نادر" معنى ديگرى براى ما پيدا ميکرد.

سواى اين جنبه بلافصل، در يک بعد طولانى مدت تر، جنبش ما و حزبش در غياب منصور حکمت ميتواند با معضلات عديده اى روبرو شود. به نظر من بحث در باره آنها فعلا پيشرس است. در يک بحث پيشرس نمى توان انتظار پاسخ واقعى داشت. فعلا ما بايد آن حزب اجتماعى را که خود منصور حکمت دو سه سال است مکررا از آن صحبت ميکند بسازيم. اگر ما بتوانيم وقتى نادر حضور دارد جا و مکان واقعى او را در چنين حزبى و جنبش اجتماعى که نمايندگى ميکند، به او بدهيم آنگاه امکان بهترى براى مواجهه با شرايط "غياب نادر" را خواهيم يافت. با چنين حزب اجتماعى، با تربيت کادرها و رهبران واقعا سياسى و دخالتگرى که در اين روند بدست خواهد آمد با امکانات مادى و معنوى که از جنبش مان بدست خواهيم آورد، ما در موقعيت بهترى براى جواب دادن به آن "معضل پيچيده و سخت" قرار خواهيم داشت. فعلا بايد قدر حضور نادر را دانست و يک لحظه را از دست نداد! دوم جولاى ٢٠٠١