شماره: ٧٥٨١

تاريخ ١٥ ژوئن ٢٠٠١

به: رفيق آذر مدرسى

رونوشت: کميته مرکزى حزب (و مشاورين)

با تشکر از نامه ١٤ ژوئن شما. قبل از پاسخ به دو سوال شما لازم است چند فاکت در مورد موقعيت جسمى و ترتيبات کار پزشکى ام را به اطلاع برسانم، چون از نظر فنى روى اين تصميمات تاثير دارد.

- در اين لحظه از نظر پزشکى من درمان شده ام. اما اين بيمارى حدود ٢٠ در صد امکان بازگشت و يا ظهور در نقاط جديدى از بدن را دارد که در اين صورت هم خطر جانى جدى خواهد داشت و هم پروسه درمانى آن باعث از کارافتادگى من خواهد شد. خطر بازگشت بيمارى در دوسال اول بسيار بالاتر است. و در نتيجه در اين دوسال بايد هرماه تحت معاينه قرار بگيرم. معنى اين حرف اينست که من در هر مقطع ميتوانم حداکثر براى يکماه برنامه قطعى بريزم. اين شرايطى است که من در يکى دوسال آينده بايد تحت آن کار و زندگى کنم. مادام که اين بيمارى برنگشته، منهاى بعضى مشکلات کوچک در تکلم، چيزى از ظرفيت جسمى و کارى من کم نشده است. اما اگر معاينه چيزى نشان بدهد، آنوقت اوضاع بکلى دگرگون ميشود.

حال در پاسخ به سوالاتتان

١- با علم به اين مساله، خواهش ميکنم تاريخ پلنوم را مستقل از من تعيين کنيد. من نميتوانم قول بدهم که چهارهفته آنطرف تر در چه موقعيتى خواهم بود. اگر مشکلى پيش نيامده باشد قطعا در پلنوم شرکت ميکنم.

٢- مساله ليدر حزب ماندن يا نماندن سوال جدى و پيچيده اى است (با فرض اينکه کميته مرکزى بخواهد من در اين موقعيت بمانم). من هنوز دارم راجع به اين مساله فکر ميکنم. چند ملاحظه ام را جهت اطلاع شما ذکر ميکنم. - اين واقعه باعث کمتر سياسى شدن يا کمتر حزبى شدن من نشده است. برعکس، ارزش اين وجه زندگى ام برايم بيشتر شده است. در نتيجه ميخواهم تا وقتى باشم و بتوانم، سهمم را ادا کنم. اما خوردن به تخت سينه حقيقت ميرا بودن خود و اين فکر که شايد عمر مفيد کمى در اختيار داشته باشم، من را متقاعد کرده است که به شکل قبل نبايد فعاليت کنم. بايد جدى تر و بر مبناى اولويتهاى روشنى کار کنم. وقت تلف نکنم، کار بيهوده نکنم. بعلاوه بايد سر نخ هاى ول و گسسته زندگى سياسى ام را گره بزنم، کارم را جمعبندى کنم و به نتيجه برسانم. از اين گذشته، مساله اولويتهاى فردى و خانوادگى و بويژه تامين اقتصادى وابستگانم، چه وقتى هستم و چه بعد از آن، يک مساله به مراتب مهم تر از يکسال قبل است که نامه اى به پلنوم بعد از کنگره حزب نوشتم. من بايد بتوانم به اين وضعيت سر و سامانى بدهم. از نظر جسمى ادامه کار پر تنش و فرسوده کننده و پر دغدغه، خود ميتواند عاملى براى عود کردن بيمارى و شکست من در مقابل آن باشد. همه اينها يعنى نوع ديگرى فعاليت و صرف وقت براى من. اگر اين با باقى ماندن در پست ليدر حزب سازگار باشد، چه خوب، اگر نه، بايد کنار بروم. - از نظر سياسى بنظر من کميته مرکزى حزب، عليرغم همه ابراز نگرانى هاى جدى، هنوز صورت مساله سرنوشت حزب در غياب نادر را هم بدرستى براى خود طرح نکرده است. همه دارند تشکيلاتى فکر ميکنند. اينکه کدام فرد يا ترکيب افراد ميتواند پست ليدر را تحويل بگيرد. سوال اما اينست که در غياب نادر چه کارى و چه مشخصات و ابعادى از وجود حزب و جنبش ما لطمه ميخورد و به خطر ميافتد و چطور ميشود اين حفره ها را پر کرد. کسى، تا آنجا من ميفهمم، هنوز در يک بعد سياسى و در قامت رهبر يک حزب و يک جنبش به نقطه عطف مهمى که حزب ممکن است با حذف نادر در آن قرار بگيرد فکر نکرده و در جستجوى پاسخى نيست. تشکيلاتى ديدن سياست و جايگزين کردن "اداره" حزب بجاى "رهبرى" کردن آن يک مشکل قديمى رفقاى مسئول ماست و اين "بحران پزشکى"، که باز همه را بجاى يافتن پاسخهاى واقعى به مسائل عميقا سياسى و اجتماعى، دنبال راه حل اساسنامه اى و "آرايش بالا" يى فرستاده است تصويرى بينهايت مايوس کننده از عمق اين تشکيلاتچى گرى در سطوح بالاى حزب ما ميدهد. اين واقعيت براى من در تصميم گيرى در مورد شرکت و عدم شرکتم در رهبرى حزب مهم است. اگر يک ترکيب "رهبر"، به معنى سياسى و درست کلمه در سطوح بالاى حزب وجود داشته باشد، هم ماندن و هم رفتن براى من آسان است. ميتوانم بمانم و تا وقتى توانش را دارم با اين جمع باشم و کار کنم. يک تيم باشيم، مسئوليت کارشان را به عهده بگيرم، و حتى کمک کنم "گذار از منصور حکمت" با کمترين دردسر و دست انداز انجام شود. در همان حال اگر مجبور شدم ميتوانم بروم با اين اطمينان يک جمع هم خط، رهبر و مسلط به وظايف خويش، حزبى را که با اين همه زحمت تا اينجا آورده ايم با صلاحيت جلو خواهد برد. اما در غياب يک چنين جمعى از افراد و چنين بينش و منش سياسى اى، يا بايد براى ضربه نخوردن حزب بمانم، و شاهد اين باشم که همه قلبا و يا حتى علنا بخود و ديگران اطمينان بدهند که "چيزى عوض نشده" و هرکدام مانند همه اين سالها بجاى رهبرى حزب و جنبش کمونيسم کارگرى، افتان و خيزان دنبال اداره دوائر تحت مسئوليت خود و حداکثر تداوم وضع موجود بروند. و يا بايد بروم، و حزب را که يک رکن اساسى زندگى من است، در ميان زمين و آسمان و بدون يک رهبرى آماده رها کنم.

- اينجاست که تصميم من کاملا به تصميم رفقاى ديگر گره ميخورد. من در روند فکر کردن و راهگشايى رفقا راجع به اين مساله دخالت نميکنم چون اين بايد تصميم و انديشه مستقل خود آنها باشد. با توجه به فضا و تبيينى که رفقا از حزب، خودشان، اين گره گاه معين، و روش گذار و پيشروى به آينده، بدست بدهند، منهم تصميم خود را خواهم گرفت. بحث رهبرى حزب و شرکت خودم در آن براى من باز است. اما قبلا بايد ببينم کجا ايستاده ايم.نميدانم اين صحبت ها کمکى به تعيين تکليف مساله ميکند يا نه. فکر ميکنم همه بايد تا پلنوم تصميم بگيريم. صحبت من در دفتر سياسى يک بحث رسمى و در دستور نبود. غير فرمال بود و حتى همانقدر هم از نظر من پيشرس بوده است. امروز اين سوال براى من باز است. و البته بينهايت جدى است.

با آرزوى موفقيت

منصور حکمت

١٥ ژوئن ٢٠٠١